‏نمایش پست‌ها با برچسب فردوسی‌. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فردوسی‌. نمایش همه پست‌ها

۱۴.۱۲.۰۲

فردوسى پادشاهى بهرام گور، نوروز پيروز



چو شد ساخته کار آتشکده
همان جای نوروز و جشن سده
بیامد سوی آذرآبادگان
خود و نامداران و آزادگان
پرستندگان پیش آذر شدند
همه موبدان دست بر سر شدند
پرستندگان را ببخشید چیز
وز آتشکده روی بنهاد تیز
خرامان بیامد به شهر ستخر (شهر استخر كه كيومرث ساخت)
که شاهنشهان را بدان بود فخر
پراگنده از چرم گاوان میش
که بر پشت پیلان همی راند پیش
هزار و صد و شست قنطار بود
درم بو ازو نیز و دینار بود
که بر پهلوی موبد پارسی
همی نام بردیش پیداوسی
بیاورد پس مشکهای ادیم
بگسترد و شادان برو ریخت سیم
به ره بر هران پل که ویران بدید
رباتى که از کاروانان شنید
ز گیتی دگر هرکه درویش بود
وگر نانش از کوشش خویش بود
سدگیر به کپان بسختید سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
چهارم هران پیر کز کارکرد
فروماند وزو روز ننگ و نبرد
به پنجم هرانکس که بد با نژاد
توانگر نکردی ازو هیچ یاد
ششم هرکه آمد ز راه دراز
همی داشت درویشی خویش رازفان
بدیشان ببخشید چندین درم
نبد شاه روزی ز بخشش دژم
غنیمت همه بهر لشکر نهاد
نیامدش از آگندن گنج باد
بفرمود پس تاج خاقان چین
که پیش آورد مردم پاک‌دین
گهرها که بود اندرو آژده
بکندند و دیوار آتشکده
به زر و به گوهر بیاراستند
سر تخت آذر بپیراستند
وزان جایگه شد سوی طیسفون
که نرسی بد و موبد رهنمون
پذیره شدندش همه مهتران
بزرگان ایران و کنداوران
چو نرسی بدید آن سر و تاج شاه
درفش دلفروز و چندان سپاه
پیاده شد و برد پیشش نماز
بزرگان و هم موبد سرفراز
بفرمود بهرام تا برنشست
گرفت آن زمان دست او را به دست
بیامد نشست از بر تخت زر
بزرگان به پیش اندرون با کمر
ببخشید گنجی به مرد نیاز
در تنگ زندان گشادند باز
زمانه پر از رامش و داد شد
دل غمگنان از غم آزاد شد
ز هر کشوری رنج و غم دور کرد
ز بهر بزرگان یکی سور کرد
بدان سور هرکس که بشتافتی
همه خلعت مهتری یافتی.
فردوسى كبير















۵.۱.۰۲

دهقان و تازى، نوروز پيروز



كلمه «تازی» در پارسى از مصدر «تاختن» می‌آید. لفظ تاز بمعنی تازنده و براى حيوانات تيز رو و تيز پا مانندآهو و خرگوش بكار برده ميشود. همچنين به اسبها و سگ هايى كه در مسابقات شركت ميكنند، اسب تازى و ياسگ تازى، ميگويند. يعنى اسب و سگى كه تاخت ميزند. و یکه تازی هم كه بمعنى يك تنه تاختن، در هر ميدانى،است، از همين فعل تازى ميآيد.

همان گاو دوشان بفرمانبری
همان تازی اسبان همچون پری. فردوسی

تازی اسبان پارسی پرورد
همه دریاگذار و کوهى نورد.نظامی

ای گشته سوار جلدبر تازی
خر پیش سوار علم چون تازی ؟ناصرخسرو.

در هر زمین که راه نوردی هوای آن
از سم ّ تازیان تو مشکین غبار باد.مسعودسعد.

صهیل تازیان آتشین جوش
زمین را ریخته سیماب در گوش .نظامی.

همچنين در پارسى كلمه اى وجود دارد بنام تاژ و تاژ بمعنی چادرنشین است ، و پارسها به قبايل آواره، تاژميگفتند. همانگونه كه به روميان يون ميگفتند. و اعراب چون قادر به تلفظ حرف ژ نيستند، تاژى را تازى ميگويند. کلمه ٔ تاژ و تاز بمعنی چادر و خیمه و یاء نسبت(بدوى و عقبمانده)، و همیشه آن را مقابل دهقان ميآورند. چون دهقان بمعنى صاحب زمين است و به ايرانيان كه صاحبان زمين در دنيا بودند، دهقان ميگفتند. پس دهقان بمعنى زمينداران بزرگ و تازی بمعنی چادرنشین است ، قبايل چادرنشین که مرتبا از جايى بجاى ديگر ميروند،در مقابل دهقان که ساکن و تخته قاپو باشد.

تاژى در ابتدا بمعنی مطلق چادرنشین بوده است و سپس بمعنی خاص تری فقط بر عرب اطلاق شده است. وچون به اسب تيز رو هم تازى گفته ميشد، برخى از رندان اين تازى را به آن تازى وصل كرده و اسب تيز رو و اسب تازى را به اسب عربى ترجمه كردند. درحاليكه اعراب با اسب بطور كلى غريبه و نا آشنا بوده و هستند.

