The Satanic Verses by Salman Rushdie
این کتاب بر اساس ماجرای مشهور به غزانیق نوشته شده است. ماجرای معروف به غزانیق و یا قرایین، داستانی است که برای تطهیر پیغمبر اسلام ,محمد, ساخته شده است که برای رسیدن بقدرت با هند معروف به جگرخوار که شوهرش بظاهر شهردار مکه بود ولی در اصل این هند بود که همه قدرت را داشت، پیمان بست که دو بت هند را برسمیت بشناسد، بشرطی که هند اجازه دهد محمد بکار خود ادامه دهد. پس پیغمبر آمده و بمردم این دو آیه را خواند و گفت الله این دو بت را برسمیت میشناسد. در قرآن در سوره نجم، پس از آیات ۱۹ و ۲۰ (آیا دیدی لات و عزی را ...)، آمده است که شیطان در کلام وحی دوید و دو آیه را علیرغم اینکه جبرئیل بر پیغمبر نخوانده بود، بر زبان محمد جاری کرد، این اتفاق در اوایل بعثت محمد صورت گرفت.( و معنای آیات این است که این دو بت بوتیماران بلند پروازند و امید به شفاعت آنان میرود.) من دقیقا نمیدانم که این ماجرای غزانیق درست است و یا خیر، و کاری هم به صحت یا نادرستی آن ندارم، و بهیچوجه مایل به درگیری در این دعوای مسخره مابین مذهبیون و منتقدین اسلام نیستم ، و درضمن برداشت من از این کتاب برعکس آنچه که تاکنون ادعا شده، این نیست که سلمان رشدی بمنظور هتک حرمت پیغمبر اسلام و مبارزه با دین اسلام این کتاب را نوشته است، بنظر من بخش اول این کتاب در واقع صدای اعتراض یک مهاجر سفر کرده به انگلیس است که کشورش بوسیلهٔ همین انگلیس به زوال کشیده شده و فرهنگ و سنّتهای کشورش بطرز مسخرهای تحت تاثیر فرهنگ بیگانه و بربر منشانه قرار گرفته است . سلمان رشدی سعی دارد بگوید که این تیرهروزی که هندستان را از یک کشور ثروتمند و مرأفع بجهانی رنج تبدیل ساخته، به واسطه وارد کردن مذهب و خرافت بکشورش، توسط انگلیسیها بوده، و در این رابطه، مذهب نقش بسزایی داشته است.
شاید بتوان بجرات ادعا کرد که بجز کارشناسان انگلیسی، چه کس دیگری میتوانست کتابِ به این سنگینی و پر از ایما و اشاره و نثری معماگونه رو بخواند و به مسلمانان بگوید که آی جماعت بدانید و آگاه باشید که در این کتاب به پیغمبرتان توهین شده است؟ (در واقع این کتاب نه تنها توهینی به پیغمبر نکرده ، بلکه برعکس توضیح بسیار جالبی در مورد اتفاق مشکوک و مورد بحث سالیان دراز بین مسلمانان و دشمنان اسلام یعنی بحث غرانیق میدهد و به طریقی پیغمبر اسلام را از این لکه ی که قرار است به دامنش بنشانند ، پاک میکند. متاسفانه سبک نوشتاری که نویسنده از آن استفاده کرده است، مانند دیگر نوشتههای از این دست، برای عوام به یک نوع تعبیر و معنی میشود که با معنای اصلی آن میتواند بشدت در تضاد باشد، یعنی طنزی که جدی گرفته میشود و بجای اینکه باعث خنده شود و معنای اصلی طنز گرفته شود بروی معنای ظاهری آن تاکید میشود.امان از این همه حماقت و ناگاهی مسلمانان)، کتابی که اگر به مسلمانان اینرا نگفته بودند و آنان را بعمد تحریک نکرده بودند، شاید هیچکس از وجودش باخبر نمیشد، و پرسش اینجاست که کتابی که فقط و فقط به سیاستهای انگلستان تاخته است، چگونه حکم قتل نویسنده ش از طرف خمینی صادر میشود و جالبتر و مسخره تر آنکه این نویسنده از طرف همان دولت فخیمه که بر او تاخته ، مورد حمایت قرار میگیرد... چه کسی بود گفت دنیا صحنهٔ یک نمایش مسخره و کمدی است؟
رمان آیات شیطانی با سقوط دو مرد از آسمان آغاز میشود. جامبو جت ربود شدهٔ بستان بر فراز دریای مانش منفجر میشود و دو تنً از مسافرن بطرز معجزه آسای زنده و سالم بر زمین فرود میایند. این دو یکی جبرئیل و دیگری سلدین چمچا نام دارند و حرفهشان هنرپیشگی است. جبرئیل ستارهٔ مشهور فیلمهای مذهبی هند است که در جستجوی الی کان، ملکه ی یخ یا زنی که بر قلّهٔ اورست پا نهاده است، به لندن سفر میکند. و سلدین بازیگر نقشهای رادیویی و فیلمهای تلویزیونیی کودکان و استاد تغییر لهجهٔ و تغییر صدا، از دیدار پدرش در بمبیی به انگلستن عزیزش "کشور میانه روی و اعتدال" ، باز میگردد.
داستان از هواپیمایی شروع میشود که ابتدا ربوده و سپس منفجر شده است، دو مرد واقعی، بالغ و زنده به نحوه شگفت انگیزی از آسمان به زمین سقوط میکنند، بدون چتر نجات و حتی بال.
هنگامی که انوار پریده رنگ خورشید زودرس ماه ژانوی، فضای گردالود بلندیهای هیمالیا را فرا میگرفت، علامت ویژه از صفحههای رادار ناپدید شد و آسمان از جسدهایی که از بلندیهای اورست فاجعه وار به فضا پرتاب میشدند و بسوی پریدگی شیری رنگ دریا سقوط میکردند، تیره گشت، هواپیما دو نیمه شد، و دو مرد، دو هنرپیشه، چون خرده توتون سیگاری کهنه و شکسته، فرو ریختند.
داستان پسر بچهٔ یتیمی که بوسیلهٔ مرد تاجر متمولی بفرزند خواندهگی انتخاب میشود، پسر بچهای که تا قبل از آن کارش دویدن از صبح تا غروب برای توزیع غذا بهنگام نهار برای دیگران بوده و داستانهای مادرش راجع به پیغمبر اسلام را بخاطر داشته و وضعیت خودش را با او که همچون او یتیم بوده و برای زنی تاجر و پولدار کار میکرده و بعدها با او ازدواج کرده مقایسه میکرده و از رویای ازدواج با این مرد تاجر خجالتزده و شرمنده میشده است.
ولی در سن ۲۱ سالگی مهاراجه او را از خانهاش بیرون میکند. ولی قبل از ان، وی را بیکی از دوستانش که در بالیوود کار میکرده است معرفی میکند. و به این ترتیب این پسر بچه تبدیل بیک هنرپیشه سینما میشود. بعد از چند سال به هنرپیشهٔ معروف و محبوبی در هند تبدیل میشود و سپس بر اثر یک تصادف چند روز بین مرگ و زندگی میماند و این اتفاق باعث میشود که ایمان خود را از دست بدهد. و بعد از اینکه ناگهانی شفا مییابد، از ایمان برگشته و بدنبال پیدا کردن یک زن به لندن پرواز میکند که هواپیمایش ربوده و منفجر میشود.
سرگذشت دو هنرپیشه هندی که در زمانهای مختلف به انگلیس مهاجرت کردهاند و هر دو عاشق زنان انگلیسی شدهاند. سلدین با یک زن انگلیسی ازدواج کرده و آن دیگری در پی پیدا کردن معشوق انگلیسی خود به لندن سفر میکند.
همسران مهاجرین که همراه کودکانشان سفر میکردند، و مأمورین وظیفه شناس و ظاهر الصلاح اداره مهاجرت با مو شکافی و طرح سؤالات خاص از سیر تا پیاز، حتی علائم مشخصهٔ آلات تناسلی شوهرانشان را جویا شده و دمار از روزگارشان درآورده بودند و آنوقت تازه وضع کودکان را به ذرهبین کشیده و در اینکه حلالزاده باشند یا نباشند به تردیدی ظاهراً منطقی افتاده بودند.
سلمان رشدی اسم این مهاجرت را دگردیسی میگذارد.
یاد داشتهای من از کتاب
- تنها دو مرد تیره پوست که به سرعت سقوط میکنند، اما این که تازگی ندارد، شاید با خود بگویی حتما زیادی بالا رفته بودند، بیش از حد خودشان، مگر جز اینست که تا نزدیکی خورشید پیش رفته بودند؟
- ضمن سقوط مسابقه آواز خوانی میدادند، جبرئیل آهنگ قلب دست نخوردهٔ شبه قارهای را میخواند و سلدین ترانهای قدیمی که شاعری به نام جیمز تهمسن در سال ۱۷۴۸ سروده بود میخواند.
- جبرئیل بمدت ۱۵ سال بزرگترین ستارهٔ تاریخ سینمای هند بود و از قدیم به موضوع تناسخ علاقه داشت و آنرا جذاب میافت.
- آن پایین دریای مانش آرام و یخ زده انتظار میکشید و ابرها معنی دیدار آن تناسخ گاه آبی میشدند.
ای که خواهان تولد دیگری، نخست مرگ را پذیرا باش و ای که خواستار فرود بر سینهٔ زمینی، ابتدا رمز پرواز را بیاموز.
- لبانت آنگاه به لبخندی دوباره باز میشود که پیشتر گریسته باشی، اصلا بگو ببینم، چطوری میتوان بی آه و ناله دل معشوق را بدست آورد؟
- یه آواز قدیمی هندی که به زبان انگلیسی خونده میشد: آی ..... کفشهای من ژاپنی اند، شلوارم هم انگلیسی است، روی سرم کلاه سرخ روسی، ولی با این همه قلبم همچنان هندی مانده است.
- تکه ابرهای جدیدی که دم بدم همه چیز را مسخ میکرد و خدایان را به گاو، زنان را به عنکبوت و مردان را به گرگ مبدل میساخت، آنان را فرا گرفت.
- آیا تولد همیشه با سقوط همراه است؟ ( خرابی که از سر بگذرد، آباد میگردد.)
- میخواست او را متقاعد کند که قرار است پدر و مادرش بار دیگر بجایی از این جهان باز گردند، مگر اینکه چنان پرهیزکارانه زیسته باشند که بفیض نهایی نائل آمده و از بازگشت مجدد رهایی یافته باشند .(نیرونا)
- به این وسیله احساس غم انگیزی را که از ظرفیتی بس عظیم برای عشق و نیافتن هیچکس بروی زمین تا عشق خویش را نثارش کند، از خود دور میکرد.
- عمیقترین و شیرینترین فساد را در او ببار آورده بود ...... پرورش این تصور که کار خلافی مرتکب نمیشود.
- گفت، مجازات وجود ندارد، مساله اینست...... زن جواب داد، شما زنده هستید، شما زندگی را باز یافته اید مساله اینست.
- کیفری از جنس رویا.
- ماسک روی ماسک تا اینکه ناگهان به جمجمه برهنه میرسی.
- یکی بود یکی نبود، همانطوری که قصههای قدیمی را آغاز میکردند، هم بود و هم نبود.
- از هندی بودن به انگلیسی شدن، فاصلهای غیر قابل اندازه گیری است.
- تو اسم خودت رو میذاری خایه مال اونوقت از ما انتظار داری نخندیم.
- در هندوستان، اتومبیل قراضه زینتی، ماشینی که برای فرهنگی خدمتکار ساخته شده و روکش صندلیهای عقب آن اعلا تر از صندلیهای جلو هست.
- معبد چین نام یکی از کیشهای هندی است که به دین بودا نزدیک است و اصل نخستین آن بی آزاری است.
- قطاری از روی پلی پرت شده بود و گویا مسافرانی که زنده مانده بودند پس از تصادف بسوی ساحل رودخانه شنا کرده و در نزدیکی ساحل با اهالی دهی روبرو شده بودند که دستجمعی مسافران بخت برگشته را بزیر آب هل داده و آنقدر نگاه داشته بودن تا همگی خفه شده بودند و آنوقت لباسهایشان را دزدیده بودند.
- فاصلهٔ میان شهرها همیشه اندک است، ولی دهاتیهایی که صد کیلومتر را تا شهری کوچک طی میکنند، فضا و مسافتی تهی تر، تیره تر، مهیب تری و طولانی تری را طی میکنند.
- شاگرد چنا کیاشاه فیلسوف هندی از او پرسید، منظورش از این گفته چیست که انسان میتواند در جهانی که زندگی میکند باشد و هم نباشد و پاسخ شنید که کوزهای را بر میداری و آنرا پر از آب کرده و از میان جمیعتی که جشن گرفتهاند طوری حمل میکنی که قطرهای آب بروی زمین نریزد زیرا در آن صورت مجازاتت مرگ خواهد بود، شاگرد در پایان کار قادر نبود جشن و سرور آنروز را توصیف کند زیرا همهٔ حواسش متوجه کوزهای که بر روی سر حمل میکرد بود و چون کوری از میان مردم گذشته بود. ( معنی یکی بود یکی نبود)
- انگلستان ماهی دودیای بود که مزهای خاص و تیغ و استخوانهای فراوان داشت و کسی هرگز به وی نمیآموخت که آنرا چگونه بخورد.
- میگویند ویلیام فاتح با خوردن مشتی خاک فتح انگلستان را آغاز کرد. ( طعنه به مهاجرت به انگلستان).
