‏نمایش پست‌ها با برچسب خدا با ماست ۴. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خدا با ماست ۴. نمایش همه پست‌ها

۲۶.۴.۹۱

خدا با ماست ۴

رئیس سازمان امنیت انگلیس که قدرتمند‌ترین مرد این کشور هم هست به تازگی در جمع خبرنگاران، اعتراف کرده که با عملیات تروریستی، (از جمله کشتن دانشمندان هسته‌ای ایران) پروژه هسته‌ای ایران را به مدت ۴ سال عقب انداخته است.
اگر این اعتراف در مورد هر کشور دیگری انجام گرفته شده بود، قیامتی برپا میشد، ولی‌ دیدیم که آب از آب تکون نخورد، و حتی عده‌ای از شادی و شعف هورا کشیدند. من کاری به رژیم آخوندی ندارم، ولی‌ آن دانشمندانی که بیگناه ترور شدند، سرمایه‌های واقعی‌ مملکت ما بودند. این پول‌هایی‌ که خرج این پروژه میشود از جیب ایرانی‌ است، و وقتی‌ کشوری با وقاحت اعتراف می‌کند که بله ما کشتیم، ما سرمایه‌ها را هدر دادیم، و هیچ صدایی از جای بلند نمی‌شود ، اگر ایرانی‌ باشی‌ و از ته دل غمگین نشوی، یه جای کارت لنگ میخورد.
مورد همین نوکرانی که اتهام کشتن آنها به رضا شاه زده شده است هم اگر همین امروز انگلیس اعتراف کند كه این نوکران وطن فروش یا بر اثر پیری و یا بیماری و یا خودکشی مردند، باز هم نوکران دیگرش، رضا شاه و شاه را مسئول مرگ این خائنین به وطن میداند.

و راستش مهم هم نیست که دیگر چه کسی‌ چه چیزی را باور کند، چرا که باورهای ما تا زمانی‌ که اکثریتی ناآگاه در میان ما هستند، نقشی‌ را بازی نمیکند، و شاهد این حرف شرح حال امروز ماست که همان سناریو فروش وطن، که حداقل ۲۰۰ سال است در ایران اجرا میشود و هر چه خاندان پهلوی تلاش کردند نیز به جای نرسید، امروز هم در صحنه اجرا میشود و عده‌ای آنرا با جدیت دنبال میکنند، و با پرداختن به پهلوی ها، مردم را سرگرم میکنند تا اهدافشان که همان نابودی ایران است را جلو ببرند و مطمئن هستند که "ارباب" تاریخ ایران را به نفع آنان خواهد نوشت و حتی اگر از سفلیس بمیرند، چهره یک قهرمان و شهید را از آنان خواهد ساخت تا خیابان‌ها به نامشان شود و هر بار نام آنان در میان آید صلواتی بلند ختم شود. و بابک ها، مازیار ها، نادر ها، رضا شاه ها، محمد رضا شاه ها، چهره‌هایی‌ منفور و مستبد یابند و اگر بخواهی در این زمینه حرفی‌ بزنی‌، دائی جان ناپلئونی هستی‌ که باید بهت خندید، تا زمانی‌ که این اکثریت ناآگاه در میان ماست، حکایت همچنان باقیست.

و اینکه من یا کس دیگری دنبال تطهیر بی‌ گناهان و قهرمانان خودمان باشیم، کاری بیهوده است، چرا که اینان خود بهتر از ما میدانند که حقیقت چیست.

در پست پیشین، سخنان کسروی را در باره‌ مردن شیخ خزعل، نوشتم، و معلوم شد که شیخ خزعل با سنی‌ نزدیک به ۹۰ سال و داشتن امراض زیادی از جمله سفلیس حاد که او را فلج کرده بوده، در خانهٔ بزرگ و شخصی‌ خود به همراه ۴ زن عقدی، و تعدادی زن صیغه ای، تعدادی کنیز و چندین نوکر، درست مانند یک پادشاه زندگی‌ می‌کرده است، و بساط کنیاک و تریاک او نیز به راه بوده، و دو پاسبان در جلو خانه‌اش کشیک میدادند و از جان او، در مقابل بازماندگانِ کسانی‌ که او آنها را کشته بود محافظت میکردند. یک روز که بیماریش شدت یافته، شب میخوابد و در حالی‌ که همسرش در پایین بستر او خوابیده بوده، از دنیا میرود. هیچ کدام از افراد خانواده او، حرفی‌ از کشتن او به میان نمی‌‌آورند، و مطابق معمول به مراسم ختم او می‌پردازند، ولی‌ بعد‌ها عوامل انگلیس یعنی‌ آخوند‌ها شایع میکنند که این پیر مرد مردنی را عوامل رضا شاه کشته اند، و کسروی در دفاع از رضا شاه می‌گوید، اگر رضا شاه میخواست شیخ خزعل را بکشد آنزمان که با او جنگید و او را به اسارت خویش درآورد، او را میکشت و یا بعد از اینکه دوباره توطئه کرد و بر ضّد رضا شاه شورش کرد، و ضمن فرار او را گرفتند، او را میکشت، چطور شد که رضا شاه در زمانی‌ که شیخ خزعل جوانتر بوده، در خوزستان هنوز نفوذ داشته و با رضا شاه دشمنی آشکار میکرد، او را نکشته ولی‌ حالا که نزدیک ۹۰ سالش شده، دیگر نفوذ و قدرتی‌ ندارد، مریض است و تا لب گور قدمی‌ باقی‌ بوده، او را میکشد؟
و به این ترتیب ادعای کشتن شیخ خزعل به عنوانِ یک جک سالها مردم ایران را میخندانده است.
ولی‌ سئوال من این است که چرا رضا شاه، با کسی‌ که سلاح بدست گرفته و با او جنگیده و امنیت کشور را به خطر انداخته و میخواسته خوزستان را از ایران جدا کند، تا این حد مدارا می‌کند تا جای که شیخ خزعل مانند یک پادشاه روزگار میگذرانده است؟
در کجای دنیا کسی‌ با چنین دشمنی بدین گونه رفتار می‌کند، و زندگی‌ به این مجللی را برایش تهیه می‌کند؟ شاهان پهلوی چرا به دشمنانشان تا این حد، رسیدگی میکردند؟ در زمان محمد رضا شاه هم به قولی اکثر توده‌ای ها دارای مشاغل بالا و زندگی‌ مرفه ای بودند، تو گویی هر کی‌ با این خاندان دشمنی می‌کرده، عزیز می‌شده، بی‌دلیل نبوده که این همه دشمن داشتند.

