‏نمایش پست‌ها با برچسب امپراتوری پارس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب امپراتوری پارس. نمایش همه پست‌ها

۲۷.۱۲.۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش سوم



ماهى در ادبيات ايران، ماهى و مثنوى مولانا
«تحلیل ماهی، بعنوان نماد مانوى در مثنوی مولوی»
میلیونها سال پیش از قدم گذاردن انسان بر زمین، هنگامی که بیشتر کره خاکی را آب فرا گرفته بود، اولین نشانه آغاز زندگى یک مهره‌دار، موجودی به نام ماهی بود که از ازل نامش را با آب پیوند زدند. موجودی که با حرکات زیبایش بشر را از ابتدای تاریخ مفتون خویش نموده است. موجودی که در دنیای اسرار آمیز عمق آبها در دنیای خارج از فضای تنفس بشر زیست میکرد، در مایع زلالی که نیاز انسان، حیوان و گیاه به آن کاملاً آشکار بود. بنابراین دیری نپایید که این موجود بعنوان نمادی از آب با رمز باران و طراوت پیوند خورده و بدنبال آن رمزی از برکت و باروری گردید. ماهی در نقش نماد آب با ایزد بانوی آبها، يعنى ميترا همراه میشود و بعنوان مظهری از برکت و باروری، نقشی مقدس مییابد.
ماهیان را بحر نگذارد برون
خاکیان را بحر نگذارد درون
اصل ماهی آب و حیوان از گل است
حیله و تدبیر اینجا باطل است
ماهی، یکی از نمادهای مطرح و كهن و پر معنا در ادبيات شگفت انگيز ايران است. بدون اغراق تمامى انديشمندان و حكماى نابغه ايران، در اشعارشان از ماهى بارها و بارها نام برده و او را نماد مانوى(معنوى) خوانده اند. مولانا هم در آثار خود از جمله مثنوی با ماهى، انس و خویشاوندی ذهنی و درونى دارد. او در مثنوی برای بیان حكمت و معرفت و اندیشه هاى خود بارها از ماهی در قالب مفاهیم مختلف نمادينى كه بر پایه استوره ها و افسانه ها و منابع تاریخی ايران استوار ميباشد، سود جسته است. اما بيش از هر چيز، نماد عشق مطلق در نزد مولانا، ماهى است. چراكه او از آب(معشوق)سير نميشود و همواره در آن غوطه ور است و بدون آن ميميرد. ماهی در اندیشه مولوى همچنين معانی نمادین گوناگون هم‌چون خردمند و سالک حقیقت، انسان کامل و عزيز خدا، وسیله هدایت و گاه معنایی متفاوت با معانی بيان شده دارد، مانند زمین، جسم خاكى و انسان مادى.
ماهى به یقین نماد عنصر آب است، یعنی نماد جایی که در آن میزید. ماهی هم منجی است و هم وسیله کشف و شهود.
ماهی به دلیل شیوه عجیبش در تولید مثل و تعداد بیشمار تخمی که میریزد، در ايران نماد زندگی و باروری و بركت و عشق و وفادارى است، نمادی که به حق میتواند به زمینه روحی و باطنی منتقل شود. در آیین ميترا، باور بر این است که درخت زندگى و يا ميترا درون آب متولد شده است،(مانند آدمى كه در درون آب شكل ميگيرد)به همین دلیل در آثار این آیین، ميترا را به صورت کودکی بر روی نیلوفر آبی و در حال بیرون آمدن از آب با دو ماهی دلفین به تصویر كشيده اند. در اوستا از دو ماهی مینوی یاد میشود که اهورامزدا آنان را مأمور پاسدارى و نگهبانی درخت زندگى از آسیب و آلودگى نموده است. این گیاه که هوم سپید نیز نامیده شده، گیاهی اساطیری است که در بن دریای پهناور میروید و بیمرگی میآورد و در باسازی جهان یا فرشگرد بکار خواهد آمد. در نقاشی‌های ايرانى، از زمان باستان تا كنون، بطور معمول ماهیها جفت جفت تصویر میشوند و نماد دو ماهى نگاهدار و محافظ ميترا و يا درخت زندگى هستند. در آيين مانوى، هر انسان يك ميترا است كه خورشيدى در درون خود، نهان دارد.
تصاویر مرتبط با "از ماه تا ماهى" در مثنوى:
سمک(ماهی) در مقابل سماک(ماه)
از بهشت انداختش بر روی خاک
چون سمک در شست او شد از سماک
و يا:
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منّور تا سمک
ميفرمايند، واژه سمک، به معنی ماهی است. درحاليكه در پارسى، نام سمك به مجموعه اى بزرگ از اجرام آسمانى(ستاره گان، سيارات، سياه چالها و خدا ميداند چه اجرام ديگرى) تعلق ميگيرد، كه در مجموع و دركنار هم، شكلى را ميسازند كه شبيه ماهى است و بخشى از كيهان را تشكيل ميدهند. اغيار و بيگانگان چون از درك اين مطلب ناتوان بوده و هستند، تنها به ترجمه "ماهى" براى اين مفهوم كلى بسنده كرده اند. ولى بر اساس استوره هاى ايرانى منطبق بر دانش كبير كيهان شناسى ايران، تمامى كيهان شبيه، تركيب يك ماهى (سمك) است كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند. و نظم خورشيدى ما (منظومه شمسى)بر روى يكى از شاخهاى اين گاو قرار دارد. استوره «گاو ماهی» اولین انديشه كيهان شناسى در دنياست. بر اساس اين استوره به امر خداوند، زمین بر شاخ گاو و گاو نیز بر پشت ماهی و ماهی بر آب قرار گرفته است.( اينكه انسان نخست در آب است، نطفه اش آب است، در آب تبديل به نوزاد ميگردد، و سپس بدنيا آمده و گاوى ميشود كه يك دنيا مصيبت را بر خود حمل ميكند، افسانه نيست و يك واقعيت موجود است) بسيارى از مفسران قرآن برآنند که مراد از ن (نون) که در آغاز سوره قلم به آن سوگند یاد شده همان ماهی است!!! که جهان بر پشت اوست و او در آب قرار دارد و روى آن ماهی، گاوی است و در گاو، شاخى و در شاخ صخره (زمین، خاک) قرار دارد. در روایتی این ماهی بر دریا، دریا بر باد و باد بر قدرت خدا قرار دارد. و قدرت خدا كجاست؟ يك نمونه كوچكش آنجاست كه گردش زمين بدور خورشيد، گردش خورشيد در نظم خورشيدى، و گردش نظم خورشيدى در كهكشان راه شيرى و گردش كهكشان راه شيرى در كيهان، با سرعتى آنچنان زياد صورت ميگيرد كه براى موجودات كره زمين غير قابل دريافت، فهم و حس است. درست مانند اينكه وقتى يك آتشدان را ميچرخانيم، نه ذغالهاى آتشدان به بيرون پرت ميشوند(بخاطر سرعت حركت چرخشى) و هم اينكه نور حاصل از اين چرخش بصورت يك دايره آتشين بنظر ميرسد(باز هم بخاطر سرعت حركت چرخشى). درحاليكه منبع نور ذغال سياه است.
ماهی به معنای زمین و آب، جز اعتقادات ایرانیان بوده و مولوی از این تعبیر بهره برده است:
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
منظور از این بیت آن است که به هر کو بنگرید از ماهی تا به ماه (کنایه از زمین تا آسمان) مخلوق زنده اى نیست مگر این‌که خمیرمایه اش با آب درآميخته باشد. و در توصیف درخت زندگى هم که در آب قرار دارد، ميفرمايد كه ريشه هايش از گاو و ماهی هم پایین تر است:
بیخ هر یک رفته در قعر زمین
زیرتر از گاو و ماهی بد یقین
مولانا در مثنوى براى راهنمايى آدمى به زندگى با آرامش و نشاط، مردم را به خردمندى تشويق مينمايد و مرتبا تكرار ميكند كه اى مردم از خردى كه خدا به شما ارزانى داشته بهره بگيريد. مولانا مردم جامعه را به سه گروه تقسيم ميكند و در سرزنش جبريون و مذمت تنبلى و سرنوشت باورى، از ماهى براى بيان منظورش استفاده ميكند:

حکایت سه ماهی، تمثیل و رمز:
مولانا در ابیاتی در دفتر چهارم، در باره سه گروه مردم در يك جامعه بشرى سخن ميگويد. خردمندان، معموليها و احمق ها. و يا از آدم خردمند، مردم معتقد به اختيار و مردم جبرى و يا كسانيكه به سرنوشت از پيش نوشته شده اعتقاد دارند. وی بر آن است که خردمند با مشعل خرد به معرفت و از معرفت به سلوک و به وصال خدا و در نتيجه آرامش و شادى و آزادى و درياى جاودان ميرسد. مردم اختيارى با كوشش و تلاش و جهد و با الگو گرفتن از خردمندان و ارشاد از آنان، طی طریق میکند اما آنکه جبرى است، نه خردى دارد که خود به مقصد برسد و نه اختيارى است که به کمک جهد خود و ارشاد خردمندان به منزلگه مقصود واصل شود، دچار است. مولوی برای بسط این موضوع، حکایت سه ماهی را میآورد.این حکایت نقد حال آدمیان است. دنیا به آبگیری می ماند که سه نوع مردم در آن ميزیند: خردمندان،اختيارى ها و جبريها. خردمندان با تکیه بر مصباح خرد خود، راه زندگى را به سلامت درمینوردند و اختيارى ها ابتدا با جهد، در اندیشه نجات خود برآیند و سپس با ارشاد راه را از چاه تشخیص میدهند و اما جبريها در دام مکرند و دچار مكافاتند.