- او در انگلستان نام درختها و درختچههای را که در حیاط خانهٔ پدریش در هند روییده بودند را یاد گرفت، تا پیش از آن نام آنها را نمیدانست، ولی بعدها با این تصور غم انگیز درگیر بود که باغ قبل از اینکه نام درختان را بداند، جای بهتری بود و چیزی گم شده بود که او هرگز نمیتوانست بازش یابد. ( مثل اینکه ما تازه وقتی به خارج آمدیم فهمیدیم کشورمون تا چه حد با ارزش و مهم است و تازه شروع به یادگیری تاریخ و جغرافیا و سنتها و ادبیات و فرهنگ و گذشته مان کردیم، ولی همین یادگیری ما را با حقایقی آشنا کرد که تمام لذت صادقانه و بی پیرایهای را که در کودکی و در کشورمان برده بودیم و تصورات زیبای که داشتیم را، تحت شعاع خود قرار داد.)
- به پسرت بگو، اگر برای این بخارج رفته که تحقیر خانوادهاش را یاد بگیرد، بناچار خانوادهاش هم احساسی جز اینکه او را خوار بشمارد ندارد.(درست اتفاقی که برای ما افتاده است، خیلی از ما از خارج آمدن این را یاد گرفتهایم که خودمان را بیش از پیش تحقیر کنیم، بخصوص گذشته، فرهنگ و پدرانمان را)
- پدر گفت آیا سرنوشت من اینست که پسرم را از دست بدهم و بجایش موجودی عجیب و غریب نصیبم شود؟ و پسر در جواب به پیرمرد گفت ؛ پدر عزیز، من هرچه هستم مدیون توأم!! (کنایه از تربیت غلطی است که پدران و مادران شرقی فرزندانشان را بار میاورند، مشتی انسان تحقیر شده، بدون اعتماد بنفس، و هویت که فکر میکنند غرب و غربیها آقا و سرور و تافتهای جدا بافته هستند)
- آنکه میخواهد خود را از نوع بسازد، نقش خالقی را ایفأ میکند.
- بعضی از آدمها از استحاله زنده بیرون نمیآیند. و اگر از دیدگاه اجتماعی و سیاسی برسی کنید، بیشتر مهاجرین آنرا میاموزند و میتوانند به هیئتی دیگر درایند. توصیف دروغینی که از خود میکنیم تا اینکه اثرات نسبتهای ناروایی را که بما داده اند را برطرف سازیم. خود واقعی مان را پنهان میکنیم، آنهم به دلایل امینیتی.
- مردی که خود را خلق میکند، برای اثبات پیروزیش نیازمند است که کسی به او ایمان بیاورد، انسان همین است، نه تنها نیاز دارد که به او ایمان بیاورند، بلکه محتاج ایمان بدیگری نیز هست.
- او آنقدر صاف و ساده است که انگار در این دنیا زندگی نمیکند، او نمیداند انسانها میتوانند به چه موجودات عجیبی تبدیل شوند.
آدمهای رمانتیک نمیدانند، مشکلات اقتصادی چگونه خوی حیوانی را در انسان زنده میکند.
- حتی وقتی هندی را با لهجه انگلیسی صحبت میکنم مردم بمن بیشتر احترام میگذارند ( این درد مشترک تمام مردم جهان سوم است، که غربیها رو همه جوره بیشتر از خودشون قبول دارند، واقعا این فرهنگ فریاد آدمو درمیاره)
- تو یهودی هستی و مرا طوری بار آورده اند که نسبت به یهودیها موضع بگیرم.
- یک یهودی مرتباً ملک میخرد و بی آنکه شرمگین باشد اعتراف میکند، " این یک رفتار عصبی است که از نیاز مفرط به ریشه دواندن ناشی میشود که خود از فراز و نشیبهای تاریخی قوم یهودی سرچشمه میگیرد، و نامیدی خاصی که از بالا رفتن سنّ بوجود میاید، هم مزید بر علت میشود"
- آنها هر بلایی که دلشان میخواهد بر سر تو میآورند و تو همچنان در آن مملکت میمانی و میگوی دوستشان داری، این یک اندیشهی برده وار است.
- تو دیگر نباید مرا مثل طوطی روی شانه ات حمل کنی، من پیرمرد و دریای تو نیستم، من دیگر توضیح چگونگی تو نیستم.
- از نظر من مساله نمیتواند دخالت خارجی باشد. ما همیشه خارجیها را مقصر قلمداد کرده و خودمان را میبخشیم. همیشه یا کار کار امریکاست یا پاکستان یا جهنم دارهای دیگر. اما بعقیده من همه چیز به آسام بر میگردد. باید از آسام شروع کرد. از کشتار آدمهای بیگناه، عکسهای اجساد کودکان که با نظم و ترتیب، چون سربازانی که برای سان رفتن آماده شوند چیده شده بود، آنها را آنقدر کتک زده بودند تا مرده بودند. به برخی سنگ پرتاب کرده، گردن برخی دیگر را با چاقو بریده بودند. چمچا آن صفوف مرگ را بخاطر آورد، گویی تنها ترس و وحشت قادر بود هند را به نظم آورد. ( در ۱۸ فوریه سال ۱۹۸۳، بیش از ۱۸۰۰ مسلمان هندی به طرز وحشیانهای در منطقهٔ ناگن از ایالت آسام هند بقتل رسیدند. در این کشتار حتی کودکان و نوزادان هم در امان نماندند. این جنایت و کشتار توسط نیرهای ضدّ خارجی و مسلمان به رهبری دانشجویان اتحادیه ا ا س یو و رئیس آن آقای کومار صورت گرفت.)
- کَبَدی یا زو یک بازی با اصل هندی است که در ایران هم رواج دارد.سال ۱۳۸۱ برای نخستین بار مسابقات قهرمانی این بازی برای مردان در سطح آسیا برگزار شد.
این بازی در گیلان شیریندودو و در خراسان، گلستان و مازندران زو و خوزستانی اش تی تی ودرسیستان و بلوچستان کبدی نامیده میشود.کبدی از مسابقات آسیایی سال ۱۹۸۲ به صورت نمایشی وپس از آن جزء مسابقات رسمی بازیهای آسیایی قرار گرفت. تشکیلات این رشته ورزشی از سال ۱۳۷۵ با عنوان انجمن کبدی (فدراسیون ورزشهای همگانی) شروع به فعالیت نمودوبرای اولین بار در سال ۱۳۸۱ در مسابقات قهرمانی آسیا-مردان-شرکت وبه مقام سوم این دوره از مسابقات نائل آمدودرسال ۸۲ موفق به کسب مقام اول آسیا در رده جوانان وبزرگسالان ودرسال ۸۳ با کسب نایب قهرمانی جهان مدالهای پرارزشی رابه ارمغان آوردوباتوجه به ضرورت وصلاحدید مسئولان محترم سازمان تربیت بدنی در تاریخ ۸/۴/۸۴ باتشکیل مجمع عمومی تحت عنوان فدراسیون کبدی جمهوری اسلامی ایران عملاً شروع به فعالیت نمود. در سال 1389 تیم ملی ایران در بازیهای المپیک آسیایی نیز مقام دوم آسیا را کسب نمود.
- Phoolan Devi ،اسم زنی است هندی که رییس یکی از دسته های خلافکار در هند بود. و به او لقب ملکه سارقین را داده بودند، The Bandit Queen ،
وی بعدها خودش را تسلیم مقامات دولتی هند کرد و به ۱۱ سال زندان محکوم شد و وقتی در سال ۱۹۹۴ از زندان آزاد شد تلاش کرد که کودکان بی سرپرست و زنان فقیر را حمایت کند و در این رابطه هم یک سازمانی را بوجود آورد و با شوهر خواهر خویش ازدواج کرد. و در سال ۲۰۰۱ وقتی از ماشینش بیرون میرفت به وسیله گلوله ی از پا درامد. وی قبل از اینکه رییس گروه تبهکاران شود بوسیله مردان یک دهکده در یک شب مورد تجاوز قرار گرفته بود . وقتی که در سال ۱۹۹۴فیلمی از زندگی وی ساخته شد و در سال ۱۹۹۸ کاندید جایزه صلح نوبل شد، شهرت جهانی پیدا کرد.
- حمزه نامه : بزرگترين كتاب مصور داستانی و تاریخی پارسی است که اینک در چنگال غربیهاست.
ویژگی اصلی کتاب حمزه نامه مصور بودن آن است که مکتب نگارگری ویژهای دارد. این اثر در دربار مغولان هند تالیف شده و داستانهایی دارد که جز نام آنها چیزی دیگرش با حمزه عموی پیامبر اسلام مطابقت ندارد. نقاشیهای این کتاب چهرههایی و شخصیتهایی مانند انوشیروان و بزرگمهر ترسیم شدهاند. شخصیت پردازی حمزه در این داستان مرکب از دو شخصیت تاریخی است. یکی انوشیروان ساسانی و دیگری حمزه که در قرن دوم و سوم هجری در سیستان میزیسته و قیامهایی علیه هارون رشید داشتهاست. حمزه در داستان حمزه نامه داماد انوشیروان ساسانی است و مهرنگار دختر انوشیروان را در نکاح خود دارد و فرزندانی بنام قباد و ابراهیم و علمشاه و بدیع زمان از وی دارد. دشمن قسم خورده او زمردشاه پادشاه مشرق زمین است و هرکدام از دو طرف در نبرد عیارانی دارند که دلاورند و با هم میجنگند. برخی از این عیاران زن هستند و مهمترین چهره عیار حمزه نامه خوشخرام است که زنی عیار است و در رشادت کم از مردان نیست. برای نگارش این اثر بیش از یکصد نقاش و صحاف و خطاط به دربار اکبرشاه رفتند که ایرانی بودند از این رو شباهت زیادی مینیاتورهای این داستان و مینیاتورهای ایرانی عصر صفوی وجود دارد. امروزه از حمزه نامه بیش از ۱۵۲ قطعه هنری باقی مانده که در موزه ملی وین و نیز درکشورهای آلمان ایالات متحده و هندوستان نگهداری میشوند. این اثر در دوران گذشته به زبانهای عربی، ترکی، گرجی و اردو نیز ترجمه شده بود.
- تپش قلب بیماری است که از روح ناشی میشود.
- برخاستن ققنوس از خاکستر، رستاخیز مسیح، و و آیا اینها نشانههای تناسخ نیست؟؟
- ای که خواهان توّلدی دیگری، نخست مرگ را پذیرا باش.
- ستارگان و خورشید بعرض حرکت میکنند و نه بطول.
بخش دوم کتاب آیات شیطانی: ماهوند ( شیطان )
Mohammad ( آنکه شایسته سپاس است )،
Mahomet ( آنکه از کوه حراء پیر بالا و پایین می رود )، Mahound (شیطان )
- انسانها از همان ابتدا، خداوند را وسیلهٔ توجیه اعمال توجیح ناپذیر قرار میداده اند.
- ابراهیم همسرش هاجر و پسرش اسماعیل که شیرخوار بود را در صحرای خشک و بی آب و علف رها کرد. هاجر پرسید آیا این ارادهٔ خداوند است، ابراهیم پاسخ داد، آری، و آنگاه هاجر را بحال خود رها کرد و رفت. هاجر آنقدر به کودکش شیر داد تا هر دو سینهاش خشک شدند و آنگاه از دو تپه بالا رفت، نخست از صفا و سپس از مروه، هاجر مشوّش و ناامید میان دو تپه میدوید تا شاید چادر، شتر یا آدمیزادی ببیند، اما هیچ ندید، تا اینکه ناگهان جبریل بروی ظاهر شد و آب زمزم را نشان داد و چنین بود که هاجر زنده ماند. حالا چرا زائران گرد میایند، آیا برای هاجر است، نه، در واقع زائران افتخاری را که ورود ابراهیم نصیب دره کرده است جشن میگیرند. مردم بنام آن شوهر زن دوست و با وفا گرد هم میایند تا مراسم نیایش را بجا آورند.
- لات منات، عز، سه بت دوران جاهلیت.
- جورهوم، نام یک قبیله در دوران جاهلیت بود که از یمن برخاسته بودند یعنی منزلگاه تاریخی آنها در یمن بود و بعدها به مکه مهاجرت کردند.
بر طبق روایات، این قبیله هاجر و پسرش اسماعیل را پناه دادند. سپس اسماعیل از این قبیله زن گرفت و به این ترتیب بیشتر از پیش با این قبیله پیوند خورد.
گفته میشود که این قبیله در ساختن خانهٔ کعبه با پدر اسماعیل یعنی ابراهیم همکاری داشتهاند و تا زمانی که بوسیلهٔ قبیلهٔ خوزا یا بنیخزاعه نابود شدند، متولی خانهٔ کعبه بودند و حق ویژیهای در این باره داشتند، این قبیله یکی از مهمترین قبایل در دوران جاهلیت بوده است. در انجیل داستان اسماعیل و این قبیله ذکر شده است، این قبیله یکی از قبایل مهم بوده است.
سپس این قبیله چشمهٔ آب زمزم را با طلا و گًل پر میکنند تا کسی نتواند آنرا پیدا کند و بعدها دوباره این چشمه به وسیله پدر بزرگ محمد پیدا میشود. این قبیله بعدها به وسیلهٔ قبیلهای بنام بنیخزاعه نابود میشود.
