‏نمایش پست‌ها با برچسب دانستنی ها. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب دانستنی ها. نمایش همه پست‌ها

۲۸.۱۲.۰۲

تصاويرى كه ميبايستى در موزه هاى ايران باشند


كيهان شناسى ايرانى، صورت فلكى گاو نر



بر اساس كيهان شناسى ايرانى، صورت فلکی گاو (لاتين: Taurus، اورانوس، معرب: ثَور) یک صورت فلکی است که در دايره زودياك قرار دارد. و دارای یک ستارهٔ درخشان به نام پيرو(آلفا گاو، معرب دَبَران) است که چشم و خونین‌رنگِ گاو خشمگين را نمایش می‌دهد. (اورانوس همچنين نام خداى آسمان در اساتير است)

ستاره پيرو، يا چشم گاو نر، درخشان ترین ستارۀ صورت فلکی گاو، و چهاردهمین ستارۀ درخشان در آسمان شب، مجسم کنندۀ چشم «گاو نر» است. پيرو غول سرخی در فاصلۀ ۶۵ سال نوری از خورشید، و درخشندگى واقعى اش حدود ۱۰۰ برابر خورشید است. در ایران باستان، پيرو نخستین ستاره از چهار ستارۀ سلطنتی بود که موقعیت تقریبی خورشید را در هنگام اعتدال بهار و يا نوروز و انقلاب پاييز و يا يلدا نشان می داد. چهار ستارۀ سلطنتى شاهنشاهى ايران عبارتند از: پيرو(آلفا گاو) يا چشم گاو نر، قلب شير، بازو كژدم، و دهان نهنگ و يا ماهى.
گروهی از ستارگان به شکل ۷ که از نزدیکی پيرو آغاز می‌شوند، خوشهٔ پروین (هیادِس، Hyades)(به معنای بارانی) نام دارند كه صورت فلكى گاو را ميسازند. ٤ تاى آنها بشكل مستطيل هستند كه بدنه گاو و سه تاى آنها دم گاو را ميسازند. خوشه پروين، خوشه اى از ستارگان است كه حدود ۱۵۳ سال نوری از ما فاصله دارد.صورت فلکی گاو به خاطر این خوشهٔ زیبا، جلوهٔ خاصی دارد.

خوشهٔ پروین، شبیه به صورت فلكى خرس كوچك(هفت اورنگ، معرب دب اصغر) ولی کوچک‌تر و فشرده‌تر از آن است که هفت ستاره در آن به وضوح دیده می‌شود. در علم شگفت انگيز كيهان شناسى پارسى كه تمامى دنيا از آن اقتباس كرده اند، خرس کوچک بنامهاى، هفت اورنگ، سریر فلک، خرس خرد ويا هفت برادران خرد، نير ناميده شده است، زیرا که نهادشان مانند نهاد آن هفت، روشن است. خرس كوچك اولین صورت از نوزده صورت فلكى شمالی است که از همه صور به قطب شمال نزدیکترست و كيهان شناسان ايرانى در ٦٠٠٠ سال پيش آنرا كشف و نامگذارى كرده اند. و آنرا شامل هفت ستاره ميدانند. كه از ستارگان نزدیک به قطب شمالی هستند. سه از آن ستارگان بر دنب(دم خرس) وی قرار دارند و چهار دیگر بشکل مربع مستطیل بر اندام وی جای داده شده اند.(شرح جامع آن نخست در كتب علمى_فلسفى گاتها كه صدها جلد است نوشته شده و سپس در كتب ديگر دانشمندان ايرانى مانند خيام و خوارزمى و ابو ريحان بيرونى، شيخ بهايى، طوسى، انورى، ابن سينا، رازى، جرجانى، خاقانى، شاهنشاهان هخامنشى و ساسانى، شاهنشاهان صفوى ووو … تا آخر، آورده شده است)

در اساتير ايران، خوشه پروين، به گروهی از پریان(نمف ها) گفته ميشود كه عهده دار مراقبت و محافظت از دیونوسوس جوان (خداوند شراب و فرزند زئوس، فريدون شاه) بودند. اين پریان به پاداش کارشان به خوشه ای ستاره تبدیل شدند و در صورت فلکی گاو جای گرفتند. مشخصه ويژه آنان این است که ظاهر شدن شان قبل از طلوع آفتاب نشانۀ هوای بارانی است. و بر طبق اساتير ايرانى، خوشهٔ پروین، هفت خواهران اطلس نیرومند بودند که صورت فلکی شکارچی(در قدیم بزرگ‌منش و به لاتين اوریون، و جبار در عربی، Orion)، که روی استوای آسمانى قرار گرفته و بنابراین نیمی از آن در نيم كره جنوبى آسمان و نیم دیگر آن در نیم‌کرهٔ شمالی آسمان قرار دارد و از همهٔ نقاط زمین قابل دیدن است.) شکارچی به دنبالشان بود و برای نجات از دست وی، به صورت هفت کبوتر درآمدند.

صورت فلکی گاو را در بیشتر ماه‌ها می‌توان مشاهده کرد اما بهترین موقعیت و بیشترین مدت شبانه برای مشاهده آن آذرماه می‌باشد. خوشهٔ پروین در این صورت فلکی شاخص است. صورت فلکی گاو در آذرماه تقریباً همزمان غروب خورشید، از جانب شرق در حال طلوع می‌باشد و در حوالی نیمه شب به بیشترین ارتفاع خود از افق می‌رسد و سپس مسیر خود را به طرف مغرب ادامه می‌دهد؛ و در هنگام طلوع خورشید در حال غروب کردن است. با کمک صورت‌های فلکیِ زنِ برزنجیر ( آندرومِدا )وخداوند اورنگ(پادشاه زن) می‌توان راحت‌تر به خوشهٔ پروین رسید. در ضمن، مسیر حرکت این صورت فلکی با مسیر حرکت خورشید در پایان بهار (خرداد) نزدیک است، و خردادماه خورشید در این صورت فلکی است.



۲۷.۱۲.۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش سوم



ماهى در ادبيات ايران، ماهى و مثنوى مولانا
«تحلیل ماهی، بعنوان نماد مانوى در مثنوی مولوی»
میلیونها سال پیش از قدم گذاردن انسان بر زمین، هنگامی که بیشتر کره خاکی را آب فرا گرفته بود، اولین نشانه آغاز زندگى یک مهره‌دار، موجودی به نام ماهی بود که از ازل نامش را با آب پیوند زدند. موجودی که با حرکات زیبایش بشر را از ابتدای تاریخ مفتون خویش نموده است. موجودی که در دنیای اسرار آمیز عمق آبها در دنیای خارج از فضای تنفس بشر زیست میکرد، در مایع زلالی که نیاز انسان، حیوان و گیاه به آن کاملاً آشکار بود. بنابراین دیری نپایید که این موجود بعنوان نمادی از آب با رمز باران و طراوت پیوند خورده و بدنبال آن رمزی از برکت و باروری گردید. ماهی در نقش نماد آب با ایزد بانوی آبها، يعنى ميترا همراه میشود و بعنوان مظهری از برکت و باروری، نقشی مقدس مییابد.
ماهیان را بحر نگذارد برون
خاکیان را بحر نگذارد درون
اصل ماهی آب و حیوان از گل است
حیله و تدبیر اینجا باطل است
ماهی، یکی از نمادهای مطرح و كهن و پر معنا در ادبيات شگفت انگيز ايران است. بدون اغراق تمامى انديشمندان و حكماى نابغه ايران، در اشعارشان از ماهى بارها و بارها نام برده و او را نماد مانوى(معنوى) خوانده اند. مولانا هم در آثار خود از جمله مثنوی با ماهى، انس و خویشاوندی ذهنی و درونى دارد. او در مثنوی برای بیان حكمت و معرفت و اندیشه هاى خود بارها از ماهی در قالب مفاهیم مختلف نمادينى كه بر پایه استوره ها و افسانه ها و منابع تاریخی ايران استوار ميباشد، سود جسته است. اما بيش از هر چيز، نماد عشق مطلق در نزد مولانا، ماهى است. چراكه او از آب(معشوق)سير نميشود و همواره در آن غوطه ور است و بدون آن ميميرد. ماهی در اندیشه مولوى همچنين معانی نمادین گوناگون هم‌چون خردمند و سالک حقیقت، انسان کامل و عزيز خدا، وسیله هدایت و گاه معنایی متفاوت با معانی بيان شده دارد، مانند زمین، جسم خاكى و انسان مادى.
ماهى به یقین نماد عنصر آب است، یعنی نماد جایی که در آن میزید. ماهی هم منجی است و هم وسیله کشف و شهود.
ماهی به دلیل شیوه عجیبش در تولید مثل و تعداد بیشمار تخمی که میریزد، در ايران نماد زندگی و باروری و بركت و عشق و وفادارى است، نمادی که به حق میتواند به زمینه روحی و باطنی منتقل شود. در آیین ميترا، باور بر این است که درخت زندگى و يا ميترا درون آب متولد شده است،(مانند آدمى كه در درون آب شكل ميگيرد)به همین دلیل در آثار این آیین، ميترا را به صورت کودکی بر روی نیلوفر آبی و در حال بیرون آمدن از آب با دو ماهی دلفین به تصویر كشيده اند. در اوستا از دو ماهی مینوی یاد میشود که اهورامزدا آنان را مأمور پاسدارى و نگهبانی درخت زندگى از آسیب و آلودگى نموده است. این گیاه که هوم سپید نیز نامیده شده، گیاهی اساطیری است که در بن دریای پهناور میروید و بیمرگی میآورد و در باسازی جهان یا فرشگرد بکار خواهد آمد. در نقاشی‌های ايرانى، از زمان باستان تا كنون، بطور معمول ماهیها جفت جفت تصویر میشوند و نماد دو ماهى نگاهدار و محافظ ميترا و يا درخت زندگى هستند. در آيين مانوى، هر انسان يك ميترا است كه خورشيدى در درون خود، نهان دارد.
تصاویر مرتبط با "از ماه تا ماهى" در مثنوى:
سمک(ماهی) در مقابل سماک(ماه)
از بهشت انداختش بر روی خاک
چون سمک در شست او شد از سماک
و يا:
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منّور تا سمک
ميفرمايند، واژه سمک، به معنی ماهی است. درحاليكه در پارسى، نام سمك به مجموعه اى بزرگ از اجرام آسمانى(ستاره گان، سيارات، سياه چالها و خدا ميداند چه اجرام ديگرى) تعلق ميگيرد، كه در مجموع و دركنار هم، شكلى را ميسازند كه شبيه ماهى است و بخشى از كيهان را تشكيل ميدهند. اغيار و بيگانگان چون از درك اين مطلب ناتوان بوده و هستند، تنها به ترجمه "ماهى" براى اين مفهوم كلى بسنده كرده اند. ولى بر اساس استوره هاى ايرانى منطبق بر دانش كبير كيهان شناسى ايران، تمامى كيهان شبيه، تركيب يك ماهى (سمك) است كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند. و نظم خورشيدى ما (منظومه شمسى)بر روى يكى از شاخهاى اين گاو قرار دارد. استوره «گاو ماهی» اولین انديشه كيهان شناسى در دنياست. بر اساس اين استوره به امر خداوند، زمین بر شاخ گاو و گاو نیز بر پشت ماهی و ماهی بر آب قرار گرفته است.( اينكه انسان نخست در آب است، نطفه اش آب است، در آب تبديل به نوزاد ميگردد، و سپس بدنيا آمده و گاوى ميشود كه يك دنيا مصيبت را بر خود حمل ميكند، افسانه نيست و يك واقعيت موجود است) بسيارى از مفسران قرآن برآنند که مراد از ن (نون) که در آغاز سوره قلم به آن سوگند یاد شده همان ماهی است!!! که جهان بر پشت اوست و او در آب قرار دارد و روى آن ماهی، گاوی است و در گاو، شاخى و در شاخ صخره (زمین، خاک) قرار دارد. در روایتی این ماهی بر دریا، دریا بر باد و باد بر قدرت خدا قرار دارد. و قدرت خدا كجاست؟ يك نمونه كوچكش آنجاست كه گردش زمين بدور خورشيد، گردش خورشيد در نظم خورشيدى، و گردش نظم خورشيدى در كهكشان راه شيرى و گردش كهكشان راه شيرى در كيهان، با سرعتى آنچنان زياد صورت ميگيرد كه براى موجودات كره زمين غير قابل دريافت، فهم و حس است. درست مانند اينكه وقتى يك آتشدان را ميچرخانيم، نه ذغالهاى آتشدان به بيرون پرت ميشوند(بخاطر سرعت حركت چرخشى) و هم اينكه نور حاصل از اين چرخش بصورت يك دايره آتشين بنظر ميرسد(باز هم بخاطر سرعت حركت چرخشى). درحاليكه منبع نور ذغال سياه است.
ماهی به معنای زمین و آب، جز اعتقادات ایرانیان بوده و مولوی از این تعبیر بهره برده است:
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
منظور از این بیت آن است که به هر کو بنگرید از ماهی تا به ماه (کنایه از زمین تا آسمان) مخلوق زنده اى نیست مگر این‌که خمیرمایه اش با آب درآميخته باشد. و در توصیف درخت زندگى هم که در آب قرار دارد، ميفرمايد كه ريشه هايش از گاو و ماهی هم پایین تر است:
بیخ هر یک رفته در قعر زمین
زیرتر از گاو و ماهی بد یقین
مولانا در مثنوى براى راهنمايى آدمى به زندگى با آرامش و نشاط، مردم را به خردمندى تشويق مينمايد و مرتبا تكرار ميكند كه اى مردم از خردى كه خدا به شما ارزانى داشته بهره بگيريد. مولانا مردم جامعه را به سه گروه تقسيم ميكند و در سرزنش جبريون و مذمت تنبلى و سرنوشت باورى، از ماهى براى بيان منظورش استفاده ميكند:

حکایت سه ماهی، تمثیل و رمز:
مولانا در ابیاتی در دفتر چهارم، در باره سه گروه مردم در يك جامعه بشرى سخن ميگويد. خردمندان، معموليها و احمق ها. و يا از آدم خردمند، مردم معتقد به اختيار و مردم جبرى و يا كسانيكه به سرنوشت از پيش نوشته شده اعتقاد دارند. وی بر آن است که خردمند با مشعل خرد به معرفت و از معرفت به سلوک و به وصال خدا و در نتيجه آرامش و شادى و آزادى و درياى جاودان ميرسد. مردم اختيارى با كوشش و تلاش و جهد و با الگو گرفتن از خردمندان و ارشاد از آنان، طی طریق میکند اما آنکه جبرى است، نه خردى دارد که خود به مقصد برسد و نه اختيارى است که به کمک جهد خود و ارشاد خردمندان به منزلگه مقصود واصل شود، دچار است. مولوی برای بسط این موضوع، حکایت سه ماهی را میآورد.این حکایت نقد حال آدمیان است. دنیا به آبگیری می ماند که سه نوع مردم در آن ميزیند: خردمندان،اختيارى ها و جبريها. خردمندان با تکیه بر مصباح خرد خود، راه زندگى را به سلامت درمینوردند و اختيارى ها ابتدا با جهد، در اندیشه نجات خود برآیند و سپس با ارشاد راه را از چاه تشخیص میدهند و اما جبريها در دام مکرند و دچار مكافاتند.

