‏نمایش پست‌ها با برچسب احمد غفاری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب احمد غفاری. نمایش همه پست‌ها

۳۱.۴.۹۷

خاموش از آنیم که یارای صدا نیست


خاموشی ما حاصل بی دردی ما نیست
خاموش از آنیم که یارای صدا نیست
از رنگ رخم جلوه صد شکوه هویداست
هرجا که سکوت است نشانی رضا نیست
چون ماهی در تنگ به تنگ آمدم از خویش
والله در این آب هوا نیست هوا نیست
ای تکیه بساحل زده دریاب دراین موج
جان میکنم این بازی هنگام شنا نیست
کس با خبر از حال کسی نیست خدایا
اینجا همه کورند و یکی هم شنوا نیست
این بغض مرا کشت بدادم برس ای اشک
جز گریه براین درد گلوگیر دوا نیست
از یاد همه رفته ام آنگونه که گویی
کفرست، ولی یاد خدا نیز بما نیست
بر ساز دلم زخمه چرا میزنی ایدوست
سازی که شکسته است خوش آهنگ و نوا نیست
افتاده ام از اسب، نیافتاده ام از اصل
ننگست که بر اسبی و اصل تو بجا نیست
ای دل سخن از مرتبه و شأن چه بیجاست
آنجا که طمع هست ولی شرم و حیا نیست
" روشن " خوشم از آنکه اگر رنج کشیدی
باری بسرت منّت هر بیسر و پا نیست.


احمد غفاری –روشن پاییز ۱۳۹۳


۲۹.۴.۹۷

بشام تار جهان جلوه ای کن ای خورشید


بیا که بی تو غم دل به انتها نرسد
بیا که جزتو کس اینجا بداد ما نرسد
بشام تار جهان جلوه ای کن ای خورشید
که بی طلوع تو این شب به انتها نرسد
بیا که بی نفس قدسیت ز باغ وجود
بگوش نغمه مرغان خوش نوا نرسد
جهان چو باغ خزان شد بیا بیا که بهار
بجز به یمن گل عارضت فرا نرسد
بهار ، هر که بگوید نیاید از گل
یقین بخاطرش آنروی دلگشا نرسد
بیا که تا تو نیایی دراین خراب آباد
بسر زمان غم و آه و ناله ها نرسد
شب است و کوره ره و بیم قاطعان طریق
بیا که قافله تا ورطه فنا نرسد
نمود جور بشر روسفید شیطان را
عنایتی که بشر تا بقهقرا نرسد
بحلم خود منگر تاب ما نظاره نما
که صبر ما بشکیبائی شما نرسد
بشوق روی تو عمری به انتظار گذشت
مگو که بخت مرا فیض آن لقا نرسد
گدای کوی تو بودن سر از شهنشاهیست
دریغ گر بسرم سایه هما نرسد
بکوش " روشن" اگر دولت آرزو داری
که این مقام ترا سهل و بی بها نرسد.


احمد غفاری "روشن "