![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjZYkufrmacq4Ia5CMN_28DaYELy-Tpt3QNI9udVnD6VpPQdyoCxdnRGCyzIYWxhbd0sBMuZA7VSOsbqvged6cvou5iZU6Gj06oiSXh6GQ7LjnQrPZyAusJj2ZgZ-uy14JUQIxL6nVb6MJ2QAYUBn5sjZ-PhHdi6oWsYibJ0S_qcJ71PPE11dACO__4VQE/w491-h640/IMG_1578.jpeg)
آمدیم اندر تمامی داستان
وز وفاداری جمع راستان
با همراهى دوستان وفادار و راستين، رسيديم به انتهاى داستان.
کز پس این پیشوا برخاستند
بر مقامش نایبی می خواستند
هنگامى كه وزیر مکار جحود بر اثر رياضت در گوشه غارى تلف شد، و زمين از وجودش ناپاكش، پاك گشت، مانوييان به رسم هميشگى كه با برگزارى انتخابات، امير يا رهبرى از بين خود برميگزيدند، عزم آن کردند تا جانشینی را بعنوان رهبر معنوى انتخاب کنند.
یک امیری زان امیران، پیش رفت
پیش آن قوم وفااندیش رفت
پس ضيافت شامى بپا داشتند و دوازده امير مانوى با مهر و محبت نشستند و ساعاتى را بخوشى و خوردن شام صرف كردند. و اين حكايت شام آخرى است كه بين پارسايان و يا بين آدميان راستين رخ داد. و پس از اين شام آخر، آدميت در بين مردم، براى هميشه، از ميان رفت. دوازده رهبر مانويى خوردند و نوشيدند و از هر درى گفتگو شد تا رسيدند به اين پرسش كه چه كسى شايسته جانشينى وزير جحود مكار است. در اين ميان يكى امراى دوازدهگانه مانوى از جاى برخاست و در جمع هم پيمانان مانوى خود ايستاد.
گفت اینک نایب آن پير، من
نایب مانى، منم اندر زمن
اینک این طومار برهان منست
کین نیابت بعد از او، آن منست
اميرى كه برخاسته بود، گفت، من اينك جانشین آن وزیر هستم و در حال حاضر نایب مانى بر روى زمين منم. اين هم سندش! و طومارى را كه وزير مكار به او داده بود بيرون كشيد. و ادامه داد، این طومار دلیل و حجتی بر حقانیت من بر جانشينى آن پير است، چراكه این طومار را وزیر به من داده است. پس منم جانشین بر حق او و نائب حضرت مانى.
آن امیر دیگر آمد از کمین
دعوی او در خلافت بد همین
از بغل او نیز طوماری نمود
تا برآمد هر دو را خشم جحود
يكى ديگر از امراى فريب خورده از جا برخاست و طومار خود را پيش كشيد و ادعائی نظیر ادعای امير نخستين کرد. هر دو امير يكديگر را دروغگو خواندند و در ميدان سخن، برهم تاختند و كم كم آلوده به خشم و نفرت و كينه جحودى شدند.
آن امیران دگر، یک یک قطار
بر کشیده تیغ های آبدار
رهبران مانوى ديگر هم به نوبه خود، هريك طومار بدست، برخاسته و يك به يك ادعاى جانشينى کردند و طومار خود را به رخ ديگران کشیدند و چون هياهو برخاست و كسيرا توان شنيدن سخن ديگرى نماند، پس سخت به خشم آمدند و شمشیرهای تیز را بر ضد یکدیگر از نيام بركشيدند.
