‏نمایش پست‌ها با برچسب آنها که خمینی را می‌شناختند. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آنها که خمینی را می‌شناختند. نمایش همه پست‌ها

۱۹.۴.۹۱

آنها که خمینی را می‌شناختند, آنها که خمینی را نمی‌شناختند

کشیدن بار «مسئولیت» دشوار است؛ سخت دشوار است. همان بهتر که همه‌ی «تقصیر»ها را گردن «شاه» بیاندازیم و او را «مسئول» همه‌ی ناکامیها و بدبختیهایی وانمود کنیم که بر سر ایران و ایرانی و منطقه و جهان آورده‌ایم؛ تا از خلیدن تیغ تیز بیشرمیها بر وجدان ناداشته‌مان ناراحت نشویم. بهترین کار همین است. شاه مذهبی بود. شاه به آخوندها بال و پر داد. اگر شاه خمینی را کشته بود، ما این گرفتاری را نداشتیم. اگر شاه مسجد نساخته بود، ما این همه بدبخت نبودیم. اگر شاه رساله‌ی خمینی [1] را ممنوع نکرده بود...اگر شاه ...اگر شاه...
جالب است؛ نه؟


شاه مذهبی بود، اما نه همسرش و نه دخترانش را مجبور به پوشیدن حجاب اجباری نمی‌کرد. شاه مذهبی بود، اما در دوران او و پدرش هیچکس در ایران سنگسار نشد. محمد رضا شاه مذهبی بود، اما در دوران او و پدرش زنان با مردان و همه‌ی ایرانیان با هم [با هر باور و اندیشه و قومیت و جنسیتی] در برابر قانون برابر بودند. شاه مذهبی بود، اما دریا و اسکی و استخر می‌رفت. شاه مذهبی بود، اما منعی در نوشیدن شراب نداشت. شاه مذهبی بود، اما چند همسری و صیغه در ایران ممنوع بودند. شاه مذهبی بود، اما پیرامونیانش هر کدام دین و باور خودشان را داشتند. شاه مذهبی بود، اما زنان و مردان برای رسیدن به هر قله‌ای که اراده داشتند، امکان برابر داشتند. شاه مذهبی بود، اما هیچ زنی نیاز به کسب محضری «اجازه‌ی سفر» از همسر آقابالاسرش را نداشت. شاه مذهبی بود، اما هیچگونه جداسازی جنسی در ایران در کار نبود. شاه... شاه... شاه...



اما آنانی که خمینی را «خوب» می‌شناختند، ایران و ایرانیان را تقدیمش کردند، تا به خیال خامشان در این «ایران فروشی» کلاهی از نمد خمینی بدوزند که نشد. همان نمد، طناب دارشان شد. خمینی همگیشان را یا به «دریوزگی» و «حیات خفیف خائنانه» [به گفته‌ی مهدی بازگان] کشاند، یا سربه نیستشان کرد. آوارگی هم نوعی «سر به نیست شدن» است؛ می‌دانستید؟

شاه مسجد نمی‌ساخت. بازاریان برای دهن کجی به نظام و برای «تحبیب» دل آخوندها «مسجد» می‌ساختند. در همین اروپا هم دولتها نمی‌توانند در قرن بیست و یکم از ساختن مسجد توسط سلفیها جلوگیری کنند. قانون چنین اجازه‌ای به دولتها نمی‌دهد؛ هرچند که مردم محل روزهای طولانی پلاکارد دست بگیرند و از اشاعه‌ی اسلامیسم و تروریسم اسلامی در محله‌شان اظهار ناخشنودی کنند.




شاه خمینی را نکشت. شاه هیچکس را نکشت. کشور قانون و دادگستری داشت. کشور قوه‌ی قضائیه داشت. همه چیز مثل حالا «خرتوخر» نبود.