محمد پیمان صلحی با آنها به مدت زمان نامحدود (تا زمانی که میثاق شکسته نشود) امضا کرده بود. بنیخزاعه روابط دوستانهای با محمد داشت در حالیکه دشمنش قبیله بنیبکر با اهالی مکه اتحاد داشت. پس از عقد صلح حدیبیه میان محمد و اهالی مکه، خاندانی از بنیبکر شبانه به بنیخزاعه یورش برده و تعدادی از آنها را میکشند. اهل مکه متحدانشان (بنیبکر) را با فراهم کردن اسلحه کمک کرده بودند، و طبق برخی از منابع تعداد کمی از اهل مکه هم در جنگ شرکت کرده بودند. پس از این واقعه، محمد پیغامی به مکه فرستاد تا اهل مکه خونبهای کسانی که از قبیله بنیخزاعه کشته شدهاند را بدهد یا اتحادشان با بنیبکر را برهم بزنند یا پیمان حدیبیه را منسوخ اعلام کنند. عدم پذیرش هیچکدام از این شرطها منجر به نسخ پیمان حدیبیه شد.
صلح حدیبیه پیمانی است که پیامبر اسلام و پیروان او از مدینه با بتپرستان قریش بستند. این پیمان در سال ۶۲۸ پس از میلاد برابر با ذوالقعده ۶ هجری بسته شد.
- چاه زمزم چاه مقدس آبی است در مسجدحرام واقع در شهر مکه. چاه زمزم یکی از آثار مسجد حرام است که با نامهای چاه اسماعیل، حفیرة عبدالمطلب، شفاء سُقم، عافیه، مَیمونه، طُعم، بَرکة، بَرّة، شناخته میشود. در «کتاب مقدس» نام این مکان (که طبق متن کتاب مقدس یک چاه است) «بِئِر شَبَع» میباشد. این چاه در نزدیکی مقام ابراهیم و در هجده متری کعبه، در زیرزمین واقع است و آب آن توسط پمپ از طریق لوله کشی به زائرین میرسد. این چاه در قسمت شرقی مسجدحرام قرار دارد و همانند دیگر مشاهد حج، از آثار ابراهیم، اسماعیل و هاجر است. به عقیده مسلمانان این چاه به صورت معجزهآمیزی هزاران سال پیش توسط جبرئیل در زمان ابراهیم برای نوزاد تشنه او اسماعیل بوجود آمدهاست. سالیانه میلیونها نفر در زمان حج واجب یا عمره به دیدن چاه زمزم میروند تا از آب آن بنوشند. بر اساس قانون عربستان سعودی، آب چاه زمزم بهیچ صورت در خارج از عربستان اجازه فروش ندارد، ولی بدلیل درخواستهای زیاد فروش آبهای قلابی زمزم رونق خاصی دارد.
- بازرگان ( محمد) وقتی برای نخستین بار ملک مقرب را دید (جبرئیل)، تصور کرد دیوانه شده و میخواست خود را از تخته سنگی بزیر افکند. تخته سنگی در بلندی ها، تخته سنگی که بر آن درخت سدر کم رشدی روییده بود، تخته سنگی به بلندی بام دنیا ( اشاره بمعراج پیغمبر که بدرخت سدر تکیه کرد و درخت با وی سخن گفت، در همین خصوص مولانا میگوید: جبرییل عشقم و سدرم تویی .... من سقیمم(من بیمارم) عیسی مریم تویی)
- نقطهٔ مقابل ایمان چیست؟ نه، جواب بی ایمانی نیست، چرا که بی ایمانی بیش از اندازه قاطع، بسته و مسلم است. بی ایمانی خود گونهای ایمان است. جواب شک است.
-بازرگان (محمد)، ظاهرش چنان است که باید باشد. پیشانی بلند، بینی عقابی، شانههای پهن، باسن باریک، قد متوسط، چشمانش درشت و مژگانش بلند و دوشیزه وار است و ظاهری فکور دارد. وی مردی سبک پا است. یتیمان میآموزند چگونه چون هدفهای متحرک بسرعت گام بردارند، واکنش نشان دهند، احتیاط کنند و زبان و گفتار را نگاه دارند. بازرگان عجیبی است، از همه چیز بریده و سر بکوه و صحرا گذاشته، از کوه حرا بالا میرود و گاه تا یک ماه در بالای کوه میماند که تنها باشد.نامش اگر درست تلفظ شود، به معنای "آن که شایستهٔ سپاس است" معنی میدهد. اما در اینجا به آن نام خوانده نخواهد شد. در جاهلیه وی را به نام "آن که از حرای پیر بالا و پایین میرود" میخواند ولی اینجا به این نام هم خوانده نخواهد شد. در اینجا به آن نامی خوانده میشود که فرنگیها بر او نهاده اند یعنی ماهوند یا شیطان خوانده خواهد شد، چرا؟ محافظه کاران و سیاهان همگی بر آن شدند تا نامهای را که دیگران از روی تحقیر و از سر اهانت بر آنان نهاده بودند، با غرور به کار برند و از این راه نام را به نیرو مبدل کردند، از همین رو، گوش نشین ما نیز که کوه میپیماید و انگیزهی پیامبری دارد، ماهوند نامیده خواهد شد. ماهوند مترادف با شیطان. نامی که در قرون وسطی کودکان را از آن میترساندند.
- جاهلیه سراسر از شن و ماسه ساخته شده است، بناهایش پیامد خیزشهای صحراست.
- این مردم تنها سه یا چهار نسل از گذشتهٔ بادیه نشین خود، یعنی هنگامیکه چون ماسههای صحرا بی ریشه بودند و یا به تعبیری دیگر، به فراست دریافته بودند که سفر خود منزلگاه است، فاصله داشتند.
- کار شاعر این است که بر آنچه بی نام است نام نهد، از فریبکاری پرده بردارد، جانب برگزیند، آغازگر مباحثه باشد، به جهان شکل بخشد و مانع از بخواب رفتن جهانیان باشد و اگر از جای که ابیاتش دریده اند خون جاری شود، شاعر از آن تغذیه خواهد کرد.
- سه بت یا الههٔ جاهلیه که محبوبترین بتها بودند، اول عزی، الههٔ عشق و زیبایی که سیمایی بشاش دارد، منات که چهرهای گرداننده و اهدافش رمز آلود است و ماسهها را در میان انگشتانش وارسی میکند چرا که حاکم بر سرنوشت و یا خود تقدیر است، و سرانجام بلند بالاترینشان، الههٔ مادر که یونانیان لاتو نام نهاده اند و جاهلان لات و بیشتر ال لات مینامند. لات قادر مطلق.
- خالد، حامل آب، همراه آن بیکارهٔ ایرانی که نام عجیب و غریبی دارد، سلمان، و برای تکمیل این گروه پس مانده ها، نفر سومی هم حضور داشت، بلال برده، آنکه ماهوند آزاد کرده بود. انقلاب حاملان آب، مهاجرین و برده ها.....
-در زمان محمد، در خانهٔ کعبه، ۳۶۰ تا بت وجود داشت.
-ماهوند که یتیم بودنش او را از ورود به جرگهٔ بازرگانان بزرگ، محروم کرده، احساس میکند که کلاه سرش رفته و از حق خود محروم شده است. او از دیر باز آدمی بود جاهطلب، جاهطلب و تک رو. اما کوهنورد، تنها، هرگز به قله نمیرسد، مگر اینکه..... شاید در آنجا با فرشتهای ملاقات کند.
- شرح داستان یک اتفاق ساده در زمان پیغمبر اسلام، پذیرفتن و تصدیق سه بت جاهلیت از طرف الله به وسیلهٔ محمد، این که دیگه این همه سرو صدا نداره، تازه داستان با مدارک تاریخی هم جور درمیاد.
قسمت سوم کتاب آیات شیطانی: لندن
- آدما همیشه از تماشای جدال ها، بیوفایها و بحرانهای اخلاقی لذت بردهاند و میبرند، چرا؟؟؟
- وقتی فکر میکنی بجواب رسیدی، باز از این اندیشه که هنوز نمیدونی، یه جور کلافه گی مسخره بهت دست میده که بلاتکلیف میون زمین و آسمون نگهت میداره.
- ما جامد، تغییر ناپذیر و ابدی نیستیم.
- مشگل ما خوب بودن یا بد بودن نیست، مشگل ما تازه بودن است.
- مدام برایم داستان انگلیسیهای مقیم آمریکای جنوبی را تعریف میکرد و با لحنی تحقیر آمیز میگفت: همهشان کلاهبردارند. یک مشت جاسوس و راهزن و چپاولگر. آنوقت به روزا گفت، چنین انگلیسیهای در انگلستان شما کمیابند.
- شما انگلیسیها جایتان در آن جزیره چون تابوت آنقدر تنگ است که باید افقهای وسیع تری بیابید تا آنچه را که در درونتان پنهان کردهاید بروز بدهید ( اشاره به این مطلب که ۶۵ میلیون انگلیسی در کشور انگلستان که وسعتی به اندازهٔ استان سیستان بلوچستان ما دارد، زندگی میکنن و بقیه انگلیسیها در کشورهای تصرف شده به وسیله انگلیس مثل نیوزلند و استرالیا، آفریقای جنوبی و کانادا بسر میبرند)
آمریگو وسپوچی:
(به ایتالیایی: Amerigo Vespucci) کاشف و نقشهنگار ایتالیایی است که قاره غربی به نام او «آمریکا» نامیده میشود.
وی در ۹ مارس ۱۴۵۴ در شهر فلورانس در کشور ایتالیا به دنیا آمد و در ۲۲ فوریه سال ۱۵۱۲ میلادی درگذشت. سفر دریایی آمریگو وسپوچی در سال ۱۴۹۷ یعنی پنج سال پس از سفرکریستف کلمب آغاز شد. هردو برای دولت اسپانیا کار میکردند و هزینه سفرهای آنان را آن دولت پرداخت میکرد. وسپوچی چهار بار به نیمکره غربی (قاره آمریکا) سفر کرد، و نسبت به کریستف کلمب از مکانهای بیشتری در قاره جدید بازدید کرد.
هیچ مقامی برای نیمکره غربی —که پیش از سفر اروپائیان مسکون و در پارهای نقاط دارای تمدنی درخشان بود— نام آمریگو وسپوچی را پیشنهاد نکرده بود. این نام را «مارتین والدسیمولر» آلمانی بر قاره غربی نهاد؛ کار او ترسیم نقشههای جغرافیایی بر پایه اطلاعاتی بود که دریانوردان به او میدادند. وی بیشتر اطلاعات جغرافیایی مورد نیاز برای رسم نقشههایش را از دریانوردان و همراهان گروه آمریگو وسپوچی دریافت میکرد. بهمین علت در نقشههایش از نام فرمانده گروه برای نامیدن قارهٔ جدید استفاده کرد.
این نام به تدریج بر سر زبانها افتاد و قاره غربی «آمریکا» خوانده شد.
- سفر نامه آمریکو وسپوچی را به رزا هدیه داده بود و با لبخندی گفت بود: "باید بگویم که نویسنده این سفر نامه به خیال پردازی مشهور است، اما خیال میتواند از واقعیت نیرمندتر باشد، هر چه باشد قارهای را به نامش کردهاند". و جبرییل احساس میکرد انگار نافش را آتش زدهاند.
- زیر آسمان هیچ چیز تازهای نیست، هزاران سال همینی بوده که هست و هزاران سال همینی خواهد بود که هست.
- آیا ترانههای شور و شوق در وجود ما خاموش شده است و یا هرگز وجود نداشته اند.
- شاید وجدانت دارد ذره ذره از درون ترا میخورد، بوطنت برگرد، برگرد پیش از این که اتفاق بدتری بیفتد.
- مانتیکور یا مردخوار موجود افسانه ای از گونههای شیمر است. این جانور سر و صورت یک انسان ( اغلب مرد ) و چشمان خاکستری دارد و بدن قهوهای رنگ بشکل شیر و دم آن مانند عقرب ( و گاهی اوقات اژدها ) میباشد.
اندازه این جانور از شیر بزرگ تر و از اسب کوچکتر است و بدنش کمی درشت تر از شیر است.
شکار مانتیکور در افسانهها بسیار جذاب است . وی ابتدا با نیش دم عقرب مانند خود زهری کشنده به شکار تزریق میکند و دردی در وجود او ایجاد میکند. سپس وقتی مطمئن شد که شکار دیگر قدرت حرکت ندارد قسمتس از گوشت او را میکند و به کناری می اندازد ... زهر خود به خود از زخم بوجود آمده خارج میشود.
سپس مانتیکور در حالی که آواز لالایی مانندی را زمزمه میکند شکار را می بلعد.
مانتیکورها از نژاد شیمرها هستند. شیمرها موجوداتی بشکل بز هستند که سر شیر و دم اژدها دارند. آن خود انواع گوناگونی دارند و در میان آنها مانتیکورهای قهوهای و مانتیکورهای بال دار نیز وجود دارند.
مانتیکور هایی که بال دارند نمیتوانند دم اژدها داشته باشند
مانتیکور در اصل از افسانههای پارسی قدیم است. واژه مانتیکور تحریفی از واژه پارسی مردخوار است. نخستین بار یک نویسندهٔ ایرانی در یاداشت هایی که به زبان هندی تالیف شده بود از این موجود یاد کرد که بعدها به قسمت شمال غربی ایران کهن که منطقهٔ ترکیه ویونان است منتقل شد و در طول تاریخ به یونان رسید که اکنون از این افسانه بعنوان افسانهای یونانی یاد میکنند. مانتیکور (Manticore) واژهٔ انگلیسی نام این موجود است که از واژهٔ لاتین مانتیکورا گرفته شده که خود این واژه لاتین ریشه در واژهٔ یونانی مانتیچوراس دارد و آن نیز از پارسی باستانی martiyakhvar گرفته شده و نام دیوی آدم خوار است. این افسانه اکنون در کل اروپا یافت میشود.
