ببین که چه اندازه دلیری آنان را شایستهٔ اخترام کرده است.
بنا به افسانههای نیمه تاریخی مربوط به ایجاد شهر روم، هنگامی که رومولوس اولین قیصر، روم را بنیاد نهاد، جمعیت این شهر چهار هزار مرد بود، و آنها با هم خوش بودند و آنان هیچ زنی نداشتند( همجنسگرایی) . تا اینکه بر اثر مرگ از تعدادشان کم شد و به همین جهت رومولوس از همسایگان خود زن خواست. ولی آنان او را مسخره کردند و آنان را فگت ( همجنسگرا) خواندد. در نتیجه رومولوس دست به حیله ی زد و یکروز جشن بزرگی در روم ترتیب داد و همهٔ اقوام همسایه این شهر را به ضیافت خواند و آنان دسته جمع بدانجا آمدند. وقتیکه سرها از باد گرم شد، ناگهان رومیها سلاح بر کف حمله بردند و دختران آنها را بودند. در جنگی که بعدها درگرفت، کسان دختران و سربازان آنها دژ مستحکم روم را متصرف شدند، ولی در این موقع دختران همگی حامله بودند و از شوهران تازه خود و جنینی که در بطن داشتند، دست نکشیده و بر علیه پدران، برادران و خویشان خویش وارد میدان شدند، و گفتند که دژ روم را ترک نخواهند کرد و در روم ماندند. و به این ترتیب جمعیت روم زیاد شد.
بنا به افسانه نیمه تاریخی دیگری مربوط به ایجاد جمهوری در روم، لوکرسیا ( Lucrezia ) زن زیبایی که قهرمان یکی از معروفترین افسانههای تاریخ روم است، طبق این افسانه لوکرسیا زن کلاتیوس ، یکی از خویشان نزدیک تارکینوس هفتمین قیصر روم بود. قیصر و سربازان رومی که در جنگ بودند و قلعه ی مستحکم حریف را در محاصره داشتند، یک شب تصمیم گرفتند، بیخبر بروند و ببینند که زنهای آنها در غیاب شوهرانشان چه میکنند. وقتیکه به روم آمدن، همهٔ زنها را مشغول قصه گفتن و بازی کردن و شاد دیدند، بجز لوکرسیا که در خانهٔ خود سرگرم بافتن بود و در فراق شوهرش دل شوخی و تفریح نداشت. تارکینوس قیصر، بدیدن او سخت شیفتهٔ وفای وی شد و چند روز بعد خود بشهر آمده و به عنوان میهمان بخانهٔ وی رفت و شب را در آنجا ماند و او را تهدید کرد که اگر تسلیم نشود ویرا خواهد کشت و شهرت خواهد داد که او را در حال خیانت بشوهرش دیده و کشته است. لوکرسیا بناچار خود را تسلیم او کرد، اما روز بعد پدر و شوهر خود را بنزد خویش خواند و ماجرا را بدیشان گفت و سپس خود را در حضور آنان با ضربت خنجری بقتل رساند. پدر او این خنجر خونین را بدست گرفت و قسم یاد کرد تا انتقام خون فرزندش را بگیرد، و سپس با همین خنجر خونین، مردم روم را به قیام عمومی خواند و این قیام منجر به خلع تارکینوس از سلطنت و اعلام رژیم جمهوری در روم شد.
قیصرهای هفت گانه: قیصرهای هفتگانه روم، چنانکه گفته شد اولین آنها رمولوس بود که با چهار هزار مرد روم را بنیاد نهاد ( فگت ها)، و آخرین آنها ترکینوس بود که به خاطر خوابیدن با زنی شوهر دار از سلطنت خلع و به این ترتیب حکومت سلطنتی در روم پایان یافت.
ادامه دارد....
