مطلبی را که اقای کسروی به عمد فراموش کرده، نقش تخریبی اسلامی است که در رگهای ایشان میجوشد و باعث عقب ماندگی، پریشانی و انفعال ایرانیها شده است، نه ادبیات حافظ که ایرانیها را به فکر کردن و رفتار انسانی دعوت میکند
برای من، ایرانی بودن و به پارسی سخن گفتن یک نعمت و هدیّهٔ الهی است، و اگر قرار باشد که هزار بار دوباره و دوباره به دنیا بیایم، آرزو میکنم که همواره در جای به نام ایران زاده شوم و زبان مادریم پارسی باشد.
یکی از دلایل محکم این امر، مقولهٔ شعر و ادبیات کهن و جدید ایران، و بخصوص، حکما یی از قبیل، فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ میباشد. حکما و دانشمندانی مانند ابو علی سینا، فارابی، ابو ریحان بیرونی، رازی، سهروردی، مجوسی و هزاران حکیم و دانشمند ایرانی دیگر، هر کدام دلیل و برهان قاطعی برای این کلام مشهور میباشند که هنر و دانش و حکمت نزد ایرنانیان است و بس، کلامی که تمامی خردمندان دنیا مستقیم و غیر مستقیم به آن اعتراف کردهاند، و به آن اعتباری جاودانه ببخشیده اند و ایرانی بودن را به این ترتیب افتخاری ساخته اند، البته به بحث گیرم پدر تو بود فاضل و از فضل پدر تو را چه حاصل فعلا کاری ندارم، و بعدها در باره این هم خواهم نوشت که از فضل پدر ما را چگونه حاصلی است.
سخن از افتخارات و بزرگان میهن عزیزمان ایران، را باید از زبان یک هموطن و یک ایرانی ایران دوست شنید، و نه هر شیپور زن نابلدی که شیپورش را از سر گشاد آن میزند، کاری که سخنگوی دشمن قسم خوردهٔ ایران و ایرانی، بی بی سی انجام میدهد، و در سایت خود، قسمتی را به نام بزرگان ایران زمین باز کرده تا با بیان ۱۰۰ سخن راست و غیر قابل انکاری که همه میدانیم، و جای تردیدی در آن نیست، و با تکرار این ۱۰۰ سخن حقیقی در بارهٔ بزرگان ایران زمین بتواند یک دروغ و نادرستی را در میان آنها گنجانده و به خورد جماعت ساده بین ایرانی بدهد، و به این وسیله با یک تیر دو نشان بزند، یک اینکه اعتماد مردم ایران را جلب کند و دیگر اینکه به هدف خود که همانا نر و لاست کردن حقیقت و یا مخدوش کردن حقیقت در بارهٔ این بزرگان است برسد.
به هر حال بحث من در این پست پرداختن به بی بی سی نیست، قصد دارم نظر خودم را در بارهٔ حافظ بنویسم و با کمک از مقالهٔ احمد کسروی، که در بارهٔ حافظ نوشته است، در حد توانایی و دانشی که دارم، به برخی از سوالات این بزرگ مرد اندیشیده و به این مهم کمی تا قسمتی پرداخته باشم.
باشد که دوست داران این مقوله، در غنای این بحث، با قلمی هر چند خرد و کوتاه، حضور به هم رسانند.
من قبلاً هم در نوشتهای به مذهب ستیزی حافظ اشاره کرده ام، در اینجا هم محور بحث من مذهب ستیزی حافظ است و بر عکس آنچه دیگران حافظ را عارفی مسلمان میدانند، به اعتقاد من، حافظ بشدت از مذهب گریزان و بیزار بوده است. دلیل این ادعا هم، گفتار و شعرهای خود حافظ میباشد، چرا که منطق و علم باستان شناسی امروز دنیا ثابت کرده، به شرح حال و تاریخی که هر غرض ورزی به عنوان تاریخ نگار نوشته است نمیشود اعتماد کرد، به همین منظور هم، در بارهٔ ملتها از روی علم و ادبیاتی که داشتهاند و آنرا به دنیا هدیه کردهاند قضاوت میکنند، و افراد از روی اعمال، آبادانیهای که کرده اند، و همچنین از روی نوشتهها و آثار مکتوبی که از خود به جا گذشته است، شناسائی میشوند، مثلا برای دادن لقب عادل به انوشیروان باید کمی مکث کرد، با آنهمه سرب داغی که به گلوی مزدکیان ریخت و الی آخر.
حافظ میگه:
اگر شبی بزبانم حدیث توبه رود ..... ز بی طهارتی، آنرا بمی غراره کنم
اگر نام توبه را به زبان بیاورم، دهنم ناپاک میشود و بنا بر این آن را با غراره کردن ( غر غره کردن) می، پاک میکنم، با شراب دهنم را از توبه و اینجور اراجیف پاک میکنم. یعنی توهین از این بالاتر هم به مذهب هست؟ و این را یک آدمِ عامی و معمولی نمیگوید، این را کسی میگوید که جز دانشمندان زمان خودش شمرده میشده است، کسی که تا حد یک مجتهد دینی، مذهب را میشناخته و آنرا تحصیل کرده بوده است.
