‏نمایش پست‌ها با برچسب از آن بی حمیت بباید گریخت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب از آن بی حمیت بباید گریخت. نمایش همه پست‌ها

۱۸.۱۲.۹۰

از آن بی حمیت بباید گریخت, که نامردیش خون مردان بریخت

یکی‌ از بارزترین و مشخص ترین تفاوت هایی‌ که بین مردم جوامع پیش رفته با مردم جوامع عقب افتاده وجود دارد ، اینست که، یک جهان سومی‌ فکر می‌کند خاک و مملکت ارثی‌ است که از پدرش به او رسیده و او محق است آنطور که میلش می‌کشد با این ارث پدری رفتار کند، درحالیکه در جوامع از نظر فکری پیش رفته این تفکر حاکم است که "مملکت و خاک"، ودیعه و وامی است که از طرف فرزندان و نوادگان بطور امانت واگذار شده و میبایستی یا آنرا آبادتر و یا حداقل همانطوری که به دستمان سپرده شده، به آیندگان و نوادگان که صاحبان اصلی‌ آن هستند، واگذار کنیم، بهمین دلیل هم، هر بلایی که دلمان بخواهد نمیتوانیم سر امانت سپرده شده بیاوریم.


 طاهره  قُرةالعَین

تفاوت دیگر آنستکه بما یاد داده‌اند که با قهرمانان، نوابغ، دانشمندان، وطنپرستان و بطورکلی‌ بهترین ایرانیها، رفتاری را داشته باشیم که میبایستی همانرا با دشمنان خونی و آشکار و نهانمان داشته باشیم، تربیت استعماری بما یاد داده که سرمایه‌های فکری و اندیشه‌ای کشورمان را بکشیم، بدنام کنیم، نفرینشان کنیم، تحقیرشان کنیم، حتی به پیکر بیجان آنها رحم نکرده و مقبرهایشان را هم یا با خاک یکسان کرده و یا بسوزانیم و درعوض، برای دشمنان و قاتلین پدران و مادرانمان، برای غارت کنندهگان خاک و مملکتمان، مقبره‌های طلایی بسازیم و در سالروز مرگ آنها تا آنجاکه میتوانیم بسر و سینه خود و کودکانمان بکوبیم.


محمد مصدق

و امثال خمینی‌ مزدور غرب و دشمن ایران و ایرانی‌ که موجودی بیسواد، نادان و جانی صفت بود و اگر در هرجای دیگر دنیا قد علم کرده بود، او را تحت الحفظ در تیمارستانی مورد مراقبت‌های ویژه قرار می‌‌دادند، و باجدیت از اجتماع انسانی‌، دور نگاه میداشتند، ..... ما بعنوان رهبر و امام و مرشد تا حد پرستش، بستایم و جان، مال، ناموس، شرف، آینده کودکان و مملکت خویش را بدست آنها بسپاریم،

و برای امثال خلخالی که نه تنها دچار بیماری روانی‌، سادیسم و آدمکشی بود ، بلکه دشمن خونی و قسم خورده ایران و ایرانی‌ نیز بود و بطور آشکار این را نشان میداد و در اینجا و آنجا بکشتن بیش از ۶۰۰ تن از بهترین و باسوادترین ایرانی‌‌ها در مدت کمتر از یکماه همواره افتخار میکرد و ادعا میکرد که اگر زمان و قدرت بیشتری می‌داشت، ایران را از وجود ایرانی‌‌های بیشتری پاک میکرد، هورا بکشیم.


احمد کسروی

احمد کسروی دارای آنچنان نبوغ و استعداد و خلاقیتی بود که هر جای این خاک پا میگذاشت، در بارهٔ تاریخ و زبان آن جا کتابها می‌نوشت و آنچنان به این خاک و ایران افتخار میکرد و عشق میورزید که حاضر بود همه گونه تحقیر و توهین را به جان بخرد ولی‌ به زبان نیاکان ایرانیش گفتگو کند و فقط و فقط واژگان ایرانی‌ در گفتارش به کار برد، حاضر بود دنیا را فدای بزرگی‌ و افتخار ایران کند.

احمد کسروی که اگر در هر جای دنیا به جز ایران متولد شده بود، امروز به عنوان یک شگفتی و نابغه ازش تجلیل میشد و احتمالا عمری طولانی میکرد و صدها کتاب و مقاله از او به جامعه بشری هدیه داده میشد و آثارش چراغ راه خردمندان بعد از وی می‌گشت و حتی خود ما ایرانی‌ها خواندن و فهم آثارش، میشد یکی‌ از شروط روشنفکریمان، و به عنوان یک متفکر خارجی‌ ازش با عزت و احترامی غلو آمیز یاد میکردیم، ولی‌ در ایران و در طول زندگی‌ کوتاهش، از طرف دوست و دشمن مورد آزار و نکوهش قرار گرفته و در آخر هم قصابیش کردند.


