۴.۲.۰۳

حكايت شير و خرگوش بخش دهم



مولانا در اين بخش مجددا به يكى ديگر از گفته هاى زرتشت استناد كرده و به خوانندهگان توصيه ميكند كه خود را آنقدر دوست داشته باشند كه به ديگران ستم و ظلم نكنند. زرتشت كه شرافت زمين از آن اوست ميفرمايد: من آنقدر ترا دوست ندارم كه بتو بدى كنم. يعنى من ترا بيشتر از خودم دوست ندارم، چراكه بدى به ديگران كردن، در واقع دهها برابر بدى به خود آدمى است. و اگر آدمى خود را دوست داشته باشد، هيچگاه به ديگران بدى نميكند و موجب ناراحتى مردم نشده و بكسى ظلم نميكند. چراكه ظلم و ستم ورزيدن در نهايت دامان ظالم و ستمكار را ميگيرد. چگونه؟ زمانى كه كسى افكار ناراست و ناخوشايند و منفى دارد، و يا با گفتار سخيف و ناهنجار و زشت با ديگران سخن ميگويد و يا دست به كردارها و اعمال ننگين، مانند دزدى و زورگويى و قتل و غارت، ميزند، تمامى اينها، بدون اينكه خود آدمى متوجه باشد، موجب ترشح و پخش موادى در بدن ميشوند كه مانند سم بر روى اعصاب آدمى اثر گذار است. اين مواد ترشح شده(كه شرح و شناسايى آنها بحث هاى گسترده علمى دارد) سلولها را تحت تاثير خود قرار داده و آنها را از كنترل و تنظيم و روند طبيعى خارج مينمايد. و موجب درد بى درمان خواهد شد. يك گفته كهن پارسى ميگويد، تو مال مرا ميدزدى، و نميدانى كه همزمان من هم مال ترا ميدزدم. يعنى تو مال و دارايى عاريتى من كه مادى و دنيوى و قابل جبران است را ميدزدى، و من مال واقعى تو را كه همانا سلامت روح و جسم توست، و غير قابل برگشت است را ميدزدم. تو مال مرا ميبرى و روحت را بمن ميفروشى.
شیر گفتش، تو ز اسباب مرض
این سبب گو خاص که اینستم غرض
شیر به خرگوش گفت، انقدر اراجيف نگو، جواب من را بده و علت و سبب پریشانی و اضطرابت را بگو که مقصود من، همین است.
پاى را واپس كشيدى تو چرا
ميدهى بازيچه ى واهى مرا
براى چه ايستادى و جلوتر نميآيى؟ با چه خيال واهى، مرا بازى ميدهى؟
گفت، آن شیر اندر اين چَه ساکن است
اندر اين قلعه ز آفات ایمن است
خرگوش گفت، آن شیرى كه شرح او را پيش از اين برايت گفتم در امان اين چاه خودش را پنهان كرده است.

۲۹.۱.۰۳

تمدن جيرفت بازنشر



در زمان احمدی‌نژاد، بر اثر جاری شدن سیل در جیرفت، میراث باستانی تمدن جیرفت که شگفت انگیز‌ترین آثار کشف شده باستان در طول تاریخ بود، در ایران کشف شد و بلافاصله به آمريكا و اسرائيل و اروپا منتقل گشت. این آثار شگفت انگیز که در آن به اسکلت‌های انسانی‌ که طولی بیش از ۵ متر داشتند، پارچه‌های نسوز که از حدود ۱۰ هزار سال پیش سالم مانده بودند، ابزار چگونگی‌ تهیه فیلم و اولین فیلم تاریخ، ابزار جراحی‌های مغز و ساخت چشم مصنوعی و عمل جراحی مغز که شگفت انگيز تر از امروزه در ۱۰ هزار سال پیش در ایران صورت می‌‌پذیرفته است و شگفتی‌های حیرت انگیزی دیگری که هیچگاه حتی به گوش ایرانی‌‌ها هم نرسید و بلافاصله به غرب منتقل گشت و تنها چند عکس از آنها به بیرون درز کرد که بعد‌ها همان‌ها را هم به یونان و روم نسبت دادند. و امروزه این آثار را کم کم در کشور‌های خود از زیر خاک بیرون کشیده و به اسرائیل و ایتالیا و یونان نسبت میدهند! در تمدن جیرفت اسکلت‌هایی‌ کشف شده که مربوط به افرادی با بلندی قد بین ۳ تا ۴ متر است.یکی از بزرگترین اسکلتهای کشف شده در جهان در شهر سوخته کشف شده که متعلق به یک مردی بین ۳۵ تا ۴۰ ساله است که دقیقا" ۵ متر و بیست و یک سانتی متر قد داشته که این بلند‌ترین اسکلت دیده شده در عصر باستان است.
جثه ی عظیم اسکلتها این باور را تقویت می کند که پهلوانان عظیم الجثه ی ایران باستان همچون گیو - گودرز - گرشاسب - سام و نریمان و رستم از همین نژاد بوده اند.
زبان مردم تمدن جیرفت و بطور کلی مردم نواحی بلوچستان و زابلستان باستان زبان پهلوی و زبان اوستایی بوده که تکلم می شده و همچنان امروز به ما رسیده اند.

تمدن جیرفت نام بقایای دولت شهری باستانی با قدمتی به طول ۶۰۰۰ سال در ایران است .

تمدن جیرفت پیشرفته‌ترین شهر دنیای باستان:
تمدن جیرفت بدون شك جز شهرهای بسیار پیشرفته زمان خود بوده است. این نكته نه تنها در بقایای آثار معماری و كارهای ظریف دستی وصنعتی دیده می شود بلكه در سازمان دهی اجتماعی شهر نیز دیده می شود. در اولین دوره کاوش در شهر سوخته کوچه‌ها و خانه‌های منظم، لوله کشی آب و فاضلاب با لوله‌های سفالی پیدا شد که نشان دهنده وجود نوعی برنامه ریزی و سازماندهی شهری در این شهر است.
بر مبنای یافته‌های باستان شناسان شهر سوخته ۱۵۱ هکتار وسعت دارد.
علم پزشکی در تمدن جيرفت


اولین جراحی بروی مغز در این شهر و بروی سر یک دختر بچه انجام گردیده است.

برای نخستین بار در تمدن جيرفتت یک چشم مصنوعی متعلق به ۴۸۰۰ سال پیش کشف شد. این چشم مصنوعی متعلق به زنی ۲۵ تا ۳۰ ساله بوده که در یکی از گور‌ها مدفون شده بوده است.

دانش پزشكی هم درتمدن جیرفت در حد شگفت انگیزی پیشرفت کرده بود تا آن حد كه پزشكان این شهر نه تنها از علومی چون شكسته بندی آگاه بوده اند ،بلكه می توانسته اند به اجرای عمل جراحی مغز دست بزنند. اسکلتی از یک دختر در گورستان این شهر به دست آمده است که جای شکستن و ترمیم مجدد استخوان جمجمه کاملا روی آن مشخص است.