مردم چین، عرب را تاش نامند و این تاش مأخوذ ازکلمه ٔ پارسى تاژی و يا معرب آن، تازیست و این نشان میدهدکه مردم چین در ابتدا، عرب را بتوسط ایرانیان دریانورد و تجار برّی ایران شناخته اند. ایرانیان باستان تمامی يونانيان را بنام قبیله (یونیام ) نام نهادند.
قدیمی‌ترین آثار حضور اسبها و سگ‌های تازی در منطقه‌ای یافتند که قدیمی‌ترین محل سکونت بشر در دشت است كه به آن تمدن سليك ميگويند و بيش از ۶۵۰۰ سال قدمت دارد. در تپه‌های باستانی سیلک، واقع درنزدیکی شهر کاشان، علاوه بر استخوان حیوانات اهلی دوران پیشین، استخوان‌های اسب و يك سگ تازی نیز به دست آمد که متعلق به هزاره چهارم پیش از میلاد بود. يعنى حدودأ ۶۵۰۰ سال پيش.
در برخی از ظروف سفالین منقوش به نقوشی از سگ‌های تازی در تعقیب حیواناتی از جمله گوزن، آهو وبزکوهی برمی خوریم که با نهایت دقت و به سبکی انتزاعی ترسیم شده است. سفالینه‌های مکشوف از تل باکون در نزدیکی تخت جمشید نمونه‌های منحصر به فردی از نقوش اسبها و سگهاى تازی را از ۴۲۰۰ تا ۳۸۰۰ سالپیش از میلاد به نمایش گذاشته‌اند. باریکی اندام، دست‌ها و پاهای بلند و کشیده، پوزه باریک و دمی حلقه مانندهمه از خصوصیات بارز سگ‌های تازی است که بر این سفال‌ها تصویر شده است.
علاوه بر ظروف سفالین، نقش تازی‌ها را بر روی مهرها و اثر مهرهای به جا مانده از ایران باستان نیز می‌توان مشاهده کرد.
از آثار یافت شده در گورهای فراعنه مصر که متعلق به ۲۱۰۰ سال پیش از میلاد هستند، شواهدی به دست آمد که نشان می‌دهد در آن زمان اجساد اسبها و سگهاى تازی‌ها را مانند خداوندگارشان مومیایی کرده و به خاک ميسپردند.
در اسطوره‌های باستان ایرانی شکار آموختن به سگان از ابداعات هوشنگ شاه پیشدادی است.
در ايران شاهان و بزرگان به شکار با سگ‌های تازی علاقه داشتند و همیشه در تازی-خانه‌های آنها تعداد زيادى تازی وجود داشت که هر یک دارای خدمه و مسئول خاص خود بودند. سلاطين و شهرياران پارسى، به تازيهاى خود را جل اطلس و زربفت می‌پوشاند و گردن بند جواهرنشان به گردنشان می‌انداخت. در رستم التواريخ نیز آمده است، كه بويژه در دوران امپراتورى باشكوه و عظيم صفویه، آراستن تازيها به جواهرات قيمتى رسمى رايج و محبوب بوده است. و در دوران قاجار هم مسئول سگ‌های شکاری را «تازی‌کش باشی» می‌نامیدند و تازی خانه‌های آنها پر بود از «سگان شیرگیر پلنگ فرسا و تازی‌های نخجیر گیر آهو ربا.»
در تمام طول تاريخ ايران و تا پيش از فتنه ۵۷، تازی‌ها برای شکار انواع حیوانات صحرایی از قبیل آهو، جبیر،گور و خرگوش استفاده می‌شده است.

از اسبان تازی به زرین ستام
ورا بود بیور که بردند نام .فردوسی .

ورا دید بر تازئی چون هزبر
همی تاخت در دشت برسان ببر. فردوسی .
تبیره سیه کرده و روی پیل
پراکنده بر تازی اسبانش نیل . فردوسی .

ز اسبان تازی به زین پلنگ
ز برگستوانها و خفتان جنگ . فردوسی .

فروماند اسبان تازی ز تگ
توگفتی در اسبان نجنبید رگ. فردوسی

كلمه تازى در شاهنامه:
بر طبق شاهنامه اولين انسان، كيومرث نام دارد، كيومرث پسرى داشت كه او را سيامك مينامند. ( در شاهنامه فردوسى كيومرث نام اولين انسانيست كه از گياه پديد آمده و در گيلگميش كه اولين شاهنامه ايرانيان است، نام اولين انسان ميشى و همسرش ميشانه است كه هر دو از گياه پديدار ميشوند. و ايندو در بين مردم به آدم و حوا معروفيت دارند.) براساس گيلگميش ، سيامك بنام شیث، آمده است. و سومین فرزند، ميشى و ميشانه( آدم وحوّا ) پس از هابیل و قابیل است. با استناد به گيلگميش، شیث پس از قتل هابیل به‌دستِ قابیل، متولّد گشت وحوّا او را جانشینی برای هابیل دانست. نام فرزند شیث در تورات، انوش است. و عمر شیث ۹۱۲ سال نوشته شده است. او صاحب فرزندان بسیاری ميشود. بر اساس شاهنامه سيامك صاحب دو پسر ميشود، بنامهاى بهرام و فرهاد تاز. و اين فرهاد تاز، و نسل پس از او كه در شاهنامه بعنوان تازى و تازيان، سخن گفته ميشود، هيچ ربطى به اعراب و لقب تاژى آنان كه بعربى تازى شده، ندارد.
وزان پس چو آگاهی آمد ز راه
ز فرهاد تازی و فرزند شاه .فردوسی .