یوستینیانوس، قیصر معروف رومی که در این سرود با دانته و به صورت یکطرفه، یعنی بدون اینکه دانته کلامی بگوید، گفتگو میکند، آخرین قیصر روم است که امپراطوری را از بیزانس ( اسلامبول کنونی) اداره میکرد. بیزانس و یا اسلامبول کنونی از سال ۳۳۰ میلادی توسط کنستانتین قیصر روم و ( مخترع دین مسیحیت) به عنوان پایتخت مسیحیت انتخاب شد و از روم به اسلامبول کنونی منتقل گشته بود. قیصر روم کنستانتین ( به عربی قسطنطین خوانده میشود، زیرا که زبان عربی ناقص است و از کمبود حروف الفبا رنج میبرد، حداقل ۴ حرف، گ، پ، ژ، چ را کم دارد و به همین دلیل اعراب همه چی را اشتباه تلفظ میکنند )، برای اینکه بزرگان رومی به این انتقال اعتراض نکنند و دلشان برای روم تنگ نشود، دستور داد خیابانها و کوچههای بیزانس ( اسلامبول کنونی که امروز استانبول نامیده میشود) را از خاکی که با کشتی از روم آورده بودند، فرش کردند و آنجا را "روم تازه" نام نهاد. ولی بعدها این شهر بهمان نام خود او یعنی کنستانتین ( قسطنطنیه به اشتباه و به زبان ناقص عربی) شناخته شد.
مجسمههای مرمری که از پیکر فرشتگان، زنان و بزرگان ایران باستان و در زمان امپراطوری ساسانی در ایران از سنگهای مرمر یک پارچه میتراشیدند آنچنان باشکوه ، زیبا و با استادی ساخته میشد که دانته در بخش برزخ میگوید: این حجاریها آنچنان آراسته و با شکوه بود که نه تنها "پولیکرتو" بلکه طبیعت را نیز غرق شگفتی میکرد.( پولیکرتو مجسمه ساز بزرگ یونانی است که شاهکارش مجسمهای است به نام "پاسدار شاه" که از روی یکی از سربازان گارد جاودان امپراطوری هخامنشی ساخته است و آنچنان استاد و معروف بود که دانته میگوید، نه تنها او که استاد بزرگی در این کار بود با دیدن مجسمههای پارسی غرق شگفتی میشود، بلکه طبیعت ( خدا ) نیز غرق شگفتی میگشت.)
دانته میگوید: به خواست تقدیر عقاب روم همراه با آنیاس (آسکندر ) از مشرق به مغرب آمده ( اشاره به از بین بردن امپراطوری هخامنشی و آوردن عقاب مشرق و یا نماد هخامنشی و امپراطوری پارسها به غرب ) و در شهر روم موطن شده بود و این عقاب را در جهتی خلاف آنچه اراده آسمان بود از مغرب به مشرق انتقال داد ( اشاره به اینکه کنستانتین، سازنده دین مسیحیت و رسمی ساختن این دین برای غرب، شهر بیزانس ( استامبول کنونی ) را پایتخت مسیحیت کرد و از روم منتقل ساخت و از آن به بعد این شهر کنستانتینوس ( قسطنطنیه: امپراتوران پارسی این شهر را از بهشت زیباتر ساخته بودند، ابتدا توسط رومیها ویران شد و سپس از این ویرانی پشیمان شدند و سعی کردن آنرا از نو بسازند و بعد توسط تاتارها و یا عثمانیها بکلی سوزانده و ویران گشت و آثار بسیار کمی از هنر معماری، نقاشی، مجسمه سازی ایرانیها در آن باقی مانده است.) نام گرفت که وحشیها ۱۲ قرن بعد آنرا متصرف شدند و بدان استامبول ( استانبول ) نام دادند. بنا به گفتهِ دانته تاتارها تحت عنوان عثمانیها در حدود سالهای ۱۷۰۰ -۱۶۰۰ میلادی بر قسطنطنیه تسلط یافتند. علت مخالفت دانته با این انتقال پایتخت از آن جهت است که چون کنستانتین دین مسیحیت را بوجود آورد و آنرا کیش رسمی امپراطوری روم اعلام ساخت، بعد از این پایتخت روم را بعنوان تیول به پاپ و کلیسا بخشید و دانته همواره بر این عقیده بود که وجود این مال و منال به عدهای تحت عنوان مذهب، و کلا مال و منال دنیوی باعث فساد کلیسا و سستی جنبه روحانی و معنوی آن شده و بنابر این نقل و انتقال پایتخت و عقاب مغرب خلاف ارادهٔ آسمان صورت گرفته است.
