‏نمایش پست‌ها با برچسب لغتنامه دهخدا. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب لغتنامه دهخدا. نمایش همه پست‌ها

۲۱.۸.۹۶

جان, هر که او آگاه تر, با جان ترست


معنای جان و روان بر ما هنوز روشن نیست با اینکه دانشمندان و حکما و فلاسفه ایرانی‌ که آموزگار همه دانشمندان دنیا هستند، در کتب و مقالات و آثار خود بار‌ها و بار‌ها آنرا توضیح و شرح داده‌اند. ولی‌ چون ادبیات ما آلوده دست‌های اجانب گشته، ما در این دایره سرگردان شده ایم. مثلا کلماتی مانند "وحشی، حیوان و تنها".... بار منفی‌ دارند و گاها بعنوان فحش بکار میروند. در حالیکه روح را گاهی‌ حیوان مینامند و آب حیات یا آب حیوان بار‌ها بکار رفته. وحشی در اصل بمعنای آزاده است. نام سیارات و یا ستارهگانی است که آزادانه در دنیای مادی قرار دارند بدون اینکه به کهکشانی متصل باشند. وحشی مخالف انس و الفت است. وحشی یعنی‌ کسی‌ که تعلق خاطری بکسی‌ و چیزی ندارد. ولی‌ امروزه ایرانیا آنرا بعنوان یک کلمه منفی‌ بکار میبرند. و یا کلمه تنها، به معنای بیکس و تک مانده بکار میرود در حالی‌ که تنها جمع تن‌ است و به جمع انسانی‌ که دور هم جمع شوند می‌گویند، تن ها. درست برخلاف آنچه امروزه بکار میرود.
خلاصه اینکه خانه از پایبست بکلی ویران است.
در لغتنامه دهخدا (که اولین لغتنامه دنیاست و هر چی‌ لغتنامه است از روی آن کپی شده، و این گفته من نیست این گفته تمامی کسانی‌ است که در دنیا سرشان به تنشان می‌ارزد و این مرد نازنین و حکیم ارزشمند آنرا تهیه کرده است) به معنای روح و جان و روان اشاراتی شده است، که در زیر میاید. هر چند این منبع ارزشمند پارسی هم از حمله بربر‌ها در امان نمانده و آنرا بکلی دستکاری کرده‌اند.

میفرمایند:
و مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید یکی تن که بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند و سیوم روان که او را نفس خوانند. (از رساله ٔ ابوعلی سینا).
مرمرا از دل خویش ای شه نومید مکن
که فدای دل تو باد مرا جان و روان .
فرخی .

جان  بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه است . و در کردی و بلوچی وافغانی (دخیل ) جان آمده است .

ابن سینا جان را بمعنی نفس یاد کرده : دیگر (از انواع حکمت ) آن بود که از حال هستی چیزها... ما را آگاهی دهد... تا جان ما صورت خویش بیابد و نیکبخت آن جهانی بود. و در ادبیات پارسی مترادف روان (روح انسانی ) هم آمده :
اگر موری سخن گوید وگر موئی روان دارد
من آن مور سخن گویم من آن مویم که جان دارد.
عمعق بخاری

ابن سینا گفته اند که جان مانند خورشید است و روان روشنی خورشید. 


۲.۴.۹۴

«کرسی شعر»


بسیاری از پارسی‌زبانان عبارت «کرسی شعر» را نه‌تنها درست تلفظ نمی‌کنند، بلکه معنای دیگرایرانیان ی از آن مراد می‌کنند! برخی مردم گاهی واژه‌ای را نادرست تلفظ می‌کنند و همان اشتباه بر سر زبان‌ها می‌افتد. تا پنجاه سال پیش مردم در زمستان برای گرم‌شدن دور کرسی می‌نشستند و گاه برای سرگرمی و وقت‌گذرانی چرت‌وپرت‎هایی به هم می‌بافتند و می‌خندیدند. ولی امروز مردم این سخنان چرندوپرند را که «کُرسی شعر» نامیده می‌شد بد تلفظ می‌کنند و چیز دیگری از آن می‌فهمند؛ این را نیز باید افزود که سخنان دور کرسی همیشه هم بی‌هوده‌گویی و چرندوپرند نبوده است.