کسروی مینویسد: حافظ به دانشهای عصر خویش آگاهی کامل و بی پایانی داشته است، علوم زمان او یعنی:
۱- درس قران، تفسیر آن و حدیث و دستورات اسلامی. ( حافظ را به این دلیل حافظ گفتهاند که تمامی قران را از حفظ میخوانده و به یاد داشته است، و قران را میتوانسته به ۱۴ روایت تفسیر کند. )
۲- فلسفه و دریای ژرف حکمت شرق و نو فیلسوفان
۳- ستاره شناسی و یا علم نجوم
۴- تاریخ ایران و تاریخ حماسی ایران
۵- جبر و جبریگری
۶- صوفیگری، خراباتیگری، قلندری، عرفان
۷- اشراف به شعر و ادبیات کهن ایران و زمان خودش
حافظ به تمامی این علوم تبحری بی نظیر داشته است و در سرودن شعر از تمامی این علوم استفاده میکرده است.
حافظ با علم به دانش زمان خود، با شناخت کامل نسبت به قران و اسلام، از هر چه مذهب است بیزاری جسته و در سراسر دیوان غزلیاتش، اینجا و آنجا، به طعنه و یا رک و راست، مذهب را مورد تمسخر قرار میدهد و به باده نوشی و شراب خواری خود افتخار میکند و آنرا به صراحت بیان مینماید.
چه بود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزانست نه از خون شماست ( شراب از خون رزان یا آب انگور است)
و یا
بعزم توبه سحر گفتم استخاره کنم ( خواستم در زمان نماز سحر از خوردن شراب توبه کنم)
بهار توبه شکن میرسد، چه چاره کنم ( بهار در راه است و وسوسه بهار که هر توبهای را میشکند، دست و پای من را بسته، کاریش نمیشه کرد، و اصولاً مگه میشه تو فصل بهار شراب نخورد؟)
و استخاره کنم یعنی در این کار اصولاً شک دارم که آیا انجام بدهم یا ندهم، یعنی در ترک شراب خواری، در تردیدم.... کلمهٔ استخاره که حافظ در اینجا آورده، و توبه حکایت از روحیه طنز پرداز و طبع نکته سنج حافظ میدهد، کسروی این را یک قافیه سازی مینامد، و میگوید، که حافظ تنها برای ساختن غزل و ردیف کردن قافیه این دو کلمه را در کنار هم نشانده و این دو دارای دو معنی متضاد یکدیگرند، و مطلبی را که کسروی فراموش کرده، این است که سرا سر دیوان غزلیات حافظ، بازی با تضاد هاست، و اصولا آنچه که غزلیات حافظ را تا این حد دلنشین ساخته، همین بازی حافظ با هوش خواننده میباشد.
و در ضمن حافظ با به کار بردن این نکتهٔ ظریف مدعیان و مسلمین افراطی را سر در گم کرده و قوهٔ درک آنان را به تمسخر گرفته است، و حدس حافظ نیز درست بوده، آنها نفهمیدند که منظور حافظ چه بوده و در نتیجه دیوان اشعارش از سوختن و نابودی نجات یافته است.
حافظ میدانسته است که آدم مذهبی از هوش بالای برخوردار نیست، و به همین دلیل با جمع اضداد در اشعارش در واقع در جّو خفقان مذهبی آن زمان هر چه که دوست داشته و دل تنگش میخواسته گفته است و مذهبیون نفهمیده و حتی برایش به به و آفرین هم گفتهاند، آیا از همین نکته نمیتوان، اذعان کرد که حافظ دارای ضریب هوش بسیار بالای بوده است؟
و یا
جمال دختر رز ( شراب) نور چشم ماست مگر
که در نقابی زجاجی و پرده عنبی است ( چشمش را به دانهٔ انگوری که در لفافهای شیشهای پیچیده شده است تشبیه میکنند و اثر شراب را به نور چشمِ خویش )
و یا
حدیث از مطرب و ومی گوی، و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
خیلیها این ابیات را به این گونه تفسیر کردهاند که منظورِ حافظ، دعوت مردم به لااوبالیگری، بی غیرتی، بیخیالی، گوشه نشینی، میخوارهگی و خراباتی گری است و حافظ به مردم سفارش میکند که یک گوشه بشینند و شراب بخورند و پشت پا به دنیا و مافیا بزنند و گذر عمر را تماشا کنند. در چشم مردمی که با شعر بیگانه باشند و شاعر را نشناسند و هدف او را از شعر گفتن نداند، معنی این اشعار جز این نیست، ولی منظور حافظ، مخصوصاً در همین دو بیت این است که، به آنچه که برای همه معما است و کسی از راز آن خبر دار نیست، ( دنیای ماورای طبیعه) آنقدر بها ندهید که تمامی زندگی شما را تحت شعاع و تاثیر خود قرار دهد، مثل اینکه مذهب و آخوند در جز به جز زندگیت دخالت میکنند و برایش دستور صادر میکنند، زندگی را راحت بگیر، و ساده زندگی کن، و بهتر این است که از مسائل دنیوی ( می، مطرب) حدیث و سخن بگویی تا آنچه که راز دهر است و مذهب میخوانندش.