قصه آن آبگیر است ای عنود
که در او سه ماهی اشگرف بود
در گليگگ خوانده باشی لیک آن(كليگ و دمنگ، معرب آن كليله و دمنه)
پوست باشد وين مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
پس شتایبدند تا دام آورند

۲۵.۱۲.۰۲

خداوند زمين و آسمان ميترا و خورشيد، گايا و اورانوس



بر اساس استوره شناسى كه بنام استوره شناسى و يا اسطوره يونان و روم باستان بخورد مردم دنيا دادند، در ابتدا خدايى مونث بنام گايا (Gaia) وجود داشته است.

گايا كيست؟ گايا خداى زمين است كه همه چيز را خلق ميكند. بدين ترتيب كه ابتدا خداى آسمان را كه، اورانوس ناميده ميشود خلق كرده و سپس با او ازدواج كرده و دوازده فرزند بدنيا ميآورد يا ميسازد كه به آنها تيتان گفته ميشود. اين تيتانها، شش مرد و شش زن هستند كه با هم مرتبا ازدواج كرده و خدايان ديگر را ميسازند. و همواره در حال جنگ و جدال نيز ميباشند. (اگر فرصتى بود و حالى، درباره شان خواهم نوشت)

در متالوژى ايران، ميترا خداى زمين و خالق جهان است. و ميگويد هر انسان يك ميترا است كه در درون خود يك خورشيد، پنهان ساخته است. در مجموعه كتب علمى_فلسفى ايران باستان مانند گاتا و اوستا و ودا، آمده است كه ميترا، خالق هستى است، و با كمك خورشيد و ماه، دوازده عنصر و يا ماده اصلى هستى و حيات را ميسازد. كه آب و آتش و خاك و باد چهار تا از شناخته ترين اين عناصر هستند. در متالوژى يونان و روم، توضيحى براى اينكه چگونه گايا، خداى آسمان و يا اورانوس را خلق ميكند و توسط او باقى موجودات را ميسازد، نيآمده است، و تنها به اين اكتفا شده كه گايا اورانوس را خلق كرده، سپس با او ازدواج ميكند و از او صاحب دوازده فرزند ميشود كه خدايان اوليه و نخستين بنام تيتانها هستند.( البته بعدها غولهاى يك چشم و ديو ها را هم ميآفرينند). در متالوژى ايران، در گاتا ها، اوستا و ريگ ودا توضيح داده شده كه ميترا، اولين درخت(درخت زندگى) و يا خداى كيهان هستى است. كه با مهر و يا خورشيد در ايجاد و پايدارى هستى همكارى ميكند. اين درخت در ميان آبهاى پهناور قرار دارد و ماهيان ريشه هاى اين درخت را پاكيزه نگاه داشته و از آنان محافظت ميكنند. ميترا مانند درخت كه دانه آفريننده خود را در دل ميوه اش ساخته و پيدا ميكند، خورشيد و يا خداى آسمان را از درون خود بوجود ميآورد و سپس با كمك خورشيد، زندگى و هستى را ميسازند. در ریگ وداها، كه كتاب تاريخ بشرى ايرانيان است، می‌گوید: ميترا و مهر به‌عنوان يك زوج مرگ ناپذير و يا نامیرا و دو، نیای جهان بشمار می‌روند. و با كمك هم موجودات روى زمين را خلق كرده و ميكنند.





بر طبق اسطوره هاى باستان، كه در واقع از روى كيهان شناسى و نجوم ايرانيان ساخته شده اند، (و بهمين دليل هم اسامى افلاك و ستارهگان و كهكشانها همگى نام خدايان را دارند.) میترا با نماد خورشید ( يك نمونه اش در کتیبه طاق بستان قرار دارد كه اطراف صورت میترا را با هاله اى از نور خورشید نشان ميدهد ) یعنی خداوند زمين و آسمان با هم. چراكه ميترا همان درخت مينوى با همكارى نور و روشنایی و گرما بخش و زندگى آفرين خورشيد، بعنوان خدايان باستان ايرانيان، خالق هميشگى و شكست ناپذير هستند. میترا در متالوژى ژاپن موكيو نام دارد و بمعناى خداى شكست ناپذير است و در نزد چينى ها بمعناى خداى نجات دهنده است، از آنرو كه وقتى دنيا به آخر ميرسد، آن را دوباره زنده ميكند. بر اساس اعتقادات ايرانيان، هر دوازده هزار سال، زمين دچار تحولى اساسى گشته و تمامى كره خاكى را آب فرا ميگيرد و همه موجودات از بين ميروند. و اين درخت مينوى و يا ميترا هست كه در آبهاى پهناور جاى گرفته، دوباره بذر همه چيز را بر روى زمين ميپاچد و با همكارى خورشيد، زندگى را به روى كره خاكى برميگرداند. يعنى حتى در اسطوره هاى ايرانيان منطق و معنا وجود دارد و برعكس اسطوره هايى كه يونانى و رومى خوانده ميشوند، تخيل و آشفتگى ذهنى در آن جاى ندارد. بر اساس علم كيهان شناسى، ما امروزه در دوره صورت فلكى ماهى هستيم كه آخرين دوره از دوازده دوره صور فلكى است و زمين تا حدود صد سال ديگر، ١٢هزار سال از آخرين تحولش را سپرى ميكند و درنتيجه آب همه كره خاكى را ميپوشاند. و همه موجودات روى كره خاكى از بين ميروند و بر اساس اعتقاد ايرانيان باستان، درخت مينوى و يا ميترا، كه در آبهاى پهناور ريشه دارد، همراه با مهر، دوباره موجودات جديد را خلق خواهند كرد. اين اعتقاد ايرانيان باستان، بصورت داستان نوح و كشتى او، توسط جحودا تحريف و در كتاب مقدس جحودانِ عبرى يعنى تورات و در كتاب مقدس جحودانِ عربى يعنى قرآن آورده شده است. در نزد ديگر ملل نام ميترا پيوندى با خداى آب دارد، چرا كه اين درخت خالق، ريشه در آبهاى پهناور دارد و ماهيان ريشه هايش را محافظت كرده و آنها را از آلودگى دور نگاه ميدارند. و سيمرغ بر روى يكى از سه شاخه اين درخت كه بلندترين آنها هم هست، آشيانه دارد.

كيومرث (اورانوس)را اولین پادشاه اقوام پرهيزگار آريايى ميدانند. چرا که آن‌ها را با اجزای مختلف تمدن، از جمله کشاورزی آشنا ميكند. و او ستاره‌شناس نیز بوده‌است که از حرکت ستارگان و اجرام آسمانی موفق به ابداع نخستین تقویم شد. این تقویم ابتدایی، در امور روزانه از جمله کشاورزی مردم آن سرزمین، از اهمیت زیادی برخوردار بود. لازم بذكر است تمامى آنچه بعنوان متالوژى ديگر ملل ثبت شده است، از روى متالوژى ايرانيان كپى و با ذهنيت آشفته جحودى آميخته و با تعويض اسامى اشخاص و مكانها و تغيير تاريخ رويدادها، معجونى جنون آميز و مضحك، بعنوان اسطوره و تاريخ بخورد مردم دنيا داده اند. تو گويى با خراب كردن اصل، ميتوان اصل بربريسم را پوشاند و آنها را صاحب اصل و نسب كرد.

۱۶.۱۲.۰۲

دوازده لوح زمرد اهورامزدا



١٢ لوح زُمُرُّد كتيبه هايى است از زمرد افسانه‌ای که احكام اهورامزدا و يا خداوند بال، خدای خرد و دانایی و آموزگار جهان، بر روى آنها حكاكى شده تا تعالیم او براى بشريت به ارث گذاشته تا هر نسلی از نور که پس از او به دنیا می آيند، آنها را بجویند و برستگارى برسند.(١) و به گفته اى اين دوازده لوح زمرد، دوازده قانون انسان-خداست كه توسط آنها، مردم به "بهمن و يا جمشيد" تبديل شده و توانا به خلق شگفتى ميشوند.

بروى اين ١٢ كتيبه جادويى بطور مشخص به زبان باستان ايران(احتمالا به زبانى كه آنرا نسخ مينامند و مانى بزرگ آنرا اختراع كرده است) نوشتارى کنده کاری شده‌است. و شامل گفتارى است كه "ناكسانى كه آنها را به ناحق در اختيار دارند و در اختيار ديگران هم نميگذارند " توانا بخواندن آنها نيستند، چرا كه خواندن اين الواح تنها از كسانى برميآيد كه از جنس نور باشند، يعنى سه نيك را براستى پاس داشته باشند (٢) چون حروف حكاكى شده بر روى الواح به امواج فکری، با آزاد کردن یک ارتعاش فکری هماهنگ با ذهن خواننده، به او پاسخ ميدهند. و تنها يكى از آنها كه بطور اتفاقى توسط يك مغان زرتشتى در مصر ترجمه شده، در اختيار مردم قرار گرفته است. و شامل سه قانون فيزيك خيام كبير و شرح و تعريفى از جان آدمى و روح اوست.