برای نخستین بار در تمدن جیرفت یک چشم مصنوعی پیدا شد. مطالعات اولیه نشان داده‌اند که چشم چپ یک زن تنومند مدفون در قبر شماره ۶۷۰۵ مصنوعی بوده‌است. همین مطالعات نشان می‌دهند که زیر طاق ابروی زن مذکو آثار آبسه دیده می‌شود. به علت طول زمان زیادی که بخش زیرین این چشم مصنوعی با پلک چشم در تماس بوده‌است آثار ارگانیکی پلک چشم نیز در روی آن مشهود است. جنس و ماده‌ای که چشم مذکور با آن ساخته شده‌است هنوز به دقت روشن نشده و تشخیص آن به آزمایشهای بعدی موکول شده‌است اما به نظر می‌رسد که چشم مزبور مخلوطی از جنس قیر طبیعی با نوعی چربی حیوانی است. در روی این چشم مصنوعی ریزترین مویرگهای داخل کره چشم توسط مفتول‌های طلایی به قطر کمتر از نیم میلی متر طراحی شده‌اند مردمک چشم در وسط طراحی شده و مجزا از آن تعدادی خطوط موازی که تقریبا یک لوزی را تشکیل می‌دهند در پیرامون مردمک دیده می‌شود. از دو سوراخ جانبی واقع در دو سوی این چشم مصنوعی جهت نگهداری و اتصال آن به حدقه چشم استفاده می‌شده‌است.

حكايت شير و خرگوش بخش نهم



مرد را بر عاقبت نامی نهد
نی بر آن كاو عاریت نامی نهد
مخلوقات نامى گرفتند كه تا پايان هستى با همان نام شناخته ميشوند.

از اينجا مولانا درون آدمى را معرفى ميكند و ميفرمايد، اگر به آدم همه چيز بدهند، مثلا بهشت را كه سقف همه دارايى هاست، باز آدمى بدنبال بدست آوردن يك چيز ديگر است. چون خصلت و ذات آدمى سيرى ناپذير است و داشتن بهشت هم به رهايى از اين خصلت كمك نمينمايد. اين سيرناپذيرى آدمى، از ويژهگى هايى است كه هم ميتواند او را به اوج شكوه برساند و هم به انتهاى پستى. هم به اوج عزت، هم به حضيض ذلت.
چشمِ آدم چون بنور پاک دید
جان و سِر نامها گشتش پدید
هنگامى كه پروردگار توانا، در كالبد آدم دميد و با نور پاك به او جان بخشيد، چشم آدم توانا بديدن شد( از اين جهت ميگويند كه چشمها دريچه هاى روح آدمى هستند.) يعنى چى؟ يعنى آدمى داراى خرد و جان گشت. آن دم خداوندى، درواقع هم زندگى است(جان است) و هم تمامى اسرار و دانستنيهاى هستى است(خرد است) كه خداوند در وجود آدمى قرار داده است. و سوره زالو(علق) كه بگفته اى پنج جمله نخست آن اولين آيات قرآن است، خداوند دقيقا به همين مطلب اشاره دارد. و ميگويد ما به آدمى قلم داديم. يعنى استعداد ها و توانايى يادگيرى به او ارزانى داشتيم.(ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلْقَلَم) و تمامى دانش ها و دانستنيها را در آدم قرار داديم. و آدمى بدين سبب دانا به واقعيات گشت. (عَلَّمَ ٱلْإِنسٰنَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ) و توسط آن قلمى كه به آدمى داده شده، او ميبايست دانستنيها و دانش و اسرار دنيا را از درون خودش بيابد. (قرآن و يا هرچه كه نام آن بوده، درواقع يك متن پارسى است كه به زبان ناقص عربى ترجمه كردند، جملاتش را پس و پيش كردند، و به خودمان برگرداندند. دقيقا مانند شاهنامه و ديگر آثار ارزشمند علمى و ادبى ايران كه هم مثله و سانسور شدند، هم تحريف شدند و هم ترتيبشان بهم ريخته شده، هم نام نويسندهگانشان عبرى و عربى شده، هم تاريخ و مكان و اطلاعات واقعيشان مخدوش شده و سپس دوباره به خود ما برگرداندند و ما متاسفانه ناچاريم لقمه را دور سر بچرخانيم تا آنها را بفهميم!)
چون ملک، انوار حق در وی بتافت
در سجود آمد و در خدمت شتافت
هنگامى كه خداوند با انوار پاك الهى، اين دو، يعنى بينش و دانش را به آدم ارزانى داشت، و آدم به چرايى خلقتش پى برد، در مقابل خداوند به سجده درآمده و پيمان وفادارى با خدا بست.
این چنین آدم که نامش می برم
گر ستایم تا قیامت، قاصرم
و اصل آدمى اين است، مخلوقى كه بينش و دانش دارد و بسبب اين دو، خدمتگذار و خادم خداست و اينچنين مخلوقى را اگر تا پايان ستايش كنم، باز هم كم است.
اینهمه دانست و چون آمد هوا
دانش یک نهی شد بر وی غطا
ولى آدم، همانگونه كه در سوره زالو آمده است، تكه خونى است سيرناپذير، كه تا بينياز است، با اينكه همچنان بخدا چسبيده، ولى رسالت و اصل خود را فراموش ميكند. هنگامى كه خدا به او بهشت، و يا همه چيز را بخشيد، و او را لاى پنبه با همه نعمتها نگاهدارى كرد، از روى زالو صفتى و هوا و هوس، بهشت را بخاطر يك دانه گندم و يا يك دانه سيب رها ساخته و پيمان شكنى كرد.
دانش يك نهى، شد بر وى غطا، يعنى دانش اينكه چه چيزى براى او ممنوع است بر وى پوشيده گشت. يعنى نديده گرفتن آنچه براى او ممنوع شده بود. با اينكه ميدانست، و دانش آنرا داشت كه چه چيزى بر او نهى شده، با اينحال خطا كرد. و اين دانش بر وى پوشيده(غطا) گشت. غتا و يا غطا، بمعنى پرده و پوشش است. و يك نهى، يعنى آن يك چيز ممنوع.
کی عجب، نهی از پی تحریم بود
یا به تأویلی بد و توهیم بود؟
وقتى هوا و كنجكاوى بر او غلبه كرد، و خردش كم شد، به شك افتاد كه تحريم و ممنوعيت خوردن گندم يا سيب،از طرف خدا، بعنوان توصيه بوده و يا دستور؟ توهيم، يعنى به بدگمانى دچار شدن.
در دلش تاویل چون ترجیح یافت
طبع در حیرت سوی گندم شتافت
هنگامى كه شك و ترديد در وجودش رخنه كرد، و بر خردش چربيد، طبيعتش پا پيش گذاشت و فورا دستور خوردن گندم را صادر كرد.
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت و کالا برد تفت
و خردش درست حال آن باغبانى را يافت كه مشغول كشيدن خار از پايش شده و از باغ غافل مانده و در نتيجه دزدان فرصت را غنيمت دانسته و شتابان كيسه هاى خود را پر كرده و محصول او را بسرقت بردند.
چون ز حیرت رست، باز آمد براه
دید برده دزد، رخت از کارگاه
پس از اينكه آدم خطا كرد و پيمان شكست و كنجكاويش ارضاع شد، پس به حالت طبیعی بازگشت، و تازه آنزمان فهميد كه چه اشتباهى مرتكب شده است. اين داستان آدم و حوا، يك داستان كهن ايرانى است كه منظور از نوشتن اين داستان از طرف نياكان ما، شناخت آدمى و پرداختن به جنبه هاى روحى و روانى اوست. من بارها در مورد اين داستان نوشته ام، و اينبار بطور اختصار بايد گفت اين داستان، به خواننده ميگويد كه اگر حتى بهشت را به آدمى بدهند، براساس يكى از ويژهگى هاى نهفته در آدمى، كه همانا زياده خواهى و نارضايتى ابدى اوست، آدمى بهشت را قربانى يك خواسته ديگرش ميكند. و همچنين اشاره دارد به اينكه، آدمى تنها زمانى قدر و ارزش داشته هايش را درميابد كه آنها را از دست ميدهد. چنانكه آدم بمدت دويست سال بر سنگى نشسته بود و بخاطر خطايش ميگريست. در اينجا مولانا به همين مطلب اشاره كرده و ميگويد، آدمى زمانى ميفهمد اشتباه كرده كه كار از كار گذشته باشد.
این هوا ابری بود خورشید پوش
شیر و اژدرها شود زو همچو موش
هوا و نيازمنديهاى جسمانى آدمى مانند ابرى هستند كه روى خورشيد خرد آدمى را ميپوشانند. آنچنانكه فرقى نميكند، آدمى چه كسى باشد و در چه موقعيت زمانى و مكانى قرار داشته باشد، شير باشد يا موش، بهرحال در مقابل نيازمنديهاى جسمانى، ضعيف و ناتوان است.
من اگر دامی نبینم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
و اين نديدن دام و تله، هنگام گرسنگى و نياز جسمانى، تنها منحصر به آدمى نيست، اين حكم، و هوا و نيازمندى فقط دام آدمى نيست، تمامى موجودات، دچار اين راز بقا هستند.
ای خنک آن كاو نکو ک اری گرفت
زور را بگذاشت و زاری گرفت
خوشا بحال كسى كه اين ضعف را تحت كنترل خود درآورد و زور هوا و هوس را خار و خفيف و زار كند.