و یا
خاک مرا چون در ازل از می سرشته اند
با مدعی بگو که چرا ترک می، کنم؟
حافظ در جلوی مذهب علامت سئوال میگذارد و کسروی آنرا جبریگری مینامد.
مذهب میگوید: "همه چیز دست خداست و بشر در تعیین سرنوشت خود نقشی ندارد"
حافظ میپرسد:
نسیب من چو خرابات کرده است اله ..... در این میانه مرا زاهدا بگو چه گناه
حافظ میفرماید: اگر خدا سرنوشت مرا تعیین کرده که آدم خراباتی و میخوارهای باشم، دیگر گناه من در این میان چیست، وقتی همه چیز از طرف خدا صادر میشود. و در اینجا کسروی حافظ را به جبریگری و اهانت به خدا متهم کرده است.
و یا
بی حکمش نیست هر گناهی که مراست
پس سوختن روز قیامت ز کجاست؟
اگر همه چیز دست خداست و حرف مذهب درست است، پس روز قیامت دیگر چه معنی دارد و چه نوع صیغهای است؟ کسروی به سئوالی که حافظ در پیش روی مذهب میگذارد، نام جبریگری میدهد و در تعریف جبری گری مینویسد، جبریگران کسانی هستند که به قضا و سرنوشت از پیش تعیین شده، اعتقاد دارند و همه چیز را خواست و ارادهٔ خدا میدانند. ولی بعد میگوید که حافظ خراباتی بوده است، و چند بیت از اشعار حافظ را به عنوان شاهد گفته خویش میآورد، ولی بعد این هم راضیش نمیکند و حافظ را به صوفیگری نسبت میدهد و باز چند بیت شعر به عنوان شاهد ذکر میکند، و در انتها کلافه شده و حافظ را معجونی از همهٔ اینها میداند و او را پریشان گوی یاوه باف مینامد که جز خوردن و خوابیدن و قافیه بافتن کار دیگری ندارد و غربیها هم از حافظ دفاع میکنند چرا که میخواهند افیونی که حافظ با دیوان شعر خود در جامعه تزریق میکند، ادامه یابد تا آنها خود جلو رفته و ایران به صرف وجود حافظ عقب بماند، مطلبی را که اقای کسروی به عمد فراموش کرده، نقش تخریبی اسلامی است که در رگهای ایشان میجوشد و باعث عقب ماندگی، پریشانی و انفعال ایرانیها شده است، نه ادبیات حافظ که ایرانیها را به فکر کردن و رفتار انسانی دعوت میکند.
چرا که در آن زمان، هر بچهای که بدنیا میامد در گوشش غزلیات حافظ را نمیخوانند و یا حافظ مانند آخوند و اسلام بلندگوی منبر و مسجد را در اختیار نداشته و ندارد که با خواندن اشعارش، حداقل روزی یک بار بالای این منبر مردم را به انفعال و بیغیرتی و تسلیم در مقابل اجنبی و عرب تشویق و ترغیب کند.
و یا در آن زمان، خواندن غزلیات حافظ اجباری و در سطح جامعه تدریس نمیشد که بتواند در سطح وسیع بر روی اخلاق ایشان تاثیر گذاشته و به قول کسروی عزیز ما، مردم را به بی غیرتی ترغیب کند. کتاب غزلیات حافظ را شاید چند تنی که سواد داشتند و احتمالاً به شعر و شاعری علاقمند بودند، میخواندند، و گیرم که حق با کسروی بوده باشد و غزلیات آموزنده حافظ، درس بیغیرتی میداده، آیا اگر چند تنی باسواد از فرط بیغیرتی خانه نشین میشدند و کاری انجام نمیدادند، جامعه دچار مشکل و خمودگی میشده است؟ یا این مردم کوچه و بازار هستند که سازنده و تاثیر گذاران جامعه میباشند، همآنانی که سواد خواندن غزلیات حافظ را نداشتند ولی روز و شب گوششان با اراجیف آخوند پر میشده و خونشان از حماقت آخوند آلوده.
با خواندن مقاله کسروی در مورد حافظ، خواننده به این توهم میرسد که آیا ایرانیها از نظر کسروی، تنها همان طبقه روشنفکری هستند که ایشان نیز به آن تعلق دارد و میتوانند دیوان حافظ را خوانده و تحت تاثیر آن به بیغیرتی و بی آزرمی رسیده باشند، و آیا این مرد بزرگ از علم جامعه شناسی و تاثیر مخرب منبر رفتن آخوند در بین تودههای مردم بی خبر بوده است ؟ و یا تاثیرات تریبت مذهبی زمان کودکی ایشان است که باعث کم لطفی ایشان نسبت به غزلیات حافظ شده است؟
متاسفانه بزرگ مردی مانند کسروی نیز اسلام زده و متدین به قوانین به اصطلاح راستین اسلام است و هر گروه و دستهای که بر ضد یکی از این قوانین سخنی گفته و یا خطی ایجاد کرده است، مورد انزجار این بزرگ مرد قرار گرفته است.