و ما چه کردیم؟ وقتی‌ نوکران یک مشت آخوند عقب مونده و مرتجع که خود نوکران ساخته غربی‌ها هستند و ریشه‌های ترکی‌ و عربی‌ دارند، در خانهٔ عدل و داد، دنبالش کردند و ناجوانمردانه ترورش کردند، به همدیگر تبریک گفتیم و برای قاتلینش فریاد زنده باد کشیدیم و خدا را شکر کردیم که شرش را از سر ملت کم کرد. و چرا تروریست‌ها و عوامل غرب او را ناجوانمردانه و بطرز فجیع ترور کردند؟ چون به ملت ایران حقیقت تاریخشان را بازگو میکرد. و به ملت ایران یادآوری میکرد که تا پیش از قاجار‌ها تنها حکمران دنیا بودند. و هر چه بر سر این امپراطوری عظیم آمد پس از کشته شدن نادر شاه آخرین امپراطور دنیا و جنگ جهانی‌ نخست بود که امپراطوری پارس‌ها تکه تکه شد، ابتدا اروپا، سپس آفریقا و پس از آن شرق اسیا از ایران جدا گشت. پس از جنگ جهانی‌ دوم کشور‌های اسیای میانه هم از ایران جدا گشتند. و غربی جنایتکار نمیخواست و نمیخواهد که ملت ایران به تاریخ پر افتخار خود به درستی‌ آگاهی‌ یابد. پس امثال کسروی را میکشد و بجای آنها علی‌ شریعتی‌‌ها و تیپا خورده‌هایی‌ از ایندست را علم کرده و بخورد ملت ایران میدهد.



یا مثلا اگر رضا شاه در هر کجای این کره‌ خاکی، کاری را که برای ایران کرد، یعنی‌ ‌عیسی گونه روح به کالبد و جسم مرده و متلاشی شده ایران دمید و ایران را که بعد از تقریبا ۱۵۰ سال کشتار ( که به حمله اعراب و ترک‌ها معروف است - و البته به دروغ به آن قدمت ۱۴۰۰ ساله داده ا‌ند که بزرگترین دروغ تاریخی‌ است) حکومت حماقت، جهالت و ابلهان، به خراب آبادی متعفّن تبدیل شده بود و جامه حقارت بر تنش زار میزد، به سرزمینی متمدن و صاحب سیستم اداری و ارزش‌های شهری تبدیل کرد، و اعلام کرد که زن و مرد ایرانی‌ را باید با عنوان خانم و آقا، مورد خطاب قرار داد، و آنچنان به ایران و ایرانی‌ عشق میورزید که وقتی‌ با کمترین امکانات موجود آنزمان راه آهن سراسری را ساخت، برای امتحان آن مهندسین سازنده آلمانی را وادار کرد، ابتدا خود سوار واگن‌های قطار شده و امنیت ریلها را امتحان کنند، مبادا که یک ایرانی‌ جانش به خطر بیفتد، رضا شاه همچنین برای افتتاح ٔپل ورسک، به سرمهندس اتریشی یعنی اینگر دستور داد  تا در هنگام عبور اولین قطار از روی پل زیر پل قرار گرفته تا در صورت تخریب این پل اولین شخص کشته شده از این حادثه خود او باشد و نه یک ایرانی‌. و اگر رضا شاه در هر کجای این دنیای خاکی .... از خاکی سوخته، کشوری آباد ساخته بود، اکنون به عنوان پدر ملت، ناجی ملت، خدای ملت، از او مجسمه‌ها ساخته بودند، یادگارها نوشته، نقاشی‌ها کشیده و یادبود‌هایی‌ خلق کرده، سکه‌ها زده بودند، نمایشگاها بر پا کرده، تجلیل‌ها میکردند.


شهریارن واقعی‌ ایران، رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه فقید

و ما چه کردیم؟ با امثال خلخالی ها، که دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی‌ بودند دست در دست هم دادیم به مهر، و به مقبره این بزرگمرد تاریخ هم رحم نکردیم، و امروز هم همچنان با حنجره کثیف و متعفن دشمنان ایران، حماقتبار و ابلهانه همنوا میشودیم و توهین‌ها به ناجی خودمان و این مرد بزرگ روا میداریم و انتظار داریم از بین ما افرادی مثل خامنه‌ای برنخیزند و آن نکنند که کردند. عرب‌ها برای مردمی از جنس ما مثلی دارند که میگه: خدا کار ظالم را به ظالم واگذار می‌کنه، ظلم کن تا ظالمتر از تو، بر تو سروری کند.


امیر کبیر

و یا امیر کبیر ها، طاهره قره العین‌ها که انگلیسی‌‌ها از او بعنوان شگفتی بشریت یاد میکنند، مصدق که یک تنهٔ دنیا رو به زانو در آورد، محمد رضا شاه که حکومتش را در بدترین دوران سیاسی دنیا شروع کرد، دوران وحشت بعد از جنگ جهانی‌ دوم، یعنی‌ زمان جنگ سرد، یعنی‌ جنگ قدرت و مبارزه نهانی و بیرحمانه بین شرق و غرب، در زمانی‌ که اروپا در مرز قحطی دست و پا میزد و بیماری سل که از هوای آلوده ناشی‌ از سوخت ذغال سنگ بود، در اروپا کشتار میکرد و دنیا از اثرات جنگ جهانی‌ در رنج بود، و ایران در مرز سقوط کامل قرار داشت، سکان این کشتی به گل نشسته ایران را در سنّ ۲۰ سالگی بدست گرفت و آنچنان آبادانی در ایران بوجود آورد که دیگر کشورها برای کار در ایران با یکدیگر در رقابت بودند و ایرانی‌ نه دیگر اروپایی لباس وصله‌ای که با قامتی ترکه شکل که از زور گرسنگی به مدل تویگی تبدیل گشته بود ، قبول داشت و نه با آمریکایی که التماس میکرد ویزای ایران را تمدید کند، چای قند پهلو میخورد.