‏نمایش پست‌ها با برچسب صادق هدایت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب صادق هدایت. نمایش همه پست‌ها

۹.۱۱.۹۶

به یاد صادق ترین انسان که رسالتش هدایت مردم زمان خود و آینده بود


رسالت انسانهای خردمند كه در واقع مناديان عشق و چاووشان كعبه آزادی و انسانیتند، ابلاغ همين دعوت است كه جامعه انسانی را از مرگ و نیستی به زنده گی و حيات، از غم بشادی، از ترس و خوف به امن و امنیت، از پراکندهگی و پریشانی و كثرت بجمع و وحدت، از تنازع بصلح ومحبت، از ظلمت بنور، از هجران بوصال و از اهریمن به اهورا فرا میخوانند. دقیقا برعکس آنچه که دین و خرافات و نگهداران حماقت و جهالت، مردمان را به آنها تشویق و راهنمایی میکنند.
یاد و نام -بزرگ مرد تاریخ معاصر ایران- صادق هدایت -جاودان و گرامی باد.



۱۳.۱۱.۹۴

یک کلمه سه حرفی


توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی.

یکی گفت بلند بگو:
گفتم: یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است!

حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت: " خدا  "


صادق هدایت

۲۱.۹.۹۳

سه قطره خون



دريغا كه بار دگر شام شد
سراپای گيتی سيه فام شد
همه خلق را گاه آرام شد
مگر من، كه رنج و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
بجز مرگ نبود غمم را علاج
وليكن در آن گوشه در پای كاج
چكيده است بر خاك سه قطره خون.


۲۸.۱۱.۹۲

در جامعه آخوند زده اندوه از حد گذشته است


اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن
دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن

 دوست داشتن یا نداشتن
آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است

که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند
و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه می‌کنی و نگاه می‌کنیــــــ.....
« صادق هدایت »

پیشتر می‌رفتند نجف حجت‌الاسلام می‌شدند و حالا می‌رفتند فرنگ با عنوان دکتری بر‌می‌گشتند و کارشان عوام‌فریبی و همهٔ حواسشان توی شکم و زیرشکم‌شان بود!















صادق هدایت

این‌ها همه‌اش دوز و کلک و دسیسهٔ آن‌هایی است که همیشه خواسته‌اند این ملّت در حالت ماقبل تاریخی بماند تا از آب کره بگیرند...صادق هدایت

در شرح حال صادق هدایت می‌گویند:

"او فردی بذله گو، نکته سنج، حساس، طنزپرداز، سرزنده، پرتحرک، بخشنده و دست و دلباز ، میهن پرست و آزادی خواه با نبوغی وصف ناپذیر بوده‌ است."

 متاسفانه در مملکتی که ۲۰۰ سال در آن دشمن خانه داشته و دارد، دشمنی که هیچگاه جرات رو به رو شدن مستقیم را نداشته و مثل سگ از ناسیونالیسم ایرانی‌ هراسیده و به همین دلیل ... هم با آن بشدت مبارزه کرده و هم همواره از پشت خنجر زده است،
و این دشمن زبون مکار نسبت به نوابغ و ایرانی‌‌هایی‌ که دارای این گونه اوصاف باشند، بشدت حساس و کینه توز بوده و هست،

و عجیب نیست که هر چه نابغه بوده یا در روز روشن به تیر عوامل آخوند کشته شده (امیر کبیر، کسروی) و یا خودکشی شده ( هدایت) یا به تصادف و مرگی مرموز از میان برداشته شده ( فروغ فرخزاد) و یا بی‌ آبرو و مفتضح شده و در کنج تنهای دق کرده است ( مصدق).....
هیچ گاه یک شیر پاک خورده‌ای پیدا نشد بپرسد: چرا هر که خواست به این مملکت خدمت کند کشته و نابود شد، چرا هر چه نابغه و خردمند و اندیشمند در این مملکت ظهور کرده، در اوج کشته شده و کشته میشود؟؟ حتی از قهرمانان و مردان قوی پیکر این مرز و بوم هم نمی‌گذرند و آنان را در روز روشن در وسط خیابان قصابی میکنند!!

