![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiMc5tINv35Fx1Qn4pu7PUVjBj3NwcBW8EANvBK6K-Psn3gAdxv5fkyBfNYGD-s2FMhOLqwIc0608UC-CHrFmJl4KreD8fBjamTMl7S-WYMM3NjKMOresbJG2YMdGTkyAhA9kx8wowHC_oAf0benV_A2NKBrcOzFEl0bP-hSHoPYgjA4jShCK4OMSCrFZg/w454-h640/IMG_2634.jpeg)
داستان بازرگان و طوطی(با+زر+گان) بیش از دیگر حکایات مثنوی، مورد تجاوز و تحریف اغیار و بیگانگان گشته است، بطوری که گوئی، داستان اولیه و اصلی به داستان دیگری دگردیسی یافته است. و من فکر کردم چرا در مورد این داستان تا این اندازه حساسیت بخرج داده شده، و منظور مولانا را تا این حد دگرگون کرده اند. و نتیجه تفکراتم، مرا به داستان جمشید شاه و شاهین معروفش و «فر ایزدی» برد، که در شرح حالش آمده است که «فر ایزدی» او بشکل شاهینی از وجود او پر کشیده و جدا میشود. و آنچه باعث جدائی این شاهین از جمشید شاه میشود، سخن بیجا و کفر آمیز اوست و ناسپاسی و نابخردی که او با زبان و سخن بیجای خود نشان میدهد. جمشید شاه پس از هوشنگ شاه یکی از بزرگترین پادشاهان باستان ایران است که داستانش در اکثر کتب باستان ایران و شاهنامه فردوسی آمده است. و تمامی شواهد بر این حکایت دارد که او از پادشاهان نیمه خدای ایران، معروف به «کی» و یا سلسله کیان ها بوده است. و بزرگان ایران مانند فرید عطار و مولانا و دیگر بزرگان و دانشمندان ایران، این داستان را ده ها بار نوشته اند، و شرح حال و چگونگی عاقبت و سرگذشت جمشید شاه و شاهینش را به اشکال گوناگون بیان کرده اند. مثلا پور علی سینا در قصیده «اهداف، واقعگرایانه» خود، از نفس ناطقه انسانی و یا فر جمشید شاه، با نام «کبوتر پرانده شده» یاد می کند. (این قصیده پور سینا، معرب و ترجمه شده و نام عبری،عربی آن جایگزین نام پارسی اش گشته و اصل پارسی آن پنهان و ترجمه عربی آن به جوان ایرانی تحت نام قصیده عینیه معرفی شده است). سرگذشت از دست رفتن فر ایزدی از جمشید شاه در سه نوبت صورت میگیرد و هر بار بصورت شاهینی (طوطی، کبوتری)از وی میگریزد. پس از این سه نوبت که دوازده هزار سال طول میکشد، تاریکی و تباهی و ضحاک بر دنیا حاکم گشته و همه دنیا از بین میرود.( همان تغییرات آب و هوايی زمین که در هر دوازده هزار سال رخ داده و موجب نابودی کره زمین و بوجود آمدن توفان زرتشت میشود.) در مثنوی، مولانا برای نشان دادن قدرت زبان در تخریب آدمی، از این داستان باستانی ایران سود جسته و در ضمن با این داستان از حال و هوای روحی جمشید شاه، بهنگامی که فر ایزدی از او میگریزد، سخن گفته و چگونگی آنرا شرح میدهد. («جم»بمعنی کیهان و «شید» بمعنی و چم نور)
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید، اوفتاد و گشت سرد
همینکه طوطی از زبان بازرگان چگونگی داستان طوطیان هندوستان را شنید، بناگهان او هم لرزید و افتاد و بدنش سرد شد.