ميگويند قدمت این الواح شگفت انگیز و سن تعیین شده برای آن به 38000 سال پيش برمی گردد. پس از غرق شدن سرزمين مادرى، يعنى فلات قاره ايران و يا آتلانتيس، بر اثر زمين لرزه و سونامى هولناك كه تمامى منطقه را در خود دفن و غرق كرده است، اين الواح تيز غرق شده و بعدها بدست آدميان افتاده است. و دليل اين تخمين زمانى اين است كه احكام اهورامزدا بر روى آنان حكاكى شده است و آنچنان سالم و تازه هستند كه باور اينكه اين الواح از عناصر زمينى ساخته شده باشند، ناممكن است. آنها شامل دوازده لوح زمرد سبز رنگ مستطيل شكل ميباشند كه از درازا با حلقه هاى زرين بهم وصل می باشند، و يك رشته را تشكيل ميدهند. مواد تشكيل دهنده اين الواح زمردى براى انسان امروزى ناشناخته است و احتمالا توسط مانى بزرگ، كه كيمياگرى شگفت انگيز بود ساخته شده است. آنها فاسد نشدنی و در برابر تمامی عناصر و مواد مقاوم هستند. در واقع از نظر ساختارسلولی و اتمی غیرقابل تغییر ميباشند وبا جابجایی مکانی و آب و هوايى هم تغییر نمیكنند. در این زمینه آنها قوانین یونیزاسیون مواد را می شکنند. سه رشته از اين دوازده الواح وجود دارد كه از مانى بزرگ به ارث مانده است و او آنها را در سه بخش از زمين به يادگار قرار داده است. در آتلانتيس و يا فلات قاره ايران، در مصر و در نزد ماياها.

مانى بزرگ ترکیبی از دانش و خرد و هنر است. او رازهایی از هستى را به آدميان آموخته و از اين رازها بعنوان قوانين انسانى درجوامع باستان و همچنين آنها را بصورت ابزاری براى ساخت شگفتى هاى فيزيك، شيمى، معمارى، پزشكى، هنرى و و و بكار برده است. او همچنين تمامى علوم و دانش خود را تدوين و بعنوان قوانين هستى در كتبى با تذهيب زيبا برای مردمان بجاى گذاشته است . برای مدت 16000 سال از تقریباً 38000 تا 54000 سال پيش، اینها قوانینی بودند برای نژاد آرياييهاى باستان . در آن زمان قبايلى که در اطراف آرياييها ميزيستند، پیرو آرياييها و خداوند بال و يا اهورامزدا شده و به درجه بالاتری از تمدن دست یافتند.

خداوند بال و يا اهورامزدا فنا ناپذیر بوده و هست. (٣) او برمرگ غلبه کرده بود. تنها زمانی که اراده می کرد فنا پذیر میشد ونه اینکه بامرگ روبرو شود. او با خرد عظیم خود قوانینی ساخت برای مستعمرات گوناگون سرزمين مادرى و يا آتلانتیس که شامل مناطقی در جنوب و مرکز آمریکا هم میشد.

۱.۱۰.۰۲

حضرت مانى پيامبر دانشمند و هنرمند بزرگ ايرانى




حضرت مانى، پيام آور آيين راستى، مهر و زرتشت، بود. او در ضمن اينكه يك دانشمند و پزشك و كيمياگر بى نظير بود و كتب علمى كه نوشته است، يك كتابخانه را پر ميكند، يك هنرمند، نقاش، موسيقى دان، شاعر و نويسنده بزرگ هم بود. و آيين او هشتصد سال، آيين زندگى همه مردم دنيا را شامل ميشد. و گفته ميشود يكى از راه هاى ترويج سريع دين و آيين او در سراسر دنيا از طريق هنر و آثار هنرى شگفت انگيز او بود كه به مردمان عرضه و آنها را مجذوب و پيرو خود ميساخت. ميگويند حضرت مانى، پارسها را از طريق شعر و نويسندهگى و موسيقى، چينيها را از طريق نقاشى، تركمن ها را از طريق رسم خط و فن كتابت و تذهيب، مصريها را از طريق معمارى و ساخت بناهاى شگفت، هنديها را از طريق موسيقى و رقص، يونانيان را از طريق سخنورى و فلسفه و پادشاهان را با علم شگفتى كه در درمان بيماران داشت، بطورى كه مردمان اعتقاد داشتند او، مرده زنده ميكند، را به پيروى از خود شرفمند ساخته بود.
او به هنر عشق ميورزيد. و آنرا به مثابه ابزارى در خدمت شادى و رفاه آدميان بكار ميگرفت .
درباره هنر خوش نويسى مانوى و مانويان مينويسند: مانى شيوه خاصى بويژه در نقاشى و خوشنويسى داشت كه مورد توجه جهانيان بويژه چينيها و تركمن ها قرارگرفته است.
فن لوكوك در شرحى بر خوش نويسى صفحه اى از متون مانويها مينويسد :
متن به گونه اى مرتب گرديده كه يا فضاى كامل صفحه را با سطور كامل پر ميكند ، يا آنرا به دو ستون موازى يا بيشتر تقسيم ميكند كه اغلب به سطرهاى قرمز پررنگ مايل به زرد محصور ميشده است . خطوطى كه براى تنظيم سطرها كشيده ميشد، گاه برنگ خاكسترى روشن و از مركب نيشابورى رقيقى بوده است. عنوان و تيتر آثار، تقريباً در همه جا شامل يك جمله به رنگ روشن در چندين صفحه پيدرپى بوده است... گل ها يا چين و شكن هائى كه اغلب گرد عنوان ميآمد ، هميشه به يك رنگ بوده اند ، اما گه گاه با نقطه ها و خطوط سطرهائى با مركب مشكى نوشته ميشده اند. مانويان بسيار راغب بودند كه با آوردن چند سطر رنگى ، بيشتر به رنگ سرخ ارغوانى ، آن را دل انگيزتر كنند . (يواخيم كليم كايت)
تذهيب يكى ديگر از ويژگى هاى كتابها، مانويان بود كه ادامه روش هنرى و زيبايى شناسى مانى محسوب ميشد زيرا معتقد بودند كه :
وظيفه هنر آن است كه توجه مردم را به عوالم انسانى جلب نمايد و عشق و ستايش را بسوى مهر، نور و خداى خود متوجه سازد و نسبت به زاده هاى جهل ايجاد پرهيز نمايد. تذهيب كتابهاى هنرى كه نزد مانويان رواج داشته، در حقيقت صحنه اى از نمايش آزاد كردن نور و روشنائى بشمار ميرفته است . در اين راه مانويان براى نمايش روشنايى در آثارخود از فلزات گرانبها بهره جوئى ميكردند.

اما توجه مانويان به هنر نقاشى نيز مانند ديگر هنرها بوده، و كتاب مصور مانى، ارژنگ بعنوان معجزه مينوى(بهشتى و آسمانى) بشمار ميرفت. شخصى بنام دوست محمد درديباچه مرقع بهرام ميرزا در اين رابطه نوشته است" مردم از مانى بعنوان كسى كه شگفتى ميآفريد، ياد ميكنند و از گوى نخشب و پيشگوييهاى او داستانها ميگويند. و در باره ارژنگ ميگويند كه در انجا چهره انسان و حيوانات و درختان و گلها و گياهان و پرندگان و انواع اشكال را ميتوان ديد كه جز در ايينه خيال، صورت نتوان بست و جز در صور وهم و گمان در عالم عيان بر صفحه امكان نتواند نشست ،منقش و مصور كرد....كوته نظران با حقد و حسد، كتاب مصورش را كه لوح ارتنگى ميناميدند سرمشق كفرو عناد نمودند و ان را از كمال غرايب در برابر نگارخانه چين كه مشهور است كه جامع جميع صور موجوداتست، مثل ميپنداشتند.( مايل هروى ،ص ٢٦٨) اكنون اين كتاب فقط در كلكسيونهاى شخصى و در دست جحودان است كه گاهى يك صفحه از آنرا كپى كرده و به مبلغى گزاف ميفروشند.