کسروی به علت اینکه مسلمانی پای بست بوده است، به حافظ که به قول او در زمان سلطه مغولها بر ایران، و در نتیجه آزادی نسبی ایرانیان از شر اسلام، بر علیه دین و مذهب سخنها گفته، تمسخرها کرده، و حتی بزرگان دین را با پیر میفرش یکسان نموده است، با نگاهی تند و پر از کینه نگریسته است. و به هر که از حافظ دفاعی کرده، تندیها کرده ، نکوشش کرده و او را بیخرد خوانده است
کسروی عزیز ما تا بدانجا مسلمان بوده است که از دادن اسامی تحقیر آمیز به رهروان دیگر ادیان هیچ گونه ابایی نداشته است.
مثلا کسروی، زرتشتیان را گبر مینامد و یهودیان را جهود و از این مرد بزرگ دانشمند میبایستی پرسید آیا نام بردن گروهی از مردم با نامهایی که به خاطر تحقیر آنها ساخته شده است، خردمندانه است؟ و آیا اگر مردم به خاطر اعتقاد و ایمانی که به مذهب دارند، میبایستی تحقیر شوند، پس چرا از مسلمانان در این میان فاکتور گرفته میشود و آنان را به خاطر حماقتی به نام مذهب تحقیر نمیکند؟
یکی از دلایلی که مرد بزرگی مانند کسروی، از حافظ تا این حد بدگویی کرده و او را پست و یاوه گو نامیده، مبارزه سخت حافظ با مذهب به هر شکل میباشد. کسروی تنها کسی است که به معنای واقعی فهمیده است که حافظ واقعاً با خدا و مذهب در افتاده و آنرا به تمسخر گرفته است، بدین سبب بشدت از حافظ متنفر است و او را با ناشیانهترین وجه ممکن که از این مرد بزرگ بعید است و روش مردم کوچه و بازار ( انگ زدن، توهین کردن، تحقیر کردن، بدون دلیل و استدلال و دلبخواه قضاوت کردن) مورد انتقاد و استهزأ قرار داده است.
کسروی همچنان از خراباتیان یا میخوارن و شراب نوشان بشدت بیزار بوده و از تک تک کلماتی که در بارهٔ آنان نوشته است میشود به شدت انزجار او از این گروه پی برد.و به این سبب علاقه دارد، حافظ را نیز جز این گروه قرار دهد.
سپس کسروی به صوفیگری پرداخته و برای کوبیدن این فرقه و حافظ که او را نیز یکی از پیروان آنها میداند، به تحریف تاسف بار تاریخ میپردازد و علت گسترش این فرقه را تشویق مغول به این کار میداند.
جای بسی تعجب و در عین حال شگفتی و تاسف است که تاریخ نگار برجستهای چون کسروی از روی تعصب مذهبی اینچنین بیراه برود و مغولِ ابله را که جز کشتن و آدم خوری چیز دیگری حالیش نبوده است را تا حد یک مشاوره کاخ سپید و یا مامور سازمان امنیت انگلیس مکّار بالا برده و ادعّا کند که اگر صوفیگری و یا خراباتی گری در زمان مغولها جلو رفته به دلیل این بود که مغولها این را به نفع خودشان میدانسته اند و آن را در جامعه ایران آن زمان تشویق میکرده اند، غافل از اینکه ایرانی بعد از قرنها خفقان دینی از یک طرف و همچنین تحت تاثیر قرنها تعلیمات دینی از طرف دیگر به یک نوع بی تفاوتی که جز تفکیک ناپذیر تعلیمات مذهب است رسیده است. و ایرانی متأثر و اشباع شده از مذهب، به محض رسیدن به کمی آزادی و رهایی از مذهب، حتی زیر شمشیر تیز مغول، زمانی که مغول اسلام را از ایران پس میزند، و ایرانی از زیر استعمار سیاه مذهبی خارج شده و کمی نفس میکشد ، عقد گشایی کرده و به شکل خراباتی، جبریگری، صوفی گری و دیگر گروهها خودش را خالی میکند.
کسروی به جای اینکه تعلیمات مذهبی و ظلمی که اعراب به وسیله دین تحمیلی بر جامعه ایران وارد کردند را مسئول بیغیرتی و منفعل شدن ایرانیها بداند، تمامی تقصیر را به گردن حافظ میاندازد و ادعّا میکند که این حافظ است که با گفتن غزلیات بی معنی جامعه ایران را از درون خالی از معنا کرده است.
