در این بخش مولای ما، با الهام از محبتی که بین شاه و شیخ وجود دارد، از تاثیرات «محبت و بی محبتی» بر روی هستی(چه آدمیان و چه جماد)از نظر علمی و عرفانی سخن میراند و دریایی از معرفت را بطرف جوی های باریک و کم عمق اذهان خوانندگان میفرستد که گاها این جویها کشش این دریا را نداشته و درنتیجه سیلی بنیان کن براه افتاده و آدمی را از جا کنده و با خود برده و او را از خود بیخود میسازد.
از محبت تلخها، شیرین شود
از محبت، مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
کلمه «درد» که میبایستی دورد خوانده شود در این بیت، هم در مصرع اول و هم در مصرع دوم تکرار شده است. در مصرع دوم میگوید از محبت، شراب از ناخالصیها پاک و شفاف شده و درد آن موجب شفا و تندرستی است. پس از ساخت شراب، آنرا در خمره ها کرده و بمدت زیادی در جایی خنک قرار میدادند تا ناخالصیهای آن ته نشین شده و شراب به اصطلاح صاف و شفاف شود. آن ناخالصیهایی که در ته خمره و یا کوزه شراب ته نشین میشد، را درد مینامیدند. این درد را دستفروشان در کوچه ها جار زده و به مردم میفروختند و اعتقاد بر این بود که این درد بهترین دارو برای پاک سازی بدن از سموم است. و شخصی که درد میفروخت را دردکش مینامیدند. شافی یعنی شفا بخش. درد در مصرع دوم یعنی همان درد شراب که حکم دارو را دارد و شفا میدهد. درد در مصرع اول یعنی کدورت و ناراحتی بوجود آمده. و منظور این است که با محبت کدورتها از میان میرود و صفا و صافی بوجود میآید.
از محبت خارها گل میشود
وز محبت سرکه ها مُل میشود
از محبت بارانی که یکی دو بار در سال بر روی یک کاکتوس پر از خار، میبارد، موجب به گل نشستن کاکتوس میشود. مل نه سرکه است و نه شراب و هم خواص اینرا دارد و هم آنرا. میگویند آدمی اگر کاردان باشد از انگور شراب میسازد، اگر نابلد باشد از انگور سرکه میسازد و اگر تازه کار و مبتدی باشد نتیجه شراب سازی، چیزی بنام مل میشود. و بیشتر از مدارا کردن با سرکه مل بدست میآید که در اینجا منظور مرشد ما، از تبدیل سرکه به مل است. مل مزه ای بین تلخی و ترشی دارد و الکل بسیار کمی هم داراست.
از محبت دار تختی میشود
وز محبت بار بختی میشود
معنی صوری این بیت اینست که از محبت، قتلگاه تبدیل به فراخ بالی و استراحت میشود و سختی موجب سعادت. از داستان پشت این بیت بیخبرم.
از محبت سجن گلشن میشود
بی محبت روضه گلخن میشود
از محبت زندان به گلشن تبدیل میشود. سجن بمعنی زندان است و احتمالا کنایه از زندانی شدن یوسف است که او را بمقام بالایی رساند و برایش گلشن شد. شاید هم کنایه از داستان دیگرست. و این گلشن کلمه ترکیبی از گل+ شن است. یعنی گلهایی که در شن رشد میکنند، مانند انواع رز ها. تا دویست سال پیش و قبل از فروپاچی امپراتوری پارس و پیش از بقدرت رسیدن بربرها، در ایران باغهایی وجود داشت که در دنیا معروف بودند و باغهای پارسی (Persian Garden) بهشتهای زمینی نامیده میشدند. و کلمه پارادیس که در زبان بیگانه بمعنای بهشت است از اینجا منشاء میگیرد. دلیلش هم این بود که در این باغها فقط گلهای رنگارنگ خودنمایی نمیکردند، بلکه اولا این باغها براساس طبیعت اقلیم و یا سرزمینی که در آن واقع شده بودند ساخته میشدند و دوم اینکه تمامی جانداران اقلیمی هم در این باغها اجازه حضور داشتند و همه چیز براساس طبیعت استوار بود. بهمین دلیل این باغها، مانند امروزه، فقط یکنام نداشتند وهمگی گلستان نامیده نمیشدند، بلکه برخی بنام لاله ستان، سرو بنان، بوستان، گلشن( جاییکه در آنجا گلهایی که در شن میتوانند رشد کنند کاشته میشدند)، تارم، باغ، گلزار، رزستان، روضه و و و خلاصه بقول فردوسی کبیر در ایران: کز این بگذری شهر بینی فراخ، همه گلشن و باغ و میدان و کاخ. در مصرع دوم، روضه گلخن میشود، میگویید بدون محبت، باغ به آتشدان تبدیل میشود.
از محبت نار نوری میشود
وز محبت دیو حوری میشود
آتش وقتی به اوج میرسد، نور میشود. دیو که به زشتی معروف است تبدیل به حوری که مظهرزیبایست و لقب زنان ایرانی در بین اعراب بوده است، میشود. از داستانی که در پشت این مصرع است بیخبرم ولی تلاش میکنم که منشاء این مصرع را پیدا کنم. در کدام داستان دیو تبدیل به حوری شده است؟
از محبت سنگ روغن میشود
بی محبت موم آهن میشود
سنگها بر اثر فشارهای وارده لایه های زمین(محبتی که از دربر گرفتن حاصل میشود) تبدیل به روغن(نفت) میشوند. اگر جای موم گرم نباشد ( محبت گرما را نبیند) مانند آهن بسیار سخت میشود.
از محبت حزن ، شادی میشود
وز محبت غول ، هادی میشود
از محبت غم از دل رفته و شادی جایگزین میشود، از محبت همه پرندگان جهان جمع شده و دسته جمعی به پرواز درآمده و درحالیکه از دور شبیه یک غول هستند، بطرف دریای معرفت راهبر میشوند.(در کجا غول رهبر داشتیم؟)