۳۰.۳.۹۴

چرا ایرانیان در مقام آرزوی عمر دراز برای دیگری می‌گویند: «امیدوارم ١٢٠ سال زنده باشی» و نمی گویند ١٠٠ یا ١۵٠ ساله بشی و مانند این‌ها؟

برگرفته از نقاشی کاخ های ایرانی ,کار نقاشان بزرگ ایرانی , پیش از حمله قاجار به ایران . امروزه نقاشی های نقاش های ایرانی تماما در دیوار های کاخ ها و موزه های اروپایی بنام اروپایی ها نصب شده است
پیش از یورش قاجار های وحشی به ایران و نابودی کامل ایران زمین ، در ایران هنگام محاسبه‌ی سال کبیسه در هر ۴ سال یک روز را اضافه میکردند، پس از هر ١٢٠ سال یک بار سال دارای ١٣ ماه می‌شد. و طول عمر ایرانیان معمولا در دنیا زبان زد بود تا جایی که پس از فتنه ۵۷ هزاران نمونه خونی و ژنی از ایرانیان به ژاپن برده شده و آنجا بر روی رمز طول عمر ایرانیان بررسی و تحقیق شد . این ماه سیزدهم پس از ۱۲۰ سال که از عمر ایرانی میگذشت ماه جشن و رقص و پای‌کوبی بوده است. یعنی پس از هر ١٢٠ سال مردم در سراسر ایران یک ماه را جشن می‌گرفتند و چون این جشن بسیار باشکوه بود و اکثرا عمرشان کفاف می‌کرد تا این جشن باشکوه را ببیند، مردم با عبارت «امیدوارم ١٢٠ سال زنده باشی» دیدن این جشن را به عنوان بزرگ‌ترین خواسته برای یکدیگر آرزو می‌کردند.



آش


ایران را با عنوان کشور مادر در دنیا میشناسند. ایران را همچنین با عنوان کشور گلها, کشور پرندگان , کشور شاهان, کشور هنر, کشور معماری, کشور شاعران و نویسندگان , کشور شعر و ادبیات, کشور علم و اختراع و کشور خوراک و آشپزی و پخت و پز نیز مینامند. فرهنگ خوراک ایرانی آنچنان غنی است که تنها ۴۸۰ نوع پخت آش در آن وجود دارد .در زیر تعریف آش و نام تعدادی از انواع آشها که از دیرباز در ایران پخت میشده و میشود لیست شده است.
آش : آنچه پزند از خوراک . خوراک رقیق آشامیدنی .

رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش .
ناصرخسرو.





این آشها را خردمندان فرشتگان از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرستند و دو تن فرشته برهر خوان ایستاده اند و محافظت می کنند. (کتاب معارف). 

و از تو هم بخورند از کژدم و مار و پرنده و بر آش جهان ترا نواله کنند. (کتاب المعارف ).

تا تو در بند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی
خوردن اینجا روا نمیدارند
در بهشت آش و سفره کی آرند
در بهشت ار خوری جو و گندم
هم ّ آدم کنی پی خود گم .
اوحدی .

هرچه در وجه آش و نان تو نیست
بفشان و بده که آن تو نیست .
اوحدی .




طعامی خاص که باقسام پزند روان و با برنج و غالباً با سبزی و حبوب و دانه ها و ترشی ها و چاشنی ها. و این همان ابا و با و وا باشد :
نه همچو دیگ سیه رو شوم ز بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برای کاسه ٔ آش .
پور یمین .

مطبخی را دی طلب کردم که بغرائی پزد
تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته .
کاتبی ترشیزی .

۱۱.۱۲.۹۲

بخشی از لغتنامه دهخدا با سانسور!


دانلود حروف، آ، ب، پ، ت، ث، ج، چ، خ، د، ذ، ر‌‌، ض ، گ، ل، م، ن، و... از لغتنامه دهخدا با سانسور جمهوری کثیف اسلامی و آخوند‌های دشمن ایران و ایرانی‌ که حتی به لغتنامه دهخدا هم رحم نکردند و یک شیر پاک خورده هم نیست بپرسه چرا لغتنامه را سانسور و مخدوش می‌کنید، بی‌ پدرای عرب پرست، چقدر دشمنی آخه، چرا همه چیز این ملت را نابود می‌کنید؟؟؟


دانلود