قصه آن آبگیر است ای عنود
که در او سه ماهی اشگرف بود
در گليگگ خوانده باشی لیک آن(كليگ و دمنگ، معرب آن كليله و دمنه)
پوست باشد وين مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
پس شتایبدند تا دام آورند

۲۵.۱۲.۰۲

خداوند زمين و آسمان ميترا و خورشيد، گايا و اورانوس



بر اساس استوره شناسى كه بنام استوره شناسى و يا اسطوره يونان و روم باستان بخورد مردم دنيا دادند، در ابتدا خدايى مونث بنام گايا (Gaia) وجود داشته است.

گايا كيست؟ گايا خداى زمين است كه همه چيز را خلق ميكند. بدين ترتيب كه ابتدا خداى آسمان را كه، اورانوس ناميده ميشود خلق كرده و سپس با او ازدواج كرده و دوازده فرزند بدنيا ميآورد يا ميسازد كه به آنها تيتان گفته ميشود. اين تيتانها، شش مرد و شش زن هستند كه با هم مرتبا ازدواج كرده و خدايان ديگر را ميسازند. و همواره در حال جنگ و جدال نيز ميباشند. (اگر فرصتى بود و حالى، درباره شان خواهم نوشت)

در متالوژى ايران، ميترا خداى زمين و خالق جهان است. و ميگويد هر انسان يك ميترا است كه در درون خود يك خورشيد، پنهان ساخته است. در مجموعه كتب علمى_فلسفى ايران باستان مانند گاتا و اوستا و ودا، آمده است كه ميترا، خالق هستى است، و با كمك خورشيد و ماه، دوازده عنصر و يا ماده اصلى هستى و حيات را ميسازد. كه آب و آتش و خاك و باد چهار تا از شناخته ترين اين عناصر هستند. در متالوژى يونان و روم، توضيحى براى اينكه چگونه گايا، خداى آسمان و يا اورانوس را خلق ميكند و توسط او باقى موجودات را ميسازد، نيآمده است، و تنها به اين اكتفا شده كه گايا اورانوس را خلق كرده، سپس با او ازدواج ميكند و از او صاحب دوازده فرزند ميشود كه خدايان اوليه و نخستين بنام تيتانها هستند.( البته بعدها غولهاى يك چشم و ديو ها را هم ميآفرينند). در متالوژى ايران، در گاتا ها، اوستا و ريگ ودا توضيح داده شده كه ميترا، اولين درخت(درخت زندگى) و يا خداى كيهان هستى است. كه با مهر و يا خورشيد در ايجاد و پايدارى هستى همكارى ميكند. اين درخت در ميان آبهاى پهناور قرار دارد و ماهيان ريشه هاى اين درخت را پاكيزه نگاه داشته و از آنان محافظت ميكنند. ميترا مانند درخت كه دانه آفريننده خود را در دل ميوه اش ساخته و پيدا ميكند، خورشيد و يا خداى آسمان را از درون خود بوجود ميآورد و سپس با كمك خورشيد، زندگى و هستى را ميسازند. در ریگ وداها، كه كتاب تاريخ بشرى ايرانيان است، می‌گوید: ميترا و مهر به‌عنوان يك زوج مرگ ناپذير و يا نامیرا و دو، نیای جهان بشمار می‌روند. و با كمك هم موجودات روى زمين را خلق كرده و ميكنند.





بر طبق اسطوره هاى باستان، كه در واقع از روى كيهان شناسى و نجوم ايرانيان ساخته شده اند، (و بهمين دليل هم اسامى افلاك و ستارهگان و كهكشانها همگى نام خدايان را دارند.) میترا با نماد خورشید ( يك نمونه اش در کتیبه طاق بستان قرار دارد كه اطراف صورت میترا را با هاله اى از نور خورشید نشان ميدهد ) یعنی خداوند زمين و آسمان با هم. چراكه ميترا همان درخت مينوى با همكارى نور و روشنایی و گرما بخش و زندگى آفرين خورشيد، بعنوان خدايان باستان ايرانيان، خالق هميشگى و شكست ناپذير هستند. میترا در متالوژى ژاپن موكيو نام دارد و بمعناى خداى شكست ناپذير است و در نزد چينى ها بمعناى خداى نجات دهنده است، از آنرو كه وقتى دنيا به آخر ميرسد، آن را دوباره زنده ميكند. بر اساس اعتقادات ايرانيان، هر دوازده هزار سال، زمين دچار تحولى اساسى گشته و تمامى كره خاكى را آب فرا ميگيرد و همه موجودات از بين ميروند. و اين درخت مينوى و يا ميترا هست كه در آبهاى پهناور جاى گرفته، دوباره بذر همه چيز را بر روى زمين ميپاچد و با همكارى خورشيد، زندگى را به روى كره خاكى برميگرداند. يعنى حتى در اسطوره هاى ايرانيان منطق و معنا وجود دارد و برعكس اسطوره هايى كه يونانى و رومى خوانده ميشوند، تخيل و آشفتگى ذهنى در آن جاى ندارد. بر اساس علم كيهان شناسى، ما امروزه در دوره صورت فلكى ماهى هستيم كه آخرين دوره از دوازده دوره صور فلكى است و زمين تا حدود صد سال ديگر، ١٢هزار سال از آخرين تحولش را سپرى ميكند و درنتيجه آب همه كره خاكى را ميپوشاند. و همه موجودات روى كره خاكى از بين ميروند و بر اساس اعتقاد ايرانيان باستان، درخت مينوى و يا ميترا، كه در آبهاى پهناور ريشه دارد، همراه با مهر، دوباره موجودات جديد را خلق خواهند كرد. اين اعتقاد ايرانيان باستان، بصورت داستان نوح و كشتى او، توسط جحودا تحريف و در كتاب مقدس جحودانِ عبرى يعنى تورات و در كتاب مقدس جحودانِ عربى يعنى قرآن آورده شده است. در نزد ديگر ملل نام ميترا پيوندى با خداى آب دارد، چرا كه اين درخت خالق، ريشه در آبهاى پهناور دارد و ماهيان ريشه هايش را محافظت كرده و آنها را از آلودگى دور نگاه ميدارند. و سيمرغ بر روى يكى از سه شاخه اين درخت كه بلندترين آنها هم هست، آشيانه دارد.

كيومرث (اورانوس)را اولین پادشاه اقوام پرهيزگار آريايى ميدانند. چرا که آن‌ها را با اجزای مختلف تمدن، از جمله کشاورزی آشنا ميكند. و او ستاره‌شناس نیز بوده‌است که از حرکت ستارگان و اجرام آسمانی موفق به ابداع نخستین تقویم شد. این تقویم ابتدایی، در امور روزانه از جمله کشاورزی مردم آن سرزمین، از اهمیت زیادی برخوردار بود. لازم بذكر است تمامى آنچه بعنوان متالوژى ديگر ملل ثبت شده است، از روى متالوژى ايرانيان كپى و با ذهنيت آشفته جحودى آميخته و با تعويض اسامى اشخاص و مكانها و تغيير تاريخ رويدادها، معجونى جنون آميز و مضحك، بعنوان اسطوره و تاريخ بخورد مردم دنيا داده اند. تو گويى با خراب كردن اصل، ميتوان اصل بربريسم را پوشاند و آنها را صاحب اصل و نسب كرد.

۲۳.۱۲.۰۲

ودا



وِدا (سانسکریت: वेद) به معنی دانش و خرد به كتب علمى_فلسفى ‌بسيار كهن تاريخ بشرى، ریشه گرفته از ايران باستان گفته می‌شود. کتابهای ودا کهن‌ترین نوشته‌های مربوط به آریاییان و قدیمی‌ترین نوشته پس از گاتها و اوستا به زبان پهلوى ودایی است. تاریخ نگارش وداها را بيش از ٤٠٠٠ سال می‌دانند.
وداها از هفت مجموعه کتاب تشكيل شده كه هر مجموعه نام خود را با پسوند ‌ودا داراست. تمامى علوم طبيعى و انسانى و فلسفى در اين هفت مجموعه جمع شده است. هر مجموعه از این هفت کتاب خود دارای چهار قسمت و ده ها كتاب است. وداها مهمترین نوشتار مؤثر در شکل‌گیری علوم، فرهنگ و تمدن بشرى می‌باشند.. وداها یکی از هزاران یادگارهای آرياييها به بشريت هستند.

بخشهاى ودا:
١- ریگ‌ودا: و يا كتاب تاريخ بشرى. اين بخش از هفت بخش ودا ها كهنترين بخش است. و شامل تاريخ بشر از ابتدا ميباشد. ریگ‌ودا در بر گیرندهٔ سرودهای تاريخى آریایی‌ها و کهن‌ترین ودا است. ریگ‌ودا شامل ۱۰۱۷ قطعه شعر و ۱۰۵۰۰ بیت است و در ۱۰ کتاب تنظیم شده‌است. این نوشته در دوره ودایی که ایرانیان در فلات قاره ايران ميزيستند نگاشته شده‌است. از نظر لفظ و معنا شباهت بسیاری با اوستا دارد. سرگذشت و سرنوشت کیخسرو، جم، آبتین و فریدون در اوستا و ریگ ودا تقریباً شبیه هم است. و در هر دو اهورامزدا و يا خداوند بال را مذهب آرياييها بيان كرده اند. در نتيجه ميتوان گفت كه باورهای آیینی و همچنین مانندگی‌های زبانی در وداها و اوستا تقريبا يكسان است. گفته می‌شود گاتاها (گاهان) و کتاب‌های ریگ ودا داراى یک زبان مشترك هستند.

٢- بخش دوم ودا، را كيهان و يا گيتى ودا ميخوانند كه مربوط به علم ستاره شناسى و كيهان شناسى عظيم آرياييهاست. در اين ودا، ضمن شرح و توضيح كامل صورتهاى فلكى و چگونگى كيفيت و كميت آنها، داستان چگونگى آغاز جهان بازگو می‌شود. و در آن از یک واقعه که آنرا "مشمول قربانی کیهانی" ميخوانند، بعنوان آغاز جهان هستی نام برده می‌شود. در سرودهاى اين بخش از به وجود آمدن همهٔ جهان هستی سخن گفته، و برخى عنوان می‌کنند که چگونگى پایان يافتن جهان هم در اين بخش شرح داده شده است. اين بخش شامل نزديك به صد جلد كتاب است.

٣- نور ودا، در اين بخش به احتياج آدمى به خدا و دريافت معرفت پرداخته ميشود. طرز نوشتاری اين ودا، به صورت گفتگو میان دو فیلسوف است. اين بخش از ودا از کهن‌ترین متون مینوی است و مفاهیم باطنی را تبیین می‌کند. تلاش انسان برای فهمیدن جان و جهان است و اینکه سّر همدمی آن دو چیست. فهمیدن این مسئله که در پس همه صورت‌ها و حجاب‌ها، وحدت و یگانگی برقرار است. در اين بخش از خورشيد و ماه و آتش، بعنوان نشانه هاى نور و گرما و مهر و عشق كه راهنماى آدمى به خدا هستند، سخن گفته ميشود.

٤- تن ودا، آیورودا، در اين بخش از ودا، كه مهمترين بخش ودا در رابطه به طبيعت، شناخت هستى طبيعى و انسان است، سخن گفته ميشود. و طولانيترين ودا است كه شامل صدها كتاب است كه در علم پزشكى و سلامت و درمان بيماريها توسط داروهاى گياهى و حيوانى، و چگونگى ساخت دارو درمانگر براى تمامى بيماريها، سخن گفته شده است. از روغن، شیر، گندم، هوم، شراب هوم از اين گياه مقدس که در درمان بسيارى از بيماريها از آن استفاده می‌شد، بطور كامل شرح و توضيح داده شده است. علاوه بر اينها، هزاران نوع از انواع گياهان و حيوانات خشكى و هوا و آبزى، معرفى و با تصاويرى واضح از آنان، شرح كاملى هم در موردشان، نگارش شده است كه از شگفتى هاى خرد و دانش مردمانى است كه در ٦ هزار سال پيش در فلات قاره ايران به نام آرياييها زندگى ميكردند.

٥- اوپاودا، اين بخش مربوط به معمارى و ساخت بناها و كاخها و پلها و كانالها و سد ها و ساختمانهاى شگفت انگيز است. و هر دانشى كه بشر امروزى در رابطه با ساخت بناهاى بلند دارد از اين بخش از ودا گرفته شده است.
٦- گاندرواودا، موسیقی و رقص در اين ودا بطور كامل شرح داده شده است و شامل ده ها كتاب ميشود.
٧- دنورودا، مربوط به ورزش و کمان‌کشی، اسپ دوانى و شطرنج و كشتى و ديگر ورزشهاست.
گفته ميشود، وداى ديگرى هم كه در آن به فنون رزم و جنگاورى و دفاع از شر شياطين، پرداخته شده، هم موجود است.
تمامى اين كتب كه ارث ملت ايران است، از كتابخانه هاى ايران ربوده شده و به مراكز شياطين منتقل شده است. و آنان را در پايدى و پلشتى، و كشتار و شكنجه و آزار ايرانيان توانا نموده است.

۲۱.۱۲.۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش دوم


نماد- ماهی-در-هنر-باستانی-ایران


نماد- ماهی-در-هنر-باستانی-ایران

دوره مس سنگی:
کهن‌ترین نمونه‌های نماد ماهیان چرخان در ایران را می‌توان بر روی سفالینه‌های تل باکون یافت. وابستگی این ماهيان که گاه تنها و گاه جفت به گرداگرد سفال می‌چرخند با شاخه‌های گیاهی کنارشان آشکارا یادآورنگهبانی کَر ماهی از گیاه زندگی است (تصویر ١ و ٢).

سفالینه-با-نماد-ماهی-چرخانکرماهی-تل-باکون-موزه-ملی-ایران


سفالینه با نماد ماهی چرخان(کرماهی)- تل باکون"

دوره مفرغ:
ردیفی از نماد ماهیان چرخان به گرد تکوکی سفالین از ملیان نقش شده‌اند (تصویر ٣).
بر کف کاسه‌های شهرسوخته نیز نماد ماهیان دیده می‌شوند (تصویر ٤). گاه این ترکیب گردان به گیاهان ماهیگونی تبدیل می‌شود که به دور یک مهرانه می‌چرخند (تصویر ٥).
بر کف یک ظرف مفرغی یافت شده از شهداد، نه نماد ماهی در دو ردیف به گرد یک دایره در چرخشند (تصویر٦). از جیرفت بر روی ظرفی سنگی ابری پیچان از بالای سر یک گاو سرازیر شده و یک نماد ماهی به سوی آنبالا پریده است (تصویر ٧). یک تنگ مفرغی از این تمدن به سان ماهی یافت شده که برای نگهداری مایعاتاستفاده می‌شده است (تصویر ٨).