و البته برای کسانی‌ که می‌دانند و می‌اندیشند، دلیلش خیلی‌ واضح است، دشمن به مرکز خانه ما رخنه کرده و مثل دیو نشسته است و ۲۰۰ سال است که انواع و اقسام جنایت را در مورد ما انجام داده و میدهد.





و به راستی‌ که هم صادق بود و هم هدایتگر.... به مناسبت سالروز میلاد یکی‌ از بزرگترین اندیشمندان ایران، صادق هدایت.


من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم!

 بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود.
این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام.
در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است.
روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

صادق هدایت



۲۹.۳.۹۲

حاجی مراد



تابدین دلق ای برادر در سنائی ننگری ....... عطر از عود آنگهی آید که بر آذر نهیم .
حاجی‌مراد، به چابکی، از سکّوی دکّان پایین جَست. کمرچینِ قبای بخور خود را تکان داد، کمربند نقره‌اش را سفت کرد، دستی به ریش حنابسته‌ی خود کشید؛ حسن، شاگردش را صدا زد، با هم دکّان را تخته کردند؛ بعد از جیبِ فراخ خود، چهار قران درآورد، داد به حسن، که اظهار تشکّر کرد، و با گام‌های بلند، سوت‌زنان، مابین مردمی که در آمد و شد بودند، ناپدید گردید.

حاجی، عبای زردی که زیر بغلش زده بود، انداخت روی دوشش. به اطراف نگاه کرد و سلّانه‌سلّانه به راه افتاد. هر قدمی که برمی‌داشت، کفش‌های نوِ او غِزغز صدا می‌کرد. در میان راه، بیش‌ترِ دکّان‌دارها به او سلام و تعارف می‌کردند و می‌گفتند: «حاجی! سلام. حاجی! احوالت چه طور است؟! حاجی! خدمت نمی‌رسیم ... .»

از این حرف‌ها، گوش حاجی پر شده بود و یک اهمّیّت مخصوصی به لغت «حاجی» می‌گذاشت! به خودش می‌بالید و با لب‌خند بزرگ‌منشی جواب سلام می‌گرفت. این لغت، برای او حکم یک لقب را داشت، در صورتی که خودش می‌دانست که به مکّه نرفته بود! تنها وقتی که بچّه بود و پدرش مرد، مادر او مطابق وصیّت پدرش، خانه و همه‌ی دارایی آن‌ها را فروخت، پول طلا کرد و بنه‌کن رفتند به کربلا. بعد از یکی - دو سال، پول‌ها خرج شد و به گدایی افتادند. تنها حاجی به هزار زحمت، خودش را رسانده بود به عمویش در همدان. اتّفاقاً عموی او مُرد و چون وارث دیگری نداشت، همه‌ی دارایی او رسیده بود به حاجی و چون عمویش در بازار معروف به حاجی بود، این لقب هم با دکّان به او ارث رسیده بود! او در این شهر، هیچ خویش و قومی نداشت، دو - سه بار هم جویای حال مادر و خواهرش که در کربلا به گدایی افتاده بودند، شده بود؛ امّا از آن‌ها هیچ خبر و اثری پیدا نکرده بود.

۱۵.۱۲.۹۱

آنچه اسلام به ایران داد!



ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده بگور کنیم. ما برای خودمان تمدن وثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف واطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلأ رفتن برایمان آوردند. همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.

چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است. چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند.
برای عرب سوسمار خوری که صد سال پیش بطمع خلافت ترکیده، زنده ها باید بسرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.
در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خَلأست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن میشویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ورد و اَفسون میخوانند.

عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دَخل اُمتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.

تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اَش زیر سلطه اَموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.

عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.
این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!

تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند ویا تحویل بدهند.


سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند.
اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد. همین روزی پنج بار دولا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.

مگر برای ما چه آوردند؟ معجون دل بهمزنی از آرا و عقاید متضادی که از
مذاهب و ادیان و خرافات پیشین ، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی اقوام ملل است و به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر
چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هرجا رفتند همینکار را کردند.

صادق هدایت