چو زنگی نمود آنچنان بازیی
ز رومی نیامد عنان تازیی .نظامی

کیومرث یا گیومرث در فارسی، گیومرت یا گیومرد، در پهلوی، گَیومَرَتَن در اوستایی نام نخستین نمونهٔ انسان درجهانشناسی مزدیسنا و نخستین شاه ایران در شاهنامه است. گیومرث در زبان اوستایی از دو جز گَیو (بهمعنی زندگانی) و مَرَتَن (به معنی میرنده یا فناپذیر) تشکیل یافته‌است.
کیومرث:
کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا آفرید، کیومرث به مدت سی سال تنها در کوهساران بسر برد، در هنگام مرگ از او نطفه‌ای خارج شد و به وسیله اشعه خورشید تصفیه شد و در خاک محفوظ بماند، پس از چهل سال ازآن نطفه، گیاهی بشکل دو ساقه ریواس بهم پیچیده در مهرماه و مهر روز (جشن مهرگان) از زمین بروییدند پس از آن از شکل گیاهی بصورت انسانی تبدیل شدند که در قامت و چهره شبیه هم بودند(مشی و مشیانه) یکی نر موسوم به مشی و دیگری ماده موسوم به مشیانه. پس از پنجاه سال آن دو با هم جفتگيرى کردند و بعد از نه ماه ازآنها یک جفت نر و ماده پدید آمد از این یک جفت، هفت جفت پسر و دختر متولد شد. یکی از ان هفت جفت موسوم بود به سیامک و زنش نساک. از سیامک و نساک، یک جفت متولد شدند بنام‌های فرواک و زنش فراواکیین از آنان پانزده جفت پدید آمد، که کلیه نژادهای همه کشورها از پشت آنان است. که یکی از ان پانزده جفت هوشنگ و همسرش گوزنگ نام داشتند. ایرانیان از پشت آنان می‌باشند.
مَشی و مَشیانه نخستین جفت انسان در تاریخ اساطیری ایران هستند، نقل است هنگامی که اهرمن ( اهر يعنى پليدى، و من، يعنى منيت آدمى، درنتيجه منيت پليد آدمى، اهرمن ناميده ميشود.) بر جهان چیره گشت و همه جا تيره شد به گیومرت گفت: از کجا ترا شروع بخوردن کنم؟ گیومرت گفت: از پایم، تا مدتی طول بکشد و از تماشاى دنيا لذتی ببرم. اما اهرمن خلاف کرد و از سر وی شروع بخوردن كرد( ماهى از سر گنده گردد، نى ز دم) تااینکه اهرمن به بیضه‌هایش رسید و در آن هنگام نطفه‌ای از وی خارج شد، پس از چهل سال گیاه ریواسی رویید. این گیاه دارای یک ساقه پانزده برگ بود و از آن دو تن هویدا شد. ابتدا چنان بهم پیوند خورده بودند که معلوم نبود، کدام ماده و کدام نر است.
پس اورمزد (اهورامزدا) به آنان گفت: (من شما را از نظر اندیشه بهترین آفریدم پس پندار نیک، گفتار نیک، ورفتار نیک داشته باشید و دیوان را ستایش نكنيد. و منظور از ديوان، ديوهاى خصايل آدمى، مانند غرور، خشم،نفرت، كينه، خست، آز، تنبلى و و و است. ) آنان با راهنمایی فرشتگان کشاورزی و آتش آموختند پس دو بز یافتند. يكى را دوشیدند و شیرش را خوردند و بز ديگر را با آتشی که از چوب شمشاد بود، تقدیم ايزدان كردند، سپس برگها و پوستین را رها و از پشم برای خود جامه بافتند و کلبه‌ای برای در امان بودن از باد وخورشید ساختند و آهن را یافتند و با سنگ آن را کوبیدند و تیغی فراهم ساختند.

نژاد بشر بر طبق شاهنامه:
آنان پنجاه سال آمیزش نکردند اما پس از پنجاه سال میل جنسی در آنان بیدار شد و پس از نه ماه دو فرزند نر و ماده بدنیا می‌آورند. اما آنان را می‌بلعند! ولى اهورامزدا و يا اورمزد میل فرزند خواری را از آنان گرفته و آنانرا می‌بخشد. سپس آنان دارای هفت جفت فرزند نر و ماده می‌شوند که جفت هفتم سیامک و نشاگ اند که حاصل ايندو فرواگ و فرواگین ( بهرام و فرهاد تاز) و حاصل این دو نیز هوشنگ و گودرز و يا گوزک اند، (قابل ذکراست ایرانیان از نژاد سیامک و فرواگ اند).

دیگر جفت تاز و تازگ اند که تازيان كه در شاهنامه آمده است، از نژاد ايشانند و اين تازيان ربطى به اعراب ندارند. و نام دیگر جفت‌ها در اوستا ذکر شده است.