تکوک-سفالین-و-ماهیان-گرد-آن-تپه-ملیان-موزه-ملی-ایران

۲۰.۱۲.۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش نخست


نقش ماهی در آثار هنری مردمان ايران باستان نقشی پرتکرار است که این امر به سبب جایگاه ویژه‌ای است که ماهی در اساطیر ايرانيان دارد.
چرا بر سر سفره هفت سين ماهى ميگذاريم؟
اين مقاله به برسى اهميت ماهى در ايران باستان و باورهاى نياكان آريايى ما دارد.
اهميت ماهى از نظر اسطوره شناسى:
١- نقش پراهميت ماهى در نگاه داشتن درخت زندگى
درخت زندگی و يا اندیشه گیاه مقدس به گونه گیاه زندگی، درخت کیهانی، جایگاه دانش، سرچشمه زایش و منبع داروها از کهن‌ترین باورهای انسان بوده و بر دین و آداب و سنن فرهنگهای ساکن خاور باستان تاثیری ژرف نهاده است. این داستان بارها به زبان‌های گوناگون اما با چارچوب و نمادهایی همسان روایت شده است.

گیاه زندگی در برگیرنده چهار عنصر زندگى، يعنى خاک، باد، آتش و آب(چليپ)و در رابط با سه دوره زندگى اهورامزدا بر روى زمين است. باززایی درخت برای مردمان جهان باستان رمزی از نامیرایی و نگاهبانی خداوند از آفرینش زمینی بوده است. آنان باروری زمین و پایداری زندگی را در گرو سرسبزی و شادابی گیاه مقدس زندگی بخش می‌دانسته‌اند، و آرزو داشته‌اند با دستیابی بدان چون خدایان جاودانه گردند. نقش گیاه زندگی از مهم‌ترین و پرکاربردترین بن‌مایه‌های هنری خاور باستان است. درخت زندگى مادر همه تخمه ها و درخت ها است و سرچشمه همه گياهان است كه در آبهاى كرت پهناور رسته و در اوستا از آن بسيار سخن رفته است. اين درخت درمان همه دردها و دور كننده همه بلايا و زايتده همه رستنى ها و يا درخت همه تخمه توصيف شده است. آشيانه سيمرغ بر اين نخستين درخت قرار دارد. درخت زندگى در ميان آبهاى كرت پهناور قرار دارد و دو ماهى به نام «كر» بفرمان اهورامزدا از آن نگهدارى ميكنند بدين ترتيب كه در اطراف ريشه هاى آن شنا كرده و آنرا پاك نگاه ميدارند. در آيين مانى، درخت زندگى درختی توصیف شده که تمامی مظاهر و نمادهای طبیعت، مانند شاخ و برگ و میوه‌ها را در خود دارد. در متون مانوی این درخت اسطوره‌ای با سه شاخه توصیف شده که نمادیست از سه دوره کیهانی در آيين مانوی.

نمادی از این درخت در یک مانستان، (نیایشگاه مانوى ها) در سانگيم چين بدست آمده که آن را درختی پرشاخ و برگ و سبز نشان داده‌است. این درخت نماد طبیعت سرزمین نور است.
در زبور مانوی دربارهٔ درخت زندگی شعری آمده‌است:
شهریار روشنی را بشناختم
که درخت زندگی است
ظلمت را دریافتم
که درخت مرگ است
هرکه خرد بمن آموخت
تاج گل بر سرم نهاد
وگر کسی مرا بسوی مقدسان رهنمون گشت
به روشنان نیز رهنمون خواهم شد
و نیز در سروده‌ای دیگر از خود مانی که ترجمه قبطی آن در دست است دربارهٔ درخت زندگی چنین سروده‌است:
خورشید روشن و ماه نو برازندگی از تنه تناور درخت زندگی دارند
مرغان سحرخیز بر شاخسارش به شادی نغمه سرایی کنند، کبوتر و طاوس سخن‌ها سرایند.دختران زیبا، آواز برآورند، و ماهيان درخت ماندگار را می ستایند و ثنا می‌گویند.
پس نقش ماهى براى زنده ماندن درخت زندگى از ناگزير هاى واحب و لازم است.
٢- نقش اساطيرى ماهى در ستاره شناسى ايران
براساس دانش شگفت انگير ستاره شناسان ايران كه امروزه تماما مورد استفاده است و درواقع دانش و آگاهى هاى امروزى بشر در باره افلاك همان دانش نجوم باستان ايرانيان است، نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر، گفته ميشود كه شكل ظاهرى افلاك، شبيه يك ماهى است كه گاوى بر او ايستاده است. يعنى وقتى خدا از بالا به تمامى افلاك نگاه ميكند، آنرا بصورت يك ماهى كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند، ميبيند. ماهى كه جهان به برپشت اوست و او در آب قرار دارد. گويند، نام آن ماهى ليوثا است و نام آن گاو يهموث. (نامها بايد برسى شوند) و گويند كه اين ماهى بر دريا و دريا بر باد و باد بر قدرت قرار دارد.

٣- ماهى و گياه مقدس هوم
هوم گياهى اساطيرى است كه در دنياى مينوى ايزد است و در دنياى گياهان، ابر گياه و يا فلورا است، چراكه موجب طول عمر، درمانبخش بيماريها، شادى بخش ارواح است و در بازسازى جهان بكار خواهد آمد(بازسازى جهان پس از طوفان نوح كه هر ١٢ هزار سال زمين را در آب غرق ميكند و همه موجودات از بين رفته، و دوباره موجودات جديد بوجود ميآيند) و سرور گياهان بشمار ميآيد. ايرانيان گياه هوم را در مراسم نيايش طبيعت بكار ميبردند.

٤- نماد ماهى بعنوان نماد زندگى و بارورى
ماهی مهم‌ترین نماد بارورى و زندگى در دنياى باستان ايران است. ايرانيان ماهى را نماد باروری، زندگی، و دوباره زنده شدن گيتى و همچنین معمولا نمادی فرخنده(:خوش‌یمن) ميدانستند. ماهی در پیوند با خورشيد و يا الهه‌ی مادر، ماه و اقیانوس‌های نخستین قرار دارد که همه چیز از آن‌ها سرچشمه گرفته شده است.

۱۹.۱۲.۰۲

برگستوان، نوروز پيروز



برگستوان دوران صفويه كه امروزه در موزه استكهلم سوئد قرار دارد.

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند
دلدل نام اسب ابلق و يا سياه سپيد(شهبا) خسرو پرويز شاهنشاه دانشمند و هنرمند و ماجراجوى ساسانى است كه نژاد اين اسب جزء گنجهاى هشت گانه و مشهور او، بشمار ميآمد.
واژه ی " بَرْگُسْتوان" که بیشتر به معنی زره ستور بکار می رود، از سه پاره به معنی سینه /گُشت به معنی پهلو و وان ( =پساوند نگهبانی ) ساخته شده است. معنی بنیادین آن نگهبان ِسینه و پهلوست.)
چو خَفتان و تیغ و چو بَرْگُسْتوان،
همه کرد پیدا ، به روشن روان.( نامه ی باستان ، جلد اول )

برگستوان پوششی بود که ايرانيان بر تن اسبها مى پوشاندند. اين پوشش در جشنها و مراسم ملى جنبه زینتى داشت و از جنس ابريشم بود و بهنگام جنگها از جنس فلز سبك مانند آلومنيوم و بروش جوشن و پولكى ساخته ميشد و براى حفاظت اسب، بر او مى پوشاندند. غالباً پوشش اسب و پیل در جنگ برگستوان و پوشش مرد جنگی زره و جوشن و کژاگند بوده است.
واژه برگستوان را می‌توان مرکب از سه جزء دانست : «بَر» (رویِ)، «کُشت» یا «کُست» و «وان» (پسوند اتصاف به معنای نگهدارنده).
پیشینه برگستوان برميگردد به زمان كوروش كبير و امپراتورى هخامنشى. ولى شواهد تاريخى از جمله ادبيات ما، سخن از استفاده برگستوان از دوران جمشيد شاه، يعنى دهها هرار سال پيش دارد.
چهره خورشیدو آنگه زحمت مشاطگی
مرکب جمشید و آنگه حاجت برگستوان؟ خاقانی.

ولى براساس هزاران آثار باستانى بدست آمده از فلات قاره ايران، از زمان كوروش كبير تا پايان جنگ جهانى دوم، در ارتش ايران استفاده از برگستوان معمول و گاها اجبارى بوده است.

بنابر منابع موثق تاريخى، سابقه استفاده از زره مرکب یا برگستوان در زمان سامانيان چنین برمی آید که استفاده از صفحات فلزی درخشان در ساخت آن رایج بوده و در سرزمین‌های پارس از اندلس تا مصر و چين رواج داشته است. در طاق بستان، نقش برجسته خسرو پرویز سوار بر اسبی با پوشش برگستوان بر سنگ کنده شده است و کریستن سن برگستوان را از جنگ افزارهای سواره نظامِ امپراتورى ساسانی دانسته است. برگستوان در خزائن سلاح هاى سلطنتى نگاهداری می‌شده است و شاهنشاهان پارسى نشان مخصوص خود را بر آن حک می‌کرده اند. در جنگ‌های چليپى هم شواليه هاى پارسى با اسبان زره دار به تصوير كشيده شده اند. در زمان امپراتورى صفوى، شواليه هاى پارسى و سرداران ارتش صفوی براسبان برگستوان دار سوار ميشدند. ولى همزمان با اختراع سلاحهای آتشين در دوران امپراتورى صفوى و راهيابى سلاحهای آتشین به صحنه‌های نبرد، کاربرد برگستوان محدود شده است.
آثار باستانى بيشمارى از فلات قاره ایران بدست آمده كه حكايت از استفاده شاهنشاهان پارسى از برگستوان در ارتشهاى خود ميكند.
یک نقاب یا سرپوش مفرغی اسب که در حفاری‌های تپه حسنلو بدست آمده و احتمالاً جزئی از زره کامل اسب یا برگستوان است، نخستین گواهِ استفاده از آن را در دوران امپراتورى هخامنشیان است. در وصف سپاه کوروش می‌نويسند: كوروش ارتشى فولادين داشت. ارتش كوروش بويژه سواره نظام او آهنين بودند، هم از نظر ظاهر و هم از نظر دلاورى و اراده سربازان براى پيروزى. از دوره اشکانیان هم به گواهی نگاره‌ای از سواركاران اشكانى، بر اسب برگستوان می‌پوشاندند. و بخشی از یک زرهِ اسب متعلق به این دوره، در موزه هنر دانشگاه ییل نگاهداری می‌شود.
استفاده از چرم در ساخت برگستوان را در دوره ساسانیان باید قطعی دانست. کاربرد فلز به صورت صفحات کوچک و پولک نیز، که مانند فلس ماهی با فاصله بر صفحه چرمین دوخته می‌شد، برای ایمنی بیش‌تر معمول بوده است. وصف آمیانوس مارسلینوس از سواره نظام ساسانی به صورت ارتش آهن و فولادِ یکپارچه، استفاده از فلز را در ساخت برگستوان در این دوره تأیید می‌کند. در ايران ساخت برگستوان از (پولک)های فلزى محبوبيت داشته است. برگستوان گاه از ناحیه حلقه رکاب دو تکه می‌شد و سر و سینه، و ران پشت اسب را می‌پوشاند و گاه‌ به‌طور یکپارچه از سر و گردن و تمام بدن اسب تا زانو محافظت می‌کرد، اما در قسمت پاها و دست‌ها شکاف داشته تا مرکب آسان گام بردارد و گاه نیز تنها گردن و کفل اسب را می‌پوشاند.
در نگاره‌های متعدد بدست آمده بویژه نگاره هايى كه بر اساس داستان‌های شاهنامه ترسیم شده اند، اسبان را با برگستوان نشان داده اند. این تصاویر و نیز برخی اشاراتِ موجود در شهر هاى كوچك امپراتورى ايران، از نوعی برگستوان منسوج موسوم به، «برگستوان جامگی» خبر می‌دهد که احتمالاً با نوعی ابریشم خامِ موسوم به «کژیا» یا «کج»با لایه دوزی شبیه به لحاف تهیّه می‌شد و به همین سبب آن را کجین یا کجیم یا غژاغند، کژاکند، کژاغند، و کزاغند می نامیدند و غالباً با استفاده از منگوله، قبه و ریشه دوزی تزیین می‌شده اند. (در صحيح بودن اسامى، كمى تا قسمتى شك وجود دارد. )ولی در این نوع نیز پوشش سر و صورت اسب فلزی بوده است. گاه در لایه این برگستوان‌ها به جای ابریشم از نمد و خز نیز استفاده می‌شد. رواج برگستوان جامگی نوع چرمی ـ فلزیِ باستانی را منسوخ نکرد. فخر مدبر هنگام گفتگو از جنگ افزار مناسب برای مقابله با برگستوان، از هر دو نوع برگستوان ـ آهنین و جامگی ـ بتصریح یاد کرده است.
نگاره بينظيرى از قرن نهم، ايران حاكى از آنست كه در سپاه ايران دو هزار اسب با برگستوان‌های آهنین و اسبانی با برگستوان‌های آجیده (قزاکند) ضخیم، که تیر از آن نمی‌گذشت، گزارش شده است که مزیّن به ریشه‌ها و گل آویزهای زربافت بلند بوده اند و دامن آن‌ها تا زمین می‌رسیده است.

۱۶.۱۲.۰۲

سرنا و اژدها




سرنا سازى است كه بنا بر يك آيين كهن، بهنگام تحويل سال نو، بر سر نقاره خانه ها و مناره هاى دولتى همراه با ساز دهُل نواخته ميشد. اين ساز ايرانى، قدمتى ده ها هرار ساله دارد. و بر اساس شاهنامه فردوسى بزرگ، جمشید شاه مخترع اين ساز است. تعداد زیادی آثار باستانی مربوط به دوران امپراتورى هخامنشى و ساسانیان وجود دارد که وجود ساز سرنا را در این دورران ثابت می کند.این آثار تاریخی در موزه هاى دنيا و بويژه موزه ارمیتاژ نگهداری می شوند. گفته ميشود نام سرنا از دو كلمه سور ( شادى) و نا (‌ناى) تركيب شده و بمعناى نواى شادى است.همچنين برحسب تقويم ايرانى و نجوم پارسى، امسال سال اژده ها و يا ققنوس و يا سيمرغ نامگذارى شده كه همين پرنده ايرانى هم قدمتى كهنتر از هر موجودى بر روى زمين دارد. بدين مناسبت بتماشاى تصاويرى از آثار باستانى بدست آمده از فلات قاره ايران بزرگ در رابطه با ساز سرنا و اژدها مينشينيم.


رقص با سورناى نوروزى

دوازده لوح زمرد اهورامزدا



١٢ لوح زُمُرُّد كتيبه هايى است از زمرد افسانه‌ای که احكام اهورامزدا و يا خداوند بال، خدای خرد و دانایی و آموزگار جهان، بر روى آنها حكاكى شده تا تعالیم او براى بشريت به ارث گذاشته تا هر نسلی از نور که پس از او به دنیا می آيند، آنها را بجویند و برستگارى برسند.(١) و به گفته اى اين دوازده لوح زمرد، دوازده قانون انسان-خداست كه توسط آنها، مردم به "بهمن و يا جمشيد" تبديل شده و توانا به خلق شگفتى ميشوند.