هر یکی را تیغ و طوماری بدست
در هم افتادند چون پیلان مست
هر اميرى داشت خيل بيكران
تيغها را بركشيدند آنزمان
در دست هر کدامشان تیغ و طوماری بود و مانند پيل مست و ازخود بيخود به جان هم افتادند. برخى كشته شدند، برخى گريختند، و اين آخرين شامى بود كه انسانيت بخود ديد. چراكه از فرداى آن شام، كارزارى خونبار بين امراى مانوى كه هركدام رهبرى گروه بزرگى از مردم را داشتند، پديدار شد كه موسوم به جنگهاى چليپى است. اين جنگها بمدت بيش از دويست سال، دنياى آباد آنزمان را بطور كلى ويران نمود. و در انتها هم به دو جنگ خونبار جهانى منتهى گشت. آيين انسانساز مانى از ميان رفت. و بجاى آن دوازده فرقه مذهبى بوجود آمد كه هركدام كم و بيش بيست درصد از آيين مانى و هشتاد درصد از آيين جحودى تشكيل شده اند. امپراتورى علم و هنر و زيبايى صفوى انقراض يافت و قبايل بربر و وحشى حاشيه نشين امپراتورى صفوى از اين فرصت طلايى سوءاستفاده كرده و به شهرهاى آباد حمله ور شده و مردم غيرنظامى را قتلعام كرده و سرها بريدند، بى جرم و بى جنايت! تمامى تاخت و تاز قبايل وحشى ترك و عرب و جحود و انگلساسون و گل و اسكندر، كه درباره آن جحودان بنفع خود و به ضرر ايرانيان، تاريخها نوشته اند و همگى را هم محدود به ايران نموده اند، از اينجا ناشى ميشود. (اسكندر لقب كوروش كبير است و سد سكندر همان ديوار چين است كه كوروش براى چينيها ساخت تا آنان را در مقابل حملات وحشيها درامان دارد، پس جحودان برخى از فتوحات او را بنام شخصى تخيلى بنام اسكندر ثبت كردند كه كاملا جعلى است. ) درحاليكه سلحشوران و دلاور مردان ايرانى در طى جنگهاى چليپى تا پاى جان جنگيدند و تا حد حماسه آفرينى از ايران و ايرانيان دفاع كردند، و اجازه ندادند هويت و زبان ملى ما، مانند ديگر جاها بطور كلى تغيير يافته و به بى هويتى و زبان بربر ها برگردانده شود. اينرا به فردوسى كبير و بسى رنج بردم در اين سال سى، و عجم زنده كردم بدين پارسى، بستند كه از اصل رد و جعلى است. اگر امروز زبان پارسى هنوز زنده است، بخاطر دلاور مردان شگفت انگيز ايرانى، در تمامى نقاط ايران است كه همين سلحشورى آنان هم بعدها توسط اراذل و اوباش بربر و ترسو، مصادره و مالخود گشت. بهرحال جنگهاى چليپى موجب كشتار و فقر و بيمارى و ويرانى و دربدرى و زشتى در تمامى دنيا آن زمان گشت كه نتيجه آن نابودى زيباييها چه در دنياى مادى و چه در بين مردم و دنياى معنا، از آن زمان تا امروز است. و رذالت و بيرحمى و خدانشناسى جانشين آن گشته و آدميت در نزد آدمها مرد، گرچه آدمها هنوز زنده اند. در ايران نادر شاه، ابو مسلم خراسانى، خاندان زند، بابك خرمدين و ديگر دلاور مردان و شهرياران كه نام مقدسشان پنهان مانده، بمدت دويست سال جنگيدند و آنها كه در ميدان نبرد حريف نداشتند با مكر و حيله جحودى، شبانه و در خواب و يا با خنجر از پشت و يا در دام و چاه نامردمى كشته شدند و خاندان قاجارى بر ايران حاكم شده و با تصاحب توپخانه سنگين صفوى ها و توپهاى سبك اختراع نادر شاه و كارخانجات اسلحه سازى به ارث مانده از دوران صفوى كه در اصفهان و تهران و كرمان و تبريز قرار داشت، بمدت صد سال فلات قاره ايران را كه از مرزهاى چين شروع و تا آنطرف يونان گسترده بود، از ادامه جنگهاى چليپى درحاشيه نگاه داشتند، درحاليكه در اروپا و