‏نمایش پست‌ها با برچسب خسرو گلسرخی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خسرو گلسرخی. نمایش همه پست‌ها

۱.۱۱.۹۵

آوازهای پیکار



باید تیر دیگری برداشت
باید با گلوله در آمد
اینکه اینک قطره
قطره
قطره
جاری است
بر بامهای ناشناس
در معابر بی نام
این خون متلاشی و جوان ِ رفقاست
ای گرم ترین آفتاب
بر شانه هامان بتاب
ای صمیمی ترین آغاز
ای تفنگ ، ای وفادار
یار باش
برویم فتح کنیم فردا را …





این سرزمین من چه بی‌دریغ بـــود

با عرض تسلیت به محضر شریف ملت اصیل ایران بمناسبت از دست دادن جوانمردانی که در راه انجام وظیفه جان خود را فدا کردند و با پیکر لخته لخته و پاره پاره خود طعنه به گًل صد برگ زدند.


این سرزمین من است که می‌‌گرید
این سرزمین من است که عریان است
باران دگر نیامده چندیست
آن گریه‌های ابر کجا رفته است؟
عریانی کشتزار را
با خون خویش بپوشان!

این کاج‌های بلندست
که در میانهٔ جنگل
عاشقانه می‌‌خواند
ترانهٔ سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشم‌های تو‌ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنهٔ تبرست
با سبزی درخت هیاهوست

این سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلّق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست؟
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟

این سرزمین من چه بی‌ دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه‌‌های ذو الا کتاف پهن کرد
و باغ‌ها میان عطش سوخت
و از شانه‌‌ها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی‌ دریغ بود

ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری ز فریاد‌های خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام......؟

زنده یاد، خسرو گًلسرخی



۲۵.۲.۹۴

تن تو سلسله ی البرز است


تن تو کوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
ماری افتد از پشت

تن تو دنیایی از چشم است
تن تو جنگل بیداری هاست
هم چنان پابرجا
که قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاک کند در چشمت

تن تو آن حرف نایاب است
کز زبان یعقوب
پسر جنگل عیاری ها
در مصاف نان و تیغه ی شمشیر
میان سبز
خیمه می بست برای شفق فرداها

تن تو یک شهر شمع آجین
که گل زخمش
نه که شادی بخش دست آن همسایه است
که برای پسرش جشنی برپا دارد

گل زخم تو
ویران گر این شادی هاست
تن تو سلسله ی البرز است

اولین برف سال
بر دو کوه پلکت
خواب یک رود ویران گر را می بیند

در بهار هر سال
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
کاری افتد از پشت

تن تو
دنیایی از چشم است.

خسرو گلسرخی

۲۰.۱۰.۹۳

بََرَهوتیان ِ کَلافه ی تنهایی


چشمه ی پیری است
در انتهای ِ راه ِ کویر ِ کور
باید گذشت از این راه ؟
این مرد ِ راه ،
صبوری و تسلیم
جاری ست
در رگش ...
بََرَهوتیان ِ کَلافه ی تنهایی !
باید ز راه ِ مانده ، گذشتن
باید که سرافراز به چشمه رسیدن

این چشمه در انتظار ِ عبث نیست ...!

خسرو گلسرخی

۱۹.۱۰.۹۳

خشم ِ بزرگ خلق در هر نگاه ساکتِ ما شعله می کشد


گل های وحشی جنگل
اینک به جست و جوی خون شهیدان نشسته اند
جنگل !
کجاست جای قطره های خون شهیدان ؟
آیا
امسال خواهد شکفت این لاله های خون ؟
آیا پرندگان مهاجر
امسال
با بالهای خونین
آن سوی سرزمین ِ گرفتاران
آواز می دهند ...؟
آیا کنون
نام شهیدان ِ شرقی ما را
آن سوی ِ مرزها
تکرار می کنند ؟
امسال
جای ِ پایشان
بارانی از ستاره خواهد ریخت ؟
امسال
سال دست های جوان است
بر ماشه های مسلسل
امسال
سال ِ شکفتن عدالتِ مردم
امسال
سال مرگ دشمنان و هرزه دَرایان
امسال
دست های تازه تری شلیک می کنند ...

جنگل !
پیراهن ِمحافظ در ستیز ِخلق
باران ِ بی امان شمالی
اگر بشوید خون
خون ِ مبارزان ،
این لاله های شکفته
در رنج و اشک ها
در برگ های سبز تو هر سال
زنده است ...
آوازهای خونین
امسال زمزمه ی ماست
امّا ،
در چشم ما
نه ترس و نه گریه ،
خشم ِ بزرگ خلق
در هر نگاه ساکتِ ما
شعله می کشد ...

خسرو گلسرخی



۶.۱۲.۹۰

من در کجای جهان ایستاده ام؟

این سرزمین من است که می‌‌گرید
این سرزمین من است که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریه‌های ابر کجا رفته است؟
عریانی کشت زار را
با خون خویش بپوشان


این کاج‌های بلندست
که در میانهٔ جنگل
عاشقانه می‌‌خواند
ترانهٔ سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشم‌های تو‌ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنهٔ تبرست
با سبزی درخت هیاهوست





این سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلّق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست؟
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟





این سرزمین من چه بی‌ دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه‌‌های ذو الا کتاف پهن کرد
و باغ‌ها میان عطش سوخت
و از شانه‌‌ها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی‌ دریغ بود





ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری ز فریاد‌های خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام......؟

زنده یاد، خسرو گًلسرخی