بروى اين ١٢ كتيبه جادويى بطور مشخص به زبان باستان ايران(احتمالا به زبانى كه آنرا نسخ مينامند و مانى بزرگ آنرا اختراع كرده است) نوشتارى کنده کاری شده‌است. و شامل گفتارى است كه "ناكسانى كه آنها را به ناحق در اختيار دارند و در اختيار ديگران هم نميگذارند " توانا بخواندن آنها نيستند، چرا كه خواندن اين الواح تنها از كسانى برميآيد كه از جنس نور باشند، يعنى سه نيك را براستى پاس داشته باشند (٢) چون حروف حكاكى شده بر روى الواح به امواج فکری، با آزاد کردن یک ارتعاش فکری هماهنگ با ذهن خواننده، به او پاسخ ميدهند. و تنها يكى از آنها كه بطور اتفاقى توسط يك مغان زرتشتى در مصر ترجمه شده، در اختيار مردم قرار گرفته است. و شامل سه قانون فيزيك خيام كبير و شرح و تعريفى از جان آدمى و روح اوست.

ميگويند قدمت این الواح شگفت انگیز و سن تعیین شده برای آن به 38000 سال پيش برمی گردد. پس از غرق شدن سرزمين مادرى، يعنى فلات قاره ايران و يا آتلانتيس، بر اثر زمين لرزه و سونامى هولناك كه تمامى منطقه را در خود دفن و غرق كرده است، اين الواح تيز غرق شده و بعدها بدست آدميان افتاده است. و دليل اين تخمين زمانى اين است كه احكام اهورامزدا بر روى آنان حكاكى شده است و آنچنان سالم و تازه هستند كه باور اينكه اين الواح از عناصر زمينى ساخته شده باشند، ناممكن است. آنها شامل دوازده لوح زمرد سبز رنگ مستطيل شكل ميباشند كه از درازا با حلقه هاى زرين بهم وصل می باشند، و يك رشته را تشكيل ميدهند. مواد تشكيل دهنده اين الواح زمردى براى انسان امروزى ناشناخته است و احتمالا توسط مانى بزرگ، كه كيمياگرى شگفت انگيز بود ساخته شده است. آنها فاسد نشدنی و در برابر تمامی عناصر و مواد مقاوم هستند. در واقع از نظر ساختارسلولی و اتمی غیرقابل تغییر ميباشند وبا جابجایی مکانی و آب و هوايى هم تغییر نمیكنند. در این زمینه آنها قوانین یونیزاسیون مواد را می شکنند. سه رشته از اين دوازده الواح وجود دارد كه از مانى بزرگ به ارث مانده است و او آنها را در سه بخش از زمين به يادگار قرار داده است. در آتلانتيس و يا فلات قاره ايران، در مصر و در نزد ماياها.

مانى بزرگ ترکیبی از دانش و خرد و هنر است. او رازهایی از هستى را به آدميان آموخته و از اين رازها بعنوان قوانين انسانى درجوامع باستان و همچنين آنها را بصورت ابزاری براى ساخت شگفتى هاى فيزيك، شيمى، معمارى، پزشكى، هنرى و و و بكار برده است. او همچنين تمامى علوم و دانش خود را تدوين و بعنوان قوانين هستى در كتبى با تذهيب زيبا برای مردمان بجاى گذاشته است . برای مدت 16000 سال از تقریباً 38000 تا 54000 سال پيش، اینها قوانینی بودند برای نژاد آرياييهاى باستان . در آن زمان قبايلى که در اطراف آرياييها ميزيستند، پیرو آرياييها و خداوند بال و يا اهورامزدا شده و به درجه بالاتری از تمدن دست یافتند.

خداوند بال و يا اهورامزدا فنا ناپذیر بوده و هست. (٣) او برمرگ غلبه کرده بود. تنها زمانی که اراده می کرد فنا پذیر میشد ونه اینکه بامرگ روبرو شود. او با خرد عظیم خود قوانینی ساخت برای مستعمرات گوناگون سرزمين مادرى و يا آتلانتیس که شامل مناطقی در جنوب و مرکز آمریکا هم میشد.

۱۴.۱۲.۰۲

هومن، خرد ايرانى



« بـنام خداوند جان و خــرد »
واژه « هُوُ» در پارسى بمعنى خدا است و « مَن » يعنى انسان و واژه تركيبى « هومن » بمعنى انسان-خدا ميباشد. « من » از پارسى در زبان انگليسى وارد و بعنوان يكى از واژگان اصلى بهره گيرى ميشود. و با همان تلفظ پارسى خوانده و به همان معناى پارسى يعنى انسان مورد استفاده قرار ميگيرد. (Man به انگليسى.)

دو واژه « هومن » و «هومنسيم» نيز از همين واژه پارسى كه درواقع اصل آيين مانى پيامبر دانشمند ايرانيست، سرچشمه گرفته، و به فرهنگ غرب وارد گشته است. امروزه مطابق معمولِ، اصطلاح «هومنسيم» غربى ناميده شده و در پارسى به «انسان گرائى» بر گردانيده ميشود كه اين ترجمه محتواى ارزشمند واژه « هومن » را از دوش مياندازند و آنرا سبك و طبعا تهى از معناى اصلى ميگرداند. و مانند ديگر اصطلاحات، و واژهگان پارسى كه رفت و برگشت شدند، يعنى اول بزبان ديگر ترجمه شده، مالخود گشته و سپس دوباره بعنوان يك واژه جديد به پارسى ترجمه و بخورد پارسى زبانان داده ميشوند، اين واژه هم بهمين سرنوشت دچار گشته و در نزد پارسى زبانان اصالت و محتواى خود را از دست داده است. و همين فاجعه يعنى از دست دادن ريشه هاى فرهنگ اصلى و ايرانى خود در ترجمه، ابزار فريبگرى و مكارى گروههاى گوناگون بسيارى در ايران شده است. واژه «هومن» به معناى « خدا در خودانسان » است. انسان، بعنوان تركيبى از اصل بينش و حيات، از خالق خود جدا نيست و ايندو يكى ميباشند. « بَه من، و يا بهمن » در هومن، يعنى بهترين انسان-خدا ، در اصل به معناى« بذر درون بذر» يا « اصل درون اصل » است. بهمن، يعنى بهترين انسان و نزديكترين انسان بخدا، هسته ايست كه هستى انسان از آن ميرويد. اين بذرى است كه « از خود» ، ميرويد، و تبديل بهخدا-انسان ميگردد. هومن تخم خود رو و خود زائيست كه بن هر انسان است. در باور ايرانى، خدا بذرى است كه در درون انسان نهفته و خودش از خودش ميرويد. بعبارت ديگر، خدا، خودش را ميآفريند، و بهمين دليل، واژه خدا، به معناى « اصل » است. و هر چيز اصيلى در فرهنگ ايرانى، خداست. در فرهنگ مانوى ، خدا همان مينو يا بذر و تخم خود رو شمرده ميشود. و بدين ترتيب، از همان سپيده دم پيدايش، به گيتى و مخلوقات و انسان، اصالت داده ميشود. و هركه دور ماند از اصل خويش، روزگارى بهرحال، بازجوييد وصل خويش. و در فرهنگ مانوى، خدا چنين اصلى است كه چون خود از خود ميرويد و پيدايش مى يابد، پس او اصل هرچيزى است. او اصل مهر، روشنى، شكفتن، و اصل شاديست. او دليلى براى غم و اندوه و نااميدى ندارد. او بن هر انسان، همين بهمن يا هومنست. از اين رو ، بنياد فرهنگ ايران، بر اصل همپرسى يا ديالوگ ميان خدا و انسانى كه بنش بهمن يا هومنست، قرار دارد « هومن» هسته ژرف فرهنگ ايرانيست. هومن خداى انديشه و شادى و همپرسى و انجمنى و آشتى دهنده اضداد است. هومن، اصل هر اصليست. گوهر هرانسانى ، اين « اصل همه اصلها » يعنى «هومن» است . انديشه و بينش و اندازه ( معيارها و ارزشها ) از اين هومن، كه بن هر انسانى است، بر ميخيزد. گوهر هر انسانى در هركجا و از هر جنس و نژاد و دينى و طبقه اى كه باشد، هومن شمرده ميشود.

بر اساس آيين مانى، « شهر خرد » يعنى شهر و جامعه وحكومتى كه ازخرد انسان، سرچشمه ميگيرد و بر اساس خرد ساخته شده است. و هومن حكمران اين شهر است كه شامل خدا و انسان ميگردد. در مقابل، شهر ايمان ضحاك، ابراهيمى است كه برشالوده ايمان به «خدايى فراسوى انسان و طبيعت» و يا حاكميت خدايى ناپيدا، بنا گشته است. خداى قهر و آشتى، جايزه دهنده و انتقام گير.

در فرهنگ ايرانى و آيين مانى، جمشيد و يا شيوه بينش جمشيد هستى دارد كه بر اساس تاريخ واقعى بشر، و يا شاهنامه، بهشت زمينى را براى مردمان گيتى ميسازد. و بلا و بيمارى را از مردمان دور ميسازد. و جمشيد، بن همه مردمانست. در هرانسانى، جمشيد هست و اين جمشيد همان بهترين هومن و يا « به من، بهمن» و يا بهترين انسان است. اكثر آدما «هومن» هستند ولى تنها اندكى از هومن ها، بهمن و يا جمشيد ميشوند.

برضد اين خرد يهشت ساز جان پرور جمشيدى است كه ضحاك برميخيزد، كه كارش بلعيدن مغز هاست. ضحاك، تفكرى است كه براى آدمى، ناكجا آبادى بر پايه تسليم كه اساس ايمانست، بنا ميكند. ضحاك همان انديشه ابراهيمى است كه « شهرايمان » را بر روى پايه هايى كه بر روى خون « قربانى» ابراهيم، استوار است، ميسازد. در مقابل هومن كه براساس آن انسان از خدا جدا نيست و هم اصل اوست و تا مقام او توان پيشرفت دارد، در مكتب ابراهيميان، عبدالله را داريم كه انسان را برده خدا ميداند كه فاقد اراده و منزلت است.

۱.۱۰.۰۲

حضرت مانى پيامبر دانشمند و هنرمند بزرگ ايرانى




حضرت مانى، پيام آور آيين راستى، مهر و زرتشت، بود. او در ضمن اينكه يك دانشمند و پزشك و كيمياگر بى نظير بود و كتب علمى كه نوشته است، يك كتابخانه را پر ميكند، يك هنرمند، نقاش، موسيقى دان، شاعر و نويسنده بزرگ هم بود. و آيين او هشتصد سال، آيين زندگى همه مردم دنيا را شامل ميشد. و گفته ميشود يكى از راه هاى ترويج سريع دين و آيين او در سراسر دنيا از طريق هنر و آثار هنرى شگفت انگيز او بود كه به مردمان عرضه و آنها را مجذوب و پيرو خود ميساخت. ميگويند حضرت مانى، پارسها را از طريق شعر و نويسندهگى و موسيقى، چينيها را از طريق نقاشى، تركمن ها را از طريق رسم خط و فن كتابت و تذهيب، مصريها را از طريق معمارى و ساخت بناهاى شگفت، هنديها را از طريق موسيقى و رقص، يونانيان را از طريق سخنورى و فلسفه و پادشاهان را با علم شگفتى كه در درمان بيماران داشت، بطورى كه مردمان اعتقاد داشتند او، مرده زنده ميكند، را به پيروى از خود شرفمند ساخته بود.
او به هنر عشق ميورزيد. و آنرا به مثابه ابزارى در خدمت شادى و رفاه آدميان بكار ميگرفت .
درباره هنر خوش نويسى مانوى و مانويان مينويسند: مانى شيوه خاصى بويژه در نقاشى و خوشنويسى داشت كه مورد توجه جهانيان بويژه چينيها و تركمن ها قرارگرفته است.
فن لوكوك در شرحى بر خوش نويسى صفحه اى از متون مانويها مينويسد :
متن به گونه اى مرتب گرديده كه يا فضاى كامل صفحه را با سطور كامل پر ميكند ، يا آنرا به دو ستون موازى يا بيشتر تقسيم ميكند كه اغلب به سطرهاى قرمز پررنگ مايل به زرد محصور ميشده است . خطوطى كه براى تنظيم سطرها كشيده ميشد، گاه برنگ خاكسترى روشن و از مركب نيشابورى رقيقى بوده است. عنوان و تيتر آثار، تقريباً در همه جا شامل يك جمله به رنگ روشن در چندين صفحه پيدرپى بوده است... گل ها يا چين و شكن هائى كه اغلب گرد عنوان ميآمد ، هميشه به يك رنگ بوده اند ، اما گه گاه با نقطه ها و خطوط سطرهائى با مركب مشكى نوشته ميشده اند. مانويان بسيار راغب بودند كه با آوردن چند سطر رنگى ، بيشتر به رنگ سرخ ارغوانى ، آن را دل انگيزتر كنند . (يواخيم كليم كايت)
تذهيب يكى ديگر از ويژگى هاى كتابها، مانويان بود كه ادامه روش هنرى و زيبايى شناسى مانى محسوب ميشد زيرا معتقد بودند كه :
وظيفه هنر آن است كه توجه مردم را به عوالم انسانى جلب نمايد و عشق و ستايش را بسوى مهر، نور و خداى خود متوجه سازد و نسبت به زاده هاى جهل ايجاد پرهيز نمايد. تذهيب كتابهاى هنرى كه نزد مانويان رواج داشته، در حقيقت صحنه اى از نمايش آزاد كردن نور و روشنائى بشمار ميرفته است . در اين راه مانويان براى نمايش روشنايى در آثارخود از فلزات گرانبها بهره جوئى ميكردند.

اما توجه مانويان به هنر نقاشى نيز مانند ديگر هنرها بوده، و كتاب مصور مانى، ارژنگ بعنوان معجزه مينوى(بهشتى و آسمانى) بشمار ميرفت. شخصى بنام دوست محمد درديباچه مرقع بهرام ميرزا در اين رابطه نوشته است" مردم از مانى بعنوان كسى كه شگفتى ميآفريد، ياد ميكنند و از گوى نخشب و پيشگوييهاى او داستانها ميگويند. و در باره ارژنگ ميگويند كه در انجا چهره انسان و حيوانات و درختان و گلها و گياهان و پرندگان و انواع اشكال را ميتوان ديد كه جز در ايينه خيال، صورت نتوان بست و جز در صور وهم و گمان در عالم عيان بر صفحه امكان نتواند نشست ،منقش و مصور كرد....كوته نظران با حقد و حسد، كتاب مصورش را كه لوح ارتنگى ميناميدند سرمشق كفرو عناد نمودند و ان را از كمال غرايب در برابر نگارخانه چين كه مشهور است كه جامع جميع صور موجوداتست، مثل ميپنداشتند.( مايل هروى ،ص ٢٦٨) اكنون اين كتاب فقط در كلكسيونهاى شخصى و در دست جحودان است كه گاهى يك صفحه از آنرا كپى كرده و به مبلغى گزاف ميفروشند.