سرود ششم تقریبا مروری بر، تاریخ، قیصرها و امپراتوریی و قهرمانان ساختگی رومی دارد و به میدانهای جنگ و پیروزی!های رومیان و حوادثی که در تاریخ این شهر و امپراطوری! روی داده میپردازد. دانته سرود ششم دوزخ را با نام فلورانس، سرود ششم برزخ را به نام ایتالیا و سرود ششم بهشت را امپراطوری روم نام نهاده و به احتمال زیاد این تقارن اتفاقی نیست.
ادامه دارد...
فلک دوم: فلک زهره ( عطارد)
ارواح کوشا و نکوکار
این سرود تمام در فلک زهره میگذرد و در سراسر آن دانته و بئاتریس و سایر ارواح بیحرکت میمانند و فقط یکی از ارواح، یعنی روح یوستینیانوس، قیصر معروف روم سخن میگوید.
در سراسر کمدی الهی، این تنها سرودی است که چنین ویژگی را داراست. یعنی از اول تا آخر سرود، تماماً به گفتههای تنها یک تن اختصاص داده شده است. و خود دانته و دیگران در آن نقشی ندارند. میتوان این سرود را حماسهٔ رومی لقب داد، زیرا که به حقیقت در آن تاریخچه روم از روزی که انیاس، شاهزاده ترویایی که میبایستی بعدها قیصرهای روم از نسل او پدید آیاند، پس از شکست ترویا از شهر خود بیرون آمد و رهسپار شبه جزیره ایتالیا شد و در حقیقت تاسیس روم را بالقوه با خود همراه آورد تا انتقال مرکز این تسلط از روم به قستنطنیه و پس از آن تا انقراض این امپراطوری و ادامهٔ جنبه معنوی آن در قالب امپراطوری شارلمانی و امپراطوری ژرمنی و رومی خلاصه شده است.
دانته به دستور کلیسا و برای تبلیغ مسیحیت و حکومت رومیها تحت عنوان امپراطوری روم! در تقابل با تنها امپراطوری واقعی بشر از زمان موجودیتش تا ۲۰۰ سال پیش که بر سراسر کره زمین حکومت میکرد یعنی امپراطوری پارسها و دین پارسها یعنی زرتشتی که کلیسا ۲۰۰ سال بیرحمانه با آن جنگید، اقدام به نوشتن کمدی الهی کرده است،
که نوشتن همین کتاب هم از افکار او نیست، یعنی این سفر آدم زنده به جهان دیگر، ابتکار دانته نیست، و ۲۰۰۰ سال پیش از دانته در ادبیات ایران چندین نمونه از این داستان نوشته شده است.
یکی از این داستانها که توسط یک کشیش مسیحی به نام Theophylcte Simocatta در کتاب او به نام " تاریخ زندگی امپراطور موریس" نقل شده، ذکر میکند که در زمان پادشاهی خسرو پرویز امپراطور بزرگ ساسانی، زن زیبای ایرانی به نام گلدونک، عاشق امپراطور ایران میشود و این عشق او را به عالم مکاشفه و سفر به دنیای دیگر میکشاند و آنجا در سفری به دوزخ، عذابهای موحش دوزخیان را میبینند و فر و جلال بهشتیان را نیز به چشم شاهد میشود. در یکی از این دفعات فرشتهای غرق نور به دیدار او آمده و مرگ نزدیک شوهرش را بدو خبر میدهد. و او وقایعی را از دنیای دیگر برای خسرو پرویز بازگو میکرد و تا جایی که او را پیشگوی خسرو پرویز امپراطور ایران میدانستند. این ماجرا در کتاب دیگر به نام Evagros " تاریخ مذهبی" که چهل سال پیشتر نوشته شده نیز نقل شده است.