رويين پاكباز در باره ويژگى نقاشى مانويان مينويسد :

۷.۹.۰۲

پرى، پريا Peris




در اساطیر ایرانی، كه پرى از آنجا نشأت ميگيرد، و همزمان با خداوند بال، آنها هم موجوديت داشته اند، پری‌ها (Peris)در اصل فرشتگان سقوط کرده اى هستند که بدلايلى از طرف خداوند بال و يا اهورا مزدا، بر زمين فرود آمده و حامل دستور و يا مامور انجام كارى درباره دوستان و يا مهر باوران و دشمنان و يا مهر ستيزان، هستند.(١)
همچنین باور هايى درباره پریان در برخی از افسانه‌های كهن و باستان ايرانى وجود دارد كه ميگويد، آنها کم و بیش بین خیر و شر هستند. پريان گاهی آینده را برای انسانها آشکار میكنند و آنها را از انجام پليدى باز ميدارند، دراكثر مواقع، مامور حفاظت از كودكانى هستند كه والدين خود را از دست داده اند، گاهى با كشاندن آدم خوب يا بد، به راهى بجز آنچه ميرود، موجب تغيير سرنوشتش ميشوند، گاهی مردم پليد را فریب داده و اكثرا بلایای طبیعی مانند زلزله، طوفان و سيل را بوجود میآوردند. این پريان از نظر فیزیکی زیبا بوده و اغلب با بال نشان داده میشوند. پرى ها داراى چشم و گيسوى مشكى هستند، پيكرى زيبا دارند و بسيار خوشبو ميباشند. (٢)
جايگاه اصلى پريان، پرديس، و يا پاراديس نام دارد كه در زبان پارسى بمعنى جايگاه خوبى و زيبايى و يا بهشت است. و اين بهشت در مكانى است كه همگان نميتوانند آنجا را بيابند. و خانه پرى ها بر روى زمين، پرى استان و يا پاريستان است که در کوه قاف واقع شده است. كوه قاف، و یا کوهی جادویی كه در دورترین نقطه جهان است و رشته كوه هاى مرتبط با آن، جهان شناخته شده ما را احاطه کرده است. پريان دشمنان سرسختى بنام ديو ها دارند كه مرتبا با آنها در زد و خورد بسر برده و دیوها، پرى ها را در قفس های آهنين حبس میكنند و مانع از انجام ماموريت آنها ميشوند، و آنها را در اين قفس هاى آهنين شكنجه ميكنند، زیرا پريان به آهن آلرژى دارند و از پيوستن به تاريكى و از ارتکاب شرارت هاى مربوط به تاريكى، خودداری ميكنند. پريان براى مقابله و دفع ديو ها خود را در حوضچه هايى كه با گلاب پر شده است، ميشويند. و شربتى كه با گلاب تهيه شده ميخورند و ذكر خداوند بال را گفته و از او مدد ميجويند. (٣)
از پريان معرف، ميتوان ملكه سبا(همسر جمشيد شاه)گابريل(جبرائیل)، ازراييل((٤) هاروت و ماروت، دختر شاه پريان و پرى دريايى را نام برد.

داستانهاى كهن پارسى بويژه داستانهاى مربوط به دوران امپراتورى ساسانى، مانند هزار و يك شب، کلیلگ و دمنگ (کلیله و دمنه) و و و پر از حكاياتى است كه درباره پريان نقل شده است و اين داستانها منبع الهام برخى نويسنده گان غير ايرانى، بويژه روسى، قرار گرفته كه آنها را يا بطور مستقيم ترجمه كرده و يا با الهام از آنها، حكايات نويين نوشته اند. از برجسته ترین داستانهاى مرتبط با پريان ايرانى، در ادبیات دوران امپراتورى صفوى، ميتوان به لاله رخ اثر توماس مور، شاعر ايرلندى در حدود ٤٠٠ سال پيش، و تیتانیا ملکه ٔ پریان و زن اوبرون و یکی از اشخاص کتاب «رؤیای یک شب تابستانی » اثر شکسپیر، اشاره كرد. گفته ميشود كه رمان لاله‌رُخ (Lalla Rookh) اثر توماس مور، در زمان جنگهاى چليپى بمنظور يادآورى به مردم ايرلند كه اصلشان پارسى و مانوى است، نوشته شده است. چراكه در اينزمان ايرلند تحت تاثير شديدجنگهاى چليپى بود. توماس مور با نوشتن رمان شعر گونه لاله رخ كه درواقع به سبك ادبيات پارسى است و از داستانهاى دوران امپراتوران ساسانى الهام گرفته شده، تلاش ميكند تا به مردم ايرلند گذشته پرافتخار پارسى خود را گوشزد نمايد. همانكارى كه چاپ چندين باره گفتگوى نيچه با زرتشت، در زمان جنگ جهانى دوم، براى ملت آلمان كرد. رمان توماس مور در سال ۱۸۱۷ انتشار مجدد شد ولى هيچگاه اجازه ترجمه به پارسى را نيافت، و با وجودى كه سراسر ٦٠٠٠ بيت اين رمان درباره امپراتورى پارسى است، ولى حتى در دوران پهلويها كه هزاران كتاب از نويسندگان دنيا ترجمه گشت(هرچند ترجمه ها بسيار هدفمند و مهندسى شده هستند، ولى بهرحال..) ولى رمان توماس مور در دسترس ايرانيان قرار نگرفت. چرا؟ چون حقايق بى نظيرى درباره پيامبر ايران، حضرت مانى و شكوه و جلال امپراتورى ساسانى و صفوى را به زيباترين نحو، شرح ميدهد. يكى از مطالبى كه توماس مور بارها در رمان خود تكرار ميكند، صورت نورانى مانى است كه او از راه ترحم به ديگران، آنرا با تكه پارچه اى سپيد ميپوشاند. امروزه هم مغانهاى زرتشتى به تقليد از مانى، هنگام نيايش در مقابل آتش، روى خود را با تكه پارچه اى ميپوشانند. توماس مور در اينباره ميسرايد:
در آن سرزمين طرب‌انگیز خورشید
پارس، اولین جايى بر روى زمين که آفتاب بر آن ‌تابيد
جایی که عزیزترین زادگان پرتوی خورشيد
آن گل‌ها و میوه‌های گلگون،
آنچنان فراوانند كه روی هر جویبار را می‌پوشانند
و زیباترینِ نهرها که مرغاب است(پر از پرندگان آبى است)
در میان قصرها و باغ‌های مرو پرسه می‌زند
آنجا بر آن تختگاهی که، ایمان چشم‌بسته کرور کرور پیرو،
او را بر آن نشانده،
پیامبری تکیه بر مسند ریاست زده، آن مقنع کبیر.(٥)
و بر چهره‌اش نقابی آویخته، نقابی سیمین،
تا که رحمی کرده و
سیمای خیره‌کننده‌اش چشمان بنی‌بشر را نزند
چرا که به گفته هواخواهانش، حتی زمانی که موسی از کوه بازمی‌گشت
آن نوری که اعجازگونه بر گونه‌هایش می‌تابید هم،
آن انواری که از حضور خداوندش به درخشش درمی‌آمد، هم
کم‌فروغ‌تر از نور سیمای مقنع بود.(٦)
امروزه اين رمان هم مانند امثال خودش، تحريف شده و نامها تغيير يافته و با متن اصلى تفاوت دارد. (٧)
داستان رمان لاله رخ توماس مور، براساس حكايات شيرين مربوط به دوران ساسانى است. بدين ترتيب كه يكى از امپراتوران ساسانى، پس از کناره گیری از تاج و تخت به نفع پسرش بنام بهرام گور، عازم سير و گردش دور دنيا ميشود و با عبور از دره و دشتهاى زيباى خوارزم، تحت تاثير زيبايى اين مناطق قرار گرفته و در آنجا خيمه ميزند. و اين همزمان با سال یازدهم سلطنت اورونگ زيپ، شاه خوارزم است. به اورنگ زيپ خبر ميرسد كه شاهنشاه در يكى از دشتهاى بخارا خيمه زده و او سراسيمه به ديدار شاه شاهان رفته و به سبک خوارزميان، مهمان نوازی باشکوهی که شایسته شاهنشاه و میزبان بود، ترتيب ميدهد. در طول اقامت مسافر سلطنتی در خوارزم، يك قرار ازدواج بین کوچکترین دختر شاه خوارزم كه پرى ناميده ميشود ولى به سبب مهر زيادى كه پدر به او دارد، لقب لاله رخ را داراست، با پسر كوچك امپراتور پارس، يعنى بهرام گور، توافق ميشود. قهرمانانی که بعدها، نام و عشقشان زینت بخش هزاران داستان و نقاشى و ترانه های ایرانی و جهانى ميشود.
لاله رخ، نام شخص اول، داستان اين شاعر ايرلندى است که يك شاهزاده خانم پارسى و نامزد ‌بهرام گور، است. رمان لاله‌رخ شامل چهار قطعه شعر روایی است که داستانی به نثر آن‌ها را بهم پیوند می‌دهد. روزگار توماس مور مصادف با جنگهاى خونبار چليپى بين اميران فريب خورده مانوى بود و قبايل بربر از تضعيف اين شاهان سوء استفاده كرده و با حمله به شهرهاى آباد امپراتورى صفوى، مردم را قتل و غارت نموده و برخى از آنان هم مانند قبايل وحشى انگلساكسون سرزمينهايى از ايرلند را اشغال كرده و ساكن شدند. همچنين حمله قبايل بربر به فرانسه و كشتار وحشيانه شاه و دربار آنجا و همچنين بريدن سر مردم عادى و غصب فرانسه، كه امروز بنام انقلاب كبير فرانسه ثبت شده است، از ديگر نمونه هاى حمله قبايل بربر به جوامع متمدن انسانى در امپراتورى صفوى است. و آنچه در بررسی شعر «لاله‌رخ» جالب می‌نماید گزینش هدفمند رویدادهای تاریخی آنزمان و داستان‌های کهن پارسى، و تطبیق آن با فضای سیاسی زمان و مکان شاعر است. لاله رخ فرمى آشنا مانند كتاب هزار و يكشب كه بر اساس داستانهايى است كه شهرزاد براى امپراتور ساسانى هر شب تعريف ميكند، کلیلگ و دمنگ (کلیله و دمنه) كه توسط انوشيروان امپراتور ساسانى نوشته شده است، كتاب حمله تيتانها(٨) اثر معروف مانى، و هفت پيكر نظامى دارد.
داستان لاله رخ:
لاله‌رخ که به نامزدی شاه جوان درآمده برای برگزارى جشن زناشویی با گروهی از غلامان و کنیزان راهی پارس(شيراز كنونى) می‌شود. در میان خیل همراهان شاعری هنرمند كه در خواندن و نواختن زبردست است، فردى بنام فرامرث(فرامرز)برای تفریح لاله‌رخ چهار قصه را برای او بازگو می‌کند، (٩)و لاله‌رخ در راه، دل به فرامرز می‌بازد. بخش اعظم رمان از چهار داستانی تشکیل شده که فرامرز به شعر می‌سراید. این چهار داستان عبارتند از: «پیامبر نقابدار» که گوشه اى از سرگذشت، مانى پیامبر دانشمند ایرانی است، «پردیس و پری»، «مهر‌پرستان»، و «چراغ خانه» است.
هنگامی که لاله‌رخ وارد قصر نامزد خود بهرام گور می‌شود و تصور ميكند كه از محبوب خود، فرامرز بايد جدا گردد، از غصه، از هوش می‌رود اما کمی بعد با آوايى آشنا بهوش می‌آید. این صدای آشنا صدای کسی نیست جز شاعر دلدار او فرامرز. هنگامی که لاله‌رخ درمی‌یابد که شاعری که او در عشقش می‌سوزد در واقع همان نامزد او یعنی بهرام گور است شور و شعف وصف‌ناپذیری وجود او را دربر می‌گیرد.(١٠)