و خواندن این چنین ادعایی آن هم از طرف مردی که به عنوان یکی از نوابغ ایرانی قبولش داری، جدا درد آور است.
ادامه دارد .....
برای من، ایرانی بودن و به پارسی سخن گفتن یک نعمت و هدیّهٔ الهی است، و اگر قرار باشد که هزار بار دوباره و دوباره به دنیا بیایم، آرزو میکنم که همواره در جای به نام ایران زاده شوم و زبان مادریم پارسی باشد.
یکی از دلایل محکم این امر، مقولهٔ شعر و ادبیات کهن و جدید ایران، و بخصوص، حکما یی از قبیل، فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ میباشد. حکما و دانشمندانی مانند ابو علی سینا، فارابی، ابو ریحان بیرونی، رازی، سهروردی، مجوسی و هزاران حکیم و دانشمند ایرانی دیگر، هر کدام دلیل و برهان قاطعی برای این کلام مشهور میباشند که هنر و دانش و حکمت نزد ایرنانیان است و بس، کلامی که تمامی خردمندان دنیا مستقیم و غیر مستقیم به آن اعتراف کردهاند، و به آن اعتباری جاودانه ببخشیده اند و ایرانی بودن را به این ترتیب افتخاری ساخته اند، البته به بحث گیرم پدر تو بود فاضل و از فضل پدر تو را چه حاصل فعلا کاری ندارم، و بعدها در باره این هم خواهم نوشت که از فضل پدر ما را چگونه حاصلی است.
سخن از افتخارات و بزرگان میهن عزیزمان ایران، را باید از زبان یک هموطن و یک ایرانی ایران دوست شنید، و نه هر شیپور زن نابلدی که شیپورش را از سر گشاد آن میزند، کاری که سخنگوی دشمن قسم خوردهٔ ایران و ایرانی، بی بی سی انجام میدهد، و در سایت خود، قسمتی را به نام بزرگان ایران زمین باز کرده تا با بیان ۱۰۰ سخن راست و غیر قابل انکاری که همه میدانیم، و جای تردیدی در آن نیست، و با تکرار این ۱۰۰ سخن حقیقی در بارهٔ بزرگان ایران زمین بتواند یک دروغ و نادرستی را در میان آنها گنجانده و به خورد جماعت ساده بین ایرانی بدهد، و به این وسیله با یک تیر دو نشان بزند، یک اینکه اعتماد مردم ایران را جلب کند و دیگر اینکه به هدف خود که همانا نر و لاست کردن حقیقت و یا مخدوش کردن حقیقت در بارهٔ این بزرگان است برسد.
به هر حال بحث من در این پست پرداختن به بی بی سی نیست، قصد دارم نظر خودم را در بارهٔ حافظ بنویسم و با کمک از مقالهٔ احمد کسروی، که در بارهٔ حافظ نوشته است، در حد توانایی و دانشی که دارم، به برخی از سوالات این بزرگ مرد اندیشیده و به این مهم کمی تا قسمتی پرداخته باشم.
باشد که دوست داران این مقوله، در غنای این بحث، با قلمی هر چند خرد و کوتاه، حضور به هم رسانند.
من قبلاً هم در نوشتهای به مذهب ستیزی حافظ اشاره کرده ام، در اینجا هم محور بحث من مذهب ستیزی حافظ است و بر عکس آنچه دیگران حافظ را عارفی مسلمان میدانند، به اعتقاد من، حافظ بشدت از مذهب گریزان و بیزار بوده است. دلیل این ادعا هم، گفتار و شعرهای خود حافظ میباشد، چرا که منطق و علم باستان شناسی امروز دنیا ثابت کرده، به شرح حال و تاریخی که هر غرض ورزی به عنوان تاریخ نگار نوشته است نمیشود اعتماد کرد، به همین منظور هم، در بارهٔ ملتها از روی علم و ادبیاتی که داشتهاند و آنرا به دنیا هدیه کردهاند قضاوت میکنند، و افراد از روی اعمال، آبادانیهای که کرده اند، و همچنین از روی نوشتهها و آثار مکتوبی که از خود به جا گذشته است، شناسائی میشوند، مثلا برای دادن لقب عادل به انوشیروان باید کمی مکث کرد، با آنهمه سرب داغی که به گلوی مزدکیان ریخت و الی آخر.
حافظ میگه:
اگر شبی بزبانم حدیث توبه رود ..... ز بی طهارتی، آنرا بمی غراره کنم
اگر نام توبه را به زبان بیاورم، دهنم ناپاک میشود و بنا بر این آن را با غراره کردن ( غر غره کردن) می، پاک میکنم، با شراب دهنم را از توبه و اینجور اراجیف پاک میکنم. یعنی توهین از این بالاتر هم به مذهب هست؟ و این را یک آدمِ عامی و معمولی نمیگوید، این را کسی میگوید که جز دانشمندان زمان خودش شمرده میشده است، کسی که تا حد یک مجتهد دینی، مذهب را میشناخته و آنرا تحصیل کرده بوده است.
