دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهرچه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهرچه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست.
خیام
کم کن طمع از جهان و می زی خرسند
از نـیـک و بد زمانه بگسل پـیونـد
هان مِی خور و موی دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چـند.
خیام
چون نیست حقیقت و یقین اندردست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بیخبری مرد چه هشیار وچه مست.
خیام
بـــنگر زصبا دامن گل چاک شده
بــلبل زجـــــــــمال گل طربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل
از خاک برآمدهست و درخاک شده.
خیام
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مُرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت.
خیام
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد بزبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت.
خیام
ترکیب طبایع چو بکام تو دمیست
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمیست
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمیست.
خیام
پیش از منو تو لیل و نهاری بودهست
گردنده فلک نیز بکاری بودهست
هرجا که قدم نهی بروی زمین
آن مردمک چشم نگاری بودهست.
خیام
امروز ترا دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن ایندم اردلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست.
خیام
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب بجویبار وچون باد بدشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت.
خیام
این کهنه رباط را که عالم نامست
وآرامگه ابلق صبح و شامست
بزمیست که واماندهٔ صد جمشیدست
قصریست که تکیهگاه صد بهرامست.
خیام
ابریق می مرا شکستی ربی
برمن در عیش را بستی ربی
من می خورم و تو میکنی بدمستی
خاکم بدهن مگرکه مستی ربی.
خیام
آن قصر که جمشید دراو جام گرفت
آهو بچّه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت.
خیام
مائیم ومی ومطرب واین کنج خراب
جان ودل وجام وجامه پُر دُرد شراب
فارغ زامید رحمت وبیم عذاب
آزاده زخاک وباد واز آتش وآب.
خیام
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سروبالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک
نقاش ازل بهرچه آراست مرا.
خیام
ایــن بحر وجود آمـده بیـرون زنـهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هرکس سخنی از سر سودای بگفت
زان روی که هست، کس نمیداند چُست.
خیام
ترکیب پیالهٔ که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سروپای نازنین از سردست
برمهر که پیوست و بکین که شکست.
خیام
مائیم و مِی و مطرب و این کنج خراب
فـارغ ز امـیـد رحـمـت و بـیـم عـذاب
جـان و دل و جام و جامه در رهن شراب
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب.
خیام
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا
چون لاله رخ وچو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طـربـخانه خـاک
نـقـاش ازل بـهـرچـــه آراسـت مـرا.
خیام
گـر مِی نـخوری طعنه مـزن مستـان را
بـنیـاد مــکـن تـــو حـیـله و دسـتـان را
تو غره به آن مشو که خود مِی نخوری
صد کار کنی که مِی غلام است آنرا.
خیام