ولی بطور مسلم هیچ اثری را نمیتوان یافت که به اندازه ارداویراف نامه، (سفرنامه موبد زرتشتی به دنیای دیگر که در حدود دو هزار سال پیش از دانته نوشته شده ) یافت که کمدی الهی دانته شباهتی یکسان با آن دارد.
در این باره بارتلمی مستشرق فرانسوی قرن نوزدهم مینویسد:" هیچ یک از مکاشفاتی که در گذشته از آنها یاد شده، مانند ارداویراف نامه ایرانی با کمدی الهی دانته شباهت ندارد، و این شباهت و نزدیکی بحدی است که ما را بی اختیار بفکر ارتباط این دو اثر و الهام گرفتن دانته از آن میکند!"
در ارداویراف نامه ایرانی یک موبد زرتشتی بدنیای دیگر رفته و مشاهدات خود را از قسمتهای دوزخ، برزخ و بهشت نقل میکند. درست همان اسکلتی که کمدی الهی دانته بر آن استوار است.
خلاصه این سفرنامه این است که ارداویراف از پًل چینوات ( صراط) میگذرد و به راهنمایی دو فرشته، نخست به همستگان ( اعراف، برزخ) و بعد از آن به بهشت میرود.
و سپس به دوزخ رفته و در پایان این سفر به زمین باز میگردد و آنچه را که دیده است به موبدان خبر میدهد.
دوزخ او عیناً مانند دوزخی است که دانته نوشته است و مانند آن چاه ویل و عظیمی است که در داخل زمین قرار دارد و اهریمن ( شیطان اعظم دانته) در قعر آن جای گرفته و فرمانروای انست، درست همانگونه که دانته شرح داده است!
برزخ او مثل برزخ دانته فاصلهٔ میان زمین و آسمان را شامل میشود و دقیقا همان ساختار را دارد.
بهشت وی درست مانند بهشت دانته عبارت است از آسمان یا فلک ستارگان، و آسمان ماه و آسمان خورشید و سرای ایزد ( عرش).
و ارداویراف دستههای مختلف ارواح بهشتی را در این طبقات چهار گانه میبیند و در باری ایشان از رهنمایان خود احوال میپرسد و در پایان این سفر بهشت است که اهورامزدا را بصورت فروغی خیره کننده میبیند، و بر او نماز میبرد، از زمرهٔ کسانی که وی در این سفر آسمانی خود میبیند، روح نخستین نیای بشر ( کیومرث، در شاهنامه هم فردوسی کبیر از او بعنوان اولین بشر نام برده است) است. همچنانک دانته در بهشت کمدی الهی خویش با روح آدم و یا نخستین بشر روبرو میشود.
ارواح پارسایان در بهشت دانته چرخ زنان سرود فر و جلال خداوند را میخوانند، و در بهشت ارداویراف دقیقا این ارواح به سرود فر و جلال اهورا مزدا مترنمند.
در هر دوجا آنان ارواح بهشتی را غرق در نور میبینند. شباهتهای مختلف این دو سفر بهشت بقدری است که گفته شده، گاه باور نمیتوان کرد که کمدی الهی بی آشنایی دانته با ارداویراف سروده شده باشد. ( شاید در قسمت نخست و دوم کمدی الهی، دانته کمی در ارداویراف نام ایرانی تغییراتی داده، به این ترتیب که از اسامی ایتالیایی استفاده کرده و با قرار دادن دشمنانش در دوزخ از آنان انتقام گرفته و سبکی غربی به آن داده باشد، که این تغییرات در قسمت برزخ کمتر شده که نشان از قوه تخیل کوتاه او دارد و در قسمت بهشت و آخرین قسمت بدون هیچ تغییری و عیناً از ارداویراف نامه کپی شده است، تو گویی دانته از تغییر دادن خسته شده و عیناً ارداویراف نامه را کپی کرده و در کتاب خود قرار داده است.
ادامه دارد ....
آسمان اول: فلک ماه، ارواحی که در ادای نذرهای خود کوتاهی کردهاند.