کسروی مینویسد: حافظ به دانشهای عصر خویش آگاهی کامل و بی پایانی داشته است، علوم زمان او یعنی:
۱- درس قران، تفسیر آن و حدیث و دستورات اسلامی. ( حافظ را به این دلیل حافظ گفتهاند که تمامی قران را از حفظ میخوانده و به یاد داشته است، و قران را میتوانسته به ۱۴ روایت تفسیر کند. )
۲- فلسفه و دریای ژرف حکمت شرق و نو فیلسوفان
۳- ستاره شناسی و یا علم نجوم
۴- تاریخ ایران و تاریخ حماسی ایران
۵- جبر و جبریگری
۶- صوفیگری، خراباتیگری، قلندری، عرفان
۷- اشراف به شعر و ادبیات کهن ایران و زمان خودش
حافظ به تمامی این علوم تبحری بی نظیر داشته است و در سرودن شعر از تمامی این علوم استفاده میکرده است.
حافظ با علم به دانش زمان خود، با شناخت کامل نسبت به قران و اسلام، از هر چه مذهب است بیزاری جسته و در سراسر دیوان غزلیاتش، اینجا و آنجا، به طعنه و یا رک و راست، مذهب را مورد تمسخر قرار میدهد و به باده نوشی و شراب خواری خود افتخار میکند و آنرا به صراحت بیان مینماید.
چه بود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزانست نه از خون شماست ( شراب از خون رزان یا آب انگور است)
و یا
بعزم توبه سحر گفتم استخاره کنم ( خواستم در زمان نماز سحر از خوردن شراب توبه کنم)
بهار توبه شکن میرسد، چه چاره کنم ( بهار در راه است و وسوسه بهار که هر توبهای را میشکند، دست و پای من را بسته، کاریش نمیشه کرد، و اصولاً مگه میشه تو فصل بهار شراب نخورد؟)
و استخاره کنم یعنی در این کار اصولاً شک دارم که آیا انجام بدهم یا ندهم، یعنی در ترک شراب خواری، در تردیدم.... کلمهٔ استخاره که حافظ در اینجا آورده، و توبه حکایت از روحیه طنز پرداز و طبع نکته سنج حافظ میدهد، کسروی این را یک قافیه سازی مینامد، و میگوید، که حافظ تنها برای ساختن غزل و ردیف کردن قافیه این دو کلمه را در کنار هم نشانده و این دو دارای دو معنی متضاد یکدیگرند، و مطلبی را که کسروی فراموش کرده، این است که سرا سر دیوان غزلیات حافظ، بازی با تضاد هاست، و اصولا آنچه که غزلیات حافظ را تا این حد دلنشین ساخته، همین بازی حافظ با هوش خواننده میباشد.
و در ضمن حافظ با به کار بردن این نکتهٔ ظریف مدعیان و مسلمین افراطی را سر در گم کرده و قوهٔ درک آنان را به تمسخر گرفته است، و حدس حافظ نیز درست بوده، آنها نفهمیدند که منظور حافظ چه بوده و در نتیجه دیوان اشعارش از سوختن و نابودی نجات یافته است.
حافظ میدانسته است که آدم مذهبی از هوش بالای برخوردار نیست، و به همین دلیل با جمع اضداد در اشعارش در واقع در جّو خفقان مذهبی آن زمان هر چه که دوست داشته و دل تنگش میخواسته گفته است و مذهبیون نفهمیده و حتی برایش به به و آفرین هم گفتهاند، آیا از همین نکته نمیتوان، اذعان کرد که حافظ دارای ضریب هوش بسیار بالای بوده است؟
و یا
جمال دختر رز ( شراب) نور چشم ماست مگر
که در نقابی زجاجی و پرده عنبی است ( چشمش را به دانهٔ انگوری که در لفافهای شیشهای پیچیده شده است تشبیه میکنند و اثر شراب را به نور چشمِ خویش )
و یا
حدیث از مطرب و ومی گوی، و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را
خیلیها این ابیات را به این گونه تفسیر کردهاند که منظورِ حافظ، دعوت مردم به لااوبالیگری، بی غیرتی، بیخیالی، گوشه نشینی، میخوارهگی و خراباتی گری است و حافظ به مردم سفارش میکند که یک گوشه بشینند و شراب بخورند و پشت پا به دنیا و مافیا بزنند و گذر عمر را تماشا کنند. در چشم مردمی که با شعر بیگانه باشند و شاعر را نشناسند و هدف او را از شعر گفتن نداند، معنی این اشعار جز این نیست، ولی منظور حافظ، مخصوصاً در همین دو بیت این است که، به آنچه که برای همه معما است و کسی از راز آن خبر دار نیست، ( دنیای ماورای طبیعه) آنقدر بها ندهید که تمامی زندگی شما را تحت شعاع و تاثیر خود قرار دهد، مثل اینکه مذهب و آخوند در جز به جز زندگیت دخالت میکنند و برایش دستور صادر میکنند، زندگی را راحت بگیر، و ساده زندگی کن، و بهتر این است که از مسائل دنیوی ( می، مطرب) حدیث و سخن بگویی تا آنچه که راز دهر است و مذهب میخوانندش.
