‏نمایش پست‌ها با برچسب مزاح. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مزاح. نمایش همه پست‌ها

۱.۱۱.۹۷

یک داستان ساده و واقعی‌



- امشب بریم بیرون؟
+ بعد از کاری که دفعه آخر کردی، واقعا انتظار داری دوباره با تو بیرون برم؟ عجب رویی!
- دفعه آخر چی‌ کردم؟
+ دفعه آخر تو پول خودتو دادی و منو مجبور کردی پول شام و شراب خودم را خودم بدم، مرتیکه خسیس!
- خوب تو منو دعوت کرده بودی، تازه شانس آوردی من پول خودمو دادم!
- در ضمن من یه بشقاب ماکارونی با یه آبجو ارزون خوردم تو خوراک خرچنگ با یه شراب گرون قیمت!!
- همه سهم من شد ۱۸ پوند درحالیکه سهم تو ۱۱۰ پوند شد. بعد تو انتظار داری که من پول تورو میدادم؟

+ خیلی‌ کثیفی! من دیگه غلط بکنم با تو بیرون برم. تو اگه نمیخواستی پول شام دختری که باهاش بیرون رفتی‌ را بدی، گو خوردی دعوتشو قبول کردی !
+ یه جنتلمن همیشه پول شام دوست دخترش را میده، نکنه تو همجنسبازی؟

- راستش من یک جنتلمن واقعیم وگرنه همون موقعه که داشتی از..... تعریف میکردی و آب دهنت واسش راه افتاده بود، میبایست میزو ترک می‌کردم.

+ فلان فلان شده مادر قحبه تو کلا هدفت سکس با من بود، از جلو چشمم گم شو بدبخت!

- معلومه که هدفم این بود ولی‌ وقتی‌ به جیبم نگاه کردم دیدم پولشو ندارم!

+ ***********

از اینجا به بعد به دلایل اخلاقی‌ داستان سانسور میشود.




۱۷.۹.۹۷

میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از ...

تصاویری که از سطح کرهِ ماه و مریخ و دیگر کرات گرفته میشود، شفات و با کیفیت بالا در مقابل تصاویری که از دزدان بانک‌ها و کیوسک‌ها و مراکز تجاری گرفته میشود، مات و بی‌ کیفیت و نارسا!!

۵.۷.۹۷

۲۲.۴.۹۷

تا وقتی‌ هست قدرش را بدانید، وقتی‌ نباشد به چه کسی‌ خواهید خندید؟ Trump again



ترامپ به خانه برمیگردد ..... It's Coming Home



تیم فوتبال انگلیس که پس از ۶۰ سال شکست پیدرپی در مسابقات جهانی‌ فوتبال، در این دوره از مسابقات جام جهانی‌ موفق شده بود به دور بعد صعود کند، انتظار داشت که بتواند از سد تیم ملی‌ کراسی گذشته و به فینال مسابقات برسد. رویای پیروزی آنچنان انگلیسی‌‌ها را در بر گرفته بود که کمی‌ پیش از مسابقه جمله‌ای را در رسانه‌ها و فضا‌های مجازی اینترنت پر کرده بودند که میگفت که جام جهانی‌ به خانه! برمیگردد. پس از شکست از تیم ملی‌ کراسی، فضای مجازی پر شد از تصاویر و گفته و نوشتار‌هایی‌ که انگلیسی‌‌ها را مورد سخت‌ترین تمسخر‌ها قرار میداد. اینکار آنچنان دیگران را سرحال و شاد کرد که هنوز ادامه دارد و تازه‌ترین آنها با ورود ترامپ رئیس جمهور آمریکا به انگلیس منتشر شد، که در آن، ضمن ورود ترامپ جمله لعنتی "به خانه برمیگردد" در زیر تصویر ترامپ نوشته شده و مجدد مایه مسرت عده‌ای را فراهم نمود.





۷.۱.۹۷

شرح دار, نوروز پیروز

ایشون اگر طلا فروشی داشت با ار پی جی از مشتریا استقبال میکرد 

من بودمو مادربزرگمو ماشینو تصادفو شلوار آقا بزرگ

مرغ سرد و گرم چشیده روزگار

۱۷.۱۲.۹۶

کار هر کس نیست

کار هرکس نیست سکسی بودن، زن زیبا میخواهد و عکاس هنرمند

روز زن بر تمامی زنان جهان بویژه شیر زنان اصیل و نجیب میهنِ مادر- ایران- شاد و فرخنده باد.

