من این شمشیر خونین را
عبا و ریش ننگین را
من این اهریمن آئین را
بدان، هرگز نمیبخشم
من این آزار برجان را
طنابدار مردان را
سکوت سرد زندان را
بدان، هرگز نمیبخشم
جهانبانی، بدیعی را
فروهرها، دشتی را
شب قتل رحیمی را
بدان، هرگز نمیبخشم
تن خونین فرخزاد
زخاک و خون زند فریاد
تراای ظالم جلاد
بدان، هرگز نمیبخشم
قسم برخون سیرجانی
که بود در بند و زندانی
تراای قاتل جانی
بدان، هرگز نمیبخشم
شرافکندی و قاسملو
بخاک افتاده در هرسو
تراای خونخور زالو
بدان، هرگز نمیبخشم
نمیبخشم ستمها را
شب تاریک غمها را
لب خنجر زبانها
بدان، هرگز نمیبخشم
چماق و سنگ و هم شلاق
بسیجیهای بداخلاق
حجاب را بر رخ براق
بدان، هرگز نمیبخشم
جهانرا نیز که خاموشست
نشسته سرد و بیهوشست
فغان را دید و مدهوشست
بدان، هرگز نمیبخشم
شود گر که رها ایران
تراای شیخ بیوجدان
بهر جائی شوی پنهان
بدان، هرگز نمیبخشم.
بابک اسحاقی