سلمان رشدی بطور تمثیلی اشاره دارد که غربیها، مهاجرین و پناهندهها را به مرور زمان به موجودات عجیب و غریبی تبدیل میکنند. به مانتیکورهای که هیبتی وحشتناک دارند، کنایه از اینکه خارجیها در کشورهای غربی اصالت و موجودیت خویش را از دست میدهند. مانتیکور با لحنی خشم آلود گفت: "موضوع اینست که بعضی از ماها (خارجیها) حاضر نیستیم این وضع رو تحمل کنیم، ما میخواهیم قبل از اینکه آنها ما را به چیزهایی بدتر تبدیلمان کنند از اینجا فرار کنیم، من هر شب احساس میکنم قسمت تازهای از بدنم دارد تغییر میکند."
- آنها ما را توصیف میکنند، فقط همین. آنها این قدرت را دارند که چیزها را توصیف کنند و ما به تصویری که آنها از ما میسازند تن در میدهیم.
- همه تلاش برای رسیدن به اوج است، ولی با خیانت سرشتمان روبرو میشویم. ما دلقکهایی هستیم در جستجوی تاج.
- حسی تلخ او را فرا گرفت، یکوقتی من سبکتر و خوشبختتر بودم، گرم بودم، و حالا مایعای سیاه در رگهایم جاریست.
- ایجاد تعجب بهترین سیاست است.
- سلمان رشدی از ملکه انگلیس به صورت یک پیرزن بداخلاق که در کنار پنجره منتظر هست یاد میکنه.
- واقعیت زنده بودن، بلاهایی را که زندگی بر سر آدمی میاورد را تلافی میکند.
(Matthew Hopkins ( 1620 - 1647
- متیو هاوکینز یک انگلیسی شکارچی جادوگران بود و در زمان جنگهای داخلی انگلیس به معروفیت رسیده بود و برای خودش دفترو دستکی بهم زده بود .هرچند شغلش هیچ وقت از طرف مجلس برسمیت شناخته نشد ولی کارش گرفته بود و بیگناهانی بوسلیه وی دستگیر و اعدام شدند.
Gremlins
- نام یک فیلم کمدی ترسناک آمریکای است که در سال ۱۹۸۴ ساخته شد .کارگردان این فیلم آقای Joe Dante میباشد و بوسلیه شرکت Warner Bros منتشر شده است. این فیلم داستان موجود عجیب و غریبی بنام Mogwai میباشد که بعنوان یک حیوان خانگی به مرد جوانی هدیه میشود . این موجود بعد ها تبدیل بموجودات کوچکتر مخرب و بدجنس و هیولا مانندی میشود، قسمت دوم این فیلم در سال ۱۹۹۰ ساخته شد.
Hooligans- نامی است که بطرفداران افراطی فوتبال داده اند . این طرفداران افراطی به رقبای خود حمله کرده و با خشونت و کتککاری از تیم مورد علاقه خود دفاع میکنند.
- البته همه پاسبانها شگرد هولیگانهای فوتبال را میدانستند، چون در بسیاری از روزهای شنبه، در حالی که پشت به بازیکنان داشتند، در استادیومهای مختلف شمال و جنوب کشور، تماشاگران را زیر نظر گرفته بودند و هنگامی که میخواستند به همکاران مخالفشان مفهوم دقیق "جر دادن" و "کندن کلک رقیب" و غیره را نشان بدهند، کار بالا گرفت.
وقایع سال ۱۹۶۸ که سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی به آن اشاره کرده است:
- در سال ۱۹۶۸ نیروهای ویتکنگ و ویتنام شمالی همزمان با عید تت و آغاز سال ویتنامی، حملههای گستردهای را در سراسر ویتنام جنوبی آغاز کردند که به حمله عید تت مشهور شد. اگرچه این حملهها از نظر نظامی موفقیت زیادی نداشت اما گسترده بودن و شدت آن و نیز پوشش خبری آن در سراسر جهان و بویژه در داخل آمریکا، افکار عمومی را بشدت بر ضد آمریکا بسیج کرد و تظاهرات ضد جنگ در آمریکا را بدنبال داشت.
کشتار میلای:
در ۱۶ مارس همان سال یعنی سال ۱۹۶۸ میلادی (۲۶ اسفند ۱۳۴۶)، ۳۴۷ تا ۵۰۴ شهروند غیرنظامی جمهوری ویتنام جنوبی توسط سربازان ارتش آمریکا به قتل رسیدند. اکثر قربانیان غیرنظامیان زن و کودک بودند. قبل از قتل، برخی از قربانیان مورد تجاوز، شکنجه و قطع اعضا نیز قرار گرفته بودند. برخی از اجساد نیز در جریان کشتار توسط سربازان قطعهقطعه شده بودند. کشتار در دهکدههای "می لای" و "می خه و سون می" در جریان جنگ ویتنام رخ داد.
- در سال ۱۹۶۸ نیروهای ویتکنگ و ویتنام شمالی همزمان با عید تت و آغاز سال ویتنامی، حملههای گستردهای را در سراسر ویتنام جنوبی آغاز کردند که به حمله عید تت مشهور شد. اگرچه این حملهها از نظر نظامی موفقیت زیادی نداشت اما گسترده بودن و شدت آن و نیز پوشش خبری آن در سراسر جهان و بویژه در داخل آمریکا، افکار عمومی را بشدت بر ضد آمریکا بسیج کرد و تظاهرات ضد جنگ در آمریکا را بدنبال داشت.
کشتار میلای:
در ۱۶ مارس همان سال یعنی سال ۱۹۶۸ میلادی (۲۶ اسفند ۱۳۴۶)، ۳۴۷ تا ۵۰۴ شهروند غیرنظامی جمهوری ویتنام جنوبی توسط سربازان ارتش آمریکا به قتل رسیدند. اکثر قربانیان غیرنظامیان زن و کودک بودند. قبل از قتل، برخی از قربانیان مورد تجاوز، شکنجه و قطع اعضا نیز قرار گرفته بودند. برخی از اجساد نیز در جریان کشتار توسط سربازان قطعهقطعه شده بودند. کشتار در دهکدههای "می لای" و "می خه و سون می" در جریان جنگ ویتنام رخ داد.
- همه داشتیم تفریح میکردیم. فضا مثل سالن تیراندازی بود... او با ۴۵ میلیمتری بهش [نوزاد] شلیک کرد و نخورد. ما خندیدیم. او سه فوت جلوتر رفت و دوباره گلوله نخورد. ما خندیدیم. بعد قشنگ رفت بالای سرش و تمومش کرد.
- تمام کسانی که در این ماجرا متهم شدهبودند، به این استدلال که به آنان دستور انجام آن کارها داده شده بود (یا حتی صادقانه میپنداشتند که به آنان این اعمال دستور داده شده بود) تبرئه شدند؛ جز ستوان کالی فرمانده دسته که بجرم دستور قتل محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شد. این حکم، رویهای که متفقین جنگ جهانی دوم در دادگاه نورنبرگ و دادگاه توکیو ایجاد کردند را نقض میکرد. در آن دادگاهها، استدلال شده بود که متهمین جنایت جنگی نمیتوانند از عذر «مأمور و معذور» استفاده کنند و چندین ژنرال ژاپنی و آلمانی با همین استدلال اعدام شدند. دادگاههای می لای، توسط کسانی که در این ماجرا سعی در اجرای عدالت داشند، متهم به سرپوش گذاردن بر کل ماجرا شدن.
دو روز پس از این حکم، به دستور شخصی ریچارد نیکسون، کالی تا زمان رای دادگاه تجدید نظر از زندان آزاد شد. کالی حدود سه سال را در زندان نظامی در جورجیا گذراند که در طول این مدت، اجازه دیدار غیرمحدود با دوست دخترش را نیز داشت. پس از سه سال وی بخشیده شد.
در همین رابطه، سال ۱۹۶۸ سال اعتراض و تظاهرات همگانی مردم سراسر دنیا نسبت به وحشیگری امریکایها در جنگ ویتنام بود، این جنگ که از طرف دولت انگلیس حمایت میشد و در آن زمان دولت وقت انگلیس هارلد ویلسون از سیاستهای آمریکا در جنگ ویتنام پشتیبانی کرده بود و طرفدارن صلح و مخالفین آمریکا و جنگ ویتنام در میدان گرنر لندن در تابستان سال ۱۹۶۸ تظاهراتی را ترتیب دادند و این تظاهرات ضد جنگ ویتنام در سراسر دنیا برگزار شد مخصوصا در آمریکا، گروه های چپ در راه اندازی این تظاهرات دخالت داشتند.
در تظاهرات اعتراضی که در همین رابطه با شرکت هزاران نفر انگلیسی در جلو سفارت آمریکا در لندن برگزار شد، نزدیک به ۲۰۰ نفر دستگیر شدند، ۸۶ نفر زخمی و ۵۰ نفر به بیمارستان منتقل شدند که از این تعداد ۲۵ نفر افسر پلیس بودند.
- مارتین لوتر کینگ در ۴ آوریل ۱۹۶۸ در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. در سال ۱۹۸۶ مقرر شد برای بزرگداشت یاد وی در ایالات متحده آمریکا سومین دوشنبهٔ ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود.
- در سال ۱۹۶۸، بیماری ناشناختهای به نام بیماری هلندی که درختان را از بین میبرد، و نزدیک به ۳۰ سال بود که انگلستان داشت بر ضد این بیماری میجنگید، و دهها هزار درخت را از بین برده بود، در این سال نه تنها نتوانسته بودند این بیماری را کنترل کنند بلکه این بیماری در این سال شدت هم گرفت.
- هفتهٔ پیش یک بازرگان آسیایی برغم وساطت مجلس و اعضای احزاب مختلف، پس از هیجده سال زندگی در انگلستان اخراج شد. جرمش این بود پانزده سال قبل یک ورقه اداری را چهل و هشت ساعت دیر پست کرده بود، بسلامتی!! هفتهٔ آینده پلیس در دادگاه بخش بریک حال، برای یک زن پنجاه سالهٔ نیجریهای پرونده سازی خواهد کرد، به اتهام ایراد ضرب و جرح متهمش کردهاند، در حالیکه خودشان قبلا آنقدر کتکش زدهاند که بیحال شده، بسلامتی!! این کله ایه من است، میبینید؟ کار من اینست که این کله را به دیوار دادگاه بریک حال بکوبم.
- این همه دیو در درون مردم زندگی میکنند و آنوقت ادعا میکنند به خدا ایمان دارند. پایشان میلنگد.
- موریس ویلسون ( ۱۸۹۸ - ۱۹۳۴)، یک سرباز، عارف، کوهنورد و خلبان انگلیسی است که در سال ۱۹۳۴ تلاش کرد به تنهایی قلهٔ کوه اورست را فتح کند. هدف وی از این کار، درواقع ترویج باور خود بود که میگفت، که مشکلات جهان را میتوان با ترکیبی از ریاضت و ایمان به خدا حل کرد. وی علی رغم عدم تجربه کوهنوردی و یا پرواز، موفق شد که خود را از انگلیس به هند برساند و مخفیانه وارد تبت شده و مسافت ۷۴۵۰ متر را از کوه اورست بالا برود و در این راه و تلاش درگذشت و جسدش یک سال بعد بوسیلهٔ یک گروه کوهنورد انگلیسی (ژاپنی) پیدا شد.
- یتی (به تبتی: میگو، gYa’ درد) یا مرد برفی موجود افسانهای ساکن در کوههای هیمالیا و (کشورهای نپال و تبت است. بنا به داستانها او جثهای به بزرگی یک خرس بزرگ سفید دارد و همانند انسان بر روی دو پا راه میرود گفته میشود که بومیان و کوهنوردان در هوای بد کوهستان یتی را گه گاه میبینند گفته میشود که گاهی به مردمان گمشده د رکوه کمک میکند. از این موجود با نامهای "بزرگ پا" بیگ فوت و سسقواچ هم نام برده شده است. بسیاری از انسانهای کنجکاو و حتی دانشمندان بهدنبال ردپاهای "یتی" هستند.برخی دانشمندان انسان شناس یتی را با "ژیگانتوپیتکوس" که موجودی باستانی، انسان نما ومنقرض شده از گونه پریماتها میباشد مشابه دانسته اند. برخی شواهد بدست آمده نشان میدهد که احتمال وجود موجودی مانند یتی، نه تنها در تبت، که در کلرادو (ایالات متحده) نیز میرود. پژوهشگرانی که در زمینه چنین موجوداتی تحقیق میکنند با تشکیل انجمنها و سایتهای گوناگون نتایج تحقیقات خود را بعموم ارائه میدهند . تصاویر و شواهد گوناگونی از این موجود ارائه شده که همه آنها واضح و قابل اثبات نیستند، اما برخی از آنها تامل برانگیزند و این امکان را میدهند که روزی افسانه یتی به حقیقتی علمی بدل گردد و شاید انقلابی در کشف مراحل تکامل پریماتها و بویژه انسان پدید آورد.
(Pemba Doma Sherpa (7 July 1970–22 May 2007 اولین زن کوهنورد نپالی است که توانست قله اورست را ازجانب شمال این کوه فتح کند و دومن زن نپالی است که توانست این قله را از جانب شمال و جنوب کوه اورست فتح کند و یکی از شش زنی بود که توانست این قله را از هر دو جانب شمال و جنوب برای دومین بار فتح کند. در سال ۲۰۰۲ وی سرپرست گروهی از زنان بود که قله اورست را فتح کردند .