خواجه چون دیدش فتاده اینچنین
برجهید و زد کُلَه را بر زمین
بازرگان وقتی دید که آن طوطی بحال مرگ افتاده است، از جایش برجَست و از شدت اندوه، کلاهش را بر زمین کوفت. ضرب مثل « کلاه بر زمین کوفتن » از رسمی در گذشته ملت ایران میآید و مردمان به گاهِ غم و مصیبت و بدبیاری کلاه بر زمین کوبیده و بدین ترتیب خشم و نارضایتی خود را نشان میدادند. و ضرب مثل « کلاه به هوا انداختن » علامت شادی و خرسندی مردمان،«کلاه از سر برداشتن» نشان احترام و «کلاه بر سر گذاشتن» نشان پایان سخن و خداحافظی بوده است. و البته امروزه تمامی این فرهنگ و رسوم ایرانی دگرگون شده و با معانی کاملا متفاوت جا افتاده است.
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه برجست و گریبان را درید
هنگامی که بازرگان طوطی خود را بر زمین فتاده و با آن رنگ و حال دید، از شدت غم و اندوه برجَست و پیراهن اش را پاره کرده و گریه و زاری نمود.
گفت، ای طوطی خوب و خوش نوا
این چه بودت اینچنین گشتی چرا
بازرگان میگریست ومیگفت، ای طوطی عزیز و خوش نوای من، چه بر سرت آمد؟ چرا به این روز افتادی؟
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من
آه و وای و دردا و حیف و افسوس که مرغِ خوش آوازم را از دست دادم . و ای دریغ و افسوس بر آن همدم و همرازم.
ای دریغا مرغ خوش اَلحان من
راحِ روح و روضه رضوان من
ای آه و وای و دردا و حیف و افسوس بر آن طوطی خوش آوازم. ای دریغ بر آن مایه شادی روح و روان و باغ بهشت من.
«راحِ روح» نام لحنی است از سی لحن باربد، موسیقی دان بزرگ دوران امپراتوری ساسانی. و بمعنی شراب روح و هر چه که روح را به نشاط آورد، هم میباشد. خوش الحان یعنی فهمیده، دارای نت ها و لحن های خوش، خوش آواز.
گر که «کی» را اینچنین مرغی بُدی
کی دگر درگیر آن مرغان شدی
اگر که «کی» و یا جمشید شاه پرنده خوش آواز خود را حفظ کرده بود، ( فر ایزدیش را حفظ کرده بود) هیچگاه دچار پرندهگانی نمیشد که او را کشتند. در باره سرگذشت مربوط به پایان جمشید شاه گفته شده است که ضحاک توسط جادو، پرندهگانی را بسراغ جمشید شاه میفرستد و آن پرندهگان به جمشید شاه و لشکر پیل او حمله کرده و آنها را شکست میدهند و جمشید شاه در زمین ناپدید میگردد. در نسخ تحریف شده کتب باستان ایران نوشته شده است که، ضحاک با شمشیر خود، جمشید شاه را به دو نیم میکند که کاملا اشتباه است، چراکه جمشید شاه بسیار توانا و قوی بود و کشتن او با جدال مردانه و روبرو امکان پذیر نبود و تنها طبیعت میتوانست او را از بین ببرد. داستان کشته شدن جمشید شاه توسط پرندهگان، در قرآن طبق معمول تحریف شده ! و در سوره پیل با نام داستان اصحاب فیل (جمشید شاه و سپاه پیلهای او) آمده است، که، ابرهه با سپاه پیلهای خود از دیار خود به قصد تخریب کعبه حرکت کردند، و الله با فرستادن مرغ های ابابیل به آنها حمله کرد (الله به جنگ یک انسان میرود! در این داستان الله تا حد انسان پایین کشیده شده و حقیر میشود.) و آن مرغان با باریدن کلوخهاى سنگى بر سر آنان هلاکشان کردند، و به صورت گوشت جویدهشان درآوردند. در اینجا مولانا ضمن اشاره به کشته شدن جمشید شاه توسط پرندهگان، میگوید، اگر پرنده و یا فر ایزدی جمشید شاه از او جدا نشده بود، او دچار حمله پرندهگان نمیشد.
ای دریغا مرغ که ارزان یافتم