‏نمایش پست‌ها با برچسب ابولقاسم حالت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ابولقاسم حالت. نمایش همه پست‌ها

۷.۴.۹۲

هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه یمیش


آه آه از دل من
که ازو نیست بجز خون جگر حاصل من
زانکه هردم فکند جان مرا در تشویش
چکنم با دل خویش؟
چه دل مسکینی؟
که غمین میشود اندر غم هرغمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه میش
چکنم با دل خویش؟
در دلم هست هوس
که رسد در همه احوال بدرد همه کس
چه امیری متمول چه فقیری درویش
چه کنم با دل خویش؟
طفل عریانی دید
چشم گریانی و احوال پریشانی دید
شد چنان سخت پریشان که مرا ساخت پریش
چه کنم با دل خویش؟
دیده گردید فقیر
بهر نان گرسنه آنگونه که از جان شد سیر
چکنم؟ دل نگذارد که برم حمله بدو
زارم از دست عدو
بس که محتاط ببار آمده و دوراندیش
چکنم با دل خویش؟
گر درافتم با مار
نیست راضی دل من تاکشد از مار دمار
لیک راضیست که از او بخورم صدها نیش
چکنم با دل خویش؟
دارد این دل اصرار
که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار
همه جا در همه وقت و همه را در همه کیش
چکنم با دل خویش؟
از برای همه کس
دل بیرحم دراین دوره بکار آید و بس
نرود با دل پرعاطفه کاری از پیش
چکنم با دل خویش؟

زنده یاد ابولقاسم حالت