از اينجا مولانا ميفرمايد، بدى وجود ندارد، آنچه كه بدى و خوبى را تعريف ميكند، چگونگى نگاه آدمى به پديده ها و تضاد بين آنها است.

۲۱.۱.۰۳

حكايت شير و خرگوش بخش هشتم



حال آن کو قول دشمن را شنود
بین جزای آن که شد یار حسود
١- مجازات آنکه به گفته دشمن گوش کند و آنگه یار و یاور حسودان باشد، چيزى بجز عذاب نيست.
دشمن ار چه دوستانه گویدت
دام دان گر چه ز دانه گویدت
٢- دشمن تو اگر حتى از روى خير خواهى حرفى بزند، بدان و آگاه باش كه ثمرى بجز تلخى نخواهد داشت. و تو آنرا دام بدان هر چند که برای تو از دانه حرف بزند.
گر تو را قندی دهد، آن زهر دان
گر بتن لطفی کند، آن قهر دان
دشمن در پشت هر عملى كه انجام ميدهد و يا هر حرفى كه ميزند، هدف شومى را پنهان ساخته است، در نتيجه حتى شيرينى از دستش نگير.
چون قضا آید، نبینی غیر پوست
دشمنان را باز نشناسی ز دوست
چراكه وقتى به پايان و عاقبت كار برسى، تازه خواهى فهميد كه حيله و فريب دشمن از سخنان نرم و بظاهر خيرخواهى اش جه بوده. و آنزمان است كه درخواهى يافت كه او دوست نبوده و درواقع دشمن تو بوده است. قضا در اينجا بمعنى سرانجام و پايان است.
آب خوش را صورت آتش مده
اندر آتش صورت آبی منه
با دوست پنداشتن دشمن، روزگار خوشت را مانند جهنم سوزان مكن و حال خود را از آب گوارا به آتش سوزان برنگردان. صورت آبى احتمالا كنايه از صورتى است كه از خشم كبود و آبى شده، پس در آتش جهنمى كه براى خودت ساختى، خشمگين منشين.
از شراب قهر، چون مستی دهی
نیست ها را صورت هستی دهی
از شراب قهر، يعنى از شراب دشمن، وقتى مست و از خودبيخود شوى، درنتيجه همه چيز را برعكس خواهى ديد، و آنچه واقعيت ندارد را حقيقى ميپندارى. مانند شير كه به حرف دشمنش گوش داد و به اعتماد كرد. درنتيجه از پليدى كى ميتوان به سرخوشى و مستى رسيد، و نيست را چگونه ميتوان هست درنظر گرفت. گاهى آدمى ميداند، دشمنش كيست، و با اينحال مانند شير گول ميخورد، چراكه در خيال خود ترجيح ميدهدكه دشمن را دوست بداند و به حرفش گوش ميدهد.
چیست مستی؟ بند چشم از دید چشم
تا نماند سنگ، گوهر، پشم، یشم
و منظور از مستی چیست؟ مستی یعنی همان كه در بيت پيشين گفته شد، يك نوع خود فريبى بى دليل كه آدمى دانسته مرتكب ميشود. چرا؟ يك دليلش ميتواند اين باشد كه گاهى آدما درونا از جنگيدن خسته ميشوند، و همه چيز از جمله خرد را رها ميسازند و چشم بر روى حقيقت ميبندد و اين درست جايى است كه آدمى بيشترين ضربه ها را ميخورد، چرا كه خود در بيچاره گى كه دچار شده، سهيم بوده، و سنگ را گهر ديده و پشم را يشم.
چیست مستی، حس ها مبدل شدن
چوب گز، اندر نظر صندل شدن
همچنين مستی يعنى نگاه كنى ولى نبينى، گوش بدى ولى نشنوى، و اينكه چرا آدمى، و يا مثلا شير داستان با اينكه خردمند بود، ولى گول جبريون را خورد و در آخر هم در تله آنها افتاد، و دچار اينچنين مستى شد، دلايل زيادى دارد. مثلا عشق يكنوع مستى است. نفرت نوع ديگر مستى است، خشم، انتقام، كينه توزى و تمامى آن احساساتى كه براى جان و تن آدمى مضر و بيمارى زاست، و موجب دگرگون شدن گيرنده هاى شش گانه اش(بقولى حواس پنج گانه)ميشود، و آنها را مبدل ميكند، مستى است. و نتيجه اين مستى آنست كه آدمى توانا به انجام كردار نيك و خردمندانه نيست. و آنچنان بيخبر است كه هيزم را بجاى چوب مرغوب صندل ميگيرد.
چون نمایی مستی، ای تو خورده دوغ؟
پیش من لاف ميزنى، آنهم دروغ ؟
و اين مستى، مستى شراب نيست، مستى دوغ است. و نيا بگو كه مست شراب بودم و يك خطايى مرتكب شدم، اين خطايى كه تو مرتكب شدى بخاطر بيراه رفتن احساساتت و مبدل شدن آنها است. با دوغ مست كردى. يك مثل پارسى ميفرمايد، اگر ماست نخورى، يك چيزى ميشوى. و اين برميگردد به سستى اعصاب، پس از خوردن ماست و دوغ. و رخوت و خوابزدگى پشت آن. احتمالا بخاطر مواد سازنده ماست است كه بر روى اعصاب تاثير ميگذارد.
داستان آدم و فهميدن موجودات
چون كه آدم را سراپردت زدند
پیش او خلقان بخدمت استادند
هنگامی که خداوند آدم را آفريد، ديگر مخلوقات در مقابل او زانو زده و در خدمت او ايستادند. آدم يك واژه پارسى است و ريشه در زبان كهن ايرانى دارد. ولى مانند اكثر واژهگان پارسى، به تمامى زبانهاى دنيا راه يافته و مستقيم و غير مستقيم با همان تلفظ پارسى و به همان معناى پارسى مورد استفاده قرار ميگيرد. آدم از تركيب آ+ دم ساخته شده است و در پارسى آ به معنى نخستين است و دم بمعناى خون. و درنتيجه آدم بمعناى نخستين خون و يا نخستين مخلوقى كه نسل آدمى از آن ميآيد، ميباشد. و چون اين نخستين خون پاك و مطهر بود، مثل معروف آدم باش، يعنى پاك و رو راست و درست باش از اينجا ميآيد. و البته ديگر مثلها كه در آن از آدم و آدميت، سخن رفته است.
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک بجان بشتافتند
تمامى مخلوقات او را پادشاه و از خود خواندند و آماده گى خود را براى خدمت به او اعلام كردند.
جمله خلقان ترک کرده چیک چیک
پيش آدم گشته هم راز و شريك
