آنگاه که با من چون شبح رفتار میکنی
شبح میشوم
و غمهای تو ازمن عبور میکنند
همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد
آنرا میدرد و ترکش میکند
بیآنکه ردّی برجای بگذارد
یا خاطرهای
پایانها اینچنین خویشتن را مینویسند
در قصههای عشق من
دل من میخی بر دیوار نیست
که کاغذپارههای عشق را برآن بیاویزی
و چون دلت خواست آنرا جدا کنی
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابر نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمت جغد.
غاده السمان
عمرم را سپری كردم
در حالی كه در دستی قلم و در دست دیگر كفن داشتم
در دستی كلاشینكف و در دست دیگرم گل سرخ بود
در دستی گذرنامه و حافظه ام را
و در دستی دیگر بلیط هواپیما و آرزوهایم را برداشتم
اینك می خواهم همه ی این چیزها را به دریا بریزم
و با دو دست
تو را در آغوش كشم.
غادة السمان،
زنی كه كتابهایش را به درختان تقدیم می كند، بدان جهت كه قطع می شوند تا او بتواند به نوشتن ادامه دهد، و به باد تقدیم می كند بدان جهت كه آزاد است! زنی كه می گوید خطاهای بسیار كرده، خطاهایی كه زندگی اش را نجات داده. و خود را جغدی می نامد كه می داند چگونه دشمنانش را بترساند در حالی كه خود بیشتر از آنها در هراس است.