رويين پاكباز در باره ويژگى نقاشى مانويان مينويسد :

۲۶.۹.۰۲

نگاهى به سوره فجر در قرآن



فجر نام سوره ٔ هشتادونهم از قرآن است. از سوره هاى مكى و شامل سی آیت است. و پس از سوره ٔ غاشیه و پیش از سورة البلد قرار دارد.
واژه فجر به چند معنا است، بدين ترتيب كه: يك به معنى برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن، رو گردانیدن از حق. عدول از حق، فاسد گردیدن. دروغ گفتن. مخالفت و عصیان کردن است.
دو به معنى، سپیدی آخر شب. روشنی پگاه که سرخی آفتاب است در سیاهی شب.
ترجمه پارسى سوره فجر بشرح زير است. اما پيش از پرداختن به آن بايد اينرا بنويسم كه برخلاف همه ادعا ها و همه باورها، قرآن ترجمه يك متن پارسى به زبان ناقص و كپى شده و ساختگى عربى است. سپس متن اصلى پارسى، پنهان و يا نابود شده و آنچه كه ما امروز ميخوانيم، ترجمه پارسى يك كپى عربى، از اصل پارسى است! درست مثل اينكه لقمه را دور سر گردانده و در دهان بگذاريم. و بهمين دليل خواندن و هضم جملات بسيار ناچسب و احمقانه بنظر ميآيد. و مثل اين ميماند كه ديوان حافظ را ابتدا به عربى ترجمه و سپس از روى ترجمه عربى آن دوباره به پارسى برگردانيم كه در اينصورت آنچه خوانده ميشود نه تنها زيبا و دلچسب نيست، بلكه با متن زيباى اصلى هم بسيار فرق دارد. بهرحال آنچه كه در پايين ميآيد ترجمه سوره فجر توسط علماى شيعه است كه با ترجمه گوگل يكى است! و اعداد در پرانتز شماره آيه و در پرانتز بعدى ترجمه آيه از مريم است. باشد تا رستگار شويم.
سوره فجر:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
وَالْفَجْرِ ﴿۱﴾
سوگند به سپيده دم (۱)(و سحر)

وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿۲﴾
و به شبهاى دهگانه (۲)(و به مدت ده شب)

وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿۳﴾
و به جفت و تاق (۳)(تنها و يا با جفت خود)

وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ﴿۴﴾
و به شب وقتى سپرى شود (۴)(و در تمام طول شب)

هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ ﴿۵﴾
آيا در اين براى خردمند [نياز به] سوگندى [ديگر] است (۵)(آيا چيزى در سنگ فرو ميرود؟ و منظور اين است كه اگر شب و روز، تنها و با هم، ده ها شبِ پى در پى، براى سنگ سخن بگى، و دليل بياورى، نتيجه اى ندارد. اين ترجمه من است، درحاليكه ترجمه علماى اسلام ترجمه گوگلى و چيز ديگرى است. )
در اين سوره قرآن، همه معانى واژه فجر را، ميتوان ديد، چرا كه در ابتداى سوره، الله به سپيده دم و به شبهاى دهگانه و به جفت و تاق و به شب وقتى سپرى شود، سوگند ياد ميكند ( در اينجا واژه فجر به معنى سپيدى پگاه و حالت آسمان در بين تاريك و روشن است). سپس ميپرسد، خردمندى كه با اين مطالب آشنا باشد، آيا به سوگند ديگرى نياز دارد؟ اينكه چرا الله بايد براى آدمى سوگند ياد كند و چه نيازى به اينكار دارد، از درك من خارج است. بحز اينكه از نظر روانشناسى، كسى كه دروغ ميگويد، و تلاش دارد ديگرى را بهر طريقى بفريبد، دست بدامان قسم و سوگند ميشود! و يك مثل معروف غربى هست كه ميگويد: گفتى، باور كردم. اصرار كردى، شك كردم. قسم خوردى، فهميدم دروغ ميگويى. اما آنچه من از اين پنج آيه درك كردم اين است كه الله ميگويد، براى سنگ تفاوتى ندارد كه چقدر و چند شب و تنها و يا با ديگران برايش سخن بگى. و اينرا به دو دليل ميگويم. ١- ترجمه علما بسيار بى معنى و بى محتوا است. ٢- چرا الله بايد براى متقاعد كردن آدما، به چيزهايى كه خودش خلق كرده، سوگند بخورد؟
پس از اين پنج آيه، الله از معنى عصيانگرى و خشن واژه فجر استفاده كرده و ميپرسد:

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ﴿۶﴾
مگر ندانسته اى كه پروردگارت با عاد چه كرد (۶)(با اينكه داستان ماد ها را ميدانى)

عاد يعنى چه؟ عاد نام قومى است كه در اصل قوم ماد نام دارد و از اقوام باستان ايران است. و شخصى بنام ماد(عاد ) رئيس و سركرده آن قوم بود. و در قرآن نام ماد به عاد تغيير يافته ، چراكه وقتى شرح حال قوم عاد و قدمت و زيستگاهشان را در متون اسلامى ميخوانيد، همان ويژهگى هاى قوم ماد را ميبينى. بگفته قرآن قوم عاد دچار مصيبت ميشود، چون انكار هود( هود قرآنى همان داود تورات است)پيامبر را كردند، و دست رد به سينه اش زدند، پس دچار طوفان سهمگين شن و ماسه شده و به هلاكت رسيدند.
و هود كيست؟ براى فهميدن اينكه هود كيست بايد رفت و سوره يازدهم قرآن را كه بنام هود است را خواند. اما بطور صورى گفته ميشود كه منظور از هود همان پيامبر جحودا، داود است. (منتهی الارب ). و نیز گفته اند که واژه جحود مانند الفاظی چون نوح و لوط از زبان پارسى به عربی وارد شده است و بعید نیست که در اینجا هود مخفف «یهود» باشد به حذف یاء.

اما در سوره هود كه نام سوره ٔ یازدهم از قرآن است و شامل ١٢٣ آیه است، گفته ميشود كه هود نام پيامبرى است كه بطرف قوم عاد فرستاده شد. نام هود در قرآن (ده بار) آمده، و یك سوره هم به نام او نامیده شده، است. سلسله نسب او را چنین ذكر نموده‌اند: «هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح». بنابراین نسب او مانند داود با هفت واسطه به نوح می‌رسد. نوح كه معمولا لخت مادرزاد در بين مردم ميچرخيده است پيش از مرگش ميگويد: «بعد از من غیبت طولانی رخ می‌دهد. در طول این مدت طاغوت‌هایی بر مردم حكومت می‌كنند و بر آنها ستم می‌نمایند، سرانجام خداوند آنها را به وسیله قائم بعد از من كه نامش هود/داود است نجات می‌دهد.»
وجه تسمیه هود:
از این رو به او هود گفته شد، كه از سوی خدا برای هدایت قوم عاد برانگیخته شده بود.
و ميگويد، هود، در قیافه و قامت همشكل حضرت آدم بوده و سر و صورتی پر مو داشته است(و كسانيكه فكر كنند، منظور همان ميمونها هستند، در جهنم جاى خواهند گرفت.).
گفته ميشود، هود و يا داود دومین پيامبر اسرائيلى است كه در برابر بت و بت پرستی قیام و مبارزه كرده است،(در آن زمان همه مردم خداوند بال و يا اهورامزدا را ميپرستيدند و او را يزدان يكتا ميخواندند. ) اولين آنها نوح بود. يعنى هود يك پيامبر جحود است كه وارد شهرى ميشود و دعوى پيامبرى ميكند.( ميگويند خود داود از قوم ماد بوده كه خنده داره)و چون مردم او را نميپذيرند، پس دچار عذاب الهى ميشوند. و اينرا مينويسند تا درس عبرت شده و از آن پس مردم جرأت نكنند به هر مدعى شيادى نه بگويند! و هر كسى از مردم، پيامبرى از قوم جحودان را نپذيرد، الله او را دچار سرنوشت قوم عاد ميكند! تو گويى قوم عاد را خداى ديگرى آفريده كه هيچ ارزش و قدر و منزلتى در پيشگاه الله و يهوه ندارند!
و عادها و يا مادها، مردمی از نژاد بسیار قدیم بودند، که در شبه جزيره پارس ميزيستند (يمن و عمان امروزى) و دارای تمدنی مترقی و سرزمین هایی خرم و دیاری معمور بودند، از نظر قدرت جسمانی و ثروت سرشاری که از طریق کشاورزی و دامداری به آنها می رسید، ملتی نیرومند و قوی بودند، و به خداوند بال و يا اهورامزدا و يا خداوند آرياييها اعتقاد داشتند.
ادامه سوره فجر:

۷.۹.۰۲

پرى، پريا Peris




در اساطیر ایرانی، كه پرى از آنجا نشأت ميگيرد، و همزمان با خداوند بال، آنها هم موجوديت داشته اند، پری‌ها (Peris)در اصل فرشتگان سقوط کرده اى هستند که بدلايلى از طرف خداوند بال و يا اهورا مزدا، بر زمين فرود آمده و حامل دستور و يا مامور انجام كارى درباره دوستان و يا مهر باوران و دشمنان و يا مهر ستيزان، هستند.(١)
همچنین باور هايى درباره پریان در برخی از افسانه‌های كهن و باستان ايرانى وجود دارد كه ميگويد، آنها کم و بیش بین خیر و شر هستند. پريان گاهی آینده را برای انسانها آشکار میكنند و آنها را از انجام پليدى باز ميدارند، دراكثر مواقع، مامور حفاظت از كودكانى هستند كه والدين خود را از دست داده اند، گاهى با كشاندن آدم خوب يا بد، به راهى بجز آنچه ميرود، موجب تغيير سرنوشتش ميشوند، گاهی مردم پليد را فریب داده و اكثرا بلایای طبیعی مانند زلزله، طوفان و سيل را بوجود میآوردند. این پريان از نظر فیزیکی زیبا بوده و اغلب با بال نشان داده میشوند. پرى ها داراى چشم و گيسوى مشكى هستند، پيكرى زيبا دارند و بسيار خوشبو ميباشند. (٢)
جايگاه اصلى پريان، پرديس، و يا پاراديس نام دارد كه در زبان پارسى بمعنى جايگاه خوبى و زيبايى و يا بهشت است. و اين بهشت در مكانى است كه همگان نميتوانند آنجا را بيابند. و خانه پرى ها بر روى زمين، پرى استان و يا پاريستان است که در کوه قاف واقع شده است. كوه قاف، و یا کوهی جادویی كه در دورترین نقطه جهان است و رشته كوه هاى مرتبط با آن، جهان شناخته شده ما را احاطه کرده است. پريان دشمنان سرسختى بنام ديو ها دارند كه مرتبا با آنها در زد و خورد بسر برده و دیوها، پرى ها را در قفس های آهنين حبس میكنند و مانع از انجام ماموريت آنها ميشوند، و آنها را در اين قفس هاى آهنين شكنجه ميكنند، زیرا پريان به آهن آلرژى دارند و از پيوستن به تاريكى و از ارتکاب شرارت هاى مربوط به تاريكى، خودداری ميكنند. پريان براى مقابله و دفع ديو ها خود را در حوضچه هايى كه با گلاب پر شده است، ميشويند. و شربتى كه با گلاب تهيه شده ميخورند و ذكر خداوند بال را گفته و از او مدد ميجويند. (٣)
از پريان معرف، ميتوان ملكه سبا(همسر جمشيد شاه)گابريل(جبرائیل)، ازراييل((٤) هاروت و ماروت، دختر شاه پريان و پرى دريايى را نام برد.