همه مخلوقات سكوت كرده و آنچه در درونشان بود را با زبان بى زبانى، يعنى از طريق امواج فكرى، برای آدم بیان داشتند. چيك چيك يعنى سر و صدا.
همزبانی خویشی و پیوندی است
دوست با نامحرمان چون بندی است
وقتى همه از يك جنس باشند، يعنى همه دلهايشان پاك باشد، يك خويشى و پيوند و هم خانوادهگى بينشان برقرار ميشود. و زبان همديگر را ميفهمند. درحاليكه مردم با كسانيكه هم جنسشان نيستند معذب و در جمعشان ناراحتند و احساس خوبى ندارند.
ای بسا هندو و شوخ همزبان
ای بسا دو شوخ چون بیگانگان
شوخ بمعناى گستاخ و بى پروا در سخن گفتن، و هندو بمعناى نجيب و محتاط در سخن گفتن است.(هنديها به صبر، ادب، حيا و شرافتمندى معروف بودند تا جاييكه در مقابل دشمنانشان هم پليدى بكار نميبردند. هنوز هم با وجود قاطى شدن با پليدترين موجودات دنيا، كه از خباثت و پلشتى و پليدى، از شيطان عبور كردند، همچنان هنديها فرهنگ صبورى و احترام به موجودات ديگر را تا حد زيادى حفظ كرده اند. در اكثر نقاط هندوستان مانند روزگار كهن، همه حيوانات از موش گرفته تا شغال، در كنار آدمها، دوشادوش و داراى حقوق يكسان، در صلح و صفا زندگى ميكنند. و مولانا از واژه هندى به معناى نجيب و شريف و شوخ بمعناى بيحيا و نانجيب، بعنوان دو تضاد، استفاده كرده و آنها را كنار هم قرار داده است. و ميگويد اين دو تضاد اگر هم جنس باشند، يعنى هر دو دلهاى بى كينه اى داشته باشند، با هم كنار آمده و همديگر را ميفهمند. ولى دو فرد گستاخ، با اينكه هر دو گستاخند ولى اگر هم جنس نباشند، احتمال اينكه با هم دوست و نزديك شوند، كم است. در اكثر نسخه هاى پارسى، بجاى واژه شوخ، كلمه ترك را آورده اند. و آنرا به قبايل تورگ نسبت داده اند. كه اشتباه است. چون مثلا اگر در مصرع نخست بجاى شوخ بنويسيم ترك و بخوانيم اى بسا هندو و ترك هم زبان! پرسش ميشود كه چگونه زبان هندى و تورگى را ميتوان هم زبان خواند!؟ سپس ميگويند كه اين تفسير دارد به شرح اينكه، اين هم زبانى بمعناى فهميدن زبان همديگر از طريق درك متقابل، بدون رد و بدل كردن سخن است. و همدلى ناميده ميشود. كه اين هم اشتباه است،، چرا كه هيچگاه دو فرد از دو فرهنگ كاملا متفاوت، بدون سخن گفتن با يكديگر، درك متقابل نخواهند داشت. و غير منطقى است. و مولانا سخن غير منطقى نگفته و نميگويد. چراكه سكوت معنا دار بين دو هم فرهنگ رخ ميدهد كه از زير و بم هم اطلاع دارند و نه اينكه يكى را از جابلسا بياوريم و ديگرى را از جابلقا! و انتظار درك متقابل بين آنان داشته باشيم. همانگونه كه در بيت بالاتر مولانا ميفرمايد، همزبانى، خويشى و پيوندى است. يعنى زبان مشترك ايجاد پيوند ميكند و هم خانواده و هم فرهنگ بودن، بين آدما خويشى را موجب ميگردد. و دو همزبان، در اينجا دو هندو زبان، كه يكى نجيب و افتاده حال است و ديگرى شرور و بى حيا، و ايندو متضاد، ولى از يك زبان و فرهنگ و خانواده، هستند و ميتوانند در سكوت، با هم گفتگوى كرده و درك متقابل داشته باشند، با وجود تفاوت فاحشى كه بينشان برقرار است. و دو شوخ بيحيا، هرچند همزبانند ولى مشگل به توافق برسند و بيگانگى كنار بگذارند.
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
پس نتیجه می گیریم که نزديكى و فهم و دركى كه بين دو تن رخ ميدهد، از طريق زبان نيست، بلكه از طريق نزديكى ارواح آنان به يكديگر است. همانگونه كه آدم با حيوانات ديگر ارتباط روحى برقرار كرد و آنان را فهميد. و ارواح دو تن وقتى از يك جنس باشند، بهم پيوند ميخورند. دل پاك، به دل پاك جذب ميشود، و شياطين هم به يكديگر تمايل دارند.
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
بى گفت و شنود و اشاره و نوشتار، ميشود هزاران سخن رد و بدل كرد. اگر و فقط اگر آدمى همجنس خود را بيابد.
جمله خلقان هر یکی اسرار خود
از هنر وز دانش و از کار خود
همه مخلوقات از طريق امواج فكرى با آدم تبادل سخن كردند و خود را معرفى ساختند. و از اسرار خویش و هنر و دانش و کار خود او را آگاه ساختند.
با تفاخر یک بیک وا مینمود
از برای عرضه خود را میستود
مخلوقات با افتخار از جنبه هاى مثبت و نيك درونى خود و تواناى كه داشتند با آدم سخن ميگفتند.
از تکبر نی و از هستی خویش
بهر آن ، تا ره دهد او را به پیش
و البته اين خودنمايى از روى غرور بيجا و براى فخر فروشى نبود، بلكه هر حيوانى براى اينكه خود را به آدم نزديكتر كند و نام بهترى بگيرد، به خود ستايى ميپرداخت.
چون بباید برده را از خواجه یی
عرضه دارد از هنر دیباجه یی
و اين طبيعى است كه هر كسى براى نزديك شدن به معشوق و عزيز خود، به خود شيرينى و خودنمايى رو آورد.
چونکه دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و شل و کر و لنگ
و البته عكس اين قضيه هم صادق است، و مردم از كسانى كه خوششان نيايد، زحمت خودشيرينى هم بخود راه نميدهند و هيچ تلاشى براى عرضه خود نميكنند.
نوبت هدهد رسید و پیشه اش

۱۸.۱.۰۳

نه عجب كه قلب دشمن شكنى به روز هيجا



همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه
که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی.
سعدى كبير