پروندهٔ قتل بعدی، مربوط به کسی‌ به نام شاهزاده فیروز میباشد، که بر طبق تبلیغات آخوند و انگلیس، مختاری رئیس شهربانی رضا شاه به همراه پزشک احمدی او را کشته اند.

شاهزاده فیروز کیست و چگونه مرد؟

جیکی‌ از هزاران شاهزادی پس مانده دوران قاجار، ( تعداد این شاهزاده‌ها برابر است با تعداد دفعاتی که این شاهان مفتخور، ابله، ایران فروش مایه ننگ ایران، انزال داشتند، تو سر هر کی‌ میزدی میگفت من از پشت قاجار هستم، پادشاهانی که جز زن بارگی، ملیجک بازی، شاهد بازی، بچه پس انداختن و ایران فروشی هنر دیگری نداشتند و به تازگی یاد گرفته بودند در ممالک غربی، با پول این مردم، خودشان و هزاران فرزند حلال و حرامشان، به گردش و تفریح بپردازند. و پز آنرا به ایرانیها بدهند. روزی که مظفر الدین شاه مرد، فقط ۳۰۰ تا گهواره در حرمسراش تکون میخورد، اگر روزی یک حکومت ایرانی‌ بر این کشور حاکم شود، اولین کاری که میبایستی انجام دهد، پاک کردن ننگ این خاندان ننگین از صفحات تاریخ ایران است)،

به هر حال یکی‌ از این پس مانده ها، شخصی‌ به نام نصرت الدوله فيروز بود او در جريان انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ وزير امور خارجه كابينه وثوق الدوله و يكي از سه امضاءكننده قرارداد بود.

(اگر قرار داد ترکمن چای، یکی‌ از قرار داد‌های ننگین دوران قاجار و تاریخ ایران باشد، در مقابل این قرار داد ۱۹۱۹، که ایران را دو دستی‌ به انگلیس‌ها تقدیم میکرد، رو سپید میشود. نصرت الدوله فيروز قرارداد ۱۹۱۹ را با انگلستان منعقد کرد که براساس آن اختیار امور مالی و نظامی دولت ایران در دست مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت و چه کسی‌ برای انگلیس‌ها این قرار داد را تهیه کرد؟ بله همین شاهزاده فیروز که ایران فروشی در خون کثیف قجریش بود. )

نصر ت الدوله فیروز فرزند شاهزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما و نوه دختري مظفرالدين شاه بود كه از نوجواني به كار سياست پرداخت. وی در جریان امضای قرارداد ننگین ١٩١٩ که ایران را عملا تحت الحمایه انگلیس کرد، اولین نقش مهم سیاسی خود را در کابینه وثوقالدوله ایفا نمود. وی چهل هزار لیره از انگلیسیها و شصت هزار لیره از درآمد نفت اعتبار گرفت. از جمله اسناد این مطلب اعتراف سر دنیس رایت سفیر پیشین انگلستان در کتابی با عنوان "انگلیسیها در میان ایرانیان" است.
مهدی بامداد نیز دراین باره مینویسد: نصرتالدوله با شصت هزار پوند اعتبار به حواله کرد شرکت نفت جنوب، همراه احمدشاه به اروپا رفت و ضمن سیاحت و خوشگذرانی با پولهای باد آورده، همچنان با انگلیسیها در ارتباط بود و پس از اطلاع از تلاش آنان برای راهاندازی کودتا در ایران با جلب نظر آنان بویژه با قرارهای اطمینان بخش لرد کرزن کوشید، نقش اول زمامداری دولتی قوی را عهدهدار شود؛ اما پس از رسیدن به تهران متوجه شد، سید ضیاء بر اوضاع مسلط شده است.