۱۶.۱۱.۹۶

مرغِ قهقهه بر شاخسار وُ وقت تنگ است... بازنشر


در خصوصِ ازدواج با نوباوه‌های شیرخواره حکایاتِ فراوانی از شیخ اَبول ورّاق بن قوقولی قوقو که قائدِ زمان خود بود روایت شده است. همچنین از شیخ اَبول قرقرِ قریشی بن گازارو، اقوالی مستدل آورده اند؛ شیخ در صحاریِ سوزان و شن‌های سوزنی مثلِ کُفرِ ابلیس مشهور بود. گویند او از فرطِ تقوا و زهد، فالگیری فتان و فربه بوده و آش را با جاش می بلعیده و همزادِ اجنه و مُوَکِلِ کچلان و مچلان بوده است.


در خبر است که شیخ اَبول جوجه بن ماکیانِ مَکّی از قبیلۀ خِپِل دارندۀ کتابِ «تعجیل فی الفرج»؛ کچلان و مچلان را همان یأجوج و مأجوج دانسته و آخوند ابول قرقره بن فرفره آلِ قرقی بر آن تأکید کرده و «یأ و مأ»ی یأجوج و مأجوج را از بلادِ باد خیزِ «یامان» دانسته است.

آری هر دو بزرگوارِ جلیلُ القدر(اَبول ورّاق و اَبول قرقرِ قریشی) دلایل و شواهدِ کافی آورده و رَدّیه‌ای در صد رساله بر کارِ منکران و معاندان تحریر کرده و از معجزات و کراماتِ عدیدۀ شیخ اَبول قابلمه بن مطبخ آلِ دوده نقل‌ها آورده اند. ملا ابول جوزی بن قوزی بن موذیِ زاگربی در کتابِ «عجُوز والعَجُوزه» حکایاتِ تکان دهنده‌ای از مجازاتِ منکران آورده است که ما عالماً و عامداً از خیرِ نقلِ آن می گذریم چون موی بر اندامِ آدمی سیخ کُنَد و در این وجیزۀ موجز نگنجد و انشاءالله در آینده به تبیینِ آن مبادرت خواهیم کرد. 


باری این خبرِ مبارک و مسرّت بخش در اقلیمِ غولانِ چهار چشم و اجنۀ جنت مکانِ «مگالاگادی»، «کالاهاری»، «گُومبا گُومبا»، «گالا گالا» و دوالپاهای دودیِ لب شُتری و چشم خروسی، به سرعتِ بادِ صرصر پخش شد و عرش و فرش را به نمایشِ حرکاتِ موزون (رقص و تَرَقّص) در آورد و کتابِ «ای وَل گاگول» مانندِ سیمرغ و کیمیا، نایاب شد.





۱۳.۷.۹۶

عکس با فرمانده کل قوا دارد شتر


ارج و قربی را که در ایران ما دارد شتر
در زمین وآسمان دیگر کجا دارد شتر
گر شتر داری برو هرکار میخواهی بکن
ای مسلمان معجزی مشکل گشا دارد شتر
بهر خنده بیضه های یک مسلمان را ببر
صد شتر تاوان بده کامت روادارد شتر
بیضه مستضعفان، مستکبرا در دست توست
تیغ تیز از بهر قطع هردوتا دارد شتر
بیضه را چون میبری، ای میوه چین انقلاب
باغت آبادی بگو، چشم دعا دارد شتر
جزو دستاوردهای انقلاب است این یکی
شکر حق کرده تشکر از خدا دارد شتر
گر شتر کافی نداری ،پس قناعت پیشه کن
قطع کن یک بیضه را، نرخ جدا دارد شتر
بیضه چپ را به شصت و شش شتر بتوان برید
تاجرش بیچاره شد، بهرش عزا دارد شتر
کمتر از این گر شتر داری زنی مسلم بکش
چونکه پنجاهش جواب خون بها دارد شتر
نرخ یک زن، نصف نرخ بیضه های مرد شد
سنگه ای در امر قانون و قضا دارد شتر
دشنه ها را تیز کن ای ناجی مستکبران
چون هوایت را بهنگام جزا دارد شتر
کاروان قتل و غارت را بگو سستی مکن
ساربان یک عالمه بهر شما دارد شتر
غیر از اینها هم شتر را دست کم نتوان گرفت
بابت ارجی که در امل غرا دارد شتر
اشترالاسلام قبراق است و مثل جمبو جت
رفت و برگشتی ز قم تا کربلا دارد شتر
گوشتش را دزدکی در رستورانها میپزند
دست هم در آن قضا هم این غذا دارد شتر
باب منسوجات مرغوبست پشم حضرتش
بهتر از چین و برک شال و قبا دارد شتر
دیدم آقایی که از پشم شتر دارد عبا
اولش پنداشتم بر تن عبا دارد شتر
خانمی با مانتو پشم شتر میداد قر
از عقب گفتم عجب عور وادا دارد شتر
از نمدمالی ببین کارش چه خوش بالا گرفت
در فلان مجمع گمانم آشنا دارد شتر
نقش بازی کرده در تعزیه ابن عقیل
عکس با فرمانده کل قوا دارد شتر
موقع نشخوار تفسیر سیاسی میکند
تجربه در گفتن پرت و پلا دارد شتر
از خود کلثوم ننه مدرک گرفته ظاهرأ
زین جهت در قصه گویی دکترا دارد شتر
جای تفسیر خبر، با شیوه خاله زنک
شایعات تازه از هر ماجرا دارد شتر
مخبری را کرده با جاسوس بازی همطراز
ظاهرأ یک ارتباطی با سیا دارد شتر
بسکه خواب پنبه دانه دیده در دوران شاه
در رژیم شیخ اینسان اشتها دارد شتر
شاه قدر این شترها را نمیدانست و رفت
از جیمی کارتر سپاسی بی ریا دارد شتر
بعد از این وقتی سوارش میشوی دولا نشو
سرفرازی بین که در قانون ما دارد شتر
گرچه طبع سرکش هادی چنین شعری سرود
این قصیده را از آقای شفا دارد شتر.
هادی خرسندی


