درخت عجیبی است لیل.... ساقههاش همه به شكل ریشه، رشته رشته، در خاك فرو رفتهاند و گاهی هم چند ریشهی گره خورده مثل كندهای یا تخته سنگی از تنهی آن آویختهاند. برگهاش پهن و گوشت دارند و میوهاش فندق مانند اما به رنگ سرخ جگری است. حتی در اولین دیدار این توهم كه درخت هم ما را میبیند، آدم را میلرزاند. قبلا هم دیده بودم، ولی تك و توك بود، اما در كیش، در محلهی عربها دو طرف دهكده سیچهل تایی لیل داشت. زمین را برای لوله كشی كنده بودند و ما تا به درختها برسیم مجبور شدیم پنج شش بار از روی كانالهای عمیق بپریم. .....
..... چهار نفر بودیم. من و احمد و دو محمدعلی. احمد تاجر است. یكی از محمدعلیها شاعر بود و آن یكی داستان هم مینویسد.
حالا شاعر لیل شده است.
من داستاننویسم، اما اینكه مینویسم دیگر داستان نیست، سفرنامه هم نیست.
شرح دیدار با درخت لیل است، انگار كه اگر لیل هم مینوشت كه چه شد كه ما را دید، همین طورها مینوشت.