داستانهاى كهن پارسى بويژه داستانهاى مربوط به دوران امپراتورى ساسانى، مانند هزار و يك شب، کلیلگ و دمنگ (کلیله و دمنه) و و و پر از حكاياتى است كه درباره پريان نقل شده است و اين داستانها منبع الهام برخى نويسنده گان غير ايرانى، بويژه روسى، قرار گرفته كه آنها را يا بطور مستقيم ترجمه كرده و يا با الهام از آنها، حكايات نويين نوشته اند. از برجسته ترین داستانهاى مرتبط با پريان ايرانى، در ادبیات دوران امپراتورى صفوى، ميتوان به لاله رخ اثر توماس مور، شاعر ايرلندى در حدود ٤٠٠ سال پيش، و تیتانیا ملکه ٔ پریان و زن اوبرون و یکی از اشخاص کتاب «رؤیای یک شب تابستانی » اثر شکسپیر، اشاره كرد. گفته ميشود كه رمان لاله‌رُخ (Lalla Rookh) اثر توماس مور، در زمان جنگهاى چليپى بمنظور يادآورى به مردم ايرلند كه اصلشان پارسى و مانوى است، نوشته شده است. چراكه در اينزمان ايرلند تحت تاثير شديدجنگهاى چليپى بود. توماس مور با نوشتن رمان شعر گونه لاله رخ كه درواقع به سبك ادبيات پارسى است و از داستانهاى دوران امپراتوران ساسانى الهام گرفته شده، تلاش ميكند تا به مردم ايرلند گذشته پرافتخار پارسى خود را گوشزد نمايد. همانكارى كه چاپ چندين باره گفتگوى نيچه با زرتشت، در زمان جنگ جهانى دوم، براى ملت آلمان كرد. رمان توماس مور در سال ۱۸۱۷ انتشار مجدد شد ولى هيچگاه اجازه ترجمه به پارسى را نيافت، و با وجودى كه سراسر ٦٠٠٠ بيت اين رمان درباره امپراتورى پارسى است، ولى حتى در دوران پهلويها كه هزاران كتاب از نويسندگان دنيا ترجمه گشت(هرچند ترجمه ها بسيار هدفمند و مهندسى شده هستند، ولى بهرحال..) ولى رمان توماس مور در دسترس ايرانيان قرار نگرفت. چرا؟ چون حقايق بى نظيرى درباره پيامبر ايران، حضرت مانى و شكوه و جلال امپراتورى ساسانى و صفوى را به زيباترين نحو، شرح ميدهد. يكى از مطالبى كه توماس مور بارها در رمان خود تكرار ميكند، صورت نورانى مانى است كه او از راه ترحم به ديگران، آنرا با تكه پارچه اى سپيد ميپوشاند. امروزه هم مغانهاى زرتشتى به تقليد از مانى، هنگام نيايش در مقابل آتش، روى خود را با تكه پارچه اى ميپوشانند. توماس مور در اينباره ميسرايد:
در آن سرزمين طرب‌انگیز خورشید
پارس، اولین جايى بر روى زمين که آفتاب بر آن ‌تابيد
جایی که عزیزترین زادگان پرتوی خورشيد
آن گل‌ها و میوه‌های گلگون،
آنچنان فراوانند كه روی هر جویبار را می‌پوشانند
و زیباترینِ نهرها که مرغاب است(پر از پرندگان آبى است)
در میان قصرها و باغ‌های مرو پرسه می‌زند
آنجا بر آن تختگاهی که، ایمان چشم‌بسته کرور کرور پیرو،
او را بر آن نشانده،
پیامبری تکیه بر مسند ریاست زده، آن مقنع کبیر.(٥)
و بر چهره‌اش نقابی آویخته، نقابی سیمین،
تا که رحمی کرده و
سیمای خیره‌کننده‌اش چشمان بنی‌بشر را نزند
چرا که به گفته هواخواهانش، حتی زمانی که موسی از کوه بازمی‌گشت
آن نوری که اعجازگونه بر گونه‌هایش می‌تابید هم،
آن انواری که از حضور خداوندش به درخشش درمی‌آمد، هم
کم‌فروغ‌تر از نور سیمای مقنع بود.(٦)
امروزه اين رمان هم مانند امثال خودش، تحريف شده و نامها تغيير يافته و با متن اصلى تفاوت دارد. (٧)
داستان رمان لاله رخ توماس مور، براساس حكايات شيرين مربوط به دوران ساسانى است. بدين ترتيب كه يكى از امپراتوران ساسانى، پس از کناره گیری از تاج و تخت به نفع پسرش بنام بهرام گور، عازم سير و گردش دور دنيا ميشود و با عبور از دره و دشتهاى زيباى خوارزم، تحت تاثير زيبايى اين مناطق قرار گرفته و در آنجا خيمه ميزند. و اين همزمان با سال یازدهم سلطنت اورونگ زيپ، شاه خوارزم است. به اورنگ زيپ خبر ميرسد كه شاهنشاه در يكى از دشتهاى بخارا خيمه زده و او سراسيمه به ديدار شاه شاهان رفته و به سبک خوارزميان، مهمان نوازی باشکوهی که شایسته شاهنشاه و میزبان بود، ترتيب ميدهد. در طول اقامت مسافر سلطنتی در خوارزم، يك قرار ازدواج بین کوچکترین دختر شاه خوارزم كه پرى ناميده ميشود ولى به سبب مهر زيادى كه پدر به او دارد، لقب لاله رخ را داراست، با پسر كوچك امپراتور پارس، يعنى بهرام گور، توافق ميشود. قهرمانانی که بعدها، نام و عشقشان زینت بخش هزاران داستان و نقاشى و ترانه های ایرانی و جهانى ميشود.
لاله رخ، نام شخص اول، داستان اين شاعر ايرلندى است که يك شاهزاده خانم پارسى و نامزد ‌بهرام گور، است. رمان لاله‌رخ شامل چهار قطعه شعر روایی است که داستانی به نثر آن‌ها را بهم پیوند می‌دهد. روزگار توماس مور مصادف با جنگهاى خونبار چليپى بين اميران فريب خورده مانوى بود و قبايل بربر از تضعيف اين شاهان سوء استفاده كرده و با حمله به شهرهاى آباد امپراتورى صفوى، مردم را قتل و غارت نموده و برخى از آنان هم مانند قبايل وحشى انگلساكسون سرزمينهايى از ايرلند را اشغال كرده و ساكن شدند. همچنين حمله قبايل بربر به فرانسه و كشتار وحشيانه شاه و دربار آنجا و همچنين بريدن سر مردم عادى و غصب فرانسه، كه امروز بنام انقلاب كبير فرانسه ثبت شده است، از ديگر نمونه هاى حمله قبايل بربر به جوامع متمدن انسانى در امپراتورى صفوى است. و آنچه در بررسی شعر «لاله‌رخ» جالب می‌نماید گزینش هدفمند رویدادهای تاریخی آنزمان و داستان‌های کهن پارسى، و تطبیق آن با فضای سیاسی زمان و مکان شاعر است. لاله رخ فرمى آشنا مانند كتاب هزار و يكشب كه بر اساس داستانهايى است كه شهرزاد براى امپراتور ساسانى هر شب تعريف ميكند، کلیلگ و دمنگ (کلیله و دمنه) كه توسط انوشيروان امپراتور ساسانى نوشته شده است، كتاب حمله تيتانها(٨) اثر معروف مانى، و هفت پيكر نظامى دارد.
داستان لاله رخ:
لاله‌رخ که به نامزدی شاه جوان درآمده برای برگزارى جشن زناشویی با گروهی از غلامان و کنیزان راهی پارس(شيراز كنونى) می‌شود. در میان خیل همراهان شاعری هنرمند كه در خواندن و نواختن زبردست است، فردى بنام فرامرث(فرامرز)برای تفریح لاله‌رخ چهار قصه را برای او بازگو می‌کند، (٩)و لاله‌رخ در راه، دل به فرامرز می‌بازد. بخش اعظم رمان از چهار داستانی تشکیل شده که فرامرز به شعر می‌سراید. این چهار داستان عبارتند از: «پیامبر نقابدار» که گوشه اى از سرگذشت، مانى پیامبر دانشمند ایرانی است، «پردیس و پری»، «مهر‌پرستان»، و «چراغ خانه» است.
هنگامی که لاله‌رخ وارد قصر نامزد خود بهرام گور می‌شود و تصور ميكند كه از محبوب خود، فرامرز بايد جدا گردد، از غصه، از هوش می‌رود اما کمی بعد با آوايى آشنا بهوش می‌آید. این صدای آشنا صدای کسی نیست جز شاعر دلدار او فرامرز. هنگامی که لاله‌رخ درمی‌یابد که شاعری که او در عشقش می‌سوزد در واقع همان نامزد او یعنی بهرام گور است شور و شعف وصف‌ناپذیری وجود او را دربر می‌گیرد.(١٠)

۵.۹.۰۲

یوسف فلاوی، ژزف فلاویوس



در سالهاى پس از جنگ جهانى اول، جحودى كه نام خود را ژزف فلاویوس،( یوسف فلاوی) گذاشته و خود را مورخ یهودى معرفى ميكند، پس از تبحر در زبانهاى پارسى، لاتين و یونانی ابتدا به ايران بزرگ، شامل چين، هندوستان و مصر سفر كرده و براى سالهاى طولانى مشغول جمع آورى تمامى كتبى شد كه در اختيار مردم كوچه و بازار بود و آنها را به بهايى ناچيز خريد و يا با كاسه يا بشقابى تعويض وجمع آورى كرد. سپس به ايتالياى امروزى رفت و درآنجا نيز بجمع آورى تمامى كتبى كه درباره تاريخ ايران و آيين مانى بود، پرداخت. پس ازآن و پس از تسخیر بیت المقدس، تمام کتب مذهبی و تاريخى كه در كتابخانه مصر و فلسطين موجود بود، در اختيار او قرار گرفت. پس از جنگ جهانى اول او انجمن مخفى يهودى را بطور مخفيانه تاسيس كرد. كار و هدف اين انجمن بازنويسى و تحريف كتب مذهبى و تاريخى و هر كتابى كه در رابطه با امپراتورى پارسى و آيين زرتشت و مانى، كه تا آنزمان جمع آورى شده بود، و تكثير كتب تحريف شده در بين مردم شرق و غرب، ميبود. او سنوات آخر عمر خود را در رم گذرانید و کتبی جعلى و تحريف شده راجع به تاریخ جعلى جحود و خراب شدن اورشلیم نوشت. کتابهای او از اینقرار است: 1- هفت كتاب راجع به وقایعی که دنبالهء آن جنگهای رومیان با یهود و خراب شدن بیت المقدس است. و در اين هفت كتاب ، چگونگى بوجود آمدن جنگهاى چليپى تماما تحريف شده و منحصر به جنگهاى بين يهود و مسيح گشته است. 2- کتاب تورات است که حاوی بیست فصل است و آنرا بروزگار باستان متصل كرده و نامش را عهد عتیق یهود گذاشته است. اين كتاب تماما ساختگى و از خيالپردازى ها و تحريف تاريخ واقعى دنيا است و با الهام از داستانهاى كهن پارسى و جا دادن قبايل جحود، در تاريخ تمدن بشريت، نوشته شده است. این کتاب را چنانکه خود یوسف فلاوی ميگويد، با این مقصود نوشته که جهانيان با تاریخ یهود آشنا شوند! و جهانيان بدانند که ملت او گذشته های طولانی داشته اند و چیزهائی که نویسندگان و تاريخنگاران پارسى و ديگر تاريخنگاران رومى و يونانى كه به تقليد از تاريخنگاران پارسى، راجع به اقوام جحود نوشته و منتشر كرده اند، صحیح نیست. در این تألیف تا فصل هفتمِ کتاب یازدهم نوشته های او همان تورات است. بعد از آن از سلطنت کورش كبير ميگويد، چرا كه آثار اين امپراتور بزرگ پارسى در تمامى دنيا موجود بوده و مردم دنيا او را ميشناختند و او را نميتوانست تحريف و تخريب كند ولى درعوض او را ناجى جحودان ناميد! و بدين ترتيب قوم يهود را در تاريخ باستان ايرانيان وارد ساخته است. درحاليكه در آنزمان هيچ نشانى از قبايل جحود وجود ندارد. در ادامه كتاب، سپس از وقایع دورهء بطالسه و سلوکیها گفته و آنها را به تفصیل شرح داده و سپس فروتر شده و به رومیان ميپردازد. 3- کتابهائی نیز در شرح احوال خود نوشته که در واقع دنبالهء کتاب مذکور است. 4- کتابی سراسر دروغ و جعلى در قدمت ملت یهود نوشت و این کتاب در واقع برای دفاع از ملت مزبور تألیف شده است. در این کتاب یوسف فلاوی همچنين از تاریخ نویسی یهودیان و دیگر مورخین مشرق زمین كه مورد تائيد يهوديان است مانند، هرودت، دفاع کرده و ميگويد که آنان بهتر از مورخین ديگر از عهده تاريخنگارى برآمده اند، سپس از مان تُن مورّخ مصری (كه همين هم ساخته و پرداخته انجمن جحودى است)و سایر مورّخینی که نوشته اند، مصر و ايران مسقط الرأس یهودیان است تقدير و پس از آن در مقابل آپیون از ملت یهود و موسی و قانونگذاری او دفاع کرده است. 5- کتابی هم به دست آمده موسوم به حکومت عقل که بعض محققین آن را به یوسف فلاوی نسبت می دهند. مصنف این کتاب می خواسته است عرفان، معرفت و فلسفهء پارسى را با نوشته های تورات وفق دهد!اهمیت توليدات اين انجمن مخرب و مخفى جحود شارلاتان كه تا امروز ادامه دارد، از اینجا مشاهده میشود که تاريخ دنيا بطور كلى تحريف و عوض شده و ساير تاريخنگاران پس از او و حتى برخى نویسندگان و تاريخنگاران كه گفته ميشود، تاريخنگاران کلیسای (مسیحی) مانند تئوفیل و کلمان اسکندرانی و اسویوس و غیره هستند، به او استناد کرده اند!!! انشاء اين جحود شارلاتان چنانکه گویند فصیح و روشن است، و همه جا در قضاوت راجع به رومیان بیان او متملقانه است ودرعوض در همه جا تلاش كرده تا عظمت و شكوه دوران امپراتورى پارسى، هخامنشى و ساسانى و صفويه را كه شگفتى سازان تاريخ بشريتند، با بازگويى داستانهاى سخيف و جعلى، از قبيل جنگهاى بى معنا و كشتار و سر بريدن و كور ساختن يكديگر و ازدواج با محارم و نسبت دادن تمام آنچه كه درواقع در بين خودقبايل جحود و بربر رخ داده، به ايرانيان و پارسها، آنها را كوچك كرده و پايين بكشد. و حتى در برخى مواقع هم نتوانسته خود را كنترل كند و فراموش كرده كه خود را بعنوان مورخ جا زده و بايد بيطرفانه رفتار كند، و شروع به فحاشى به پارسها و ايرانيان كرده و تابع احساسات شخصی خود قرار گرفته است. از نمونه تواريخ جعلى كه توسط اين انجمن جحودى ساخته شده ميتوان به تاريخ موجوديت قبايل آواره جحود، قبايل بغايت بربر و وحشى انگلساكسون كه در اصل همان قبايل جحودند كه با اشغال سرزمينهاى ايرلند در دويست سال پيش صاحب سرزمين شدند و تاريخ جعلى پادشاهى يافتند، تاريخ جعلى اسلام ١٤٠٠ ساله كه از همه جعليات مسخره تر و خنده دار تر هست، تاريخ جعلى قبايلى كه در نام عرب و در اصل پسر عمو هاى جحودان ميباشند و از نظر نژادى از همان تيره جحودان هستند، و به تازه گى هم تاريخ جعلى عثمانى براى نوكران و غلامان تورگ كه به اشتباه و يا عمد ترك ناميده ميشوند، چراكه نام تورگ بمعناى شغال و نام اصلى قبايل وحشى تورگ بوده است.