در همین رابطه، سال ۱۹۶۸ سال اعتراض و تظاهرات همگانی مردم سراسر دنیا نسبت به وحشیگری امریکایها در جنگ ویتنام بود، این جنگ که از طرف دولت انگلیس حمایت میشد و در آن زمان دولت وقت انگلیس هارلد ویلسون از سیاستهای آمریکا در جنگ ویتنام پشتیبانی کرده بود و طرفدارن صلح و مخالفین آمریکا و جنگ ویتنام در میدان گرنر لندن در تابستان سال ۱۹۶۸ تظاهراتی را ترتیب دادند و این تظاهرات ضد جنگ ویتنام در سراسر دنیا برگزار شد مخصوصا در آمریکا، گروه های چپ در راه اندازی این تظاهرات دخالت داشتند.
در تظاهرات اعتراضی که در همین رابطه با شرکت هزاران نفر انگلیسی در جلو سفارت آمریکا در لندن برگزار شد، نزدیک به ۲۰۰ نفر دستگیر شدند، ۸۶ نفر زخمی و ۵۰ نفر به بیمارستان منتقل شدند که از این تعداد ۲۵ نفر افسر پلیس بودند.
- مارتین لوتر کینگ در ۴ آوریل ۱۹۶۸ در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. در سال ۱۹۸۶ مقرر شد برای بزرگداشت یاد وی در ایالات متحده آمریکا سومین دوشنبهٔ ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود.
- در سال ۱۹۶۸، بیماری ناشناختهای به نام بیماری هلندی که درختان را از بین میبرد، و نزدیک به ۳۰ سال بود که انگلستان داشت بر ضد این بیماری میجنگید، و دهها هزار درخت را از بین برده بود، در این سال نه تنها نتوانسته بودند این بیماری را کنترل کنند بلکه این بیماری در این سال شدت هم گرفت.
- هفتهٔ پیش یک بازرگان آسیایی برغم وساطت مجلس و اعضای احزاب مختلف، پس از هیجده سال زندگی در انگلستان اخراج شد. جرمش این بود پانزده سال قبل یک ورقه اداری را چهل و هشت ساعت دیر پست کرده بود، بسلامتی!! هفتهٔ آینده پلیس در دادگاه بخش بریک حال، برای یک زن پنجاه سالهٔ نیجریهای پرونده سازی خواهد کرد، به اتهام ایراد ضرب و جرح متهمش کردهاند، در حالیکه خودشان قبلا آنقدر کتکش زدهاند که بیحال شده، بسلامتی!! این کله ایه من است، میبینید؟ کار من اینست که این کله را به دیوار دادگاه بریک حال بکوبم.
- این همه دیو در درون مردم زندگی میکنند و آنوقت ادعا میکنند به خدا ایمان دارند. پایشان میلنگد.
- موریس ویلسون ( ۱۸۹۸ - ۱۹۳۴)، یک سرباز، عارف، کوهنورد و خلبان انگلیسی است که در سال ۱۹۳۴ تلاش کرد به تنهایی قلهٔ کوه اورست را فتح کند. هدف وی از این کار، درواقع ترویج باور خود بود که میگفت، که مشکلات جهان را میتوان با ترکیبی از ریاضت و ایمان به خدا حل کرد. وی علی رغم عدم تجربه کوهنوردی و یا پرواز، موفق شد که خود را از انگلیس به هند برساند و مخفیانه وارد تبت شده و مسافت ۷۴۵۰ متر را از کوه اورست بالا برود و در این راه و تلاش درگذشت و جسدش یک سال بعد بوسیلهٔ یک گروه کوهنورد انگلیسی (ژاپنی) پیدا شد.
- یتی (به تبتی: میگو، gYa’ درد) یا مرد برفی موجود افسانهای ساکن در کوههای هیمالیا و (کشورهای نپال و تبت است. بنا به داستانها او جثهای به بزرگی یک خرس بزرگ سفید دارد و همانند انسان بر روی دو پا راه میرود گفته میشود که بومیان و کوهنوردان در هوای بد کوهستان یتی را گه گاه میبینند گفته میشود که گاهی به مردمان گمشده د رکوه کمک میکند. از این موجود با نامهای "بزرگ پا" بیگ فوت و سسقواچ هم نام برده شده است. بسیاری از انسانهای کنجکاو و حتی دانشمندان بهدنبال ردپاهای "یتی" هستند.برخی دانشمندان انسان شناس یتی را با "ژیگانتوپیتکوس" که موجودی باستانی، انسان نما ومنقرض شده از گونه پریماتها میباشد مشابه دانسته اند. برخی شواهد بدست آمده نشان میدهد که احتمال وجود موجودی مانند یتی، نه تنها در تبت، که در کلرادو (ایالات متحده) نیز میرود. پژوهشگرانی که در زمینه چنین موجوداتی تحقیق میکنند با تشکیل انجمنها و سایتهای گوناگون نتایج تحقیقات خود را بعموم ارائه میدهند . تصاویر و شواهد گوناگونی از این موجود ارائه شده که همه آنها واضح و قابل اثبات نیستند، اما برخی از آنها تامل برانگیزند و این امکان را میدهند که روزی افسانه یتی به حقیقتی علمی بدل گردد و شاید انقلابی در کشف مراحل تکامل پریماتها و بویژه انسان پدید آورد.
- جبرئیل که بزرگترین ستارهٔ سینمای هند است اینک در لندن به صورت مردِ خل وضعی درآمده بود که پالتوِ گشادی پوشیده و کلاهی چون گدایان بسر دارد، صدای کودکی گفت: " آن مرد دارد با خودش حرف میزند" و مادرش پاسخ داد، هیس عزیزم، خوب نیست آدم بدبختها را مسخره کند....... به لندن خوش
آمدید!!! نتیجه مهاجرت به انگلیس!
فصل چهارم کتاب آیات شیطانی: عایشه
بنظر من، در این فصل سلمان رشدی، خمینی را به تصویر میکشد و از گذشتهٔ وی و از مادر هندی او که به عنوان یک جادوگر در یکی از دهات هند زندگی میکرده است، مینویسد. سلمان رشدی از یک عمارت اربابی، در بخشی از لندن به نام کینزینگتون شروع میکند. درین محل مکانهای از قبیل، فروشگاه ب ر کرز، خانه کوچک خاکستری رنگی که تاکری، در آنجا کتاب نمایشگاه بطالت را نوشت، صومعهای که دختران بچه سال یونیفورم پوش مدام به آن داخل میشوند، بی آنکه خارج شوند!!، و خانه تالیران مکار، که پس از اینکه هزار و یک بار بوقلمون صفت، رفتار و اصول زندگی و وفاداریایش را تغییر داد، به قیافه سفیر سابق فرانسه درامد. در یک همچین محله ای، یک بلوک ساختمانی هفت طبقه دو نبش که بالکنهایش تا طبقه چهاروم نردههای آهنی سبز رنگ کار شده است، در طبقه چهارم، در نور ظریف زرد رنگ، یک امام ریشو و عمامه به سر در تبعید زندگی میکند، و نقشهٔ یک انقلاب را میکشد. در این جا رئیس ساواک رژیم سابق ایران هم حضوری مشخص دارد. (کنایه از اینکه همه چیز در لندن طرح ریزی شده است)
کتاب از سیاستهای استعمار انگلیس حرف میزنه و در این رابطه از آمریکای جنوبی، خمینی و انقلاب ایران و همچنین هند و تاثیر مذهب بخصوص اسلام در این رابطه پرده بر میدرد.
فصل چهارم کتاب آیات شیطانی: عایشه
بنظر من، در این فصل سلمان رشدی، خمینی را به تصویر میکشد و از گذشتهٔ وی و از مادر هندی او که به عنوان یک جادوگر در یکی از دهات هند زندگی میکرده است، مینویسد. سلمان رشدی از یک عمارت اربابی، در بخشی از لندن به نام کینزینگتون شروع میکند. درین محل مکانهای از قبیل، فروشگاه ب ر کرز، خانه کوچک خاکستری رنگی که تاکری، در آنجا کتاب نمایشگاه بطالت را نوشت، صومعهای که دختران بچه سال یونیفورم پوش مدام به آن داخل میشوند، بی آنکه خارج شوند!!، و خانه تالیران مکار، که پس از اینکه هزار و یک بار بوقلمون صفت، رفتار و اصول زندگی و وفاداریایش را تغییر داد، به قیافه سفیر سابق فرانسه درامد. در یک همچین محله ای، یک بلوک ساختمانی هفت طبقه دو نبش که بالکنهایش تا طبقه چهاروم نردههای آهنی سبز رنگ کار شده است، در طبقه چهارم، در نور ظریف زرد رنگ، یک امام ریشو و عمامه به سر در تبعید زندگی میکند، و نقشهٔ یک انقلاب را میکشد. در این جا رئیس ساواک رژیم سابق ایران هم حضوری مشخص دارد. (کنایه از اینکه همه چیز در لندن طرح ریزی شده است)
کتاب از سیاستهای استعمار انگلیس حرف میزنه و در این رابطه از آمریکای جنوبی، خمینی و انقلاب ایران و همچنین هند و تاثیر مذهب بخصوص اسلام در این رابطه پرده بر میدرد.
- تابلو اعلانات و ممنوعیت و اعلان مقررات یعنی تظاهرات قانون
گوش دادن به جریان پر آب و تاب کلمات دشنامها و نفرینهایی که از فرط تکرار تبدیل به عبادت روزانه شده اند.
- از امام در تبعیدی سخن گفته میشود که انتظار میرود که به کشورش برگردد و انقلابی را رهبری کند و تاریخ را عوض کرده و تاریخ جدیدی را بسازد.
امامی که یک تازه به اسلام گروید آمریکای به نام بلال اکس را بعنوان سخنگو دارد و از شیطان بزرگ سخن میگوید. و این امام پسری دارد که خالد نام دارد. و هر پنج دقیقه یکبار به امام لیوانی آب میدهد که بنوشد (خالد از یاران پیغمبر بود و کارش آب فروشی بود و خالد یعنی حامل آب) . حتی از رئیس ساواک زمان شاه هم سخن گفته میشود که معشوق یک فاحشه بوده است و اکنون این رابطه بهم خورده است، امام پاسداری دارد به نام سلمان فارسی که در بیرون خلوت گاهش نگهبانی میدهد، و بلال که یک امریکای تازه مسلمان شده است پشت دستگاه نشست و پیام روز را با همان طول موج توافق شده از رادیو به مقصد کشور پخش میکند
امام سکون مجسم است، به سنگی زنده میماند
امام شمایل زنی به نام عایشه را که موهایش به اندازه قدش است را در اتاق خوابش و رو به روی تخت سفارش نصب کرده است، این زن نیروی استثنایی دارد و نیم رخ مشهورش به مجسمه یونانی میماند.
امام در طبقهٔ چهارم آپارتمانی در لندن زندگی میکند ( عدد چهار عدد نحسی هست از نظر مردم مشرق دور)، امام ریشو و عمامه بسر است و یک تبعیدی میباشد.
امام مرد شوم و ابرو در هم کشیدهای است که همچنان بیدار است و لباسی گشاد بتن دارد.
و این امام با یک مرد هندی به نام جبریل ملاقات میکند، ( اشاره به هندی بودن اصل و نسب خمینی) مرد هندی که لباسهای یک افسر انگلیسی که سابقا در آمریکای لاتین خدمت میکرده است و اکنون مرده به تن دارد. امام از این مرد هندی میخواهد که او را به اورشلیم ببرد.
امام مرد شوم و ابرو در هم کشیدهای است که همچنان بیدار است و لباسی گشاد بتن دارد.
و این امام با یک مرد هندی به نام جبریل ملاقات میکند، ( اشاره به هندی بودن اصل و نسب خمینی) مرد هندی که لباسهای یک افسر انگلیسی که سابقا در آمریکای لاتین خدمت میکرده است و اکنون مرده به تن دارد. امام از این مرد هندی میخواهد که او را به اورشلیم ببرد.
-اینقدر فقیر بود که نمیتونست بیش از چند بار در ماه خواب ببیند.
- همیشه سوال رو برگردون مثلا آیا زنها روح دارند را به آیا روحها جنسیت دارند برگردون، راستی آیا ارواح جنسیت دارند و اگر اینطور است روح یک زن میتونه از جنس مرد باشه؟؟؟
فصل پنجم کتاب آیات شیطانی: یک شهرِ آشکار اما تماشا ناشده
سلمان رشدی در این فصل فرهنگ هند و فرهنگ انگلیسی را ابتدا بطور جداگانه تشریح میکند و سپس بطور واضح و آشکار برای تشریح تفاوتهای آنها از ذکر کردن مثالهای ساده کمک میگیرد، مثالهای از قبیل تفاوتهای آب و هوایی، نوع پوشش گیاهی، پرندگان، رفتار مردم و چگونگی کارکرد آنها در اجتماع و غیره و غیره.
- هنرپیشهای که دچار بیماری اسکیزو فرنی شده و میپندارد که فرشتهٔ مقرب، جبرئیل میباشد و فصول مربوط به دوران جهالیت همگی از گشتگذار در روحیات این بیمار و شخصیت دوم او در صحرای عربستان میباشد، فصولی به نامهای جبرئیل در جاهلیه، جبرئیل به ملاقات امام میرود، جبرئیل با دختر پروانه ها. معنای تمثیلی سقوط کردن این دو آدم در واقع همان مهاجرت کردن این دو نفر به انگلستان میباشد.