مشی و مشیانه پس از صد سال و در سن صد سالگی در گذشتند

۱۷.۱.۹۷

بمان‌ تا بيايد همه‌ فرودين‌


..... بمان‌ تا بيايد همه‌ فرودين‌
كه‌ بفروزد اندر جهان‌ هوردين‌
زمين‌ چادرسبز در پوشدا
هوا بر گلان‌ سخت‌ بخروشدا
بخواهم‌ من‌ آن‌ جام‌ گيتی ‌ نمای ‌
شوم‌ پيش‌ يزدان‌ بباشم‌ بپای ‌
كجا هفت‌ كشور بدو اندرا
ببينم‌ بر و بوم‌ هر كشورا
بگويم‌ ترا هركجا بيژن‌ است‌
بجام‌ اندرون‌ اين‌ مرا روشنست‌
كنون‌ خورد بايد می ‌خوشگوار
كه‌ می ‌ بوی مشك‌ آيد از كوهسار
هوا پر خروش‌ و زمين‌ پر زجوش‌
خنك‌ آنكه‌ دل‌ شاد دارد بنوش‌
همه‌ بوستان‌ ريز برگ‌ گل‌ است‌
همه‌ كوه‌ پر لاله‌ و سنبل‌ است‌
به‌ پاليز بلبل‌ بنالد همی
گل‌ از ناله‌ او ببالد همی ‌
شب‌ تيره‌ بلبل‌ نخسبد همی ‌
گل‌ از باد و باران‌ بجنبد همی ‌
بخندد همی ‌ بلبل‌ و هر زمان‌
چو برگل‌ نشيند گشايد زبان‌
ندانم‌ كه‌ عاشق‌ گل‌ آمد گر ابر
كه‌ از ابر بينم‌ خروش‌ هژبر
بدرد همی پيش‌ پيراهنش
درخشان‌ شود آتش‌ اندر تنش‌.....

فردوسی


۲۵.۱۱.۹۶

چو پشت کسی کو غم عشق خورد


چراغست مر تیره شب را بسیچ
به بد تا توانی تو هرگز مپیچ
چو سی روز گردش بپیمایدا
شود تیره گیتی بدو روشنا
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد
چو بیننده دیدارش از دور دید
هم اندر زمان او شود ناپدید
دگر شب نمایش کند بیشتر
ترا روشنایی دهد بیشتر
به دو هفته گردد تمام و درست
بدان باز گردد که بود از نخست
بود هر شبانگاه باریکتر
به خورشید تابنده نزدیکتر
بدینسان نهادش خداوند داد
بود تا بود هم بدین یک نهاد.

فردوسی‌ کبیر






۹.۲.۹۶

دریغ است ایران که ویران شود


نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهان‌خدای
تو با هرکسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید زکس خواستن
وگر بد کنی، جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
نمانیم کین بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین…..

فردوسی‌ کبیر

۸.۲.۹۶

اگر مرگ دادست بیداد چیست



اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افگند نآرسیده ترنج

ستمکآره خوآنیمش ار دآدگر
هنرمند دانیمش ار بی‌هنر

اگر مرگ دآدست بیدآد چیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

ازین راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست

همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این درِ راز باز

برفتن مگر بهتر آیدش جای
چو آرام یابد بدیگر سرای

دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک

درین جآی رفتن نه جآی درنگ
بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ

چنان دآن که دآدست و بیدآد نیست
چو دآد آمدش جای فریاد نیست

جوانی و پیری به نزدیک مرگ
یکی دآن چو اندر بدن نیست برگ

دل از نور ایمان گر آگنده‌ای
ترا خامشی به که تو بنده‌ای

برین کار یزدآن ترآ رآز نیست
اگر جآنت با دیو انبآز نیست

به گیتی درآن کوش چون بگذری
سرانجام نیکی بر خود بری

کنون رزم سهرآب رآنم نخست
ازان کین که او با پدر چون بجست

ز گفتار دهقان یکی دآستان
بپیوندم از گفته‌ بآستان…..

فردوسی‌

۷.۲.۹۶

جز او را مدان کردگار بلند


بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
خداوند بهرام و کیوان و شید
ازویم نوید و بدویم امید
ستودن مر اورا ندانم همی
از اندیشه جان برفشانم همی
ازو گشت پیدا مکان و زمان
پی مور بر هستی او نشان
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آتش همان آب پاک
بهستی یزدان گواهی دهند
روان ترا آشنایی دهند
ز هرچ آفریدست او بی‌نیاز
تو در پادشاهیش گردن فراز
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت
ز کمی و بیشی و از ناز و بخت
همه بی‌نیازست و ما بنده‌ایم
بفرمان و رایش سرافگنده‌ایم
شب و روز و گردان سپهر آفرید
خور و خواب و تندی و مهر آفرید
جز او را مدان کردگار بلند
کزو شادمانی و زو مستمند
شگفتی بگیتی ز رستم بس است
کزو داستان بر دل هرکس است
سر مایه‌ی مردی و جنگ ازوست
خردمندی و دانش و سنگ ازوست
بخشکی چو پیل و بدریا نهنگ
خردمند و بینادل و مرد سنگ
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر بگفتار خویش آوریم.
فردوسی‌

۶.۲.۹۶

نه تازی بمعنای عرب آنهم اعراب امروزی است, نه توران ترکستان است و نه آخر شاهنامه را فردوسی‌ نوشته


چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
بنیکی نرفتی سخن جز براز….