۴.۹.۰۲

مانى پيامبر دانشمند



مانى، بمعناى اندیشمند است و اين نامِ بنیانگذار آیین مانوی است كه تا ٤٠٠ سال پيش، آيين معنوى اكثر قريب به اتفاق مردم دنيا بود. حضرت مانى يك پزشك، شيميدان، نويسنده، شاعر، نقاش، موسيقى دان، جهانگرد، حکیم، فيلسوف، دانشمند، و كيمياگر بزرگ ايرانى از دوران سامانى است كه در علم فيزيك و شيمى سرآمد همه دانشمندان بود. داستان هايى كه از مانى و دوران ساسانى نوشته اند بكلى مردود و جعلى است.
نام او به‌آفرید، پور فروردینان به معنای پسر فروردین است. طبق گفته محققان او در نخشب در خوارزم بدنيا آمد و زرتشتی بوده و البته نام خود و نام پدرش حاکی از این موضوع است. در منابع اسلامى آمده است: حضرت مانی پور پاتك ( فتق، فاتق) پور پاپك پور ابی برزام از حسکانیه(كاسكه) و نام مادر او «میس» یا «اوتاخیم» و یا مریم از اولاد ساسانى بود. مانی از نجبای ایران بود و بنا بر روایات، مادرش از شاهزاده خانم هاى امپراتوران ساسانى بوده است و پدر مانی، بنام پاتک از مردم هگمتانه بود که به بابل مهاجرت کرد و در آنجا با مادر مانى، آشنا و ازدواج كرد و مانى در سرزمينى بنام، مسن كنار نهر کوتاه شمال بابل (سرزمين بابل شامل جنوب ايران كنونى و اراك(عراق) ميشد) نزدیک نجف به دنیا آمد. گويند حضرت مانی يكبار در كودكى و سپس در ٢٤ سالگى مکاشفاتی یافت و فرشته ای اسرار جهان را بدو عرضه کرد. پس بدعوت پرداخت و خود را پاراکلیت (معرب آن فارقلیط «ميانجى و يا روح القدس»)معرفی كرد.(١)

مانى پيامبر آموزگار و جهانگرد:
مانى به هند، تبت، مصر، تركمنستان و چین و آسياى شرقى سفر كرده و آيين و علم خود را به مردم اين سرزمينها آموخته و پیروان بسیارى يافته كه ایشان را مانویه گویند. و معنی این اسم به پارسی دعا گونه ای است، به معنى، زنده بمان. مانى براى پيروان خود، نمازخانه هاى كاخ مانندى ساخته، بنام مانستان(٣) كه بعدها تماما تبديل به كليسا و مسجد شدند. پيروان مانی سالیان خیلی دراز در عالم پراکنده شده قرنها دوام نموده و پیشرفتهای ادبی صنعتی و فنی بسيارى بر پايه علم شگفت انگيز مانى كه در كتبش در اختيار مردم قرار داده بود، داشته اند. در اروپا امروزى هم آیین مانوی تا ايرلند، ايتاليا، آلمان، اسپانيا، فرانسه و پرتقال نفوذ کرده و تمامى اين سرزمينها را پيرو مانى ساخته بود. در جنگهاى چليپى، آيين مانى تبديل به مذهبى آميخته با آيين مانى و آيين گمراه جحودى گشته و نام مسيحيت بخود گرفت. آنچنان كه در سرزمينهاى فلات قاره ايران با آميختن آيين مانى و آيين جحودى، اسلام زاده شد. و آسيا و آفريقا را آلود. تركمنها و چينيها كه از طرفداران سرسخت مانى بودند( امروزه هم تعداد زيادى از آنان همچنان پيرو مانى ميباشند) در زمان جنگهاى چليپى از شرق آسيا راه افتاده و تا خراسان پيشروى كردند و براى نجات دين مانى جان فشانى نمودند. ولى يك سردار ايرانى كه او را ايرانيان بنام ابومسلم خراسانى ميشناسند، و به ايران بيش از مذهب مى انديشيد، آنان را تا مرزهاى خودشان پس راند.
مانی در جوانى با کشتی به مکران و سند و درهٔ ایندوس هندوستان رفت، و پادشاه توران (٤)را به آیین خود درآورد. از هند به خراسان بزرگ، سيستان و بلوچستان و کوشان رفت، در سرزمین کوشانیان، شاه و گروهی از درباریان او را به دین خود در آورد، نقشهای متعدد مذهب مانوی در بامیان است. بيشترين پيروان مانى در سفر او به تركمنستان و چين پديدار شد بويژه در شهر تورفان كه در جاده ابريشم و در تركمنستان چين قرار دارد و گفته ميشود همان توران زمين شاهنامه فردوسى است. و تركمنها معتقدان سرسخت پيامبر ايرانى، حضرت مانى بوده و هنوز هم هستند. و مانى شهر بلخ یا مزار شریف در شرق ايران را مرکز فعالیت خود قرار داد، مانی برای مدتی زيادى در بين تركمنها زندگی و به تعلیم مردم پرداخت و تمامى دانش خود را به آنان آموخت. مدتی دیگر در ایران در دربار سامانيان، و با مرکزیت نجف و کربلاى امروزى در زادگاه خود، به تعليم مردم پرداخت و مراكز علمى بسيارى را ساخت كه در علومى مانند پزشكى، فيزيك، شيمى و نجوم دانشجو تربيت ميكردند.

آثار مانى:
آثار اصلی مانوی که متعلق به مانی و يا به آفريد، شمرده میشوند از اين قرارند: انگيل زنده، گنج زندگی، آناتومى بدن انسان، اسرار كيمياگرى، جهان و جهانگردى و نقشه هاى جهان، كتب علمى بسيارى در علوم فيزيك، شيمى، پزشكى، نجوم، فلسفه، رسالات، نامه‌ها، نیایش‌ها. افزون بر اینها، مانی کتابی به نام شاپورگان دارد، که به پارسی پهلوى نگاشته، و بیشتر مندرجات آن راجع به تناسخ بوده، و چکیده عقاید خود را درباره شاپور ساسانی به رشته تحرير درآورده است. او کتاب انگيل(معرب انجيل) تمام منقش دیگری به نام ارژنگ داشت، که در آن تصویر هایی به قلم خودش از جهان مانوی بود، و تفسیر آنها و نیز کتابی به نام کفالایا یا سخنرانی‌ها که مجموعه گفتار های مانی است، و در آن پیشگوییهایی هم دیده میشود. مانی مخترع خط جدیدی بنام خط چليپى بود. کتاب های مانویان پارسى و پارتی زبان و سغدی زبان و غیره به آن خط نوشته شده بود که مشتق از پهلوى و ساده تر از آن است.
به آفريد، همچنین منشور های بسیار به اصحاب و پیروان خود، و شاهان و انديشمندان و دانشمندان عالم هم فرستاده که اسامی عده ای از آنها در ضمن فهرست ۷۶ رساله مانی و اصحاب او در کتاب الفهرست ابن ندیم به ما رسیده است. پنج کتاب را به زبان پارسى نوشت. یکی از کتاب های مانی معروف به سفر الجبابره (کتب زور گویان و يا سفر تيتانها) است، که قطعاتی از آن بزبان های ایرانی بدست آمده. دیگر کتابها، سفر الأحیاء (کتاب زندگان)، سفرالأ سفار (مادر کتابها)، فرائض المحبین (وظایف دوستداران)، فرائض المستمعین (وظایف شنودگان)، بنگاهیك و يا راز هاى كيمياگرى عظيم است. دیگر انجیل زنده یا انگيل مانی را باید نام برد، این کتاب که قطعاتی از آن در آثار تورفان (٤)بدست آمده است، و ظاهراً یک جلد آلبوم تصاویر که مبین و نشان دهنده مطالب کتاب بوده و در یونانی ایقون و در زبان پارتی اردهنگ و در پارسی ارتنگ یا ارژنگ و در زبان قب طی ایفونس و در کتاب های مانوی چینی تصویر دو اصل بزرگ نامیده می شد.
كتاب منقش ارژنگ و يا انگيل(معرب آن انجيل) است نشان دهنده عمق دانش معنوى، فرهنگ و دانش علمى شگفت انگيز فردی مانى است و سند محكمى بر این نکته است که او در درجه اول از دانشمندان تاريخ بشريت بوده و هست. وی در خوارزم، دعوت خود را آغاز کرد و تأثیر بسیاری بر پیروان خود داشت و آيين او تا قرن‌های بعد در تمامى دنيا ادامه یافت.
مانی علاوه بر نوشتن کتاب‌ها و رساله هایی که از آنها نام بردیم، در سرودن شعر هم ید طولایی داشته و پیروان او اشعارش را با نوای موسیقی با آواز می‌خوانند و اشک می‌ریزند.