- ما آدمهای کم طاقت و فراری از وطن، چگونه میتوانیم پند و اندرز به دیگران بدهیم.
- افکارشان آکنده از سیاهکاری و روزنامههایشان پر از خون بود.
- پس از اینکه به جغد مبدل شدم، دیگر کدام ورد و یا باطل السحر مرا به حال اوّلم بر میگرداند؟
- ( William Lucius Appaloosius لوسیوس آپولوسیووس ، کشیش مراکشی اهل مادورا که در حدود ۱۲۰ تا ۱۸۰ سال پیش از میلاد مسیح میزیسته است )
- بعد از حضور اسلام، ترک، چطور میتوان توقع داشت که اینها بخشی از میراث و فرهنگ ما نباشند. اکثر زنان شرقی، سکس را عملی کثیف میدانند که نباید قبل و یا بعد از آن حرفش را هم زد، و حتی حین همخوابگی هم نباید کاری کرد که توجه آدم به آن جلب شود.
- دنبال کردن حوادث دنیای واقعی بوسیله دنیای مجازی اینترنت.
- او بموجودی بی نام و نشان تبدیل شده بود که بچند پایگی ذهنی، و بی شخصیتی دچار است. او بزنی مثل دیگران تبدیل شده بود، این درس تاریخ بود "زنی مثل دیگران" که چاره ای جز تحمل، پناه بردن به خاطرات و سپس مردن نداشتند.
- دلم بحالتان میسوزد، هر روز صبح مجبورید قیافههای نحس خودتان را توی آینه ببینید. تصویرهای سیاهتان که شکل لکههای ننگ است، بهتان ذل میزند.
- حمله کنندگان بیش از آنکه خشمگین باشند، دچار وحشتند.
- چمچا در دل خطاب بگوشی ساکت تلفن گفت: من طبعا آدم درون گرایی هستم. میخواستم بشیوهٔ خودم برای درک و لذت بردن از چیزهای متعالی زندگی و رسیدن بنوعی باریک بینی راهی بگشایم. هر وقت سرحال بودم خیال میکردم آنچه میخواهم بدست آوردنی است. و آن ارزشها جایی در درونم پنهان است. اما خودم را فریب میدادم، من سخت آلودهٔ امور این دنیا و فضاحتهایش هستم، و توان پایداری در برابر آنرا ندارم. امروز این دگردیسی عجیب و مضحک گریبانم را گرفته، در حالیکه دیروز در چنگال ابتذالهای روزمرهگی زندگی اسیر بودم.
- در این جامعه، هنر نیروی ابتکار را از دست داده و هرچه بوجود میآید تقلیدی بیش نیست.
- درست در اواسط این کتاب هستم و لذتی که از خواندن این کتاب بردم، همیشه بیاد خواهم داشت، خدا سلمان رشدی را از قلم نیندازد.
- خرد، مهر و لبخند میافشاند.
- مسالهٔ دگرگونی جوهر وجود از قدیم مورد بحث و تفحص بوده است، مثلا لوکرتیوس بزرگ در کتابش جملهای میگوید که معنایش این است: آنچه بر اثر تغییر و تحول مرزهای خود را میشکند، یعنی از حدود خود خارج میشود، قوانین خودش را نادیده میگیرد، یعنی شکستن مرزها فورا مرگ وجود قبلی یا قدیم آن موجود را سبب میشود. اما اویید در رسالهٔ مسخ خود نظری مخالف ابراز کرده و میگوید: چنان که موم نرم، درست کردن طرحها و نقش و نگار نوین را آسان میپذیرد، و برغم تغییر شکل، ماهیتش یکسان باقی میماند، ما نیز در زوایای روح خویش، روح، آن جوهر فنا ناپذیر، همواره تغییر ناپذیریم، هرچند در پی مهاجرت و اتفاقات زندگی به اشکال گوناگون در آییم. یا باید گفته لوکرتیوس اکتفا کنم که بموجب آن نوعی دگرگونی یا مسکه در عمیقترین زوایای وجودم جریان دارد، یا بحرف اویید تن بدهم و بپذیریم که این تغییر شکل نشانهای است از آنچه قبلا بصورت بالقوه و پنهان وجود داشته است.
- زبان یعنی جسارت، یعنی توانایی ایجاد اندیشه، سخن گفتن و از این راه، به اندیشه واقعیت بخشیدن.
- انگلیسیها در انگلستان با مهاجران خارجی بخصوص هندیها بشدت با بیرحمی و نفرت رفتار میکردند و شاید هنوز هم میکنن و در این راه از زدن و کشتن آنها هم ترسی نداشتند.
- رنگین پوستان، اصطلاحی هست که انگلیسیها به اقوام غیر اروپای و آمریکای دادهاند. در انگلیس، رنگین پوستان شیشهٔ مغازههایشان را با شبکهٔ آهنی در مقابل آجر پرانها و نژاد پرستان انگلیسی محافظت میکنند، ولی همچنان نژاد پرستان آنها را در جاهای خلوت با کارد مورد حمله قرار میدهند و یا کتکشان میزنند.
- جامعه سفید پوست چنان از مدتها پیش شیطان و تصویر آنرا مردود شمرده که ما میتوانیم با خیال راحت آنرا تصرف کنیم و بصدای بلند بگوییم که متعلق بماست.
- ما رسم کریسمس را بجا میآوریم نه بخاطر اینکه بهش اعتقاد داریم، بلکه برای نشان دادن احتراممان بکشور میزبان اینکار را میکنیم.
- من بمفهوم واقعی و محدود کلمه، نه خدا را دیدم و نه صدایش را شنیدم، ولی حواسم ، جاودانگی را در هر آنچه که هست، دریافت کرده است.
- چه کسی توان سنجش و ارزیابی، ارادهٔ انسانها را دارد؟ هیچکس، بهمین خاطر از محاسبات خود آنرا حذف میکنند. اصل کار اراده است، جمع اراده و خشم، همهٔ قوانین طبیعی را بی اثر میکند، دست کم در کوتاه مدت، این شامل قانون جاذبه هم میشود، البته نباید زیاده روی کرد.
- تنهایی بهای تک روی است.
- احساس میکرد بر اثر انتقاد دیگران خوار میشود، و به اندرون غرور زخمیش عقب نشینی میکرد.
- از شوق پر کشیدن ..... محو معشوق گشتن .... و گشودن دریچههای روح چه طعمی دارد.
- خیلیها در خیالپردازی، در کنار یکدیگر، همچنان در پس پردهٔ پندار، میمانند و عیوب یکدیگر را از دیدگاهی خاص به حسن بدل میسازند، تصور بجای واقعیت غالب میشود و به این ترتیب با هم بودن را میآموزند و یا برعکس.
- وجود خدا در ذات هستی و در مفهوم خشم و رنج خلاصه میشود.
- وحدت را با جمع کردن اضداد، نمایش دهیم و یکپارچه، سخت و نهایتاً نیرومند باشیم.
- خانههای ثروتمندان از وحشت مجسم، بناهای دولتی از شکوه بیهوده و سرزنش ... و مسکنهای درهم و برهم فقرا از اغتشاش و رویای آنچه نداشتند، ساخته شده بود.
- مگر هنگامی که نخستین وحی بر پیامبر اسلام نازل شد، بر سلامت عقل خود تردید نکرد؟ و چه کسی یقین اعتماد آفرینی را که نیازمند آن بود به وی تقدیم کرد؟ خوب معلوم است، خدیجه همسرش. این خدیجه بود که به او اطمینان بخشید که نه دیوانه، بلکه پیامبر خداوند است.
فصل ششم کتاب آیات شیطانی از سلمان رشدی: بازگشت به جاهلیه
هند زن ابو سفیان که در سن ۶۰ سالگی هنوز پوستی صاف و بدنی به سفتی دختران جوان و موهایی به سیاهی پر کلاغ داشت و دیدهگانش چون تیغهٔ چاقو میدرخشید، و خرامیدنی غرور آمیز داشت، صدایش ندای مخالفت را نمیپذیرفت، و بر شهر به جای شوهرش حکومت میکرد و فرامینش را بر دیوار خیابونهای شهر نصب میکردند، و مردم وی را روح شهر میدانستند و جوانی جاودانش را نشانی از جادوگری وی میشمردند. هند که نفوذ فرامینش بیش از اشعار همهٔ شاعران بود، با حرص و اشتهای شدید جنسی با تک تک نویسندگان شهر درامیخته بود و بعد از زمانی کوتاه، خسته و دلزده از آنان، همگی را از رختخوابش بیرون انداخته بود. وی در عرصه قلم همچنان که در کاربرد شمشیر ماهر بود، جلوه میکرد. همان هندی که با لباس مردانه به قشون پیوسته بود و به تمهید و سحر و جادو، کلیهٔ نیزهها و سلاحها را از خود دور کرده و در میان توفان جنگ، قاتل پرادر را یافته بود، همان هندی که عموی پیامبر را بیرحمانه کشته و دل و جگر وی را خورده بود.
کدام مردی در برابرش توان پایداری داشت؟ برای جوانی جاودانش که از آن مردم نیز بود، برای درنده خوییش که به آنان تصویر شکست ناپذیری میبخشید، و برای فرامینش که حاکی از انکار زمان، تاریخ و دوران بود و شکوه نامدار شهر را به سان ترانه میخواند و فرسودگی خیابانهای آن را محال جلوه میداد، فرامینی که عظمت، تحمل شداید، جاودنگی و مقام نگهبانی مقدّسین را در جاهلیه میستود..... برای این نوشتار بود که زناشویی توأم با هرج و مرجش را میبخشیدند، و به این که وی سال به سال روز تولدش هم وزن خود زمرّد دریافت میکرد وقعی نمینهادند، بر شایعات لهو و لعبش توجهی نمیکردند و در پاسخ آنان که پوششهایش را بی شمار میگفتند، تنها لبخند میزد. میگفتند پانصد و هشتاد و یک لباس خواب از ورق طلا دارد و تعداد کفش راحتی یاقوت نشانش به چهار صد و بیست جفت میرسد. شهروندان جاهلیه به زحمت از خیابانهای پر خطر شهر میگذشتند، خیابانهایی که برای اندکی پول به قتلگاه مبدل میشد، و در آن به پیر زنان تجاوز میکردند و جانشان را میستاندند و پلیس خصوصی هند شورش گرسنگان را وحشیانه فرو مینشاند و آنها را به رغم شهادت چشمان، شکمها و جیبهای خالیشان، میفریفت و وادارشان میساخت، هر چه که زیر گوششان زمزمه میکرد بپذیرند: جاهلیه ای شکوه جهان، حکومتت مبارک.
- جبرئیل در میان درختان نخل واحه، بر پیامبر ظاهر میشد و خود را در حالی میافت که با فیس و افادهای تمام، قانون میآورد. قانون، قانون، قانون. آنقدر قانون آورد که مومنین را از هر چه وحی است بیزار کرد. سلمان گفت، برای هر آنچه که فکرش را بکنی قانون آورد. مثلا اگر مردی بگوزد، باید بلافاصله صورتش را به سمت باد بگیرد. برای اینکه مومنین بدانند کدام دست برای طهارت گرفتن است، قاعدههای خاصی وضع کرده، تو گویی هیچ یک از عرصههای زندگی بشر نمیبایست خارج از قوانین، آزاد بماند. وحی یا هر چه که او از ٔبر میگفت، به مومنین میآموخت که چقدر حق دارند بخوابند، عمق خوابشان چه اندازه باید باشد و کدام شکل از اعمال جنسی از دیدگاه خداوند پذیرفته است. آنان آموختند که عمل لواط با زنان و نیز جماع درحالیکه زن به پشت دراز کشیده باشد از نظر ملک مقرب حلال است.
و اشکال ممنوع شامل کلیهٔ وضیعتی است که زن بروی مرد و مسلط بر او قرار بگیرد را شامل میشود.
- سپس جبرییل فهرستی تهیه کرد و در آن موضوعاتی را که نام بردن، از آنها هنگام گفتگو مجاز یا ممنوع است برشمرد. بعد نوبت به بخشهایی از بدن رسید که مومنین اجازهٔ خاراندنش را نداشتند، فرقی نمیکرد که خارش تا چه حد آزار دهنده و حتی تحمل ناپذیر باشد، خاراندن این بخشها بهیچوجه جایز نبود. وی همچنین مصرف میگو، حیوان عجیب و غریبی که هیچیک از مومنین تا آن زمان ندیده بودند را وتو کرد... دستور داد، حیوانات را بتدریج بکشند، بطوری که همهٔ خونشان از بندنشان خارج شود. این نحوهٔ کشتن باعث میشد تا با تجربهٔ کامل مرگ، مفهوم زندگی را بهتر درک کنند. چرا که تنها هنگام مرگ است که موجودات زنده بواقعیت زندگی پی میبرند، و آنرا رویا نمیپندارند.
- جبرییل یا همان سروش پروردگار، سپس چگونگی کفن و دفن مردگان و تکلیف ارث و میراث را هم روشن کرد. بطوریکه سلمان پارسی متحیر مانده بود اینچجور خدائی است که رفتارش چنین به بازرگانان میماند. و در اینهنگام فکری بخاطرش رسید که ایمانش را برباد داد. بیاد آورد که ماهوند نیز در گذشته بازرگان بوده است، آنهم بازرگانی بس ّموفق. فردی که سازماندهی و قانونگذاری برایش طبیعی بود. پس عجیب شانسی آورده بود که چنین ملک مقرب اهل حساب و کتابی برخورده بود. ملکی که تصمیمات این خدای با مدیریت را به پایین ابلاغ میکرد. خدایی که به روسای موسساتی که دارای شخصیت حقوقی بودند، بی شباهت نبود.