آسمان دوم: فلک زهره (عطارد)، ارواح فعال و نیکوکار
این سرود به دو قسمت کاملا مشخص تقسیم میشود، که قسمت اول آن همچنان در فلک ماه میگذرد، ولی صحنه دومین قسمت آن فلک زهره است. دانته فاصلهٔ این دو فلک را در یک چشم بهم زدن و بی آنکه خود متوجه آن باشد طی میکند، و فقط وقتی پی بدین سیر فلکی میبرد که فروغی را که از دیدگان بتاریس بازپخش است تابناکتر میبیند، زیرا که آنان یک مرحله به عرش خداوند ( از نظر مفهوم معنوی: بدوک حقیقت ازلی ) نزدیکتر شدهاند.
شاید کمتر سرودی در کمدی الهی از این سرود پیچیده تر و غامض تر باشد. آنتونیو تاردو (Antonio Zardo ) یکی از مفسرین کمدی الهی که مامور تدریس و تفسیر کمدی الهی در دانشگاه فلورانس بود، در مقدمه جلدی Lecture Dantis که مربوط بشرح و تفسیر این سرود است مینویسد:
" از قدیم بما گفته اند که راه بهشت راهی دشوار است که باید بزحمت فراوان از آن گذشت و درین راه خارزار فراوان است، اما خود بهشت را در عوض پر از گًل و ریحان بی خار دانسته اند، در صورتیکه بهشت دانته، اگر برای ارواح بهشتی گلزاری است برای ما که میخواهیم به معنی کلام دانته پی ببریم، یکسره خارِ مغیلان است، و این سرود پنجم بهشت از آنهایی است که بنظر من پر از این خارهاست، هر چند که اعجاز هنر دانته بر این خارها گلهایی با زیبائی سحرآمیز رویانده است."
( کاش کسانی که در اروپا خود را استاد میدانند کمی اطلاعت واقعی و یا وجدان داشتند و حقیقت مطالب را عنوان میکردند، اینکه دانته کمدی الهی را از نویسندگان ایرانی کپی کرده و یا الهام گرفته و از علم نجوم ایرانیها در کتابهایش به نام خود سخن میگوید، در واقع ساختن تاریخ ادبیات دروغین است که هیچ افتخاری ندارد، زمانی که فقط یکی از دانشجویان پی به حقیقت میبرد، کل زحمات دهها ساله غربی به وضع افتضاح دود میشود و آنچه که میماند رسوایی، بی اعتمای به کشور، فرهنگ و تاریخ آن کشور است، و مردم میفهمند که تا کنون به شعورشان توهین شده است، اتفاقی که امروز در ایتالیا افتاده است و مردم را نسبت به تاریخشان ناامید و مأیوس ساخته است. در حالی که هر ملتی بدون دستبرد به تاریخ دیگران، و مصادره قهرمانان، افتخارات و فرهنگ دیگران، میتواند در گذشته خود مطالبی را پیدا کند و با اعتماد بنفس به همانها مفتخر باشد، و آنچه که به نسلهای آینده میدهد، دروغین و مضحک نباشد. )
در قسمت دوم سرود، دانته در فلک زهره با ارواح بهشتیانی که در روی زمین کوشا و نیکو کار بودهاند، مواجه میشود. این دسته از ارواح بهشتی در آسمان زهره جای دارند که با نوع خاص ثواب سازگار است. و قرائتی که دانته بدست میدهد، حاکی است که وی در حیات بعد از مرگ خود پس از طی دوران کفاره در دو طبقه از برزخ که خاص مغروران و نفس پرستان است، درین فلک از افلاک نه گانه جای خواهد گرفت.
آسمان اول: فلک ماه
ارواحی که در ادای نذور خود کوتاهی کردهاند.