۷.۸.۹۳

سپاس پروردگار جهانیان را که دشمنان ایران و ایرانی‌ را از احمقترین انواع آن قرار داده است.


در مقدمه و ابتدای شاهنامه، چندین صفحه با مدح محمد، علی‌ و اسلام روبه رو می‌شویم که آنرا نوشته و به فردوسی کبیر منسوب کرده‌اند. و خوشبختانه چون دشمنان ما از احمق‌ترین انواع آن هستند، این را نفهمیدند که وقتی‌ فردوسی‌ خود می‌گوید که من ۳۰ سال رنج بردم که عرب و آثار عرب را بزودایم ، و برای زنده کردن عجم ۳۰ سال زحمت کشیده‌ام، چگونه است که برخلاف حرف خودش، و ۳۰ سال رنجی‌ که برده، میاید و همان ابتدا و پیش از هر چیزی اول مدح کسانی‌ را می‌گوید که باعث رنج او و هم میهنانش شده‌اند و خود ۳۰ سال رنج برده تا از شرّ آنان یک ملت را رها سازد ؟؟؟

سپس فردوسی‌ را که از همه دانش‌ها سرشار است و نخبه‌ای است در دنیا یگانه،

روستا زده‌ای ساده به ایرانی‌‌ها معرفی کرده‌اند، و چون شاهنامه را نخوانده اند، با این معرفی‌ تنها دشمنی حماقت بار خود را نشان داده‌اند، چرا که وقتی‌ فردوسی‌ بارگاه پادشاهان را شرح میدهد، تو گویی یک نقاش ماهر سبک رئالیسم نشسته و این بارگاه را با تمام جزئیات نقاشی کرده است، و چگونه میشود که کسی‌ در دربار نبوده باشد و سال‌ها در دربار زندگی‌ نکرده باشد و به این زیبایی و استادی از تمامی جزئیات ساختمان فیزیکی‌ و از آداب و معاشرت درباریان با تمامی جزئیات اطلاع کامل داشته باشد ؟

چگونه میشود که فردوسی‌ در زمان سامانیان بدنیا آمده و زیسته و بناگاه در زمان غزنوی پیدایش میشود ؟!

چگونه میشود کسی‌ مانند فردوسی‌، مانند یک منجم نخبه امروزی، از چگونگی‌ حرکت ماه و خورشید و ستارگان و ارتباط اجرام آسمانی و چگونگی‌ گردش آنان در آسمان به استادی اطلاع داشته و در جای جای شاهنامه به جزئیات از این علم سخن بگوید،

مانند یک جراح و پزشک زبر دست و ماهر از بیماری‌ها و عمل جراحی و سزارین بنویسد،

مانند یک فرمانده نظامی از ریزه کاری‌های جنگ و نبرد و میدان جنگ و آرایش سپاه بنویسد، و آنچنان استادان جامه و ابزار جنگی را شرح دهد تو گویی خود آنها را ساخته است،

چگونه است که مانند یک پهلوان تمامی رموز پهلوانی و آداب آنرا بداند و توضیح بدهد،

چگونه است که وقتی‌ دوران جمشید را می‌نویسد، از تمامی علوم و تکنیک و مهندسی‌ و ساخت کاخ‌های سر به آسمان کشیده، حمام‌های با سقف‌های بلند گنبدی که در درون آنها چشمه‌های طبیعی قرار دارد و با پنجره‌های رنگی‌ که وقتی‌ نور به آنها میتابد تمامی فضای حمام تبدیل به رقص نور میشود، از کاشی کاری‌های که نقش‌های بر روی آنها انگار زنده‌اند،

از ساخت و چگونگی‌ حرکت کشتی‌‌هایی‌ که بر خلاف جهت باد حرکت میکنند،

از ساخت راه و جاده‌هایی‌ که آنچنان بر اساس نقشه و طراحی مهندسی‌ ساخته شده‌اند که هزاران سال مورد استفاده قرار گرفته و هنوز هم وجود دارند و استفاده می‌شوند ،

از پل ها، از جغرافیا، از بوستان‌ها از مردم کشور‌های دیگر و خصوصیات اخلاقی‌ آنان،

از روانشناسی‌ از علم جامعه شناسی‌ ، از زیست شناسی‌، از علم ژنتیک و و و آنچنان با استادی مینویسد که تو گویی خود سال‌ها استاد تدریس اینها در معتبر‌ترین دانشگاه‌ها بوده، چگونه است که کسی‌ با این دانش بیشمار و دریای خرد که انگشت حیرت جهانیان را به دندان میبرد،
چگونه میشود کسی‌ مانند فردوسی‌ به اعتراف دشمنانش دریائی از علم و خرد باشد و آنوقت
بیکبار با وقاحت آخوندی، بشود بیسوادی که ۳۰ سال نشسته و به امید پول یک راهزن لواط چی‌ که از زور بیسوادی و بی‌فرهنگی تنها فحاشی میدانسته و به اطراف تف انداختند، و از بس خسیس بوده مادر خود را به خاطر چندین سکه در ملأ عام مجازات میکند، به امید گرفتن پاداش از این شخص، ۳۰ سال شاهنامه نوشته است!