- از آن پس رفته رفته توجه سلمان به این که فرشته همواره در مناسبترین فرصت ها، وحی نازل کرده بود، جلب شد. چنانچه مومنین نظر ماهوند (محمد) را درباره هر موضوعی، از امکان سفر به آسمانها گرفته تا ابدی بودن جهنم، مورد بحث و گفتگو قرار میدادند، فرشته( جبرئیل) بیدرنگ با پاسخ مناسب فرا میرسید و همیشه نیز جانب ماهوند ( محمد) را میگرفت و با یقین کامل اعلام میکرد که رفتن انسان به کرهٔ ماه از محالات است و سرشت جهنم موقتی و گذرا است و حتی بدکارترین انسانها نیز با آتش دوزخ پاک میشوند و به باغهای معطر گلستان و بوستان راه مییابند. سلمان گفت: اگر ماهوند ( محمد) بعد از نزول وحی نظر خود را اعلام میکرد، وضع تفاوت میکرد، اما نه، همیشه اول محمد قانون را میآورد و بعد فرشته (جبرئیل) بر آن مهر تایید مینهاد. و این بود که کم کم دیدم دارد گندش در میاید و بویش همه جا را برداشته. و سرانجام این بوی گند ذهن سلمان را فرا گرفت. در میان نزدیکان محمد کسی از او فرهیخته تر نبود، چرا که در آن دوران، نظام آموزشی ایرانیان پیشرفته از سایر مردمان بود. محمد، سلمان را بدلیل مرتبهٔ بلند دانشش بسمت دبیری خود منصوب کرده بود. از اینرو نگارش قوانین پرشمار و بی پایانش نیز برعهده او بود.
- در دنیا هیچ تلخیی بپای احساس مردی که پی میبرد به باد هوا معتقد بوده ، نمیرسد.
- بعل از سلمان پرسید: چرا مطمئنی که محمد ترا میکشد؟ سلمان پارسی جواب داد: برای اینکه من تنها کسی هستم که میتوانم دستش را رو کنم.
- آدم هر چه را که نمیتواند به چشم ببیند، بیشتر در خیال مجسم میکند.
- بعل فریاد زد: روسپیان و نویسندگان، این دو گروه را نمیتوانی ببخشی محمّد! ... و محمد پاسخ داد: نویسندگان و روسپیان، میان این دو تفاوتی نمیبینم.
فصل هفتم کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی: عزرائیل
- هیچکس نمیتواند درباره زخم درونی با ملاک قرار دادن اندازه و شکل ظاهری و بیرونی آن قضاوت کند.
- وقتی انسان خود شیطان است، دیگر شیطان چرا؟؟
- انگلیسی را با لهجه بی بی سی حرف میزد ولی نحو بیانش انجیلی بود و بوی وعظ و خطابه و آتش جهنم میداد و معلوم نبود پسر به آن بزرگی چگونه از هیکل به این نحیفی بیرون آمده بود.
- شاید بدی آنقدرها هم که تصور میکنیم به دور از عمق وجودمان نباشد، در واقع ما بطور طبیعی بسوی آن گردش داریم، یعنی بدی مخالف با سرشت ما نیست.
- نابوکف میگوید: خداوند به انسان گرسنگی را ارزانی داشته و شیطان، تشنگی را.
فصل هشتم کتاب آیات شیطانی از سلمان رشدی: گشایش دریا
- گرند کنیون ( Grand Canyon) یک دره است که میان آن رود کلرادو قرار دارد و در ایالت آریزونا، آمریکا قرار دارد. بخشی بزرگی از گرند کنیون در پارک ملی گرند کنیون قرار دارد که یکی از اولین پارکهای ملی در آمریکا است.
درازای گرند کنیون ۲۷۷ مایل (۴۴۶ کیلومتر) و پهنای آن تا ۱۸ مایل (۲۹ کیلومتر) میرسد و عمق آن یک مایل (۶٬۰۰۰ فوت / 1800 متر) است این دره احتمالا در دو میلیارد سال پیش و با فرسایش سنگها توسط رود کلرادو به وجود آمدهاست. البته درباره مسائل زمینشناسی به وجود آمدن گرند کنیون بحثهایی وجود دارد.
پیش از مهاجرت اروپاییان بومیان آمریکایی و حتی مردم پوئبلو این دره را یک ناحیه مقدس میشمردند. نخستین که به دره گرند کنیون رسید فردی اسپانیایی به نامگارسیا لوپز دکاردناس است که در سال ۱۵۴۰ به این دره رسید هماینک هنوز در حدود ۵۰۰ سرخپوست در گرند کنیون زندگی میکنند.
گرند کنیون از جاذبههای بزرگ گردشگری در آمریکا است بویژه چشماندازهای کناره جنوبی آن اما مکانهای بسیار آرامی نیز در محدوده گردشی آن یافت میشود.
پیادهروی تا کف دره بخاطر ژرفای زیاد و گرمای هوا نیاز بقدرت بدنی خوب دارد. هرچه فرد به بخشهای پایینتر دره نزدیک میشود گرمای هوا هم افزایش مییابد.
فصل نهم آیات شیطانی: چراغ جادو
- ایمان به خدا که نشانهٔ بالاترین آرمانهای نوع بشر است، بخدمت نازلترین غرایز درآمده و خدا را بموجودی پلید تبدیل کرده است.
- در ۲۲ ماه می سال ۱۹۸۷ در شهر مروت در هند، هندوهای افراطی بیشتر از ۴۰ مسلمان را تکه تکه کردند و اجساد آنها را در رود گنگ انداختند، پلیس در این جنایت دست داشت و این گروه از افراطیون هندو را حمایت میکرد. این واقعه بعنوان یکی از زشترین وقایع بر چهرهٔ تاریخ کشور هند باقی مانده است.
- جهان جایست که ما با مرگ خود واقعیت آنرا اثبات میکنیم.
- اگر قدیمیها از مرگ سرباز زنند، تازهها نمیتوانند متولد شوند.
پایان کتاب آیات شیطانی اثر سلمان رشدی.
دانلود آیات شیطانی
سلمان رشدی در این فصل فرهنگ هند و فرهنگ انگلیسی را ابتدا بطور جداگانه تشریح میکند و سپس بطور واضح و آشکار برای تشریح تفاوتهای آنها از ذکر کردن مثالهای ساده کمک میگیرد، مثالهای از قبیل تفاوتهای آب و هوایی، نوع پوشش گیاهی، پرندگان، رفتار مردم و چگونگی کارکرد آنها در اجتماع و غیره و غیره.
- هنرپیشهای که دچار بیماری اسکیزو فرنی شده و میپندارد که فرشتهٔ مقرب، جبرئیل میباشد و فصول مربوط به دوران جهالیت همگی از گشتگذار در روحیات این بیمار و شخصیت دوم او در صحرای عربستان میباشد، فصولی به نامهای جبرئیل در جاهلیه، جبرئیل به ملاقات امام میرود، جبرئیل با دختر پروانه ها. معنای تمثیلی سقوط کردن این دو آدم در واقع همان مهاجرت کردن این دو نفر به انگلستان میباشد.
- ما آدمهای کم طاقت و فراری از وطن، چگونه میتوانیم پند و اندرز به دیگران بدهیم.
- افکارشان آکنده از سیاهکاری و روزنامههایشان پر از خون بود.
- پس از اینکه به جغد مبدل شدم، دیگر کدام ورد و یا باطل السحر مرا به حال اوّلم بر میگرداند؟
- ( William Lucius Appaloosius لوسیوس آپولوسیووس ، کشیش مراکشی اهل مادورا که در حدود ۱۲۰ تا ۱۸۰ سال پیش از میلاد مسیح میزیسته است )
- بعد از حضور اسلام، ترک، چطور میتوان توقع داشت که اینها بخشی از میراث و فرهنگ ما نباشند. اکثر زنان شرقی، سکس را عملی کثیف میدانند که نباید قبل و یا بعد از آن حرفش را هم زد، و حتی حین همخوابگی هم نباید کاری کرد که توجه آدم به آن جلب شود.
- دنبال کردن حوادث دنیای واقعی بوسیله دنیای مجازی اینترنت.
- او بموجودی بی نام و نشان تبدیل شده بود که بچند پایگی ذهنی، و بی شخصیتی دچار است. او بزنی مثل دیگران تبدیل شده بود، این درس تاریخ بود "زنی مثل دیگران" که چاره ای جز تحمل، پناه بردن به خاطرات و سپس مردن نداشتند.
- دلم بحالتان میسوزد، هر روز صبح مجبورید قیافههای نحس خودتان را توی آینه ببینید. تصویرهای سیاهتان که شکل لکههای ننگ است، بهتان ذل میزند.
- حمله کنندگان بیش از آنکه خشمگین باشند، دچار وحشتند.
- چمچا در دل خطاب بگوشی ساکت تلفن گفت: من طبعا آدم درون گرایی هستم. میخواستم بشیوهٔ خودم برای درک و لذت بردن از چیزهای متعالی زندگی و رسیدن بنوعی باریک بینی راهی بگشایم. هر وقت سرحال بودم خیال میکردم آنچه میخواهم بدست آوردنی است. و آن ارزشها جایی در درونم پنهان است. اما خودم را فریب میدادم، من سخت آلودهٔ امور این دنیا و فضاحتهایش هستم، و توان پایداری در برابر آنرا ندارم. امروز این دگردیسی عجیب و مضحک گریبانم را گرفته، در حالیکه دیروز در چنگال ابتذالهای روزمرهگی زندگی اسیر بودم.
- در این جامعه، هنر نیروی ابتکار را از دست داده و هرچه بوجود میآید تقلیدی بیش نیست.
- درست در اواسط این کتاب هستم و لذتی که از خواندن این کتاب بردم، همیشه بیاد خواهم داشت، خدا سلمان رشدی را از قلم نیندازد.
- خرد، مهر و لبخند میافشاند.
- مسالهٔ دگرگونی جوهر وجود از قدیم مورد بحث و تفحص بوده است، مثلا لوکرتیوس بزرگ در کتابش جملهای میگوید که معنایش این است: آنچه بر اثر تغییر و تحول مرزهای خود را میشکند، یعنی از حدود خود خارج میشود، قوانین خودش را نادیده میگیرد، یعنی شکستن مرزها فورا مرگ وجود قبلی یا قدیم آن موجود را سبب میشود. اما اویید در رسالهٔ مسخ خود نظری مخالف ابراز کرده و میگوید: چنان که موم نرم، درست کردن طرحها و نقش و نگار نوین را آسان میپذیرد، و برغم تغییر شکل، ماهیتش یکسان باقی میماند، ما نیز در زوایای روح خویش، روح، آن جوهر فنا ناپذیر، همواره تغییر ناپذیریم، هرچند در پی مهاجرت و اتفاقات زندگی به اشکال گوناگون در آییم. یا باید گفته لوکرتیوس اکتفا کنم که بموجب آن نوعی دگرگونی یا مسکه در عمیقترین زوایای وجودم جریان دارد، یا بحرف اویید تن بدهم و بپذیریم که این تغییر شکل نشانهای است از آنچه قبلا بصورت بالقوه و پنهان وجود داشته است.
- زبان یعنی جسارت، یعنی توانایی ایجاد اندیشه، سخن گفتن و از این راه، به اندیشه واقعیت بخشیدن.
- انگلیسیها در انگلستان با مهاجران خارجی بخصوص هندیها بشدت با بیرحمی و نفرت رفتار میکردند و شاید هنوز هم میکنن و در این راه از زدن و کشتن آنها هم ترسی نداشتند.
- رنگین پوستان، اصطلاحی هست که انگلیسیها به اقوام غیر اروپای و آمریکای دادهاند. در انگلیس، رنگین پوستان شیشهٔ مغازههایشان را با شبکهٔ آهنی در مقابل آجر پرانها و نژاد پرستان انگلیسی محافظت میکنند، ولی همچنان نژاد پرستان آنها را در جاهای خلوت با کارد مورد حمله قرار میدهند و یا کتکشان میزنند.
- جامعه سفید پوست چنان از مدتها پیش شیطان و تصویر آنرا مردود شمرده که ما میتوانیم با خیال راحت آنرا تصرف کنیم و بصدای بلند بگوییم که متعلق بماست.
- ما رسم کریسمس را بجا میآوریم نه بخاطر اینکه بهش اعتقاد داریم، بلکه برای نشان دادن احتراممان بکشور میزبان اینکار را میکنیم.
- من بمفهوم واقعی و محدود کلمه، نه خدا را دیدم و نه صدایش را شنیدم، ولی حواسم ، جاودانگی را در هر آنچه که هست، دریافت کرده است.
- چه کسی توان سنجش و ارزیابی، ارادهٔ انسانها را دارد؟ هیچکس، بهمین خاطر از محاسبات خود آنرا حذف میکنند. اصل کار اراده است، جمع اراده و خشم، همهٔ قوانین طبیعی را بی اثر میکند، دست کم در کوتاه مدت، این شامل قانون جاذبه هم میشود، البته نباید زیاده روی کرد.
- تنهایی بهای تک روی است.
- احساس میکرد بر اثر انتقاد دیگران خوار میشود، و به اندرون غرور زخمیش عقب نشینی میکرد.
