راه شب چون مهر عالمتاب زد
گريه من بر رخ گل آب زد
اشک من از چشم نرگس خواب شست
سبزه از هنگامه ام بيدار رست
باغبان زور کلامم آزمود
مصرعی کاريد و شمشيری درود
در چمن جز دانه اشکم نکشت
تارافغانم بپود باغ رشت
ذره ام مهر منير آن من است
صد سحر اندر گريبان من است
خاک من روشن تر از جام جم است
محرم از نازادهای عالم است
فکرم آن آهو سر فتراک بست
کو هنوز از نيستی بيرون نجست
سبزه ناروئيده زيب گلشنم
گل بشاخ اندر نهان در دامنم
محفل رامشگری برهم زدم
زخمه بر تار رگ عالم زدم
بسکه عود فطرتم نادر نواست
هم نشين از نغمه ام نا آشناست
در جهان خورشيد نوزائيده ام
رسم و آئين فلک ناديده ام
رم نديده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سيمابم هنوز
بحر از رقص ضيايم بی نصيب
کوه از رنگ حنايم بی نصيب
خو گر من نيست چشم هست و بود
لرزه بر تن خيزم از بيم نمود
بامم از خاور رسيد و شب شکست
شبنم نو بر گل عالم نشست
انتظار صبح خيزان میکشم
ایخوشا زرتشتيان آتشم
نغمه ام از زخمه بی پرواستم
من نوای شاعر فرداستم
عصر من داننده اسرار نيست
يوسف من بهر اين بازار نيست