۲۲.۸.۰۲

خداوند بال، اهورا مزدا



خداى «بال» و يا اهورامزدا همان خداى ميانرودان و يا بين نهرين است. و او را خداى طبيعت و ذات موجودات طبيعى مينامند. كه همه جا با بال پرنده، همراه است. و او را چیزى قائم به ذات دانسته‌اند که نسبت به همنوعان خود برتر و از آنها بى‌نیاز است، (مانند دمى كه در درون آدمى دميده شده است) و خداوند، درواقع بال آدمى است. بال به معنی دل هم است و خداوند بال، همان است كه در دل نشسته است. براین اساس برغم وجود این معناى مشترک در همه کاربردها، خداى بال در موارد گوناگون مصداق و معناى بال به معنی دل استمتفاوتى دارد؛ مثلاً بال زن به معناى شوهر او، بال در مورد درخت خرما به معناى نخل بى‌نیاز از آبیارى، بال یک چیز به معناى مالک و صاحب آن و بال یک مکان به معناى بخش مرتفع آن است. خداى بال در تمامى آثار باستانى بدست آمده از ميانرودان و يا ايران بزرگ، تحت نقش بال پرنده ديده ميشود. ظاهرا آرياييها نخستین اقوامى بودند كه خداوند «بال» را خدا دانسته و به نيايش او روى آوردند. آنها براى «بال» آتشكده ها ساخته و محافظان بسیارى بر آن گمارده بودند. و هر شهر «بال» یا «شهر‌خدا»ى خاصى داشته و همانند پدر، بزرگِ شاهان و سرچشمه حاصلخیزى زمین پنداشته مى‌شده است. اهالى فنيكس كه به آنها کنعانیان و يا فنيقيها ميگويند(نام اصلى و پارسى آنها فنيكس است)و به مردمى كه در كنار مديترانه زندگى ميكردند مانند لبنان امروزه گفته ميشد، از دیگر گروه مردمى بودند که ظاهراً تحت تأثیر آرياييها «بال» را خداى آفتاب لقب داده و شکل انسانى آن را بعنوان بزرگ‌ترین معبود مى‌پرستیدند. مطابق گزارش هایى، کنعانیان بطور کلى خدایان خود را «بال» نام نهاده و بر فراز قله‌ها، درون دره‌ها و کنار نهرها براى آنها معابدى خاص ساخته اند. همچنين مصريها، و مردم ساكن شمال آفريقاى امروزى مانند، ليبى هم خداوند بال را خداى اصلى خود ميدانستند. نام مصر از ریشهٔ سامى است. و با نام‌های دیگر زبان‌های سامی برای مصر از جمله (میتزراییم) هم‌ریشه است. نام مصر به معنی «دو تنگه» است و به جدایی میان دو دودمان بخش‌های شمالی و جنوبی مصر اشاره دارد.واژهٔ مصر در اصل خود معانی شهر، تمدن، کلان‌شهر، زمین، و مرز هم می‌داده‌است. مصری‌ها سرزمین خود را «کی مِسْت» می‌نامیدند که به معنی سیاه است، زیرا زمین‌های مصر را زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می‌دانستند. اسم مصر که در اصل و پارسى «اِگیپت» یا «اِژیپت» است و فقط در تلفظ آن جزئی اختلافی بین زبان‌های مختلف هست، از لفظ «خی کُپتا» است: فینیقی‌ها منفیس را چنین می‌نامیدند و از فینیقی‌ها این لفظ به اروپا سرایت کرد. «خی کُپتا» هم از لغت مصری «خاتْ‌کاپْ‌تا» آمده که به معنی «معبد روح پتا» است سومريان(ساكنان ايران بزرگ از شمال خليج پارس، يعنى جنوب ايران، تا عراق و سوريه) نيز خداوند «بال»، را بعنوان خداى واقعى ميشناختند و او مورد نيايش بوده است. فنيقى ها خداوند «بال» را پيروس،(پيروز)، ایرلندی ها آن را به اسم «بیل» (بال)، رومی ها «بیلوس» و یونیان به نام «پيلوس» ناميده و او را عبادت مى‌کردند. آثار باستانى بدست آمده كه همگى داراى بال هستند، از وجود عبادت خداوند «بال» در تمامى دنيا، مى‌توان مؤید این مطلب دانست. و گویا آرياييها بعنوان مردمى دریانورد در رواج اين خدا در مكانهاى آباد آنزمان بجز ميانرودان و در دنيا نقش داشته‌اند. هنوز در شهر «پالمیر » آثار آتشكده قدیمى بزرگى به نام بال مشهود است. در کشفیات مصرى ها از نيايش خداوند بال، آثارى فراوان بر جاى مانده است. «بال» همچنين نام بزرگترین معبود مصريان هم هست. ملل باستان (مصرى ها،کنعانیان، سومريها، کلدانیان، آسوریان ) به تقليد از آرياييها، «بال» را خداى طبيعت ميدانستند و سمبل عظيم طبيعت را مهر يا خورشيد ميناميدند و آتش را مظهر اين سمبل بزرگ طبيعت، يعنى خورشيد دانسته و زمان نيايش در مقابل آن مى ايستادند. و بربر ها چون از فلسفه آنها سردرنميآوردند و فقط آنها را هنگام نيايش در مقابل آتش ميديدند، از روى نادانى آنان را آتش پرست ميناميدند. بال همچنين نام ستاره ٔ مشتری است. و بهمين دليل بربر ها تصور ميكردند مردم باستان و تمدن هاى باستان، اجرام آسمانى را پرستش مینمودند! و اهالی فنیقیه و کنعان و سایر همسایگان ایشان را آفتاب پرست و ماه پرست ميناميدند. و چون از علم عظيم نجوم آريايها هيچ نميدانستندو نميدانند، آنرا با جادوگرى و نيروى ماوراء طبيعت يكى ميدانستند ، و البته هنوز هم در همين حماقت بسر ميبرند. و گاها ايرانيان را آتشپرست مينامند. بال بمعنى خداوند و آقا است و باید دانست که خداوند بال خداى مشترك تمامى اقوام باستانى است. آشور هانیبال - که نامش به معنای (خدای بال را خشنود می کند) است از پادشاهان امپراتورى پارسى است و پيش از هر چيزى يك نابغه نظامى است در كارتاژ با روميها جنگيد و آنان را بزانو زدن وادار كرد. همچنين بالتازار كه نامش از خداوند بال گرفته شده است از امپراتوران معروف باستانى پارسى و فرزند نبوکدنصر( بخت النصر ) است كه در سال 554 ق .م . به سلطنت رسید. و در اعتقاد به خداوند بال اصرار داشت. و گفته ميشود كورش كبير با پيروزى بر بالتازار به سلطنت رسيد. و كارى كه جحودان براى مخدوش كردن خداوند بال كردند، مطابق معمول، ابتدا عوض كردن نام بال و سپس ساخت يك كپى و يك مشابه از خداوند بال بود. بدين ترتيب كه يك بت ساختند و نام آنرا بعل گذاشتند. و آنرا بت جحودان ثبت كردند. و نوشتند كه بعل نام بتی در شام است كه قوم الیاس آنرا میپرستیدند. در كجا؟ در شهر «بعلبک» لبنان!! و ما در باستان نه قوم الياس داشتيم و نه «بعلبک» لبنان! بهرحال جحودان بر طبق عادت خود، و براى ساخت پيشينه براى خود توسط جعل و كپى سازى، و براى رقابت با اين خدا، بتى بنام بعل ساختند، كه خود ميپرستيدند، و در زبان عبرى این واژه بعل را به معناى رب النوع (خداوند یا آقا) آورده اند. و در فرهنگ جحودى، بعل اسم عَلَم براى بتى است که ميگويند، در شهر «بعلبک» لبنان، بنى‌اسرائیل آن را مى‌پرستیده‌اند تا این که الیاس پیامبر براى هدایت آنان مبعوث شد. گویند: نام این شهر نیز برگرفته از نام همين بت‌ است. و در نوشتار نويين آمده كه بعل را همان «بال» و ايندو را يكى دانسته اند!! و با اينكه تلاش شده خداوند «بال» را همان بعل جحودى بدانند، بين بعل جحودى و خداوند بال آريايى تفاوت از زمين تا آسمان است. هر چند اظهارنظر قطعى درباره سابقه پیدایش بعل بعنوان خدا نزد جحودان دشوار است؛ اما جحودان براى اين خدا قربانگاه ها ساخته و در برپایى جشن ها به قربانى کردن انسان نیز مى‌پرداختند. و حتى فرزندان خود را براى تقرب به آن، قربانى مى‌کردند كه داستان قربانى كردن اسمائيل توسط ابراهيم از معروفترين قربانيان بت بعل در بين بنى اسرائيل است. جحودان براى جا افتادن اين بت، در مقابل خداوند بال، در پيشينه ساختگى كه براى بربر هاى ساکن حجاز ( كه نام اعراب بر آنان نهادند) ساختند، نیز بت هاى لات، عُزّى و مَنات را دختران بعل ‌دانستند! و همچنين واژه بعل، را سه بار در قرآن وارد كردند: در آیه‌ 128 سوره نساء/4 و 72 سوره هود/11 معناى شوهر و در آیه 125 سوره صافات/37 معناى بت دارد: «و اِنَّ اِلیاسَ لَمِنَ المُرسَلین × اِذ قالَ لِقَومِهِ اَلا تَتَّقون‌ × اَتَدعونَ بَعلاً‌و تَذَرونَ اَحسَنَ الخلِقین». مفسران در معنا و مصداق بعل در آیه 125 سوره صافات/37 اختلاف کرده‌اند. برخى چون عکرمه، مجاهد، قتاده و سدى آن را واژه‌اى مانوى به معناى رب دانسته‌اند.

۲۱.۸.۰۲

چليپ و يا كليد زندگى



چليپ و یا چليپ آریایی يكى از مهمترين نماد هاى باستانى ايرانى است. و در كنار نماد هاى مهم ديگر پارسى، مانند درخت زندگى، ماهى نگاهدار درخت زندگى جاى ميگيرد.(١) چليپ از نظر ظاهرى یک شکل هندسی، شبيه علامت بعلاوه در حساب است که شامل دو خط ميشود که بر یکدیگر عمود باشند، بطوریکه یک یا دو خط از آن ها از وسط قطع شود. خط ها معمولاً به صورت عمودی یا افقی هستند. چليپ ظاهرا شبيه علامت بعلاوه ولى از نظر معنا بسيار گسترده است.
چليپ از نظر:
- از نظر زيست شناسى، چليپ نمايانگر ٤ عنصر زندگى، آب، زمين(خاك)، باد و خورشيد است كه آتش نماينده خورشيد بر روى زمين ميباشد. ایرانیان باستان ميدانستند كه خورشيد - زمين - آب و باد، دلیل پدیداری زندگی و چرخه زندگی و رویش‌هاست. این ۴ گوهر از عوامل خلق‌کننده هستند و بنابراین برای آن‌ها ارزش زيادى قایل بودند و از آلودن آنان بشدت پرهيز كرده و آلودن اين چهار تا را گناه كبيره ميدانستند. حتى وقتى در مقابل آتش به نيايش يزدان مى ايستادند، دهان خود را با پارچه اى سپيد ميپوشاندند تا با نفس خود، آتش را آلوده نكنند. ( برعكس امروز كه تنها چيزى كه جرم ندارد ، از بين بردن و آلودن اين چهار است!).
- چليپ از نظر معناى زمين شناسى، نمايانگر تقاطع خط استواى زمين با خط محور زمين و يا خطى است كه دو قطب زمين را بهم وصل ميكند. در علم جغرافياى پارسى ، تقاطع خط استوا با خط محور ( فلک ) که خط شمالی جنوبی باشد، يك چليپ است. چليپ خط چهارگوشه شکلی است که از تقاطع خط محور و خط استوا در فلک پدید آید و آنرا چليپ افلاک نیز گویند و چليپ بزرگ نیز نامند.
- همچنين چليپ نماینده تقسیم عالم به جهت هاى چهارگانهٔ است. و همزمان یا بیانی از مجموع مفاهیم الاهیات در خط عمودی و جهان مادى در خط افقی، همراه است.
تا بصفت بود فلک صورت دير مانى
محور خط استوا شکل چليپ خسرو .خاقانی

- چليپ از نظر نجوم و ستاره شناسى، نمايانگر چهارستاره است که در نزديكى ستارهگان چهارگانه شاهين واقع شده. و صورت یازدهم از صور نوزده گانه ٔ شمالی فلکی است كه در نجوم پارسى آنرا ماهى نیز نامند. چليپ را ستاره ٔ چهارگانه و سپس شاهين واقع نیز خوانند. در ستاره های ثوابت رصدشده ٔ آسمان دو دسته ستارهگان چهارگانه است که شاهين نامیده شده ، و به شاهين پرنده و شاهين قرار گرفته(واقع)، بخش ميشود.

چليپ همچنين بعنوان نماد خورشید و عامل زندگی است كه با واژه چرخ زندگی یا فلک یا چرخ روزگار همگون ميباشد. همچنين نمايانگر جايگاه خورشيد در اعتدال بهارى و آغاز گردش نوين و دوباره زمين بدور خورشيد ميباشد. و اينكه خورشید همانند یک چرخ همواره در حال چرخیدن است و این چرخش دایمی است و سرنوشت انسان به ان پیوند دارد.
اينكه در ٢٠ هزار سال پيش علم انسان آريايى تا اين حد بوده كه نه تنها از گرد بودن زمين و گردش آن بدور خود و بدور خورشيد و گردش كواكب و ديگر واقعيت هاى شگفت انگيز نجوم خبر داشته است، بلكه از نظر زمين شناسى هم از خطوط استوا و محور زمين نيز باخبر بوده و اين از نظر علم ناقص امروزى نميتواند از انسان ٢٠ هزار سال پيش برآمده باشد و احتمالا موجودات فضايى اين علم را به آرياييها داده اند! بهرحال شاهد ما ايرانيان، جشن نوروز و تحويل سال و ماهى سفره هفت سين است كه شامل تمامى اين واقعيتهاى علمى مربوط به باستان ايرانى است و آنرا بزبان ساده، اثبات ميكند.
چليپ با قدمتى بيش از ٢٠هزار سال متعلق به ابر انسانهايى است كه در بيش از ٢٠ هزار سال پيش در فلات قاره ايران و يا سرزمين ميانرودان (بين نهرين)ميزيستند.(٢) اين ابر انسانها بقدرى شگفت انگيز و پيشرفته بودند كه امروزه آنهارا موجودات فضايى ناميده و زمينى بودن آنها را انكار ميكنند. (٣)







رد پاى چليپ را تقريبا در سراسر دنيا ميتوان يافت. در ايران در دیواره عظیم نقش رستم ٤ عدد چليپ به ارتفاع بیش از ۶۰ متر در دیواره کوه حک و تراشیده شده‌ اند. كه گفته ميشود اين چهار چليپ در نقش رستم آرامگاه ۴ پادشاه ایرانیاست كه در داخل بلندترین چليپ حجاری بر کوه نقش بسته است. در هر كدام از آنها به خط چلیپى نوشتارى حك شده است (٤)و خط چليپى شکلی است از دو خط متقاطع که بزوایای قوایم تقاطع کرده باشد:(٥)ای مصدر راستی به عهدت
منسوخ بود خط چلیپا. سنجر کاشی
نمونه‌هایی از چليپ در غرب ایران و در تمدن سند نیز پیدا شده‌است و نشانه حوزه تمدن میترا (ایزد مهر) است. (٦)
رد پای چليپ را همچنين در سنگ نگاره مجسمه ای در سر پل ذهاب می‌توان دید که احتمالاً مربوط به ۴ هزار سال پیش است. بعد از آن در تخت جمشید و در جام آرگان(ارجان)(٧) هم می‌توان نقش چليپ را به فراوانى دید. در حال حاضر در معابد بودایی و هندوی و مكزيكى نماد چليپ را ميتوان بعنوان نماد مقدس ديد و در ژاپن اين نماد، يك نماد ملی گرایانه است. در مصر باستان، آنخ و يا هروس (چليپ سنت آنتونی با حلقه ای در بالای آن) نشانۀ زندگی بود. همچنین هندوها، بوداییان، سلت ها، و سرخپوستان امریکای شمالی از چليپ استفاده می کردند. در امریکای پيش از مهاجرت جحودان به آن، چليپ علامت خدای باران بود و در مملکت گِل (فرانسه باستان) بر آفتاب دلالت می کرد. مردم باستان مصر و اسکندریه تا سوس اقصی (شهری در مغرب در ساحل اقیانوس غربی)، روم و دریای سیاه چليپ را هنگام طلوع میان دو چشم، و مردم سند و هند، در برابر(محاذی)ستون فقرات و پشت و در هنگام غروب در مقابل گونه چپ و مردم اهالی خوارزم ، ری ، نیشابور و خراسان ، بهنگام غروب در برابر چشم چپ خود قرار می دادند و هنوز هم در برخى مكانها اين كار انجام ميشود.

امروزه آثار باستانى مربوط به چليپ، اكثر موزه هاى دنيا را بوفور پر كرده است و يك نمونه آن سیلندرى است از تمدن آريايى مربوط به ۵ هزار سال پيش با دو چليپ مقدس كه در موزه لوور فرانسه قرار دارد.

نقش رستم (دیواره چلیپا) در شهرستان مرودشت.