مبانى اعتقادى مانى:
مانی در باب مبدأ خلقت گوید: «در آغاز دو اصل اصیل وجود داشته: نیک و بد،
و نيك، در پنج موجود تجلی میکند که به منزلهء واسطه های بین آفریدگار و آفریدگان و در حکم پنج اصل هستند.
اینچنین: ادراک، عقل، فکر، تأمل، اراده.
بدى و پليدى و تاریکی هم پنج عنصر ظلمانی دارد که بر روی یکدگر قرار دارند، اینچنین: دخان یا مه، آتش مخرب، باد مهلک، آب گل آلود، ظلمات.
مانی به تبع زرتشتیان گوید: قلمرو این دو از جانبی بهم پیوسته و از سه سوی دیگر بی نهایت است. تصوير چليپ آريايى و يا كليد زندگى كه از يك سر شبيه دايره و بهم پيوسته است و از سه طرف ديگر در بى نهايت.
در اين ميان فقط اراده آدمى است كه با تعيين مسير خوب يا بد، سرنوشت و زندگى خود را ميسازد. من در اينباره در مقاله كوتاهى كه پيش از اين نوشتم توضيح داده ام كه از اينجا ميتوان خواند
مانى ميگفت،، تاريكى چون روشنایی را ببيند با همهء نیروی خویش بدو حمله برد. و در باره خودش ميگفت، « من که مانی پیامبر راه راستى هستم، مأمور نشر حقایق در سرزمین خداوند بال شدم» و هم در سرودی که به زبان پهلوی سروده گوید: «من از بابل زمین آمده ام تا ندای دعوت به راستى و روشنايى در همهء زمین بپراگنم».

۲۲.۸.۰۲

خداوند بال، اهورا مزدا



خداى «بال» و يا اهورامزدا همان خداى ميانرودان و يا بين نهرين است. و او را خداى طبيعت و ذات موجودات طبيعى مينامند. كه همه جا با بال پرنده، همراه است. و او را چیزى قائم به ذات دانسته‌اند که نسبت به همنوعان خود برتر و از آنها بى‌نیاز است، (مانند دمى كه در درون آدمى دميده شده است) و خداوند، درواقع بال آدمى است. بال به معنی دل هم است و خداوند بال، همان است كه در دل نشسته است. براین اساس برغم وجود این معناى مشترک در همه کاربردها، خداى بال در موارد گوناگون مصداق و معناى بال به معنی دل استمتفاوتى دارد؛ مثلاً بال زن به معناى شوهر او، بال در مورد درخت خرما به معناى نخل بى‌نیاز از آبیارى، بال یک چیز به معناى مالک و صاحب آن و بال یک مکان به معناى بخش مرتفع آن است. خداى بال در تمامى آثار باستانى بدست آمده از ميانرودان و يا ايران بزرگ، تحت نقش بال پرنده ديده ميشود. ظاهرا آرياييها نخستین اقوامى بودند كه خداوند «بال» را خدا دانسته و به نيايش او روى آوردند. آنها براى «بال» آتشكده ها ساخته و محافظان بسیارى بر آن گمارده بودند. و هر شهر «بال» یا «شهر‌خدا»ى خاصى داشته و همانند پدر، بزرگِ شاهان و سرچشمه حاصلخیزى زمین پنداشته مى‌شده است. اهالى فنيكس كه به آنها کنعانیان و يا فنيقيها ميگويند(نام اصلى و پارسى آنها فنيكس است)و به مردمى كه در كنار مديترانه زندگى ميكردند مانند لبنان امروزه گفته ميشد، از دیگر گروه مردمى بودند که ظاهراً تحت تأثیر آرياييها «بال» را خداى آفتاب لقب داده و شکل انسانى آن را بعنوان بزرگ‌ترین معبود مى‌پرستیدند. مطابق گزارش هایى، کنعانیان بطور کلى خدایان خود را «بال» نام نهاده و بر فراز قله‌ها، درون دره‌ها و کنار نهرها براى آنها معابدى خاص ساخته اند. همچنين مصريها، و مردم ساكن شمال آفريقاى امروزى مانند، ليبى هم خداوند بال را خداى اصلى خود ميدانستند. نام مصر از ریشهٔ سامى است. و با نام‌های دیگر زبان‌های سامی برای مصر از جمله (میتزراییم) هم‌ریشه است. نام مصر به معنی «دو تنگه» است و به جدایی میان دو دودمان بخش‌های شمالی و جنوبی مصر اشاره دارد.واژهٔ مصر در اصل خود معانی شهر، تمدن، کلان‌شهر، زمین، و مرز هم می‌داده‌است. مصری‌ها سرزمین خود را «کی مِسْت» می‌نامیدند که به معنی سیاه است، زیرا زمین‌های مصر را زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می‌دانستند. اسم مصر که در اصل و پارسى «اِگیپت» یا «اِژیپت» است و فقط در تلفظ آن جزئی اختلافی بین زبان‌های مختلف هست، از لفظ «خی کُپتا» است: فینیقی‌ها منفیس را چنین می‌نامیدند و از فینیقی‌ها این لفظ به اروپا سرایت کرد. «خی کُپتا» هم از لغت مصری «خاتْ‌کاپْ‌تا» آمده که به معنی «معبد روح پتا» است سومريان(ساكنان ايران بزرگ از شمال خليج پارس، يعنى جنوب ايران، تا عراق و سوريه) نيز خداوند «بال»، را بعنوان خداى واقعى ميشناختند و او مورد نيايش بوده است. فنيقى ها خداوند «بال» را پيروس،(پيروز)، ایرلندی ها آن را به اسم «بیل» (بال)، رومی ها «بیلوس» و یونیان به نام «پيلوس» ناميده و او را عبادت مى‌کردند. آثار باستانى بدست آمده كه همگى داراى بال هستند، از وجود عبادت خداوند «بال» در تمامى دنيا، مى‌توان مؤید این مطلب دانست. و گویا آرياييها بعنوان مردمى دریانورد در رواج اين خدا در مكانهاى آباد آنزمان بجز ميانرودان و در دنيا نقش داشته‌اند. هنوز در شهر «پالمیر » آثار آتشكده قدیمى بزرگى به نام بال مشهود است. در کشفیات مصرى ها از نيايش خداوند بال، آثارى فراوان بر جاى مانده است. «بال» همچنين نام بزرگترین معبود مصريان هم هست. ملل باستان (مصرى ها،کنعانیان، سومريها، کلدانیان، آسوریان ) به تقليد از آرياييها، «بال» را خداى طبيعت ميدانستند و سمبل عظيم طبيعت را مهر يا خورشيد ميناميدند و آتش را مظهر اين سمبل بزرگ طبيعت، يعنى خورشيد دانسته و زمان نيايش در مقابل آن مى ايستادند. و بربر ها چون از فلسفه آنها سردرنميآوردند و فقط آنها را هنگام نيايش در مقابل آتش ميديدند، از روى نادانى آنان را آتش پرست ميناميدند. بال همچنين نام ستاره ٔ مشتری است. و بهمين دليل بربر ها تصور ميكردند مردم باستان و تمدن هاى باستان، اجرام آسمانى را پرستش مینمودند! و اهالی فنیقیه و کنعان و سایر همسایگان ایشان را آفتاب پرست و ماه پرست ميناميدند. و چون از علم عظيم نجوم آريايها هيچ نميدانستندو نميدانند، آنرا با جادوگرى و نيروى ماوراء طبيعت يكى ميدانستند ، و البته هنوز هم در همين حماقت بسر ميبرند. و گاها ايرانيان را آتشپرست مينامند. بال بمعنى خداوند و آقا است و باید دانست که خداوند بال خداى مشترك تمامى اقوام باستانى است. آشور هانیبال - که نامش به معنای (خدای بال را خشنود می کند) است از پادشاهان امپراتورى پارسى است و پيش از هر چيزى يك نابغه نظامى است در كارتاژ با روميها جنگيد و آنان را بزانو زدن وادار كرد. همچنين بالتازار كه نامش از خداوند بال گرفته شده است از امپراتوران معروف باستانى پارسى و فرزند نبوکدنصر( بخت النصر ) است كه در سال 554 ق .م . به سلطنت رسید. و در اعتقاد به خداوند بال اصرار داشت. و گفته ميشود كورش كبير با پيروزى بر بالتازار به سلطنت رسيد. و كارى كه جحودان براى مخدوش كردن خداوند بال كردند، مطابق معمول، ابتدا عوض كردن نام بال و سپس ساخت يك كپى و يك مشابه از خداوند بال بود. بدين ترتيب كه يك بت ساختند و نام آنرا بعل گذاشتند. و آنرا بت جحودان ثبت كردند. و نوشتند كه بعل نام بتی در شام است كه قوم الیاس آنرا میپرستیدند. در كجا؟ در شهر «بعلبک» لبنان!! و ما در باستان نه قوم الياس داشتيم و نه «بعلبک» لبنان! بهرحال جحودان بر طبق عادت خود، و براى ساخت پيشينه براى خود توسط جعل و كپى سازى، و براى رقابت با اين خدا، بتى بنام بعل ساختند، كه خود ميپرستيدند، و در زبان عبرى این واژه بعل را به معناى رب النوع (خداوند یا آقا) آورده اند. و در فرهنگ جحودى، بعل اسم عَلَم براى بتى است که ميگويند، در شهر «بعلبک» لبنان، بنى‌اسرائیل آن را مى‌پرستیده‌اند تا این که الیاس پیامبر براى هدایت آنان مبعوث شد. گویند: نام این شهر نیز برگرفته از نام همين بت‌ است. و در نوشتار نويين آمده كه بعل را همان «بال» و ايندو را يكى دانسته اند!! و با اينكه تلاش شده خداوند «بال» را همان بعل جحودى بدانند، بين بعل جحودى و خداوند بال آريايى تفاوت از زمين تا آسمان است. هر چند اظهارنظر قطعى درباره سابقه پیدایش بعل بعنوان خدا نزد جحودان دشوار است؛ اما جحودان براى اين خدا قربانگاه ها ساخته و در برپایى جشن ها به قربانى کردن انسان نیز مى‌پرداختند. و حتى فرزندان خود را براى تقرب به آن، قربانى مى‌کردند كه داستان قربانى كردن اسمائيل توسط ابراهيم از معروفترين قربانيان بت بعل در بين بنى اسرائيل است. جحودان براى جا افتادن اين بت، در مقابل خداوند بال، در پيشينه ساختگى كه براى بربر هاى ساکن حجاز ( كه نام اعراب بر آنان نهادند) ساختند، نیز بت هاى لات، عُزّى و مَنات را دختران بعل ‌دانستند! و همچنين واژه بعل، را سه بار در قرآن وارد كردند: در آیه‌ 128 سوره نساء/4 و 72 سوره هود/11 معناى شوهر و در آیه 125 سوره صافات/37 معناى بت دارد: «و اِنَّ اِلیاسَ لَمِنَ المُرسَلین × اِذ قالَ لِقَومِهِ اَلا تَتَّقون‌ × اَتَدعونَ بَعلاً‌و تَذَرونَ اَحسَنَ الخلِقین». مفسران در معنا و مصداق بعل در آیه 125 سوره صافات/37 اختلاف کرده‌اند. برخى چون عکرمه، مجاهد، قتاده و سدى آن را واژه‌اى مانوى به معناى رب دانسته‌اند.