محمد لاريان، شعر يادوم رفت

۱۴.۱.۰۳

هوشنگ، كيكاوس، نمرود بخش نخست




بز طبق كتب باستان ايران كه تنها كتب باستانى دنيا هستند،(١) تاريخ تمدن بشر بر روى كره زمين، در فلات قاره ايران بزرگ، در سرزمين كوهستانها يعنى ايران، در ميانرودان يعنى ايران بزرگ، از كيومرث آغاز ميگردد. (٢)كيومرث اولين انسان روى زمين است. او اولين پادشاه روى زمين هم هست كه دو شهر دماوند و استخر را بنيان ميگذارد كه اولين شهرهاى ساخته شده در دنيا هستند. دوران كيومرث و فرزندان پس از او، بنام تاريخ پيشدادى ايران(تاريخ بشر روى زمين) و پس از آن دوران كيانى تاريخ ايران (تاريخ بشر) آغاز ميگردد. شاهنشاهان امپراتورى هاى هخامنشى، ساسانى و سامانى و پس از آنها امپراتورى صفوى را در تاريخ شكوهمند ايران بعنوان شاهنشاهان كيان كه دنيا را اداره ميكردند، در تاريخ ثبت كرده اند. در طول عمر امپراتورى ايران كه تمامى دنيا توسط افراد باهوش و خردمند اداره ميشد، بشر روى زمين در يك مرتبه و جايگاه و مقام انسانى بسيار بالايى ميزيسته است و در زمينه هاى هنر و معمارى و موسيقى و ادبيات و كيهان شناسى و علوم طبيعى مانند فيزيك و شيمى و پزشكى و داروسازى و جراحى و مهندسى در دنيايى قرار داشتند كه با دنيايى كه پس از امپراتورى صفوى ساخته شده است، بسيار متفاوت و بطور تعجب آورى عقبمانده تر است. و انسان امروزى هرچه از روى آثار باقيمانده آن دوران، كپى ميكند و تلاش ميكند تا دنياى آنان را بفهمد و به پيشرفتهاى آنان دست يابد، به گرت پاى آنان هم نميتواند برسد. در اين مقاله خرد، به بخش كوتاهى از دوران كيان و يا سلسله كيان تاريخ ايران پرداخته ميشود. و تحقيق و جستجوى بيشتر و ژرفتر را به علاقمندان واگذار ميكنم. هرچند پيدا كردن كتب تاريخى به زبان پارسى كه در آن بطور جنايتكارانه اى دخل و تصرف، و تا حد مثله شدن، مخدوش نشده باشد، تقريبا ناممكن است و جحودان در تونلهاى خود نشسته و در ٤٥ سال گذشته با سرعتى بيش از تمامى ١٠٠ سال پيش از آن ، كتب باستان ايران را بنفع خود و قبايل همپيمان خود تغيير داده اند. مثلا شاهنامه جحودى ساختند! و فراموش كردند كه چرا به آنها يهودى سرگردان و كولى لقب داده بودند و فراموش كردند كه براى توجيح اين لقب، و بقول خودشان، سرگردانيشان در دنيا، آنرا به نفرين موسى و گوساله پرستيشان ربط ميدادند. و امروزه كه ٧٥ سال از تاريخ زميندارى و كشور داريشان ميگذرد، ادعاى شاهنامه دارى ميكنند!! در همين رابطه توصيه ميشود كه از خواندن كتبى كه نويسندهگان آنها جحودانى مانتد، پور داود، گل گلاب، حسن پيرنيا، محمد قزوينى، فریدون جنیدی و و و …ميباشند، بشدت پرهيز شود، چرا كه بيشتر اراجيف و دروغ و پليدى است، تا مطلبى مفيد و قابل استفاده. بويژه كه كتب باستان ايران مانند گاتها، يشتها، وداها، اوستا و و و را بطور كلى تغيير داده و محتواى علمى و شگفت انگيز مطالب طبيعى و انسانى آنها را با فرهنگ توحش و نادانى قبايل بربر پر ساخته اند. و نياكان ما را كه آنچنان پيشرفته و خردمند بودند كه ساخت پلها، سدها، كانالها، زيگورات ها، كاخها و بناهاى سر به فلك كشيده و كشف كهكشانها و دسته بندى و نامگذارى آنها، از كوچكترين شگفت آفرينى هاى آنها است، را بعنوان مردمى مذهبى خرافاتى كه مرتبا قربانى كرده و با هم و با همه درحال جنگ بودند، يعنى همين رفتار امروزى خودشان، معرفى كرده اند.



كى، كيان، كيوان:
کی، يعنى اصل و خدا، و صفتى است كه به شاهنشاهان سلسله كيان ايران ، به معناى بلندقدر و بزرگ مرتبه داده اند. جمع كى، کیان است. و این نام را به اين دليل به شاهنشاهان ايران داده اند كه در نوع خود نيمه خدا بودند. چرا كه شگفتى آفريدند و يادگارهاى بجا مانده از آنان، پس از ده هزار سال، باور نكردنى است. بهمين دليل تمامى پادشاهان پيشدادى و كيانى ايران، در تورات و انجيل و قرآن، و البته با تغيير نام، بعنوان پيامبر معرفى و نامگذارى شده اند. مثلا، زردشت به ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شده، جمشيد به سليمان و شداد، كوروش به داود، آدم به كيومرث، و و و ….
كى و يا شاهنشاه، یعنی پادشاهی که در عصر خود از همه پادشاهان بزرگتر است، این نام را در كيهان شناسى ايرانى، در بلندی و قدر از کیوان گرفته شده است، چه او بلندترینِ کواکب است. و در تاريخ، پنج پادشاه را که کیکاوس و کیخسرو و کیقباد و کی لهراسب و کی مرث(كيومرث) هستند را كيوان و يا پنج تن و يا پنج كى بزرگ مینامند. و شاهنشاهان چهار سلسه شاهنشاهى ايران را با لقب كى ميشناسند. گفته شده است كه کیانیان همگى نيمه خدا بوده و شگفتى ميآفريدند و در علوم طبيعى بويژه در كيهان شناسى بسيار ماهر و بطور كلى دانا، خردمند، چالاک و پهلوان و پرهیزکار و بزرگ منش و بی باك بودند.(داستان پيامبران بنى اسرائيل، تماما از روى داستان شاهنشاهان كيان ايران نوشته شده است. و البته با تفيير نام آنها!!)
يكى از اين كى ها شاهنشاهى بنام كى كاوس است. در شاهنامه اى كه در اختيار ماست، هوشنگ شاه و كيكاوس دو شخص مجزا معرفى شدند، درحاليكه سرگذشت آنها بسيار نزديك به يكديگر است، تو گويى داستان زندگى شخصى را به دو نيم كرده، و هر نيم را با نامى متفاوت و بعنوان شخصى متفاوت بخورد مردم داده اند! از اين گذشته در تورات با داستان شخصى بنام نمرود برميخوريم كه سرگذشتى درست شبيه كيكاوس دارد، با اين تفاوت كه كيكاوس انسانى والاست و يزدان پرست و صاحب فر ايزدى است و نقش مثبتى براى جامعه بشرى دارد، درحاليكه نمرود ديوى جهنمى است كه بر ضد خدا قيام ميكند و نقش منفى دارد و در جهنم جاى ميگيرد.
از هوشنگ و كيكاوس در اسناد و كتيبه ها و كتب باستانى ايران و آثار باستانى زيادى كه بدست آمده، بويژه سكه هاى چندين هزار ساله مربوط به شاهنشاهان ايران، كيكاوس بعنوان يك شگفتى در بين هزاران شگفتى تاريخ ايران به ثبت رسيده است. اما مورخان از نمرود، بجز تشابه داستانى كه در تورات با هوشنگ و كيكاوس دارد، هيچ نشان ديگرى پيدا نكرده اند، و مورخان غير جحودى همگى به اتفاق نمرود را شخصيتى خيالى ميدانند.





