‏نمایش پست‌ها با برچسب منوچهر آتشی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب منوچهر آتشی. نمایش همه پست‌ها

۱۲.۶.۹۴

می توان گذشت آسان


با پاهایی از باران و رداها و دامن‌‏های از آب
از مغیلان زاران، آن همه بران
می توان گذشت آسان
البته
اگر آن خیسی خاص
موی و دهان و چانه ات را
تراوان شود

این كه می بینی هر خاری
گلبرگ لاله ای به منقار دارد
و هر ستاره از دهان خدایی پنهان می برند
این رمز زخمی می گوید
من از صراط گذشته ام
گذشته ام
هر چند مستقیم
چنان كه گفته بودند نبودند
نبود اما
من اكنون در دوزخم
و دست راست تو از آنطرف پل
در دست چپ من قفل است
می توانم عبورت دهم،
اما
حس می كنم كه زبازوی راستم

در انتهای دنده ها
خبر چینی از فردوس
در كاربازی توطئه‌‏ای است
تا انقلاب دوزخی‌ ما را
خنثی كند
می‌‏توانم آری
می توانستم اگر باران
پیراهنی از اكسیژن می پوشاند
بر تو.

منوچهر آتشی

۱۱.۶.۹۴

کنون رویای ما باغی است


کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
بساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یک سوگند

کنون رویای ما باغی است
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
که برگ هر درختش صدمه دیدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
که آن سوگند ها را نیز
همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است ، بر این کنده حک کرده
است ، با یار دگر اما
که
گر شمشیر بارد از

کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
که با ران فریبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد ریشه پیمان ما در سینه ما زنده تا باشیم.

منوچهر آتشی