۳۱.۱.۹۶

روح سالم در تن‌ سالم

در روز سه‌شنبه سوم فوریه ۲۰۱۵ و پس از یکروز کاری خسته کننده مارتین بخانه آمده
 و بر روی این صندلی راحتی‌ نشست. و کم کم درآن فرو رفته و پس از
 مدتی‌ در آن ناپدید شد. خانواده مارتین پس از بحث و مشورت زیاد، در اینباره
 تصمیم گرفتند که این صندلی راحتی‌ را در هوای آزاد گذآشته تا بلکه
 با خوردن هوای تازه، مارتین را دوباره بسطح خود برگرداند.
پیشاپیش از اینکه بر روی این اوباش نمینشینی، سپاس داریم.

لطفا دست نزنید

در رو

شتر دیدی ندیدی

۱۲.۱۰.۹۴

شوخی‌ شوخی‌ با پوتین !


- از ترس چکمه زیر پوتین له شد.
- پوتین‌های نظامی، بیرونش واکس خورده، توش بوی گند می ده.
- از جنوب چکمه، از شمال پوتین، یک مشت با گیوه، ما با پای برهنه.
- وقتی خواستی از پوتین استفاده کنی، یادت باشه که باید نیم ساعت بندش رو باز کنی، تازه بعد از نیم ساعت با یک جوراب سیاه ضخیم مواجه می شی، وقتی جوراب رو درآوردی پای یک خرس رو می بینی.
- وقتی دمپایی پات هست، یا یک مشت پابرهنه دورت رو گرفته، با کسی که پوتین پوشیده بازی نکن، یا بازی رو می بازی، یا پاهات زخمی می شه.

- کفش‌های ایتالیایی نوک تیز،
- کفش ورزشی سوئیسی،
- چکمه‌های تگزاسی بلند گاوچران‌های آمریکایی،
- نعلین‌های زرد و قهوه‌ای بازار کویتی ها،
- کفش زنانه پاشنه بلند فرانسوی شانل،
- کفش ملی با چرم مناسب برای پای عرق کرده،
- دمپایی‌های پابرهنه‌های افغانی و عراقی،
هیچ کدومش رو انتخاب نکرد، با یک عالمه پول، یک پوتین خرید.
- وقتی پوتین می خری، همیشه یادت باشه که با اون پوتین نمی تونی اون جوری راه بری که دوست داری، باید اون جوری راه بری که پوتین دوست داره.

- يه خورده حواست به راه رفتنت نباشه، پوتين می‌‌تونه با كله به زمين بزندت
- پوتين همسايه اينقدر سنگين بود که وقتي پا کردم تا خر خره تو گل فرو رفتم
- رفت «خزرشهر» و از هولش با «پوتین» زد به آب. خوب شنا نمی کرد، ولی «زیرآبی» خوب می‌رفت.
- اگر ریگی به پوتین‌ات نیست٬ چرا قر می دی و راه می ری؟
- برو کار می کن مگو چیست کار، نه هاله٬ نه پوتین نیاید بکار
- حسن خواست راه رفتن با پوتین رو یاد بگیره، راه رفتن با گیوه رو هم فراموش کرد.
- پوتین نپوش، اگه پوشیدی پاش وایستا!
- عاقبت گرگ زاده گرگ شود، وگر چه با پوتین بزرگ شود!
- هشدار! با پوتین وارد دریای خزر نشوید، غرق شدن شما حتمی است!
- لطفا با پوتین وارد مسجد نشوید!
- در بیابان یه لنگه پوتین هم غنیمتیه!
- پوتین اگه واکسی داشت خودشو برق می انداخت، نه که گاز ما رو ببره.
- با پوتین پاره نه می شه ترمز کرد و وایستاد، نه می شه به قله رسید.
- با اینکه پوتین پایش را اذیت می کرد اما مجبور شد بخاطر بوی بد جورابش آن را تحمل کند.
- یارو از پوتین پاش خیلی شاکی بود. فرستادش نیروگاه برای آزمایش، دید توش یک عالمه داس و چکش قاطی داره!
- پوتین به چکمه می گه روت سیاه! گیوه می گه صل علی!
- don't put in, putin !
- پوتین و نعلین همو ندیدن ، وقتی که دیدن پسندیدن!