گوشه كوچكى از تشابه اين سه عبارتند از :
١- هوشنگ اولين پادشاه بابل است. كيكاوس اولين پادشاه بابل است. نمرود اولين پادشاه بابل است.
٢- هوشنگ بابل را ميسازد، كيكاوس بابل و برج معروف آنرا ميسازد، كه سر به فلك كشيده است. و نمرود برج بابل را ميسازد تا با خدايان درافتد.
٣- هوشنگ كيهان شناس و منجم است. كيكاوس كيهان شناس و منجم بزرگى است. نمرود با خداى آسمان برادر است.
٤- هوشنگ ديوان را در اطاعت خود دارد. كيكاوس هفت ديو را بخدمت دارد، نمرود خود ديو است و با ديوان ديگر، بر ضد خداى المپياد ميجنگد.
٥- هوشنگ و كيكاوس مانند جمشيد توانا به پرواز در آسمان بودند، احتمالا توسط تكنولوژى پيشرفته اى كه داشتند، نمرود سوار بر صندوقى شد كه در چهار گوشه آن چهار ستون قرار داشت كه بر سر هر يك لاشه جانورى را بسته بودند، سپس پاى چهار كركس گرسنه را در پاى اين چهار ستون بسته و اين چهار كركس گرسنه بهواى رسيدن به لاشه ها، نمرود را كه در صندوق نشسته بود به هوا برده و بدين ترتيب نمرود پرواز كرد.
٦- كيكاوس با ساخت برج بابل به خدايى كه بر زمين حكومت ميكند معروف شد، نمرود با ساخت برج بابل به خدا اهانت كرده و ضد خدا گشته و مورد نفرين خدا قرار ميگيرد. و تا آخر.
كى كاوس:
كى كاوس يكى از پنج تن كيوان است. او پس از پدرش كى قباد بر تخت فرمانروايى مينشيند. (٢)
چو كاوس بگرفت گاه پدر
مر او را جهان بنده شد سربسر
يكى از شگفتى هاى كيكاوس عدد هفت است، و برخى از اين هفت ها عبارتند از :
-هفت اقليم، كيكاوس شاهنشاه و فرمانروای مطلق هفت اقليم است.
- هفت قلعه، كيكاوس بر سر رشته کوه البرز هفت قلعه می‌سازد: یکی از زر، دو از سیم، دو از پولاد و دو از آبگینه. او از این کاخ‌ها بر همه حتی بر دیوان فرمان می‌راند. این هفت کاخ چنانند که هر کسی بر اثر پیری نیرویش کم شود، به کاخ او می‌آید و دوباره توان به او بازمی‌گردد و جوان می‌شود.



- برج هفت طبقه بابل، كى كاوس برج معروف بابل را ميسازد كه از هفت طبقه تشكيل ميشد و آنچنان بلند بود كه گفته ميشود، از طبقه آخر اين برج تمام كره زمين ديده ميشد، يعنى طبقه هفتم آن در لايه اتمسفر و جو زمين قرار داشت. ساخت برج معروف بابل منجر به شهرت او بعنوان خدايى شد که بر روى زمين پادشاهى ميكند.
- هفت ديو كيكاوس هفت ديو را زير فرمان خود دارد. كيكاوس خداوندى است كه بر هفت غول (افیالتس، اوتوس، بریارئوس، آنتائوس، تیتیوس و تایفون)، حكومت ميكند، اين ديوان در لبه بیرونی دایره خیانت جهنم دانته در زنجیر ایستاده اند. در کمدی الهی دانته آلیگری، كه نسخه اى تحريف شده از يكى از كتب باستانى ايران است، و البته نوشتار دانته با قصه هاى احمقانه تورات خلط شده اند، دانته، نمرود را غولى مينامد كه با ساخت برج بابل به خدايان خيانت كرده است. او مينويسد، تنها خط او «Raphèl mai amècche zabì almi» است، کلماتی که نامفهوم بودن آنها بر گناه او برای آشفتگی زبان‌ها پس از ساخت برج بابل، تأکید می‌کند.
- هفت شهر، كيكاوس هفت شهر ميسازد كه بابل يكى از آنهاست و اين شهرها به هفت شهر طلسم كيكاوس، معروف است، چرا كه در هر كدام، يك شگفتى ساخته بود، كه نظيرش در تاريخ نبوده و نيست. از جمله ساخت اطلس كره زمين كه جزيياتى از قبيل جويبار ها، آباديهاى كوچك، و روستاها و نهر ها و كوچكترين سازه ها را هم بر روى آن ميشد ديد. و برای هر یک از اين هفت شگفتى خاصیتی عجیب و سحرآمیز شمرده ميشد. اين هفت شهر كيكاوس بعد ها بعنوان هفت شهر عشق، در ادبيات ايران از آنها ياد شده است و البته به مراحل سلوك عارف و اراجيفى از اين دست، نسبت داده شده است.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم .(مولوی ).

۱۲.۱.۰۳

سيزده بدر بخير و خوشى



چنین است رسم سرای كُهُن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بُن
چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مرا او را جهان بنده شد سر به سر
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر.
فردوسى كبير


شعر و آواز سیزده بدر ۔ سنتی کهن از یادگار جمشید جم در پایان روز سیزده از نوروز

۱۱.۱.۰۳

زینت ده تاج کی و زیبنده ٔ اورنگ، نوروز پيروز



آن دلبرک گلرخ و آن مهوشک شنگ
آن شوخک شیرین لب و آن یار خوش آهنگ
با آن لب چون بسد و آن سینه ٔ سیمین
با آن تن چون قاقم و با آن دل چون سنگ
در جلوه تو گوئی که مگر آمده طاوس
در پویه تو گوئی که مگر آمده تورنگ
چونان سوی من دید که گوئی بگه صید
شیری غضب آورده ببیند بسوی جنگ
چون دیدمش آن رخ ز سرم یکسره شد هوش
رفت از دل من طاقت و از چهره ٔ من رنگ
گفتم به وی ای برخی جان تو، سر و جان
ای یار پری چهره و ای لعبتک شنگ
ای خرمن آسایشم از دست تو بر باد
وی شیشه ٔ آرامشم از دست تو بر سنگ
برگوی که بهر چه گناه و چه خیانت
بر کین من ای دوست ببستی تو میان تنگ
گفتا که یکی چامه بیارای که از آن
در رشک شود مانی و دلتنگ ز ارژنگ
آنگه به ادیب ملک ملک ستان ده
تا عرضه کند در بر دارای فلک هنگ
شه ناصر دین ظل خدا آیت رحمت
زینت ده تاج کی و زیبنده ٔ اورنگ
تمثال چو خورشید وی امروز به گیتی
زینت ده چین آمد و زیورده افرنگ .
ميرزا فرج شيرازى، متخلص به طرفه محلاتى از حكما و نويسنده گان و شاعران دوران قاجار


