استاد رحیم معینیکرمانشاهی (زادهٔ ۱۵ بهمن ۱۳۰۱ در کرمانشاه - درگذشته ۲۶ آبان ۱۳۹۴ در تهران) که چند روز پیش در سن ۹۰ سالگی در بیمارستان جم تهران از دنیا رفت، یکی از نوابغ و برجستهترین ترانهسرایان ایران بود که آثار هنری ماندگار بسیاری از خود بیادگار گذاشته است.
استاد معینی کرمانشاهی در سال ۱۳۰۱ در کرمانشاه متولد شد. پدرش کریم معینی، ملقب به سالارمعظم، از فرماندهان نظامی حکومت رضاشاه بود که مدتی به حکومت پارس منصوب شد.
معینی، از نوجوانی به شعر و نقاشی علاقه داشت و نقاشیها و سرودههایش در نشریات محلی کرمانشاه منتشر می شد. سابقۀ کار ادبی او به سالهای دهه بیست می رسد. معینی در سالهای پیش از کودتای بیست و هشت مرداد یعنی در فاصلۀ بین ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ مدیریت روزنامۀ محلی «سلحشوران غرب» را به عهده داشت.
اما شهرت کرمانشاهی به خاطر تابلوهای نقاشی یا فعالیت روزنامه نگاری او نیست بلکه به خاطر خلاقیت و استعداد درخشان او در ترانه سرایی است. او ترانه سرایی را از اوایل دهۀ ۱۳۳۰ با کار در رادیو تهران آغاز کرد. اهمیت کار معینی کرمانشاهی، وارد کردن مضامین تازه و تأکید بر تصویرسازی در ترانه سرایی بود. ارتباط با نقاشی دیدی تصویری به او داده بود که در اشعار و ترانههای او از جمله منظومۀ اختر و منوچهر که در چهار تابلو سروده، نیز منعکس است. یکی از آثار نقاشی مشهور او تابلویی است که از مسیح کشیده است.
استاد معینی کرمانشاهی با موسیقی دانان و آهنگسازان برجستهای مثل علی تجویدی، جواد لشگری، پرویز یاحقی و همایون خرم همکاری کرد و ترانهها و تصنیفهای زیادی ساخت که با صدای خوانندگان پرآوازهای مثل مرضیه، دلکش، پوران، حمیرا، پروین، نادرگلچین، عماد رام و داریوش اقبالی اجرا شد.
در عهد ما ای بی خبران عیش و نوش عمر گذران
شور و حال آشفته سران عزم گرم صاحبنظران
کو کو
در جمع ما ای همسفران داغ و درد صاحب هنران
راه و رسم روشن بصران آه و اشک خونین جگران
کو کو
دلها سرد و جان پر درد و
جهان ز گرمی افتاده سری نمانده آزاده
نی زن بی نی ساقی بی می
عزم گرم صاحبنظران آه و اشک خونین جگران
کو کو
شراب و شعر و آهنگی نمیزند به دل چنگی
صفای چشمه ساری نمانده در بهاری
نشاط روز و شب رفته ز چهره ها طرب رفته
به کار باده نوشان نمانده اعتباری
جهان ز گرمی افتاده سری نمانده آزاده
نی زن بی نی ساقی بی می
عزم گرم صاحبنظران آه و اشک خونین جگران
کو کو.
میگریم و مینالم، دیوانه چنین باید
میسوزم و میسازم، پروانه چنین باید
میکوبم و میرقصم، مینالم و میخوانم
دربزم جهان شور، مستانه چنین باید
من این همه شیدایی، دارم زلب جامی
در دست تو ای ساقی، پیمانه چنین باید
خلقم زپی افتاده
تامست بگیرندم
در صحبت بی عقلان
فرزانه چنین باید
یکسو بردم عارف
یکسو کشدم عامی
بازیچه هرز دستی، طفلانه چنین باید
موی تو و تسبیحِ شیخم بدر از ره برد
یا دام چنان باید
یا دانه چنین باید
بر تربت من جانا، مستی کن و دست افشان
خندیدن بر دنیا، رندانه چنین باید.