۱۴.۱.۰۲

گل خيرى، رام ايزد



خیری بیمار بود، خشک لب از تشنگی
ژاله که آن دید ساخت، شربت کوثر گوار
منظور از خيرى بيمار، گل خيرى است كه هميشه سبز است ولى به سبب سرما پژمرده و بيمار بنظر ميآيد و وقتى بهار ميشود، توسط ژاله و يا همان شبنم خنك بهارى، سيراب و درمان شده و اين شبنم بهارى منتج از هواى سرد شبهاى اوايل بهار است. و وقتى شبنم بر روى گل خيرى مينشيند، در مجاورت اين قطره آب، گل خيرى یك ماده ژلاتینى از خود تراوش مى كند كه بر روى ساقه منتشر شده و آن را چسبناك مى نماید و به شیره گل خيرى معروف است و خاقانى كه ظاهرا دانش عظيمى در گياه شناسى داشته است، اينجا تركيب اين شيره با شبنم را به شربت بهشتى، تشبيه كرده كه براى اين گل خودرو، خنك و گوارا و دلچسب است. (١)
به گل خيرى رام ايزد هم ميگويند.
رام ایزد،حركت زندگی باملایمت و آرامش و امنیت و به معنى صلح و شادى است . صفت او بخشندهً كشتزار خوب است . او رام بخش آفرینش و در نوشته هاى پهلوى با ایزد هوا وایزد مهر همراست.
ايزد به معناى آفريدگار نيست و به هر نيروى مثبتى اطلاق ميشود.
ز آتش روز ارغوان، در خوی خونین نشست
باد که آن دید ساخت، مروحه دست چنار
آتش روز يعنى آفتاب، موجب باز شدن گلهاى سرخ درخت ارغوان شده و آنرا چنان سرخ و براق ميسازد تو گويى بر روى چهره اى سرخ شده از گرما، عرق خونين نشسته است. و باد كه اينرا ميبيند، شاخه هاى چنار را بحركت درآورد تا مانند بادبزن(مروحه) او را خنك كنند. (٢)

(١)گل خیری كه آنرا گل خيرو، گل ختمى وحشى، گل خبازی و يا گل هميشه بهار هم مينامند، بومى فلات قاره ايران است. ولى گل خيرى همان ختمى نيست، چون گل ختمى در اواخر تابستان و اوايل پاييز بگل مينشيند و در اينجا خاقانى در توصيف بهار از شگفتن گل خيرى توسط شبنم بهارى سخن ميگويد. پس خيرى همان ختمى نيست.
مجلس باید ساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان .رودکی .

دل شادوی شد نژند و حزین
چو خیری شدش لاله و یاسمین .فردوسى
برخى به گل خيرى، گل همیشه بهار ميگويند ، اعراب به آن دائم الحیات و حى العالم گویند، در كتب مختلف قدیم از آن به نامهاى ابرون ، افحوان اصغر، زبیده ، قوقهان ، مرجون ، كحلاء، سهلابى ، خیر، خیرى زرد، ميشا، ميش بهار، و همیشه جوان یاد شده است . گلهاى آن زرد طلایى بوده ، بدون دمگل روى نهنج (نهنج به بخشی از گل که اندامهای پوشش گلبرگها و کاسه برگها و اعضای زایشی مادگی و پرچم بر روی آن قرار گرفته اند و در گلهای مختلف به اشکال متفاوت است، ميگويند. بخشى از گل كه مجموعه اى از گلبرگها را بر روى خود حمل ميكند. ) قرار گرفته ، در ساعت نه تا ده صبح باز و در ساعت چهار تا پنج بعدازظهر بسته مى شوند، و با اینكه فاقد نوش است زنبور عسل به آن راغب بوده ، و گرده هاى آن را مى خورد. نوع كوهى آن كه در اطراف مسجد سلیمان زیاد است به تنباكوى كوه معروف بوده ، و بزبان محلى به آن داغ توتونى و اعراب دخان الفوخ گویند، و به زبان محلى ««اوكوزوكوزو»» و ««پنیره »» نامیده مى شود. در مجارستان ، بلغارستان و سوئیس روستاییان آن را به جاى توتون به كار مى برند و در سيستان و بلوچستان قلیان را با آن چاق مى كنند. گیاه خيرى چه بیابانى و چه كوهى خزان نمى كند، ساقه كوهى آن به قدر ذرعى طول داشته و به كلفتى انگشت است ، داراى رطوبتى چسبناك مى باشد كه به دست مى چسبد، گل آن داراى یك ماده زرد رنگ ، یك ماده تلخ و مقدارى صمغ و زرین بوده ، لعابدار است . ریشه آن داراى اینولین مى باشد. گل آن در مجاورت آب یك ماده ژلاتینى از خود تراوش مى كند كه بر روى ساقه منتشر شده و آن را چسبناك مى نماید و به شیره گل همیشه بهار معروف است.

(٢)خوى (تلفظ اين كلمه مانند تلفظ نام شهر خوى است كه به تازگى دچار زمينلرزه شده است. )يعنى عرق كردن آدمى، و حافظ در جايى دارد، زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست، پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست، نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان، نيمه شب دوش به بالين من آمد، بنشست. و اين صحنه زيباى شهوتناك، حكايت از اين دارد كه حافظ عزيز ما، معشوق را با موهاى پريشان و پيكرى كه از گرما و هيجان گلگون و خيس است و لبى خندان و خود معشوق هم مست و دگمه هاى پيراهنش تا به پايين باز و آواز خوان و جام شراب بدست، درحاليكه شرارت از چهره اش ميبارد ولى انگشت بر لب نهاده و هيس كنان به او امر بسكوت دارد، دوست ميدارد

(٢) ارغوان، بمعنى سرخ صُبغ سرخ . آتش گون. ارغوانی. جامه های سُرخ. رنگی است سخت سرخ. سرخی. نشاسته، است.
ولى دراينجا منظور خاقانى درختی است که در بهار گل سرخ ببار ميآورد. درخت ارغوان بومى فلات قاره ايران كه در بهار گلهاى بغایت سرخ و رنگین ببار آورد. درختی است که شاخهای باریک دارد و در موسم بهار همه ٔ درخت از گلها، سرخ میگردد و اصلاً برگ ندارد و در موسم دیگر پربرگ شود. درختی است که كوهستانهاى استان خراسان ايران را برنگ قرمز درآورده و مناظر بسيار زيبايى را ميسازد. این درخت همچنين در دره های گرگان بیش از دیگر نقاط جنگلهای خزر روييده، و لرستان خاستگاه اصلى اوست. طبیعت اين درخت سرد و خشک است ، و ميگويند اگر در بهار از گلهاى آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و اگر چوب آنرا بسوزانند بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه برآید. (هيچكدام از اين خواص مورد تائيد اين سايت نيست. فردا اگر بر اثر استفاده از اين درخت، به كچلى هميشه خمار، تبديل شديد، ربطى به آدم برفى ندارد. ) و معرّب آن ارجوان است . و از ارتفاع ١٨ گزی تا ٩٠ گزی دیده میشود. ( گز معادل ذرع و هر، گز ١٦ گره است .امروزه گز را معادل «متر» گیرند. وسيله اندازه گيرى طول و درازا است. خط كشى از چوب یا از آهن که بدان جامه و قالی و پلاس و زمین و امثال آن اندازه زنند.) دو گونه از این درخت در دره ٔ سپيدرود و دره های نسبتأ گرم لرستان هست و هر دو گونه را ارغوان نامند. بنامهاى ارجوان ،خزریق، زمزریق و زعید هم نامند.;
مورد بجای سوسن آمد باز;
می بجای ارغوان آمد باز. رودکی .

همه غار و هامون پر از کشته شد
ز خون خاک چون ارغوان گشته شد. فردوسی .

گل ارغوان راکند زعفران;
پس از زعفران رنجهای گران. فردوسی .

رخش پژمراننده ٔ ارغوان
جوان سال و بیدار و بختش جوان. فردوسی;
ارغوان در کتب طب سنتی ايران با نامهای «اکوان»، «خرزیق» و «زعید» آمده است.
ارغوان همچنين نام يك نوع رنگ قرمز هم ميباشد كه به آن قرمز اشرافى ميگويند و از باستان اشراف و اليت جامعه جامه ارغوانى بتن كرده و اين رنگ نشان تشخص ميبوده است. بويژه اهالی بابل رنگ ارغوانی را بسیار استعمال میکردند و بطور كلى در تمامى امپراتورى ايران باستان نیز بسیار مشهور بود. و سلاطین و اعیان و اعاظم نیز محض امتیاز از رعایا لباس ارغوانی در بر میکردند. ميگويند وقتی که مسیح (حسين منصور حلاج ) را در محکمه حاضر کردند، برای استهزاء وی را بلباس ارغوانی ملبس کردند. امروزه هم به احترام اليت جامعه بشرى، در مقابل پاى آنان فرش قرمز پهن ميكنند كه از رسوم كهن پارسى گرفته شده است. مردم دو شهر صور و صیدون(دو تا از شهرهاى لبنان كه تا جنگ جهانى اول بخشى از ايران بودند) این رنگ را از صدف مخصوص تحصیل میکردند بدین واسطه در این صنعت مشهور گشتند و اکنون در طرف جنوب صیدا کومه ٔ عظیمی از صدفهائی که درزمان قدیم این رنگ را از آنها گرفته اند پیدا میشود. و گاه ارغوانی را از کرمی که بر بلوط قرمز یافت میشود، بدست آورده و تحصیل میکردند.
به چهره ٔ گلگون هم ارغوانى ميگويند. رخ سرخ رنگ :
گر او را وامها می بازخواهند
چرا چون زعفران گشت ارغوانت .ناصرخسرو

۷.۱.۰۲

جوشن نادر شاه كبير، نوروز پيروز

جوشن نادر شاه كبير در موزه تركيه

دست صبا برفروخت، مشعلهٔ نوبهار
مشعله داری گرفت، کوکبهٔ شاخسار
ز آتش خورشید شد، نافهٔ شب نیم سوخت
قوت از آن یافت روز، خوش دم از آن شد بهار
خامهٔ ما نیست طلع، چهره گشای بهار
نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخسار
گشت ز پهلوی باد، خاک سیه سبز پوش
گشت ز پستان ابر، دهر خرف شیرخوار
پروز سبزه دميد، بر نمط آب گیر
زلف بنفشه خميد، بر غبب جویبار
نرگس بر سر گرفت، طشت زر از بهر خون
تارک گلبن گشاد، نیشتر از نوک خار
شاه ریاحین به باغ، خیمهٔ زربفت زد
غنچه که آن دید ساخت، گنبدهٔ مشک بار
آب ز سبزه گرفت، جوشن زنگار گون
سوسن کان دید ساخت، نیزهٔ جوشن گذار
جوشن زرنگار گون و نيزه جوشن گداز هر دو كنايه از نيزه و جوشن نادر شاه كبير است كه بسيار زيباست و امروزه در موزه آناتولى قرار دارد.
جوشن بمعنى خفتان، لباس و جامه فلزى است. و با زره فرق دارد، چه زره از ورقه هاى فلزى و يا چرمى است و جوشن جامه فلزى است كه از حلقه ها و پولكهاى كوچك فلزى تشكيل شده كه مانند تورى كنار هم و رويهم چيده ميشوند و انعطاف پذيرى و آزادى فعاليت بيشترى را نسبت به زره براى دربر دارنده، فراهم ميسازد.
جوشن لباس رزم، و سپر بدن سربازان پارسى بوده و ساخت جوشن فقط و فقط مربوط به ايرانيان است و بس. پس در هركجا تصوير سربازى ديده شد كه جوشن بتن دارد، ميتوان تا صد درصد مطمئن بود كه سرباز پارسى است. در ايران تا ٢٠٠ سال پيش كه هنوز امپراتورى پارسى چنين از هم پاچيده نشده بود، هنر و علم در هر كارى حرف نخست را ميزد. مثلا همين جوشن يك شاهكار هنرى بود، چرا كه سربازان پارسى خياط هايى داشتند كه براى آنها بطور منحصر بفرد جوشن، ميساختند. و جوشن يك لباس تورى فلزى بسيار مقاوم و در عين حال سبك بود، كه پيكر سربازان پارسى را از برخورد شمشير و تير و ديگر آلات قتاله در امان ميداشت و اجازه نميداد بدن سرباز پارسى آسيب ببيند. فلزى كه در ساخت حلقه هاى كوچك جوشن بكار ميرفت بسيار سبك و مقاوم بود، احتمالا يك چيزى تو مايه هاى سیلیکون کاربید كه امروزه در ساخت هليكوپتر بكار ميرود. كاربرد شگفت انگيز جوشن هاى پارسى در آن بود كه به لطف چیدمان خاص حلقه هاى سازنده‌اش می‌توانستند از حالت انعطاف‌پذیرى كه در حالت عادى داشتند و به سرباز پارسى امكان فعاليت آزادانه را ميدادند، به حالت سخت و مقاوم و غير قابل نفوذ در زمان نبرد تغییر حالت دهند. و اين تكنيك هنوز در بين محققان امروزى بعنوان يك معما حل نشده است. پولک‌های فلزی جوشن با حلقه بهم متصل می‌شدند. به پولک‌های فلزى و پولادينى که جوشن از آن تشکیل می‌يافت غیبه گفته می‌شد. همچنين گفته ميشود كه جوشن در هزاره نخست پیش از میلاد و در دوران امپراتورى ساسانى از طرف هنرمندان پارسى ابداع شده است و اولين جوشن يافت شده در كاوشگريهاى منطقه لرستان ايران است كه از دوران امپراتورى ساسانى بجا مانده است. و جوشن انواع گوناگون داشت. در صورت فلزی بودن پولک‌ها، به آن جوشن و در صورتی که جنس لایه محافظ از چرم و ابریشم بود، بیشتر به آن خفتان و يا قزاقند گفته می‌شد. خفتان هم يكى ديگر از جامه‌هاى رزمى ايرانيان بوده است كه جامه اى هنگفت و ستبر بوده كه از چرم و ابریشمى كه توسط پارسها غير قابل نفوذ ميشده، ساخته و ضربه خنجر و شمشير را بر روى خود می‌لغزانده است و بر آن اثر نمی‌کرده است. خفتان را معمولا پليسها بر تن ميكردند و يا سربازانى كه در شهرها خدمت ميكردند.
واژه‌های قزاگند، گَبر، خفتان، قزاگنگ، قزاغند، قزاکند و قزاقند همگى مترادف واژه جوشن است. و به ارتش رضا شاه كه همگى قزاقند و يا خفتانى كه از پشم فشرده ساخته شده بود، به تن داشتند، لشگر قزاق و يا سربازانى كه قزاقند بتن دارند، ميگفتند و اين نام از همين جا گرفته شده است.
همچنين گاهى به جوشن، غیبه هم ميگفتند. و تفاوت غيبه با جوشن اينست كه حلقه ها در جوشن قابل ديدن هستند درحاليكه در غيبه، فلزات تُنُک کوچک را بر هم مينهادند و اين پولكها در ظاهر، قابل ديدن بود و نه حلقه ها. همچنين به غيبه بطور كلى، به پاره های كوچك فلزى و پولکهای آهن وپولاد که بر جوشن، در جیبه و بکتر و دیگر جامه ها و سلاحهاى فلزى بكار گرفته ميشد، ميگفتند.
همان جوشن و خود غیبه به زر
بپوشید درزیرشان چون زبر.فردوسی

جوشن نادر شاه كبير در موزه تركيه

از معروفترين جوشن هايى كه امروزه در موزه هاى دنيا ميتوان يافت جوشن نادر شاه است كه در موزه آناتولى قرار دارد. ديگر جوشنهاى دوران امپراتورى هاى ساسانى و صفوى در موزه هاى انگليس و لور فرانسه و متروپوليتن آمريكا قرار دارد.
شما را من از هر بدی جوشنم
بهین میزبانْتان به گیتی منم .فردوسى

سرو ز بالای سر، پنجهٔ شیران نمود
لاله که آن دید ساخت، گرد خود آتش حصار
یاسمن تازه داشت، مجمرهٔ عود سوز
شاخ که آن دید ساخت، برگ تمام از نثار