كودكانه، فرهاد

حكايت شير و خرگوش بخش هفتم



آمدن خرگوش نزد شیر و خشم شیر بر وی
شیر اندر آتش و در خشم و شور
دید کان خرگوش می آید ز دور
شیر كه از عهد شكنى نخچيران و از فريبى كه از آنها خورده بود در آتش خشم و انتقام ميسوخت، ناگهان ديد، سر و كله يك خرگوش چاق از دور پيدا شد.
می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترش رو
خرگوش با قيافه اى حق بجانب، يعنى ترشرو و خشمگين و جدى و بدون ترس، مستقيم بسوى شير ميدويد.
کز شکسته آمدن، تهمت بود
و ز دلیری، دفع هر ریبت بود
١- هرجا خواستيد به شما شك نكنند، با قيافه حق بجانب ظاهر شويد. زیرا ظاهرى كه از شرم گناه، و از ترس مجازات، شكسته و نگران بنظر آيد، نشان دهنده تقصیر و گناه شخص است. ولی با حالت گستاخی و بی باک ظاهر شدن، هرگونه شک و اتهامی را از بين ميبرد.
چون رسید او بیشتر نزدیک صف
بانگ بر زد شیر، های ای ناخلف
همینکه خرگوش به كنام شیر رسيد، شیر غرش زد آهای بدعهد ناخلف!
من که گاوان را ز هم بدریده ام
من که گوش پیل نر مالیده ام
با من بدعهدى ميكنى؟ منى كه از تو بزرگترها را از هم دريده و مغلوب كرده ام.
نیم خرگوشی که باشد کو چنین
امر ما را افکند اندر زمین؟
تو اى ناچيز براى من نافرمانى ميكنى؟
ترک خواب و غفلت خرگوش کن
غره این شیر، ای خر، گوش کن
اى خر، خوب گوش كن، حالا كه كيفرت دادم، خواهى فهميد كه با كى طرفى!
عذر گفتن خرگوش به شیر از تاخير و لابه كردن:
گفت خرگوش، اى امان، عذریم هست
گر دهد عفو خداوندیت دست
باز گويم چون تو دستورى دهى
تو خداوندى و شاهى، من رهى
خرگوش گفت، اى خداوند و شاه بزرگ، اگر به اين حقير مهلت دهى، دليل و عذر دير كردنم را شرح ميدهم.
گفت، چه عذر ای قصور ابلهان؟
این زمان آیند در پیش شهان؟
شیر به خرگوش گفت، چه عذر و دليلى ميتواند، گناه يك ابله را براى يك شاه توجيح كند؟
مرغ بی وقتی، سرت باید برید
عذر احمق را نمی بايد شنید
٢- با احمق بحث كردن و دليل خواستن و به سخنانش گوش دادن جز ضرر، و پشيمانى سودى ندارد. شير به خرگوش گفت، تو مثل خروس بی محلی كه بی موقع آمدى و ميخواهى آواز بخوانى! تو را بايد لاى پلو گذاشت. چرا كه از قديم گفتند، گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم. مولانا، شير حكايت را فردى آگاه معرفى ميكند، ولى چرا اين فرد آگاه قصه، مرتبا گول ميخورد؟
عذر احمق، بدتر از جرمش بود
عذر نادان، زهر دانش کش بود
دلايلى كه يك احمق براى توجيح اشتباهش ميآورد، از گناهش بدتر و ناراحت كننده ترند. چرا كه بدون منطق و بى معناست و مستقيما به شعور و دانش آدمى توهين ميكند.
عذرت ای خرگوش از دانش تهی

۲.۱.۰۳

اهميت نقش ماهى در فرهنگ ايران بخش چهارم


تصویری از غارنگاره هاى باستانى ايران
از ماه تا ماهى:
پس ز مه تا ماهى هيچ از خلق نيست
كه به جذب مايه او را حلق نيست. مولوى
از ماه تا ماهى هيچ مخلوقى وجود ندارد كه وابسته به آب نباشد.
زمين هفت اقليم به شاهى تراست
سر ماه تا پشت ماهى تراست. فردوسى. در ايران نقش ماهی از ٦ هزار سال پيش تا كنون، بر روی مُهرها، ظروف سراميكى، شيشه اى و سفالى، ديواره ها، نقاشيها، ابزار و و و نقش بسته که یکی از کهن‌ترین آن‌ها مهرى است كه بر روى آن نقش ماهيگير و ماهى بوضوح ديده ميشود. بر روى اين مُهر همچنين نگارۀ بز کوهی که نشان دهندۀ (مظهر) فراوانی است، در کنار نقش ايزد بانوى پشتیبان جانوران، جای داده شده است تا دارنده چنین مهری، مورد بزرگی و بخشش ایزد قرار گرفته و به آسانی به ماهیگیری و شکار دست یابد. بر مُهرهای استوانه‌ای میانۀ هزارۀ ششم و پنجم ايران، نگارۀ ماهی در چند ردیف کنار یکدیگر جای دارد، بسانی که گویی در آب شناورند. بر آثار مُهرهایی که از شوش به دست آمده است نیز نگارۀ زیبایی دیده می‌شود که در رودخانه‌ای با ساقه‌ای انبوه از درختان، ماهی‌ها در پیِ یکدیگر شنا می‌کنند ـ بر نشان مُهرهای دیگری شکارچیان لوح در برگشت از شکار ماهی‌ها آن ها را از قایق بیرون می‌آورند - در زمینۀ یک مُهر دیگر که از شوش به دست آمده ماهی نقش شده است. ماهی نمودار ایزد رودخانه و مرداب است و در آیین‌های گوناگون ستایش ماهی را به خدایی که بر تخت نشسته روشن می‌کند (در روزگار شوش پیش از ایلام). ماهی در آیین‌های گوناگون بر ایزدی که بر تخت نشسته پیشکش می‌شود - در شهرهای گوناگون نقش ماهی دیده شده است که ایزدی بر تخت نشسته و در برابر وی ماهی روی میز ارمغان جای گرفته یا چند ماهی که در زمینه‌های مهر نقش شده است -، یک نشان مُهر دیگر از شوش مربوط به شش هزار سال پيش به‌دست آمده که نگاره ماهی روی آن است (تاریخ مُهر در ایران- نوشته ملک‌زاده بیانی صفحه 60 و 61) - در نشانی دیگر با شماره ثبت 1219، یک آوند مفرغی که میان آن دایره‌ای است که گِرادگرد این دایره چهار تا ماهی و رَج سپسین پنج ماهی کوچک در حال شنا کردن هستند که در واقع آن نگارۀ میانی (وسط) خورشید است. - همه آوندها آیینی هستند و به آن تشتک می‌گویند (آوندهای مفرغی تشتی ریخت)؛ زیرا لبۀ آن‌ها بالا آمده است. نمونه‌های دیگری هم از این نمونه آوندها موجود است که در برخی نقش مار و دربرخی هم نقش گوزن دیده می‌شود، همانند آن آوند در جیرفت (کرمان) نیز به دست آمده که در آن نگارۀ شیر و پرنده است. در پاسارگاد ریخت مردی پدیدار است که یکی از پاهای آن ماهی است. این نگاره نُماد ایزدِ آب است که به آن "ایزدِ ماهی" و "مرد دریایی" نیز می‌گویند. ماهی از روزگار کهن در شوش ایران نیز بوده و ایزد آب است. ماهی به سبب زندگی در آب‌های جاری و ژرفای دریاها، در اندیشه مردمان ايران باستان با خدایان ناظر بر آب‌ها و نیروهای نگاهبان زندگی همبستگی بسیار دارد.
در اساطیر ایران جمشيد شاه نخستين انسانی است که به پرورش ماهی در ماهی‌خانه پرداخته است.
بپرورد ماهی در آن آب پاک
بپرداخت آب میانگاه خاک. فردوسی
نزد فلسفه ايرانى، روش زندگى ماهى، حكايت از عارف کامل و انسان خدايى است، چرا كه به حسب استغراقی که عارف در درياى معرفت دارد با استغراق ماهى در بحر زندگى مناسبت تمام دارد. بنابراین یکی از معانی پرتکرار ماهی در ادبیات عرفانی ما انسان غرقه در درياى عشق خدا است. بيشترين استفاده معنوى از ماهى در آثار مولانا جلالدين محمد بلخى بچشم ميخورد.
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
رخ از شکر افروخته با موج و بحر آميخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جانفزا.