الا‌ای حسنی‌ ای مرد پر کين

نرو دنبال مسکو، هی نرو چين
مو پندارم ترا پوتين و چکمه 

به يغما می‌‌بره، دنيا و هم دين

ما پوتين پا کنيم، دريا فروشيم

به پيش رهبر ی ، حلقه بگوشيم
بساط کيک زرد برپا شد از قبل

به فکر خامه و تزيين روشيم!

-از کرامات پوتین یکی این بودی که نیروگاهی را فروختی به کیف و دریایی را خریدی به حیف !

۱۰.۱۰.۹۴

بای بای نبوی


خداحافظی کردن همیشه سخت است، بخصوص برای آن که نمی خواهد برود و ما در همه این سالها چقدر به این خداحافظی اجباری وادار شدیم.

عاشق سینما بودم و داستان نوشتن و ناخواسته شدم طنزنویس و طنزنویس سیاسی. مجبور شدم از جهان دلچسب خیال و رویای سینما و داستان بروم به دنیای نچسب سیاست. اگرچه سهم من از این کیک بدشکل، قسمت خوشمزه اش بود که طنزسیاسی باشد.

عاشق بی نظمی بودم و راحتی در کار نوشتن، از همین رو هرگز دوست نداشتم نویسنده روزنامه باشم، ستون پنجم را که شروع کردم، زمان کارم تبدیل شد به ساعت دادن مقاله ام به سردبیر، از بهمن ۱۳۷۶ تا همین امروز که هجده سال گذشته است، دارم هر روز می نویسم. به وقت تهران، وقتی در تهران بودم، ساعت هشت شب آخرین ساعت تحویل مقاله بود. اگر می شد هشت و پنج دقیقه صفحه بسته می شد. وقتی به اروپا رفتم، ساعت ۱۲ شب آخرین فرصت بود تا مقاله را بفرستم، تا ساعت شش صبح تهران روزآنلاین منتشر شود. وقتی به آمریکا آمدم، ساعت ۳ عصر می شد ۳ صبح تهران، و تا آن ساعت باید نوشته را می فرستادم. من بی نظم با هجده سال سروقت کار کردن، تمام آسودگی و راحتی نویسندگی را از دست دادم. این ماهها گاهی آرزو می کردم تا پنجشنبه و جمعه بیاید و بتوانم فردا را به هر شکل می خواهم بخوابم، از فردا دیگر مجبور نیستم و این مجبور نبودن، مثل این است که معشوقی را که هر روز به شوق دیدنش از خواب بیدار می شوی، از دست داده باشی. و حسرت بخوری به همه آن روزها که با شور و شوق چشمانت را می گشودی تا نامه ای برای یارت بنویسی، بنویسی به وقت تهران، که در همه این سالها به وقت تهران زندگی کردم، به وقت تهران نوشتم، و به وقت تهران کار کردم. بخاطر قلبی که در آنجا جامانده است.

خداحافظی کردم از فرزندانم، ساکم را برداشتم و به زندان رفتم. هشتمین روز انتشار روزنامه جامعه بود، یادم هست که عکس مهندس سحابی روی صفحه اول بود. زنم که روزنامه را دید، گفت: شما جدا قصد دارید زندان بروید؟ گفتم نه، فردای همان روز به شمس الواعظین گفتم: من نمی خواهم زندان بروم. من فقط نویسنده ام. خندید و گفت: سید! نترس، زندان نمی روی. اگر قرار شود کسی بخاطر نوشته تو زندانی شود من هستم. زمان گذشت و بقول فروغ ساعت چهار بار نواخت و من رودرروی زندان انفرادی قرار گرفتم، هم من و هم شمس الواعظین به زندان رفتیم. من با خیابان خداحافظی کردم. یک خداحافظی ناخواسته. منی که نمی خواستم زندان بروم، منی که فقط یک نویسنده بودم. نه جنگ می خواستم و نه ادعای چالش داشتم. خداحافظی کردن با زندگی آزاد سخت بود، بخصوص برای آنکه نمی خواست و مقصر نبود.