۲۱.۸.۰۲

چليپ و يا كليد زندگى



چليپ و یا چليپ آریایی يكى از مهمترين نماد هاى باستانى ايرانى است. و در كنار نماد هاى مهم ديگر پارسى، مانند درخت زندگى، ماهى نگاهدار درخت زندگى جاى ميگيرد.(١) چليپ از نظر ظاهرى یک شکل هندسی، شبيه علامت بعلاوه در حساب است که شامل دو خط ميشود که بر یکدیگر عمود باشند، بطوریکه یک یا دو خط از آن ها از وسط قطع شود. خط ها معمولاً به صورت عمودی یا افقی هستند. چليپ ظاهرا شبيه علامت بعلاوه ولى از نظر معنا بسيار گسترده است.
چليپ از نظر:
- از نظر زيست شناسى، چليپ نمايانگر ٤ عنصر زندگى، آب، زمين(خاك)، باد و خورشيد است كه آتش نماينده خورشيد بر روى زمين ميباشد. ایرانیان باستان ميدانستند كه خورشيد - زمين - آب و باد، دلیل پدیداری زندگی و چرخه زندگی و رویش‌هاست. این ۴ گوهر از عوامل خلق‌کننده هستند و بنابراین برای آن‌ها ارزش زيادى قایل بودند و از آلودن آنان بشدت پرهيز كرده و آلودن اين چهار تا را گناه كبيره ميدانستند. حتى وقتى در مقابل آتش به نيايش يزدان مى ايستادند، دهان خود را با پارچه اى سپيد ميپوشاندند تا با نفس خود، آتش را آلوده نكنند. ( برعكس امروز كه تنها چيزى كه جرم ندارد ، از بين بردن و آلودن اين چهار است!).
- چليپ از نظر معناى زمين شناسى، نمايانگر تقاطع خط استواى زمين با خط محور زمين و يا خطى است كه دو قطب زمين را بهم وصل ميكند. در علم جغرافياى پارسى ، تقاطع خط استوا با خط محور ( فلک ) که خط شمالی جنوبی باشد، يك چليپ است. چليپ خط چهارگوشه شکلی است که از تقاطع خط محور و خط استوا در فلک پدید آید و آنرا چليپ افلاک نیز گویند و چليپ بزرگ نیز نامند.
- همچنين چليپ نماینده تقسیم عالم به جهت هاى چهارگانهٔ است. و همزمان یا بیانی از مجموع مفاهیم الاهیات در خط عمودی و جهان مادى در خط افقی، همراه است.
تا بصفت بود فلک صورت دير مانى
محور خط استوا شکل چليپ خسرو .خاقانی

- چليپ از نظر نجوم و ستاره شناسى، نمايانگر چهارستاره است که در نزديكى ستارهگان چهارگانه شاهين واقع شده. و صورت یازدهم از صور نوزده گانه ٔ شمالی فلکی است كه در نجوم پارسى آنرا ماهى نیز نامند. چليپ را ستاره ٔ چهارگانه و سپس شاهين واقع نیز خوانند. در ستاره های ثوابت رصدشده ٔ آسمان دو دسته ستارهگان چهارگانه است که شاهين نامیده شده ، و به شاهين پرنده و شاهين قرار گرفته(واقع)، بخش ميشود.

چليپ همچنين بعنوان نماد خورشید و عامل زندگی است كه با واژه چرخ زندگی یا فلک یا چرخ روزگار همگون ميباشد. همچنين نمايانگر جايگاه خورشيد در اعتدال بهارى و آغاز گردش نوين و دوباره زمين بدور خورشيد ميباشد. و اينكه خورشید همانند یک چرخ همواره در حال چرخیدن است و این چرخش دایمی است و سرنوشت انسان به ان پیوند دارد.
اينكه در ٢٠ هزار سال پيش علم انسان آريايى تا اين حد بوده كه نه تنها از گرد بودن زمين و گردش آن بدور خود و بدور خورشيد و گردش كواكب و ديگر واقعيت هاى شگفت انگيز نجوم خبر داشته است، بلكه از نظر زمين شناسى هم از خطوط استوا و محور زمين نيز باخبر بوده و اين از نظر علم ناقص امروزى نميتواند از انسان ٢٠ هزار سال پيش برآمده باشد و احتمالا موجودات فضايى اين علم را به آرياييها داده اند! بهرحال شاهد ما ايرانيان، جشن نوروز و تحويل سال و ماهى سفره هفت سين است كه شامل تمامى اين واقعيتهاى علمى مربوط به باستان ايرانى است و آنرا بزبان ساده، اثبات ميكند.
چليپ با قدمتى بيش از ٢٠هزار سال متعلق به ابر انسانهايى است كه در بيش از ٢٠ هزار سال پيش در فلات قاره ايران و يا سرزمين ميانرودان (بين نهرين)ميزيستند.(٢) اين ابر انسانها بقدرى شگفت انگيز و پيشرفته بودند كه امروزه آنهارا موجودات فضايى ناميده و زمينى بودن آنها را انكار ميكنند. (٣)







رد پاى چليپ را تقريبا در سراسر دنيا ميتوان يافت. در ايران در دیواره عظیم نقش رستم ٤ عدد چليپ به ارتفاع بیش از ۶۰ متر در دیواره کوه حک و تراشیده شده‌ اند. كه گفته ميشود اين چهار چليپ در نقش رستم آرامگاه ۴ پادشاه ایرانیاست كه در داخل بلندترین چليپ حجاری بر کوه نقش بسته است. در هر كدام از آنها به خط چلیپى نوشتارى حك شده است (٤)و خط چليپى شکلی است از دو خط متقاطع که بزوایای قوایم تقاطع کرده باشد:(٥)ای مصدر راستی به عهدت
منسوخ بود خط چلیپا. سنجر کاشی
نمونه‌هایی از چليپ در غرب ایران و در تمدن سند نیز پیدا شده‌است و نشانه حوزه تمدن میترا (ایزد مهر) است. (٦)
رد پای چليپ را همچنين در سنگ نگاره مجسمه ای در سر پل ذهاب می‌توان دید که احتمالاً مربوط به ۴ هزار سال پیش است. بعد از آن در تخت جمشید و در جام آرگان(ارجان)(٧) هم می‌توان نقش چليپ را به فراوانى دید. در حال حاضر در معابد بودایی و هندوی و مكزيكى نماد چليپ را ميتوان بعنوان نماد مقدس ديد و در ژاپن اين نماد، يك نماد ملی گرایانه است. در مصر باستان، آنخ و يا هروس (چليپ سنت آنتونی با حلقه ای در بالای آن) نشانۀ زندگی بود. همچنین هندوها، بوداییان، سلت ها، و سرخپوستان امریکای شمالی از چليپ استفاده می کردند. در امریکای پيش از مهاجرت جحودان به آن، چليپ علامت خدای باران بود و در مملکت گِل (فرانسه باستان) بر آفتاب دلالت می کرد. مردم باستان مصر و اسکندریه تا سوس اقصی (شهری در مغرب در ساحل اقیانوس غربی)، روم و دریای سیاه چليپ را هنگام طلوع میان دو چشم، و مردم سند و هند، در برابر(محاذی)ستون فقرات و پشت و در هنگام غروب در مقابل گونه چپ و مردم اهالی خوارزم ، ری ، نیشابور و خراسان ، بهنگام غروب در برابر چشم چپ خود قرار می دادند و هنوز هم در برخى مكانها اين كار انجام ميشود.