تازه اگر فرض کنیم که فردوسی‌ کبیر در زمان محمود غزنوی بوده، خوب کسی‌ که پاداش بخواهد، برای گذران زندگی‌ میخواهد، بنا بر این یک صفحه مداحی می‌نویسد، میبرد میخواند سکه می‌گیرد و برمیگردد، خرج زندگانی‌ کرده و روزگار می‌گذراند، دیگر ۳۰ سال وقت نمی‌گذارد که بعد از ۳۰ سال معلوم نیست که این راهزن که بیش از ۱۵ سال هم نبوده آیا زنده است و آیا نیست!! و بعد کسی‌ که برای پاداش می‌نویسد نام پاداش دهنده را جا به جای اثرش می‌آورد، چگونه است که در سراسر شاهنامه نامی‌ از این محمود نیست؟؟

۲۰۰ سال حکومت قاجار‌های بیگانه و اجنبی و دست نشانده انگلیس و فرانسه تنها باعث تجزیه یک سوم ایران و نابودی شهر‌های آباد و یک امپراطوری نشد، تمامی علم، فرهنگ، هویت و ادبیات ما را یا بردند و به نام خود زدند و یا از بین بردند. و شاهنامه و کتبی که در خارج از ایران ضبط شدند را چون نتوانستند از بین ببرند، آنان به این ترتیب مخدوش کردند. و خوشبختانه چون از احمقترین انواع خود هستند، آنچنان ضدّ و نقیص این کار را کرده‌اند، که به راحتی‌ میتوان این آلودگی‌‌های زهر آگین را زدود و شاهنامه واقعی‌ را جستجو کرد.


به امید آزادی ایران از شرّ اهریمن.

۲۳.۹.۹۲

ارزشمند‌ترین کتابی‌ که انسان در تمام طول تاریخ موجودیت خود نوشته است


تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس

حماسه حکیم طوس نمایشنامه گسترده ای است از زندگی پرماجرای انسان از هبوط تا عروج و هدایتی است جمله آدمیان را از دوزخ تا بهشت که رهنمای آن فروغ ایزیدی یعنی خرد است.


خرد افسر شهریاران بود

خرد زیور نامداران بود
خرد زنده جاودانی شناس

خردمایه زندگانی شناس

موضوع اصلی نمایشنامه، پیکار پیوسته انسان با دیو های درون وبیرون است وجایگاه آدمی درین نمایش ،گاه دوزخ است ( غلبه دیو بر انسان ) و گاه برزخ است ( ستیز آدمی با دیو ) وگاه بهشت است یعنی فرمانروایی آدمی بر دیو.
شاهنامه با صبح نخستین بهار آغاز میشود که آفتاب به برج حمل میرسد و جهان جوانی از سر میگیرد.در اعتدال چهارگانه کیومرث یعنی آدم نخستین ،بر بلندای کوه یعنی عرش طبیعت می نشیند،پلنگینه می پوشد وبه کیش داد و نیکی بر مردمان فرمان میراند و دد و دام و هر جانور ( یعنی قوای طبیعی حیوانی ) در کنار او می آرامند .کیومرث را هیچ دشمنی نیست مگر یک دیو پنهان که از مشاهده کمال انسان در آتش رشک و حسد می سوزد و میخواهد او را چون خود در آتش افگند.


نبودش به گیتی یکی دشمنا

 مگر در نهان ریمن اهریمنا

 به رشک اندر اهریمن بدسگال 
 همی رای زد تا بیاکند بال

این اهریمن بداندیش را فرزندی است چون پدر سیاه و پلید که سیامک فرزند کیومرث به جنگ او میرود و برهنه تن با پور اهریمن درمی آویزد ، از آنکه نمیداند برهنه تن در بهار بیرون روند ،نه در خزان و زمستان ،وبی حجاب با حوران درآمیزند نه با دیوان و ددان.زمستان شمشیری از زمهریز دارد و پیش تیغ او بی زره نباید رفت.
سیامک از پای درمی آید وپهلوی او به چنگال دیو دریده میشود.فرزند سیامک که همه هوش و فرهنگ است ونزد نیای خود نقش وزیر و دستور را ایفا میکند،به کین پدر به جنگ دیو میرود. دیو زمین تا آسمان را به گرد و خاک می آلاید تا چشم هوشنگ را تاریک کند.


نبینی که جایی برخاست گرد

 نبیند نظر گر چه بینا ست مرد
(سعدی) 


وچنین است کار اهریمنان که پیوسته در هوای تیره پرواز میکنند واز آب گل آلود ماهی میگیرند.
هوشنگ دیده از غبار پاک میدارد و جهان را بر دیو نستوه تنگ میکند و سر دیو را بر پای خواری و پستی می افگند وچون روزگار کیومرث به سر میرسد ،هوشنگ به جای نیا تاج بر سر می نهد وبر تخت می نشیند.