دانته و بئاتریس تمام این سرود را در فلک ماه میگذرانند. سخنان بانوی زیبا که در سرود پیش با دانته طرف گفتگو شده بود، برای وی مشکلی پیش آورده که بئاتریس با علم خدایئ خود پیش از آنکه دانته لب بگشاید بدان پی میبرد و توضیحات کافی بوی میدهد. یک مشکل دانته جنبه فلسفی دارد و مربوط به عقیده ایست که افلاطون درباه صعود ارواح به افلاکی که از آنجا آمدهاند، در کتابTimoeus ابراز داشته است. ( در این کتاب افلاطون میگوید که، ارواح آدمیان پیش از بدنهای آنان آفریده شده و در ستارگان جای داده شدهاند. و بعد از مرگ کسان نیز هر یک از این ارواح بستارهای که قبلا در آن بوده باز میگردد. این فرضیه افلاطون که در صورت اثبات آن، اصول عقاید کاتولیک باطل میشود، از نظر کلیسا ردّ و بسیار خطرناک توصیف شده است) اشکال دیگر او جنبه احساساتی دارد و آن اینست که برای چه ارواح کسانیکه برخلاف میل خود از پرداختن به نذر مذهبی بازداشته شدهاند، باید در بهشت از سعادتی کمتر از سعادت ارواح دگر برخوردار آیند؟
بئاتریس درین هر دو مورد توضیحاتی میدهد که دانته را قانع میکند. ولی در آخر سرود شکی دیگر در ذهن دانته پدید میاید که وی آنرا با راهنمای خود در میان میگذارد.
آسمان اول: فلک ماه
ارواحی که در ایفای نذر خود کوتاهی کردهاند.
این سرود نیز سراسر به فلک ماه اختصاص دارد. و دانته با نخستین ارواح در آسمان روبرو میشود. در دوزخ ارواح صورت جسمانی روشن و مشخصی دارند، بطوریکه حتی برخی از آنها را با دست لمس میتوان کرد و دانته خود در یکجا مو از سر یکی از دوزخیان میکند! در برزخ این ارواح صورتی لطیفتر و مجردتر پیدا میکنند، چنانکه نور آفتاب از آنها میگذرد و دانته که در مقابل با روح آشنایی قرار میگیرد، آغوش بر روی او میگشاید و چیزی در بازوان خود نمیبیند. اما خطوط چهره و اندام وی را بهخوبی تشخیص میدهد. در بهشت ارواح صورتی از این هم مجردتر دارند، زیرا همهٔ آنها چنان با نوری که از ایشان ساطع است در آمیخته اند که خطوط و مشخصات اندام و صورتهایشان را تشخیص نمیتوان داد. و همهٔ آنها شکلی مبهم و شبح مانند دارند که جنبه تجرد و معنی در آن قویتر است.
فلک اول: فلک ماه
جایگاه ارواحی که در ایفای نذر خود کوتاهی کردهاند:
دانته همراه بئاتریس از کرهٔ نار میگذرد و پا به اولین فلک آسمان یعنی فلک ماه میگذارد و در آنجا قرص ماه آنان را در میان میگیرد.
تقریبا تمام این سرود صرف توضیح علمی و استدلالی بئاتریس در بارهٔ ماه و لکههای تاریک و روشن آن میشود.
دانته بنا به فرضیه علمی رایج دوره خود که اساس آن نظریات ابن الرشد که خود معترف به یادگیری از علم نجوم پارسی است، این لکهها را علامت کمی و زیادی غلظت وزن مخصوص اجسام در کره ماه میداند و معتقد است که در قسمتی از این کره که رقیقتر است نور خورشید آسانتر میتابد و انعکاس کمتر دارد، و در قسمت ثقیلتر آن نور خورشید زیادتر منعکس میشود و در نتیجهٔ این اختلاف تاریکی و روشنی را پدید میآورد، ولی بتاریس بدو توضیح میدهد که این نظر صحیح نیست و این تاریکی و روشنی از ناحیهٔ افلاکی که بالاترند آمده است.