- از شوق پر کشیدن ..... محو معشوق گشتن .... و گشودن دریچههای روح چه طعمی دارد.
- خیلیها در خیالپردازی، در کنار یکدیگر، همچنان در پس پردهٔ پندار، میمانند و عیوب یکدیگر را از دیدگاهی خاص به حسن بدل میسازند، تصور بجای واقعیت غالب میشود و به این ترتیب با هم بودن را میآموزند و یا برعکس.
- وجود خدا در ذات هستی و در مفهوم خشم و رنج خلاصه میشود.
- وحدت را با جمع کردن اضداد، نمایش دهیم و یکپارچه، سخت و نهایتاً نیرومند باشیم.
- خانههای ثروتمندان از وحشت مجسم، بناهای دولتی از شکوه بیهوده و سرزنش ... و مسکنهای درهم و برهم فقرا از اغتشاش و رویای آنچه نداشتند، ساخته شده بود.
- مگر هنگامی که نخستین وحی بر پیامبر اسلام نازل شد، بر سلامت عقل خود تردید نکرد؟ و چه کسی یقین اعتماد آفرینی را که نیازمند آن بود به وی تقدیم کرد؟ خوب معلوم است، خدیجه همسرش. این خدیجه بود که به او اطمینان بخشید که نه دیوانه، بلکه پیامبر خداوند است.
فصل ششم کتاب آیات شیطانی از سلمان رشدی: بازگشت به جاهلیه
هند زن ابو سفیان که در سن ۶۰ سالگی هنوز پوستی صاف و بدنی به سفتی دختران جوان و موهایی به سیاهی پر کلاغ داشت و دیدهگانش چون تیغهٔ چاقو میدرخشید، و خرامیدنی غرور آمیز داشت، صدایش ندای مخالفت را نمیپذیرفت، و بر شهر به جای شوهرش حکومت میکرد و فرامینش را بر دیوار خیابونهای شهر نصب میکردند، و مردم وی را روح شهر میدانستند و جوانی جاودانش را نشانی از جادوگری وی میشمردند. هند که نفوذ فرامینش بیش از اشعار همهٔ شاعران بود، با حرص و اشتهای شدید جنسی با تک تک نویسندگان شهر درامیخته بود و بعد از زمانی کوتاه، خسته و دلزده از آنان، همگی را از رختخوابش بیرون انداخته بود. وی در عرصه قلم همچنان که در کاربرد شمشیر ماهر بود، جلوه میکرد. همان هندی که با لباس مردانه به قشون پیوسته بود و به تمهید و سحر و جادو، کلیهٔ نیزهها و سلاحها را از خود دور کرده و در میان توفان جنگ، قاتل پرادر را یافته بود، همان هندی که عموی پیامبر را بیرحمانه کشته و دل و جگر وی را خورده بود.
کدام مردی در برابرش توان پایداری داشت؟ برای جوانی جاودانش که از آن مردم نیز بود، برای درنده خوییش که به آنان تصویر شکست ناپذیری میبخشید، و برای فرامینش که حاکی از انکار زمان، تاریخ و دوران بود و شکوه نامدار شهر را به سان ترانه میخواند و فرسودگی خیابانهای آن را محال جلوه میداد، فرامینی که عظمت، تحمل شداید، جاودنگی و مقام نگهبانی مقدّسین را در جاهلیه میستود..... برای این نوشتار بود که زناشویی توأم با هرج و مرجش را میبخشیدند، و به این که وی سال به سال روز تولدش هم وزن خود زمرّد دریافت میکرد وقعی نمینهادند، بر شایعات لهو و لعبش توجهی نمیکردند و در پاسخ آنان که پوششهایش را بی شمار میگفتند، تنها لبخند میزد. میگفتند پانصد و هشتاد و یک لباس خواب از ورق طلا دارد و تعداد کفش راحتی یاقوت نشانش به چهار صد و بیست جفت میرسد. شهروندان جاهلیه به زحمت از خیابانهای پر خطر شهر میگذشتند، خیابانهایی که برای اندکی پول به قتلگاه مبدل میشد، و در آن به پیر زنان تجاوز میکردند و جانشان را میستاندند و پلیس خصوصی هند شورش گرسنگان را وحشیانه فرو مینشاند و آنها را به رغم شهادت چشمان، شکمها و جیبهای خالیشان، میفریفت و وادارشان میساخت، هر چه که زیر گوششان زمزمه میکرد بپذیرند: جاهلیه ای شکوه جهان، حکومتت مبارک.
- جبرئیل در میان درختان نخل واحه، بر پیامبر ظاهر میشد و خود را در حالی میافت که با فیس و افادهای تمام، قانون میآورد. قانون، قانون، قانون. آنقدر قانون آورد که مومنین را از هر چه وحی است بیزار کرد. سلمان گفت، برای هر آنچه که فکرش را بکنی قانون آورد. مثلا اگر مردی بگوزد، باید بلافاصله صورتش را به سمت باد بگیرد. برای اینکه مومنین بدانند کدام دست برای طهارت گرفتن است، قاعدههای خاصی وضع کرده، تو گویی هیچ یک از عرصههای زندگی بشر نمیبایست خارج از قوانین، آزاد بماند. وحی یا هر چه که او از ٔبر میگفت، به مومنین میآموخت که چقدر حق دارند بخوابند، عمق خوابشان چه اندازه باید باشد و کدام شکل از اعمال جنسی از دیدگاه خداوند پذیرفته است. آنان آموختند که عمل لواط با زنان و نیز جماع درحالیکه زن به پشت دراز کشیده باشد از نظر ملک مقرب حلال است.
و اشکال ممنوع شامل کلیهٔ وضیعتی است که زن بروی مرد و مسلط بر او قرار بگیرد را شامل میشود.
- سپس جبرییل فهرستی تهیه کرد و در آن موضوعاتی را که نام بردن، از آنها هنگام گفتگو مجاز یا ممنوع است برشمرد. بعد نوبت به بخشهایی از بدن رسید که مومنین اجازهٔ خاراندنش را نداشتند، فرقی نمیکرد که خارش تا چه حد آزار دهنده و حتی تحمل ناپذیر باشد، خاراندن این بخشها بهیچوجه جایز نبود. وی همچنین مصرف میگو، حیوان عجیب و غریبی که هیچیک از مومنین تا آن زمان ندیده بودند را وتو کرد... دستور داد، حیوانات را بتدریج بکشند، بطوری که همهٔ خونشان از بندنشان خارج شود. این نحوهٔ کشتن باعث میشد تا با تجربهٔ کامل مرگ، مفهوم زندگی را بهتر درک کنند. چرا که تنها هنگام مرگ است که موجودات زنده بواقعیت زندگی پی میبرند، و آنرا رویا نمیپندارند.
- جبرییل یا همان سروش پروردگار، سپس چگونگی کفن و دفن مردگان و تکلیف ارث و میراث را هم روشن کرد. بطوریکه سلمان پارسی متحیر مانده بود اینچجور خدائی است که رفتارش چنین به بازرگانان میماند. و در اینهنگام فکری بخاطرش رسید که ایمانش را برباد داد. بیاد آورد که ماهوند نیز در گذشته بازرگان بوده است، آنهم بازرگانی بس ّموفق. فردی که سازماندهی و قانونگذاری برایش طبیعی بود. پس عجیب شانسی آورده بود که چنین ملک مقرب اهل حساب و کتابی برخورده بود. ملکی که تصمیمات این خدای با مدیریت را به پایین ابلاغ میکرد. خدایی که به روسای موسساتی که دارای شخصیت حقوقی بودند، بی شباهت نبود.
- از آن پس رفته رفته توجه سلمان به این که فرشته همواره در مناسبترین فرصت ها، وحی نازل کرده بود، جلب شد. چنانچه مومنین نظر ماهوند (محمد) را درباره هر موضوعی، از امکان سفر به آسمانها گرفته تا ابدی بودن جهنم، مورد بحث و گفتگو قرار میدادند، فرشته( جبرئیل) بیدرنگ با پاسخ مناسب فرا میرسید و همیشه نیز جانب ماهوند ( محمد) را میگرفت و با یقین کامل اعلام میکرد که رفتن انسان به کرهٔ ماه از محالات است و سرشت جهنم موقتی و گذرا است و حتی بدکارترین انسانها نیز با آتش دوزخ پاک میشوند و به باغهای معطر گلستان و بوستان راه مییابند. سلمان گفت: اگر ماهوند ( محمد) بعد از نزول وحی نظر خود را اعلام میکرد، وضع تفاوت میکرد، اما نه، همیشه اول محمد قانون را میآورد و بعد فرشته (جبرئیل) بر آن مهر تایید مینهاد. و این بود که کم کم دیدم دارد گندش در میاید و بویش همه جا را برداشته. و سرانجام این بوی گند ذهن سلمان را فرا گرفت. در میان نزدیکان محمد کسی از او فرهیخته تر نبود، چرا که در آن دوران، نظام آموزشی ایرانیان پیشرفته از سایر مردمان بود. محمد، سلمان را بدلیل مرتبهٔ بلند دانشش بسمت دبیری خود منصوب کرده بود. از اینرو نگارش قوانین پرشمار و بی پایانش نیز برعهده او بود.
- در دنیا هیچ تلخیی بپای احساس مردی که پی میبرد به باد هوا معتقد بوده ، نمیرسد.
- بعل از سلمان پرسید: چرا مطمئنی که محمد ترا میکشد؟ سلمان پارسی جواب داد: برای اینکه من تنها کسی هستم که میتوانم دستش را رو کنم.
- آدم هر چه را که نمیتواند به چشم ببیند، بیشتر در خیال مجسم میکند.
- بعل فریاد زد: روسپیان و نویسندگان، این دو گروه را نمیتوانی ببخشی محمّد! ... و محمد پاسخ داد: نویسندگان و روسپیان، میان این دو تفاوتی نمیبینم.
فصل هفتم کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی: عزرائیل
- هیچکس نمیتواند درباره زخم درونی با ملاک قرار دادن اندازه و شکل ظاهری و بیرونی آن قضاوت کند.
- وقتی انسان خود شیطان است، دیگر شیطان چرا؟؟
- انگلیسی را با لهجه بی بی سی حرف میزد ولی نحو بیانش انجیلی بود و بوی وعظ و خطابه و آتش جهنم میداد و معلوم نبود پسر به آن بزرگی چگونه از هیکل به این نحیفی بیرون آمده بود.
- شاید بدی آنقدرها هم که تصور میکنیم به دور از عمق وجودمان نباشد، در واقع ما بطور طبیعی بسوی آن گردش داریم، یعنی بدی مخالف با سرشت ما نیست.
- نابوکف میگوید: خداوند به انسان گرسنگی را ارزانی داشته و شیطان، تشنگی را.
فصل هشتم کتاب آیات شیطانی از سلمان رشدی: گشایش دریا
- گرند کنیون ( Grand Canyon) یک دره است که میان آن رود کلرادو قرار دارد و در ایالت آریزونا، آمریکا قرار دارد. بخشی بزرگی از گرند کنیون در پارک ملی گرند کنیون قرار دارد که یکی از اولین پارکهای ملی در آمریکا است.
درازای گرند کنیون ۲۷۷ مایل (۴۴۶ کیلومتر) و پهنای آن تا ۱۸ مایل (۲۹ کیلومتر) میرسد و عمق آن یک مایل (۶٬۰۰۰ فوت / 1800 متر) است این دره احتمالا در دو میلیارد سال پیش و با فرسایش سنگها توسط رود کلرادو به وجود آمدهاست. البته درباره مسائل زمینشناسی به وجود آمدن گرند کنیون بحثهایی وجود دارد.
پیش از مهاجرت اروپاییان بومیان آمریکایی و حتی مردم پوئبلو این دره را یک ناحیه مقدس میشمردند. نخستین که به دره گرند کنیون رسید فردی اسپانیایی به نامگارسیا لوپز دکاردناس است که در سال ۱۵۴۰ به این دره رسید هماینک هنوز در حدود ۵۰۰ سرخپوست در گرند کنیون زندگی میکنند.
گرند کنیون از جاذبههای بزرگ گردشگری در آمریکا است بویژه چشماندازهای کناره جنوبی آن اما مکانهای بسیار آرامی نیز در محدوده گردشی آن یافت میشود.
پیادهروی تا کف دره بخاطر ژرفای زیاد و گرمای هوا نیاز بقدرت بدنی خوب دارد. هرچه فرد به بخشهای پایینتر دره نزدیک میشود گرمای هوا هم افزایش مییابد.
فصل نهم آیات شیطانی: چراغ جادو
- ایمان به خدا که نشانهٔ بالاترین آرمانهای نوع بشر است، بخدمت نازلترین غرایز درآمده و خدا را بموجودی پلید تبدیل کرده است.
- در ۲۲ ماه می سال ۱۹۸۷ در شهر مروت در هند، هندوهای افراطی بیشتر از ۴۰ مسلمان را تکه تکه کردند و اجساد آنها را در رود گنگ انداختند، پلیس در این جنایت دست داشت و این گروه از افراطیون هندو را حمایت میکرد. این واقعه بعنوان یکی از زشترین وقایع بر چهرهٔ تاریخ کشور هند باقی مانده است.
- جهان جایست که ما با مرگ خود واقعیت آنرا اثبات میکنیم.
- اگر قدیمیها از مرگ سرباز زنند، تازهها نمیتوانند متولد شوند.
پایان کتاب آیات شیطانی اثر سلمان رشدی.
دانلود آیات شیطانی