‏نمایش پست‌ها با برچسب نیمایوشیج. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نیمایوشیج. نمایش همه پست‌ها

۲۳.۵.۹۵

تا چند منزوی در کنج خلوتی


بیست و پنج سال پیش یک زوج خسته از شهر و شهر نشینی تصمیم گرفتند که خلوت نشینی اختیار کرده و روزگار را در کنجی دنج بگذرانند. پس در استان ونکور کانادا جزیره‌ کوچکی خریداری کرده که با نزدیکترین شهر ۴۵ دقیقه با قایق فاصله دارد. سپس جزیره خود را آزادی نامیده و شروع به ساختن آن کردند.
این جزیره در حال حاضر از ۱۲ بخش تشکیل شده است که شامل چهار گلخانه، محل‌های زندگی، آشپزخانه، کارگاه، گالری هنر، یک فانوس دریایی و یک پیست رقص میباشد. آنها میگویند همه چیز با یک اره دستی و چکش بدون کمک از ماشین ساخته شده است. این کلیپ کوتاه نگاهی‌ گذرا و مختصر به این جزیره‌ و محل اقامت و غیر معمول این زوج دارد ضمن تبلیغ طبیعت بینظیر و زیبای کانادا!
یاد شعری از نیما افتادم که هر چند مناسبتی با این نوشتار ندارد ولی‌ خوب آدمی‌ است دیگر گاهی‌ دلش میخواهد شعر بیاد آورد!

در پیله تا به کی برخویشتن تنی
پرسید کرم را، مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تا به کی درمحبس تنی

در فکر رستنم ! پاسخ بداد کرم
خلوت نشسته ام زیر روی منحنی

همسالهای من، پروانگان شدند
جستند از این قفس، گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم بمرگ
یا پر برآورم بهر پریدنی

اینک تورا چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی، پری نمی زنی؟.....

علی اسفدیاری (نیما یوشیج )



۵.۱۰.۹۳

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟


در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به یخ 

ماهی که از بالا می افروزد
من چراغم را در آمد رفتن همسایه­ام افروختم 

در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه­ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک
و هنوز قصه بر یاد است
وین سخن آویزه­ی لب: که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

نیمایوشیج