و یا
خاک مرا چون در ازل از می سرشته اند
با مدعی بگو که چرا ترک می، کنم؟
حافظ در جلوی مذهب علامت سئوال میگذارد و کسروی آنرا جبریگری مینامد.
مذهب میگوید: "همه چیز دست خداست و بشر در تعیین سرنوشت خود نقشی ندارد"
حافظ میپرسد:
نسیب من چو خرابات کرده است اله ..... در این میانه مرا زاهدا بگو چه گناه
حافظ میفرماید: اگر خدا سرنوشت مرا تعیین کرده که آدم خراباتی و میخوارهای باشم، دیگر گناه من در این میان چیست، وقتی همه چیز از طرف خدا صادر میشود. و در اینجا کسروی حافظ را به جبریگری و اهانت به خدا متهم کرده است.
و یا
بی حکمش نیست هر گناهی که مراست
پس سوختن روز قیامت ز کجاست؟
اگر همه چیز دست خداست و حرف مذهب درست است، پس روز قیامت دیگر چه معنی دارد و چه نوع صیغهای است؟ کسروی به سئوالی که حافظ در پیش روی مذهب میگذارد، نام جبریگری میدهد و در تعریف جبری گری مینویسد، جبریگران کسانی هستند که به قضا و سرنوشت از پیش تعیین شده، اعتقاد دارند و همه چیز را خواست و ارادهٔ خدا میدانند. ولی بعد میگوید که حافظ خراباتی بوده است، و چند بیت از اشعار حافظ را به عنوان شاهد گفته خویش میآورد، ولی بعد این هم راضیش نمیکند و حافظ را به صوفیگری نسبت میدهد و باز چند بیت شعر به عنوان شاهد ذکر میکند، و در انتها کلافه شده و حافظ را معجونی از همهٔ اینها میداند و او را پریشان گوی یاوه باف مینامد که جز خوردن و خوابیدن و قافیه بافتن کار دیگری ندارد و غربیها هم از حافظ دفاع میکنند چرا که میخواهند افیونی که حافظ با دیوان شعر خود در جامعه تزریق میکند، ادامه یابد تا آنها خود جلو رفته و ایران به صرف وجود حافظ عقب بماند، مطلبی را که اقای کسروی به عمد فراموش کرده، نقش تخریبی اسلامی است که در رگهای ایشان میجوشد و باعث عقب ماندگی، پریشانی و انفعال ایرانیها شده است، نه ادبیات حافظ که ایرانیها را به فکر کردن و رفتار انسانی دعوت میکند.
چرا که در آن زمان، هر بچهای که بدنیا میامد در گوشش غزلیات حافظ را نمیخوانند و یا حافظ مانند آخوند و اسلام بلندگوی منبر و مسجد را در اختیار نداشته و ندارد که با خواندن اشعارش، حداقل روزی یک بار بالای این منبر مردم را به انفعال و بیغیرتی و تسلیم در مقابل اجنبی و عرب تشویق و ترغیب کند.
و یا در آن زمان، خواندن غزلیات حافظ اجباری و در سطح جامعه تدریس نمیشد که بتواند در سطح وسیع بر روی اخلاق ایشان تاثیر گذاشته و به قول کسروی عزیز ما، مردم را به بی غیرتی ترغیب کند. کتاب غزلیات حافظ را شاید چند تنی که سواد داشتند و احتمالاً به شعر و شاعری علاقمند بودند، میخواندند، و گیرم که حق با کسروی بوده باشد و غزلیات آموزنده حافظ، درس بیغیرتی میداده، آیا اگر چند تنی باسواد از فرط بیغیرتی خانه نشین میشدند و کاری انجام نمیدادند، جامعه دچار مشکل و خمودگی میشده است؟ یا این مردم کوچه و بازار هستند که سازنده و تاثیر گذاران جامعه میباشند، همآنانی که سواد خواندن غزلیات حافظ را نداشتند ولی روز و شب گوششان با اراجیف آخوند پر میشده و خونشان از حماقت آخوند آلوده.
با خواندن مقاله کسروی در مورد حافظ، خواننده به این توهم میرسد که آیا ایرانیها از نظر کسروی، تنها همان طبقه روشنفکری هستند که ایشان نیز به آن تعلق دارد و میتوانند دیوان حافظ را خوانده و تحت تاثیر آن به بیغیرتی و بی آزرمی رسیده باشند، و آیا این مرد بزرگ از علم جامعه شناسی و تاثیر مخرب منبر رفتن آخوند در بین تودههای مردم بی خبر بوده است ؟ و یا تاثیرات تریبت مذهبی زمان کودکی ایشان است که باعث کم لطفی ایشان نسبت به غزلیات حافظ شده است؟
متاسفانه بزرگ مردی مانند کسروی نیز اسلام زده و متدین به قوانین به اصطلاح راستین اسلام است و هر گروه و دستهای که بر ضد یکی از این قوانین سخنی گفته و یا خطی ایجاد کرده است، مورد انزجار این بزرگ مرد قرار گرفته است.