ديگر نقاط اين جنگها خونبارتر از هر زمان درحال انجام بود. تا اينكه چند انگلساكسون جنايتكار كه از دست ايرلنديها ميگريختند، بطور كاملا اتفاقى سوار بر كشتى هندى شده و پايشان به سرزمينى رسيد كه پس از ايران ثروتمندترين و آبادترين و زيباترين سرزمين روى زمين بود. و پس از ايران، مهربا نترين، خونگرمترين، مهمان نواز ترين انسانها در آن ميزيستند. اين جنايتكاران سالها در هند ماندند و از مهمان نوازى هنديها نه تنها سوءاستفاده كرده بلكه ثروت سرشارى از هنديها كه نه تنها ظروف خوراك خورى آنان بلكه وسايل شستشوى آنان نيز از طلا و جواهر ساخته شده بود، جمع آورى كرده، سپس خبر سرزمين ثروتمندى كه در شهرهاى مانند بهشتش طلا و جواهر ريخته به سرزمين اشغالى ايرلند كه امروزه انگلستان ناميده ميشود رسيد و جميع گدايان وحشى و رذل راهى هندوستان شده و آنچنان بلايى بر سر هنديها آوردند كه هنوز كه هنوزه موجب رنج آنان است. سپس توسط ثروت هنديها به چين و ايران و دربار قاجارهاى بغايت ابله نفوذ كرده و به كارخانجات اسلحه سازى ايران دست يافته و سالها توپ و تفنگ با كشتى هاى ايرانى، به فرانسه و انگلستان بردند و با اتكاء به همان اسلحه ها، و ضبط كشتى هاى ايران، جنگ جهانى نخست را راه انداختند كه منجر به تجزيه امپراتورى ايران و كشتار بيش از پنجاه ميليون مردمى كه در فلات قاره ايران ميزيستند شد و پس از آن هم جنگ جهانى دوم كه شرح آن را همگان ميدانند.
صد هزاران مرد پارسا کشته شد
تا ز سرهای بریده پشته شد
صدها هزار مرد مانوى و پارسا در طول جنگهاى چليپى کشته شدند بطوریکه از سرهای بریده تپه و تل بوجود آمد.
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا ، زین گرد خاست
خون کشته شدگان از چپ و راستِ دنيا، مانند سیل روان شد و بر اثر جنگهاى هولناک چليپى، گويى دنيا را گرد و غبار غلیظی چون کوه دربر گرفته است.
مستهان و خوار گشتند از فتن
از وزیر شوم رای شوم فن
از فتنه اى كه آن وزیرِ جحود مكارِ بَداندیش و گُجسته کیش بوجود آورد، جنگهاى چليپى، رخ داد و بر اثر اين جنگهاى خونبار امراى مانوى به ورطۀ هولناک درافتاده و بدین ترتیب بخواری و ذلّت گرفتار شده و تحقير گشته و از ميان رفتند.
مستهان= خوار و ذليل و تحقير شده. شوم رأی = آنکه فکر و نیّتِ بد داشته باشد. شوم فَن = آنکه ترفند پليد و حيله بکار گیرد.
هم مُخَبّط دینشان و حکمشان
از پی طومارهای کژ بيان
بخاطر طومار هاى گمراه كننده و ضد خدا و ضد بشر وزير جحود، هم دنياى آباد كه همه موجودات دركنار هم با صلح و صفا ميزيستند نابود شد، هم دین و آیین مانوييان مخدوش و گمراه و آشفته و دَر هم و بَر هم شد، هم مانوييان كشته شدند، هم اين آيين انسانساز براى هميشه از ميان آدميان برچيده شد، تا جاييكه امروزه تعداد اندكى از مردم دنيا از وجود چنين دانشمند و هنرمند و ناجى بشر آگاهند و اكثر مردم نه تنها او را نميشناسند بلكه اگر حتى برايشان هم گفته شود، از بس از جحودان دروغ شنيدند، ديگر هيچ باورى برايشان باقى نمانده است.
مُخَبّط = آشفته و پریشان
کژبیان = سخن در هم و بر هم و متناقض
تخم های فتنه ها، کو کشته بود
آفت سرهای ایشان گشته بود
بذرهای فتنه و آشوبی که وزیر مکار کاشته بود بلای جان شاهان مانوى شد و هنگامى كه سر گنده گردد، در نتیجه سرهای بسیاری به باد خواهد.