بخوان بنام اهورا که ایزدی پاکست
بخوان بنام خدایی که پشت این خاکست
بخوان بنام قلمها که نانوشته شکست
بنام رشتهٔ جانها که باگلوله گسست
بخوان بخون شقایق برنگ آلاله
بنام اشک که بخشید رتبه بر ژاله
بنام پرچم ایرانو نقش امیدش
به سبز سرخ و سپید و شیرو خورشیدش
بگیر دست مرا هموطن که برخیزیم
بساط ظلم به همبستگی به همریزیم
بکار باز در این سرزمین نهال امید
که تا برون شود ازپشت شیر ما خورشید
چه خوب میشود درعشق خاک آموزی
چقدر زیباست رقص پیروزی
بگیر دست بزانوی خود زجا برخیز
شراب تلخ شکستن به دشمن ریز
بجای خنجر و شمشیر گل بکف آور
مخوان نوحه و ندبه، مزن بر سینه و سر
تو گم شدی بدستههای سینه زنی
زغیر یاد گرفتی غرور خود شکنی
تو نیست شدی اینکه دین و ایمان نیست
بوهم تکیه زدی، عزت تو ایران نیست
زمین گذار غمه، دور کن زخود زنجیر
سیاه رخت عزا را زقامت برگیر
ز هفت خان بگذر، دیو را بکش دربند
برو بباغ و بگلهای رازقی پیوند
بگو که میشکنم قفلهای زندان را
بخاک میافکنم دشمنان ایران را
بپای دار عزیزم، تو پایداری کن
غرور گمشده در خون خویش جاری کن
بخوان بنام هدف، شعر نصر ایرانی
بعشق یاد بده، لالههای زندانی
بخوان بنام کبوتر، بنام پروانه
میزنند پر اینجا بگرد این خانه
بپیچ خاک وطن را بتن که تبدارست
بزخمهای عمیقش برس که بیمارست
بخوان بنام خدا و قلم، بنام وطن
بجوی گوهر خود را بروزهای کهن
کتابخانه اگر سوخت، ماو خاکستر
وگر شکست قلم، ماو یکره دیگر
پرنده کنج قفس مرد، زنده پروازست
خزان و قصه پایان بزم آغازست
اگر امید نباشد، جهان همه بربآد
بدون خاطره، تاریخ میرود از یاد
بگو که خاک عزیزست، تا نمیرد عشق
بکوش تا زهوایت نفس بگیرد عشق
بمرزهای وطن، این غرور بیپایان
بگو بگو، بزر بنویسند:
زنده بآد ایران.
فرحناز پارسی