به فرمان یزدان پیروزگر

 به داد و دهش تنگ بسته کمر

چه جنگ هوشنگ با دیوان و اژدهای سیاه وچه جنگ طمهورث که با سپاهی به جنگ دیوان میرود وهمه را مقهور ودربند می کشد وبه تمهورث دیو بند شهرت مییابد، همه وهمه مبا رزه آدمی با بدی وترویج نیکی است.


بدینسان سراسر شاهنامه داستان پیکار آدمی با دیو است، گویی آدمیت در گروه این پیکار است.از آنجا که این مبارزه ،شکوه و افتخاروحماسه انسانیت است،حماسه های بزرگ جهان هر یک به نوعی داستان این ستیز و پیکار آدمی با نیروهای شرو اهریمنی است و پهلوانان ودلاوران وسرآمدان همان آدمیان از بند رسته اند که همتشان در جهان برکوتاه کردن جور و تطاول دیوان از انسان است و پیوند حماسه با عرفان در همین نکته نهفته است،زیرا در عرفان نیز اصل همین مبارزه انسان بر دیو نفس است. ازینرو پهلوانان حماسه ها در ادبیات عارفان و صوفیان اغلب رمز پهلوانان راه خطرناک عشق اند.
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذ باالله اگر ره به مقصد نبری
(حافظ )


۴.۱.۹۲

هوشنگ پادشاه پیشدادی ایران، نخستین کسی‌ که با عدل و داد حکومت کرد

بر طبق تاریخ طبری هوشنگ ( نوه کیومرث , کیومرث از نظر اعراب و دیگر ادیان همان آدم است ( داستان آدم و حوا ) یعنی‌ اولین آدمی‌ که بر روی زمین قرار می‌گیرد و پسری دارد به نام سیامک که به وسیله بچه ابلیس کشته میشود و هوشنگ پسر سیامک و نوه کیومرث (آدم) میباشد.) اول کس بود که درخت برید، و بنا کرد و نخستین کسی‌ بود که معدن درآورد و مردم را به اینکار وادار کرد و به مردم روزگار خود فرمان داد که عبادت گاه داشته باشند و دو شهر بساخت که یکی‌ بابل بود و در سواد کوفه و دیگری شوش و مدت ملک وی چهل سال بود. گفته‌اند که وی اول کس بود که آتش را ساخت و در ملک خویش آهن درآورد و برای صنعت از آن ابزار ساخت و آب به خانه برد و مردم را به کشت و زرع و درو و اشتغال به کار ترغیب کرد و بفرمود تا حیوانات درنده را بگیرند و از پوست آن لباس و فرش کنند و گاو میش و حیوان وحشی را اهلی کنند و از گوشت آن بخورند و شهر ری را بساخت و ری نخستین شهر بود که پس از شهر اقامت گاه کیومرث که در دماوند طبرستان ( مازندران) بود بنیان شد. پارسیان گویند که او هوشنگ پادشاه زاده شد و فضیلت پیشه بود و به تدبیر امور رعیت واقف بود. گویند که وی اول کس بود که احکام و حدود نهاد و لقب از آن گرفت و پیشداد نامیده شد. یعنی‌ نخستین کسی‌ که با عدل و داد حکومت کرد، که پیش در پارسی‌ به معنی‌ اول است و داد به معنی‌ عدل و گویند که وی به هند رفت و در ولایت‌ها بگشت و چون کار وی راست شد و پادشاهی بدو رسید تاج بر سر نهاد و خطابه خواند و گفت که پادشاهی را از جدّ خویش به ارث برده است. گفته اند که وی ابلیس و سپاه وی را در هم شکست و از آمیزش با مردم منع شان کرد و مکتوبی بر سپری سپید نوشت و از آنها پیمان گرفت که معترض هیچ انسانی‌ نشوند و تهدید کرد و متمردانشان را با جمعی‌ از غولان بکشت که از بیم وی به بیابان‌ها و کوه‌ها و دره‌ها گریختند و ملک همه اقلیمها داشت.

از مرگ کیومرث تا تولد هوشنگ و شاهی‌ وی دویست و بیست و سه سال بود و گفته‌اند که ابلیس ( دیوان) و سپاه وی از مرگ هوشنگ شادی کردند، زیرا پس از مرگ وی به محل اقامت بنی‌آدم وارد شدند و از کوه‌ها و دره‌ها فرود امدند.

تاریخ طبری، جلد اول





هوشنگ در شاهنامه 

وی در شاهنامه، پسر سیامک و نوهٔ کیومرث است که انتقام قتل سیامک را از اهریمن می‌گیرد و پس از کیومرث به پادشاهی جهان می‌رسد. همچنین، یافتن آتش و برپایی جشن سده را در شاهنامه و اسطوره‌های ایرانی به هوشنگ شاه نسبت می‌دهند.

هوشنگ شاه، مردم زمان خود را با آبیاری و صنعت و جداکردن آهن و سنگ و ساختن ابزار و آلات آهنی آشنا ساخت و به ایشان کشت و زرع آموخت. در شاهنامه، طبخ خوراک، پختن نان و گله‌داری از آموزه‌های او برای مردم به شمار می‌رود.