کسروی به علت اینکه مسلمانی پای بست بوده است، به حافظ که به قول او در زمان سلطه مغولها بر ایران، و در نتیجه آزادی نسبی ایرانیان از شر اسلام، بر علیه دین و مذهب سخنها گفته، تمسخرها کرده، و حتی بزرگان دین را با پیر میفرش یکسان نموده است، با نگاهی تند و پر از کینه نگریسته است. و به هر که از حافظ دفاعی کرده، تندیها کرده ، نکوشش کرده و او را بیخرد خوانده است
کسروی عزیز ما تا بدانجا مسلمان بوده است که از دادن اسامی تحقیر آمیز به رهروان دیگر ادیان هیچ گونه ابایی نداشته است.
مثلا کسروی، زرتشتیان را گبر مینامد و یهودیان را جهود و از این مرد بزرگ دانشمند میبایستی پرسید آیا نام بردن گروهی از مردم با نامهایی که به خاطر تحقیر آنها ساخته شده است، خردمندانه است؟ و آیا اگر مردم به خاطر اعتقاد و ایمانی که به مذهب دارند، میبایستی تحقیر شوند، پس چرا از مسلمانان در این میان فاکتور گرفته میشود و آنان را به خاطر حماقتی به نام مذهب تحقیر نمیکند؟
یکی از دلایلی که مرد بزرگی مانند کسروی، از حافظ تا این حد بدگویی کرده و او را پست و یاوه گو نامیده، مبارزه سخت حافظ با مذهب به هر شکل میباشد. کسروی تنها کسی است که به معنای واقعی فهمیده است که حافظ واقعاً با خدا و مذهب در افتاده و آنرا به تمسخر گرفته است، بدین سبب بشدت از حافظ متنفر است و او را با ناشیانهترین وجه ممکن که از این مرد بزرگ بعید است و روش مردم کوچه و بازار ( انگ زدن، توهین کردن، تحقیر کردن، بدون دلیل و استدلال و دلبخواه قضاوت کردن) مورد انتقاد و استهزأ قرار داده است.
کسروی همچنان از خراباتیان یا میخوارن و شراب نوشان بشدت بیزار بوده و از تک تک کلماتی که در بارهٔ آنان نوشته است میشود به شدت انزجار او از این گروه پی برد.و به این سبب علاقه دارد، حافظ را نیز جز این گروه قرار دهد.
سپس کسروی به صوفیگری پرداخته و برای کوبیدن این فرقه و حافظ که او را نیز یکی از پیروان آنها میداند، به تحریف تاسف بار تاریخ میپردازد و علت گسترش این فرقه را تشویق مغول به این کار میداند.
جای بسی تعجب و در عین حال شگفتی و تاسف است که تاریخ نگار برجستهای چون کسروی از روی تعصب مذهبی اینچنین بیراه برود و مغولِ ابله را که جز کشتن و آدم خوری چیز دیگری حالیش نبوده است را تا حد یک مشاوره کاخ سپید و یا مامور سازمان امنیت انگلیس مکّار بالا برده و ادعّا کند که اگر صوفیگری و یا خراباتی گری در زمان مغولها جلو رفته به دلیل این بود که مغولها این را به نفع خودشان میدانسته اند و آن را در جامعه ایران آن زمان تشویق میکرده اند، غافل از اینکه ایرانی بعد از قرنها خفقان دینی از یک طرف و همچنین تحت تاثیر قرنها تعلیمات دینی از طرف دیگر به یک نوع بی تفاوتی که جز تفکیک ناپذیر تعلیمات مذهب است رسیده است. و ایرانی متأثر و اشباع شده از مذهب، به محض رسیدن به کمی آزادی و رهایی از مذهب، حتی زیر شمشیر تیز مغول، زمانی که مغول اسلام را از ایران پس میزند، و ایرانی از زیر استعمار سیاه مذهبی خارج شده و کمی نفس میکشد ، عقد گشایی کرده و به شکل خراباتی، جبریگری، صوفی گری و دیگر گروهها خودش را خالی میکند.
کسروی به جای اینکه تعلیمات مذهبی و ظلمی که اعراب به وسیله دین تحمیلی بر جامعه ایران وارد کردند را مسئول بیغیرتی و منفعل شدن ایرانیها بداند، تمامی تقصیر را به گردن حافظ میاندازد و ادعّا میکند که این حافظ است که با گفتن غزلیات بی معنی جامعه ایران را از درون خالی از معنا کرده است.
و خواندن این چنین ادعایی آن هم از طرف مردی که به عنوان یکی از نوابغ ایرانی قبولش داری، جدا درد آور است.
ادامه دارد .....