این نوع مباحث و استدلال در قرون وسطی رواج بسیار داشت. از نظر سمبلیک این فلک ماه برای دانته مفهوم علم صرف و نحو ( علم گرامر ) را در میان سه رشتهٔ اصلی علوم بشری که سایر علوم از آنها مشتق شدهاند دارد. دانته در کتاب ضیافت مینویسد: میگویند که آسمان ماه را میتوان شبیه علم صرف و نحو دانست، زیرا کرهٔ ماه تنها کره ایست که یکدست نیست و تاریکی و روشنی دارد و اشعهی خورشید در آن میشکند و نیز تنها کره ایست که تغییر شکل میدهد و خورشید گاه بیک طرف و گاه بطرف دیگر آن میتابد، و از این لحاظ مانند علم گرامر است که از یکطرف اشعه منطق و استدلال، هیچ از کلمات آنرا طوری روشن نمیتواند کرد که در مفهوم آن ابهام و تردیدی نماند و از طرف دیگر تابش نور منطق بدین کلمات، گاه از یکسو و گاه از سوی دیگر، صورتها و ترکیبهای خاصی بدانها یبخشد که در حالات مختلف از آنها مفهومهای مختلفی نتیجه میشود.
طرز سفر دانته در این مرحله سومین ، بکلی با ان دو مرحله دیگر سفر او تفاوت دارد. در دوزخ و در برزخ وی در مسیری مشخص که عیناً وضع ظاهری درهها و کوههای روی زمین را داشت، قدم به قدم پیش میرفت و از پستیها و بلندیها و درهها و تپهها و کوره راهها و پلکانهایی میگذشت که از سنگ و گًل ساخته شده بود و با جویبارها و رودخانهها و درختها و گلها و نیز آتش و طوفان و سردی و گرمی زمینی یعنی با تجلیات عادی عناصر چهار گانه روبرو بود، بدین جهت این فصول از سفرنامه ی او درست صورت یادداشتهای ساعت بساعت یا روزبروز مسافری را دردیاری ناشناس داشت که در آن دانته عمداً سعی میکرد جز به جز دوزخ و برزخ خود را از لحاظ وضع جغرافیایی و وضع ارضی و آب و هوای آن کاملا مشخص کند و حتی شمارهٔ قدمهایی را که براست و یا چپ برمیدارد تذکر دهد، و با توضیحات دقیق ساعات و گاه دقایق منزلهای مختلف این سفر را به اطلاع خواننده برساند.
ولی سفر او در بهشت، یعنی در افلاک نامنتناهی بکلی صورتی دیگر دارد. در اینجا قید زمان بکلی کنار گذاشته میشود، زیرا که دانته از قلمرو زمان و مقیاس بیرون رفته و وارد ابدیت شده است. دیگر از روز و شب خبری نیست، زیرا که در قلمرو نور محض ظلمتی وجود نمیتواند داشت. حتی دانته خبر ندارد که با همان صورت زمینی خود بدین سفر آسمانی رفته یا تبدیل به روحی مجرد شده است. زیرا عبور او از افلاک چنان صورت میگیرد که او را خبری از خویش نمیماند. و تازه خود در دوم بند از این سرود تذکر میدهد که آنچه را هم که دیده قدرت وصف ندارد: سعدی کبیر، پادشه سخن گیتی و آقای فیلسوفان صدها سال پیش از دانته میفرماید:
گر كسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گويد باز
عاشقان ، كشتگان معشوقند
برنيايد ز كشتگان آواز
يكی از صاحبدلان سر به جيب مراقبت فرو برده بود و در بحر مكاشفت مستغرق شده ، حالی كه از اين معامله باز آمد يكی از دوستان گفت: ازين بستان كه بودی ما را چه تحفه كرامت كردی ؟
گفت: به خاطر داشتم كه چون به درخت گل رسم ، دامنی پر كنم هديّۀ اصحاب را ! چون برسيدم ، بوی گلم چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت !
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدّعيان در طلبش بیخبرانند
كآنرا كه خبر شد خبری باز نيامد
* * *
ای برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
و ز هرچه گفتهاند و شنيديم و خواندهايم
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهايم .
( در حالی از حقیقت دنیای دیگر خبر دار میشودی که مرده باشی و از مرده خبری به زندگان نمیرسد) و یا هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند.
به هر حال دانته تنها اشارهای که در سراسر بهشت به زمان میکند، اشاری مبهمی است که در بند پانزدهم سرود اول بهشت آمده است:
.... در آنجا بامدادان بود و درینجا شامگاهان.... و آن نیم سراسر سپید بود و این نیم یکسر سیاه...