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
درآیین زرتشت این اعتقاد وجود دارد که دنيا جمع اضداد است. يعنى براى هر پادى، يك پادزهر وجود دارد. براى هر كنشى يك واكنش هست. در برابر جهنم درون آدمى ، و يا اهرمن او، آفریده نیکوی او، و يا اهوراى نيك، و يا حال خوش آدمى هستى دارد. براى تاريكى، نور و براى سردى، گرما و و و . بعلاوه يك مبارزه دایمی بين اضداد درجريان است. ومهمترين اين مبارزه، مقابله بين روشنى و تیرگی است، كه تا ابد ادامه دارد.
ماهى در اسطوره هاى ايران زمين:..
٤ ماهی اساطیری ایران باستان:
گفته ميشود، اساطیری ایران زمین را به نامهاى، کرماهی، واسی،(ناهما بايد برسى شود) ماهی نگاه‌دار جهان و ماهیان آسمانی که جایگاه ویژه‌ای در باورهای مردمان باستان داشته‌اند، ميشناسند.


دیوارنگاره با نفوش دو ماهى پرنده و درخت زندگی. يافت شده در ايران، موزه بريتانيا.

این دو كر ماهى همه جهات را با چشمانی باز محافظت می‌‌کنند، از این رو نیروی دید آنها در اوستا بسیار ستوده شده است.
دوماهی نگهبان درخت زندگی در دوره ايران باستان جایگاهی ثابت در سفالگری و فلزکاری ایران دارند و در دوره هاى مختلف نیز نمود آنها را در قالی‌‌های ایرانی (طرح‌هایی همچون هراتی، ماهی درهم، ریزه ماهی و …) می‌توان دید. در دوران اخير نقش ماهى جاى خود را به نقش برگ داده و تلاش عجيبى براى زدودن نقش ماهى از فرش ايران داشته و دارند.

ساخت خودروی آب سوز توسط دكتر على قاسمى، دانشمند و مخترع ایرانی


در سال ١٣٩٥(٢٠١٦) ، دكتر على قاسمى مخترع و دانشمند ایرانی توانست یک خودرو «آب سوز» اختراع کند. دكتر قاسمی در ويديوى كه براى شرح اختراع خود ساخته بود، شرح داد كه : «این خودرو با آب کار میکند و کاملاً دوستدار محیط زیست است. برای استفاده از آب به جای بنزین و گازوئیل در این خودرو نیازی به تعویض کلیات خودرو نیست و این جابجاى سوخت با هزینه بسیار اندک امکان پذیر است.»براى آبسوز كردن خودرو فقط كافيست تعدادى دستگاه و ريگلاتور بر روى موتور ماشين شما نصب شود.
اين خودرو ميتواند با ۶۰ لیتر آب كه در مخزن سوخت خودرو ریخته میشود ،۹۰۰ کیلومتر مسافت را در مدت ۱۰ساعت طی كند. خروجی این خودرو بخار است و هیچگونه آلودگی محیط زیست به همراه ندارد.
در هر یک لیتر بنزین، ۲۹ مگاژول انرژی تولید میشود در حالی که با هر یک لیتر آب ۹۶ مگاژول انرژی تولید خواهد شد كه سه برابر بنزين است. ترتيب كار موتور آبسوز ساخت اين مخترع و دانشمند ايرانى، جدا ساختن هيدروژن موجود از آب و استفاده از سوخت هيدروژنى براى بكار انداختن موتور است. براى اينكه هيدروژن جدا شده موجب انفجار نشود، اين نابغه ايرانى كاتاليزور ويژه اى را اختراع كرده است ;كه اين مشكل را حل ميكند.
دومين مشگل طرح استفاده از آب در موتور، قانون دوم ترموديناميك بود كه بيان ميكند كه كاتاليست آب و تبديل آن به سوخت هيدروژنى به انرژى بيشترى نسبت به انرژى حاصل از سوخت هيدروژن نياز دارد. اين مهم نيز با روش خاصى توسط اين دانشمند ايرانى حل شده است. درسال ۲۰۱۶ دكتر على قاسمى دانشمند ارزشمند كشورمان، از اختراع خود رونمايى كرد که تنها از آب (از هر آبى) به عنوان منبع تأمین انرژی استفاده می‌کند. و همينكار، او را بكام مرگ كشاتد.
سرنوشت دانشمند ايرانى و اختراع شگفت انگيز و انقلابيش بكجا كشيد؟
نخستين كارى كه كردند اين نابغه ايرانى را مانند هزاران دانشمند و نوابغ ايرانى ديگر، بطرز وحشيانه اى كشتند و گفتند از بيمارى مرده است. سپس سناريو هاى گوناگونى براى مخدوش كردن واقعيت ويديوى اختراع موتور آبسوز او كه اينك در تمامى اينترنت پخش شده بود ساختند. سناريو اول اين بود كه اختراع او را دزديده و مالخود كردند و با پخش گسترده دروغ و شيادى كه طبق معمول و عادت انجام ميدهند، ادعا كردند كه ما خودمان سالها پيش اينرا اختراع كرديم! و چون سئوال شد كه چرا تا بحال آنرا نشان نداديد، در پاسخ درمانده شدند و دست بدامان سناريو دوم شدند كه بطو كلى اين اختراع را كه بدون اغراق بزرگترين اختراع بشر پس از صدها سال است،
را دروغين ناميده و گفتند صحت ندارد و نمايشى است و امكان ندارد و شيادى است و دروغپردازى هايى از اين دست. سناريو بعدى عوض كردن نام و هويت اين دانشمند ايرانى و ناميدن او بجاى على قاسمى با نام جعلى علائدين جاسمى و برگرداندن زبان پارسى ويديو اصلى به زبان ناقص عربى بود! و پس از آن هم سناريو هاى ابليس منشانه ديگر، كه ذات شيطانى و جنايتكارشان را بيش از پيش آشكار ميكند. و حالا منتظرند تا مدتى از اين ماجرا بگذرد، سپس طبق معمول هميشگى، اين اختراع شگرف را نخست بنام
ابلهانى كه هر را از بر تشخيص نميدهند، مثلا
يك شياد جحود ديگر مانند نيوتن ثبت كرده و هنگامى كه كارخانجات توليد انبوه آنرا راه انداختند به خود ما بعنوان تكنولوژى فوق مدرن و انقلابى غربى با قيمتهاى نجومى بفروشند!

ساخت خودروی آب سوز توسط مخترع ايرانى، دكتر على قاسمى