پس از سخنرانی خمینی در روز عاشورا [پانزدهم خرداد 1342] برعلیه آزادی زنان و دادن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن به زنان، پس از نامه‌نگاریهای طولانی [2] با شاه برای کوتاه آمدن از دادن حق رای به زنان و برداشتن بند سوگند به قرآن و جایگزین کردن سوگند به کتاب آسمانی در قوانین کشور، خمینی را شور حسینی گرفت و رفت بالای منبر و هرچه را که شایسته‌ی خودش و دیدگاهش و پیروانش بود، بافت و مردم را و «روشنفکران و پیشتازان کشور» را به شورش واداشت.




شب خمینی را دستگیر کردند و می‌توانستند او را بر اساس قانون اعدام کنند [به جرم ایجاد بلوا و شورش در کشور] اما حسینعلی منتظری [3] با این که خمینی مرجع تقلید نبود و اصلا رساله هم نداشت، نزد چند تن از این آیت العظماهای آن دوران رفت و با التماس و تمنا از آنان خواست که برای جلوگیری از اعدام خمینی، او را مرجع تقلید معرفی کنند. خمینی سه ماه در زندان ماند و... بعد از ماجراهایی به ترکیه و بعد هم به عراق برده شد.

خمینی از سال 1324 برای «روشنفکران و سیاسی کاران» شناخته شده بود؛ از همان زمانی که برای احمد کسروی قبای «بی‌سروپایی» می‌دوخت و «هل من ناصر» می‌طلبید که «مسلمانی نیست تا حساب این تبریزی بی‌سر و پا را برسد؟»

«هان، ای روحانیون اسلامی، ای علمای ربانی، ای دانشمندان دیندار، ای گویندگان آئین دوست، ای شرافتمندان وطنخواه، ای وطن خواهان با ناموس... اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نكنید و مراسم را عودت ندهید، فرداست كه «مشتی هرزه گرد شهوتران» بر شما چیره شوند...همه دیدید كتابهای «یك نفر تبریزی بیسروپا» [4] را كه تمام آئین شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفداء آن همه جسارتها كرد و هیچ كلمه از شماها صادر نشد... این چه ضعف و بیچارگی است كه شماها را فرا گرفته؟» [5]




از همان سال 42 نهضت آزادی، جبهه‌ی ملی، حزب توده، و طیفهای جوانتر اینان «سازمانهای مجاهدین و فدائیان خلق» و کنفدراسیون جهانی دانشجویان و تحصیلکردگان، سرکوب بلوای پانزده خرداد 1342 را بسته شدن راه «مبارزات قانونی» و روی آوردن جوانان به تروریسم [و البته حمایت از تروریسم] معرفی کردند. هیچکدامشان هم نگفتند ملایی که برعلیه زنان و حق انتخاب شدن و انتخاب کردنشان شورش کرده است، در کجای دستگاه مختصات «مبارزات انقلابی» جای دارد که اینان همگی دنبالش راه افتادند و همچنان هم آن بلوا را سرفصل «مبارزات آزادیخواهانه» ارزیابی می‌کنند؟




خمینی را همه می‌شناختند؛ همه‌ی آنانی که در حسرت قدرت بودند، می‌شناختند؛ آنانی که ایران ستیز و زن ستیز بودند، خمینی را «خوب» می‌شناختند؛ اما ردای طیلسان موسی [6] و شفای عیسا و عبای محمد را برایش دوختند و مردم را فریفتند. همه می‌دانستند که خمینی «سکس با نوزاد شیرخوار» را اصل اسلامی می‌داند؛ می‌دانستند که خمینی «سنگسار» را اصل قانونی اسلام می‌داند؛ و همه می‌دانستند که او در صدد برپا کردن حکومت اسلامی بر مبنای «اصل ولایت مطلقه‌ی فقیه» در ایران است [سالها پیش از این رساله‌ی حکومت اسلامی/ولایت فقیهش منتشر شده بود] و با این همه جارو کشان [به گفته‌ی مهدی بازرگان] به پیشوازش شتافتند، تا ایران را ویران سازند و زنان ایران را به بند بکشند!

راستی می‌دانید که «جمهوری اسلامی خواهان» [توده‌ای‌ها و ملی/مذهبی‌ها و شیعیان ] پس از آن همه خرابکاری و کثافتکاری، همچنان دارند «شاه» را سرنگون می‌کنند؟

نادره افشاری