هوشنگ و سپاهی از انسان‌ها و جانوران بر اساس داستان‌های شاهنامه هوشنگ نوه کیومرث اولین پادشاه جهان بود. سیامک پدر هوشنگ به خاطر دشمنی شیطان با کیومرث در جنگ با پسر شیطان کشته شد. یک سال بعد از مرگ سیامک، کیومرث که خودش پیر شده بود هوشنگ را که یادگار سیامک و برایش عزیز بود را به جنگ پسر شیطان فرستاد.

همه موجودات از انسان‌ها گرفته تا پریان و حیوانات دیگر دور هوشنگ جمع شدند. حتی حیوانات هم هر کدام سپاهی تشکیل دادند و هوشنگ فرمانده همه آنها شد.

دیو سیاه با شنیدن خبر آمدن سپاه هوشنگ آسمان را پر از خاک کرد، طوری که توفان خاک همه جا را فراگرفت. بعد دیوان به سپاه هوشنگ حمله کردند. هوشنگ و سپاهش با دیوها درگیر شدند. یکدفعه هوشنگ چشمش به دیو سیاه افتاد. خودش را به او رساند و دست و پایش را گرفت و او را بالای سرش برد و سپس بر زمین کوبیدش. بعد سر دیو را از تنش جدا کرد.

بعد از مرگ پسر شیطان کیومرث با خیالی آسوده از دنیارفت و هوشنگ جای او را گرفت. هوشنگ پادشاهی عادل بود. او آتش را کشف کرد و آنرا در زندگی‌ آدم‌ها وارد ساخت. اولین کسی بود که آهن را شناخت و آن را از سنگ استخراج کرد. از آهن ابزاری مثل تبر و اره و تیشه درست کرد. همچنین هوشنگ به مردم کشاورزی آموخت.

جشن سده از هوشنگ به یادگار مانده. یک روز هوشنگ در کوه ماری دراز و سیاه با دو چشم سرخ دید که از دهانش دود خارج می‌شد. به سمت او سنگی را پرت کرد. سنگ خرد شد و نوری به وجود آمد. به این ترتیب با این که مار کشته نشد ولی آتش کشف شد. هوشنگ از خدا به خاطر این که آتش را هدیه داده بود تشکر کرد. همان شب کوهی از آتش درست کردند و جشن گرفتند و سده نام آن جشن است.

همچنین او حیوانات سودمند مانند گاو و خر و گوسفند را به شکل جفت جفت جدا کرد تا آنها را پرورش دهند. هوشنگ ۴۰ سال حکومت کرد و پس از او تهمورث دیوبند پادشاه شد.

هوشنگ (به اوستایی: haošyangha)‏، (به پهلوی: hōšang)؛ به معنای کسی که منازل خوب فراهم سازد، یا بخشندهٔ خانه‌های خوب، است. لقب او در اوستا پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم و بر سر قرار گرفته، است. این لقب در پهلوی (Pēš-dād) ودر فارسی پیشداد شده‌است.

منبع


۴.۱۰.۹۱

هر کسی‌ بد کند بد می‌بیند


هرآنکس که او آتشی بر فروخت
شد اندر میان خویشتن را بسوخت
یکی آتشی داند اندر هوا
بفرمان یزدان فرمانروا
که دانای هندوش خواند اثیر
سخنهای نعز آورد دلپذیر
چنین گفت که آتش به آتش رسید
گناهش ز کردار شد ناپدید
ازان ناگزیر آتش افروختن
همان راستی خواند این سوختن
همان گفتگوی شما نیست راست
برین بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی
می‌آویز با او به تندی بسی
وگر برزند کف برخسار تو
شود تیره زان زخم دیدار تو
مزن همچنان تابه ماندت نام
خردمند رانام بهتر ز کام
بسو تام را بس کن از خوردنی
مجو ار نباشدت گستردنی
بدین سر بدی را ببد مشمرید
بی‌آزار ازین تیرگی بگذرید.

حکیم عالیقدر ایران زمین، فردوسی‌


۲۳.۹.۹۱

اگر عیسی یک تن‌ را زنده کرد و جاوید ماند، فردوسی‌ یک ملت را زنده کرد و جاویدان ماند.

این شنیدستم که عیسی، مرده ای را زنده کرد
مرده ای را زنده کرد و نام خود پاینده کرد

نیم گیتی شد مسخر از طریق دین او

شد جهان آیینه دار چهره ی آیین او

هر دو فرسخ یک کلیسایی به پا بر نام او

گشت تاریخ همه تاریخ ها ایام او

وقف شد یک شنبه ها از بهر نام نیک او

روز و شب ناقوس ها، گوینده ی تبریک او

الغرض در مردمان از سیبری تا آمریک

دائماً تعظیم و تکریم است بر آن نام نیک

گر حکیمی مرده ای را زنده سازد این چنین

بهر او تکریم و تعظیم است در روی زمین

بهر فردوسی چه باید کرد؟ کو از کار خویش

یعنی از نیروی طبع و معجز گفتار خویش،

مرده فرزندان چندین قرن ایران زنده کرد

از لب آموی تا دریای عمان زنده کرد

میرزاده عشقی در سال ۱۳۳۳، این مثنوی را در آیین فردوسی خوانی زرتشتیان تهران، بالبداهه سرود.