تا گل غربت نرویاند بهار از خاك جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بیخزانم
گرچه خشتی از ترا حتی برویا هم ندارم
زیر سقف آشناییهات میخواهم بمانم
بیگمان زیباست آزادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاك سیاهش
شعرهایم را به آبیهای دنیا میرسانم
گرتو مجذوب كجا آباد دنیایی من اما
جذبهای دارم كه دنیا را بدینجا میكشانم
نیستی شاعر كه تا معنای حافظ را بدانی
ورنه بیهوده نمی خواندی بسوی عاقلانم
عقل یا احساس؟ حق با چیست؟؟
پیش از رفتن ای خوب
كاش میشد این حقیقت را بدانی یا بدانم.
محمدعلی بهمنی