امروزه آثار باستانى مربوط به چليپ، اكثر موزه هاى دنيا را بوفور پر كرده است و يك نمونه آن سیلندرى است از تمدن آريايى مربوط به ۵ هزار سال پيش با دو چليپ مقدس كه در موزه لوور فرانسه قرار دارد.

نقش رستم (دیواره چلیپا) در شهرستان مرودشت.

۷.۱.۰۲

جوشن نادر شاه كبير، نوروز پيروز

جوشن نادر شاه كبير در موزه تركيه

دست صبا برفروخت، مشعلهٔ نوبهار
مشعله داری گرفت، کوکبهٔ شاخسار
ز آتش خورشید شد، نافهٔ شب نیم سوخت
قوت از آن یافت روز، خوش دم از آن شد بهار
خامهٔ ما نیست طلع، چهره گشای بهار
نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخسار
گشت ز پهلوی باد، خاک سیه سبز پوش
گشت ز پستان ابر، دهر خرف شیرخوار
پروز سبزه دميد، بر نمط آب گیر
زلف بنفشه خميد، بر غبب جویبار
نرگس بر سر گرفت، طشت زر از بهر خون
تارک گلبن گشاد، نیشتر از نوک خار
شاه ریاحین به باغ، خیمهٔ زربفت زد
غنچه که آن دید ساخت، گنبدهٔ مشک بار
آب ز سبزه گرفت، جوشن زنگار گون
سوسن کان دید ساخت، نیزهٔ جوشن گذار
جوشن زرنگار گون و نيزه جوشن گداز هر دو كنايه از نيزه و جوشن نادر شاه كبير است كه بسيار زيباست و امروزه در موزه آناتولى قرار دارد.
جوشن بمعنى خفتان، لباس و جامه فلزى است. و با زره فرق دارد، چه زره از ورقه هاى فلزى و يا چرمى است و جوشن جامه فلزى است كه از حلقه ها و پولكهاى كوچك فلزى تشكيل شده كه مانند تورى كنار هم و رويهم چيده ميشوند و انعطاف پذيرى و آزادى فعاليت بيشترى را نسبت به زره براى دربر دارنده، فراهم ميسازد.
جوشن لباس رزم، و سپر بدن سربازان پارسى بوده و ساخت جوشن فقط و فقط مربوط به ايرانيان است و بس. پس در هركجا تصوير سربازى ديده شد كه جوشن بتن دارد، ميتوان تا صد درصد مطمئن بود كه سرباز پارسى است. در ايران تا ٢٠٠ سال پيش كه هنوز امپراتورى پارسى چنين از هم پاچيده نشده بود، هنر و علم در هر كارى حرف نخست را ميزد. مثلا همين جوشن يك شاهكار هنرى بود، چرا كه سربازان پارسى خياط هايى داشتند كه براى آنها بطور منحصر بفرد جوشن، ميساختند. و جوشن يك لباس تورى فلزى بسيار مقاوم و در عين حال سبك بود، كه پيكر سربازان پارسى را از برخورد شمشير و تير و ديگر آلات قتاله در امان ميداشت و اجازه نميداد بدن سرباز پارسى آسيب ببيند. فلزى كه در ساخت حلقه هاى كوچك جوشن بكار ميرفت بسيار سبك و مقاوم بود، احتمالا يك چيزى تو مايه هاى سیلیکون کاربید كه امروزه در ساخت هليكوپتر بكار ميرود. كاربرد شگفت انگيز جوشن هاى پارسى در آن بود كه به لطف چیدمان خاص حلقه هاى سازنده‌اش می‌توانستند از حالت انعطاف‌پذیرى كه در حالت عادى داشتند و به سرباز پارسى امكان فعاليت آزادانه را ميدادند، به حالت سخت و مقاوم و غير قابل نفوذ در زمان نبرد تغییر حالت دهند. و اين تكنيك هنوز در بين محققان امروزى بعنوان يك معما حل نشده است. پولک‌های فلزی جوشن با حلقه بهم متصل می‌شدند. به پولک‌های فلزى و پولادينى که جوشن از آن تشکیل می‌يافت غیبه گفته می‌شد. همچنين گفته ميشود كه جوشن در هزاره نخست پیش از میلاد و در دوران امپراتورى ساسانى از طرف هنرمندان پارسى ابداع شده است و اولين جوشن يافت شده در كاوشگريهاى منطقه لرستان ايران است كه از دوران امپراتورى ساسانى بجا مانده است. و جوشن انواع گوناگون داشت. در صورت فلزی بودن پولک‌ها، به آن جوشن و در صورتی که جنس لایه محافظ از چرم و ابریشم بود، بیشتر به آن خفتان و يا قزاقند گفته می‌شد. خفتان هم يكى ديگر از جامه‌هاى رزمى ايرانيان بوده است كه جامه اى هنگفت و ستبر بوده كه از چرم و ابریشمى كه توسط پارسها غير قابل نفوذ ميشده، ساخته و ضربه خنجر و شمشير را بر روى خود می‌لغزانده است و بر آن اثر نمی‌کرده است. خفتان را معمولا پليسها بر تن ميكردند و يا سربازانى كه در شهرها خدمت ميكردند.
واژه‌های قزاگند، گَبر، خفتان، قزاگنگ، قزاغند، قزاکند و قزاقند همگى مترادف واژه جوشن است. و به ارتش رضا شاه كه همگى قزاقند و يا خفتانى كه از پشم فشرده ساخته شده بود، به تن داشتند، لشگر قزاق و يا سربازانى كه قزاقند بتن دارند، ميگفتند و اين نام از همين جا گرفته شده است.
همچنين گاهى به جوشن، غیبه هم ميگفتند. و تفاوت غيبه با جوشن اينست كه حلقه ها در جوشن قابل ديدن هستند درحاليكه در غيبه، فلزات تُنُک کوچک را بر هم مينهادند و اين پولكها در ظاهر، قابل ديدن بود و نه حلقه ها. همچنين به غيبه بطور كلى، به پاره های كوچك فلزى و پولکهای آهن وپولاد که بر جوشن، در جیبه و بکتر و دیگر جامه ها و سلاحهاى فلزى بكار گرفته ميشد، ميگفتند.
همان جوشن و خود غیبه به زر
بپوشید درزیرشان چون زبر.فردوسی

جوشن نادر شاه كبير در موزه تركيه

از معروفترين جوشن هايى كه امروزه در موزه هاى دنيا ميتوان يافت جوشن نادر شاه است كه در موزه آناتولى قرار دارد. ديگر جوشنهاى دوران امپراتورى هاى ساسانى و صفوى در موزه هاى انگليس و لور فرانسه و متروپوليتن آمريكا قرار دارد.
شما را من از هر بدی جوشنم
بهین میزبانْتان به گیتی منم .فردوسى

سرو ز بالای سر، پنجهٔ شیران نمود
لاله که آن دید ساخت، گرد خود آتش حصار
یاسمن تازه داشت، مجمرهٔ عود سوز
شاخ که آن دید ساخت، برگ تمام از نثار

۱۱.۳.۰۱

داستان گلها



نام کتاب: داستان گلها
نویسند : پارسی، نام نویسنده از روی کتاب پاک شده است.
دوران امپراتوری صفوی
این کتاب در زمان قاجارها به فرانسه برده شد و امروزه در موزه لور پاریس نگهداری میشود.



۲۷.۱.۰۱

انوار سهیلی برزویه



چراغ ستارگان که معمولاً بعنوان افسانه های بیدپای در غرب شناخته می شود - کتاب داستان مصوری بزبان پارسی است که در زمان قاجارها توسط پزشک ایرانی برزویه در مسافرتی به هند نوشته شده است. برزویه برای درمان مهاراجه هند به آنجا سفر میکند و همزمان کتابی مصور در شرح حال حیواناتی که در آنجا زندگی می کنند، مینویسد. دقیقاً مانند کتاب هزار و یکشب، افسانه‌های این کتاب با بازگویی شخصیت‌های یک داستان به داستان بعدی، میرود و با حداکثر سه یا چهار داستان در هم تنیده میشوند. بسیاری از افسانه‌ها نگاهی اجمالی به رفتار انسان دارند و بر قدرت کار گروهی و وفاداری تأکید می‌کنند. مثلا در یکی از داستانها شرح داده میشود که چگونه یک شکارچی گروهی از کبوترها را در توری می‌گیرد، و موشی برای نجات آنان طناب را می‌جود. نسخه ی خطی این کتاب که متعلق به ایران قرن نوزدهم است هم اکنون در موزه هنری والتزو نگاهداری میشود و به ویژه به دلیل تصاویر نفیس آن - صحنه هایی از میمون های لاک پشت سوار، جنگ پرندگان، موش های صحرایی، کوه های ارغوانی ظریف - در مجموع ۱۲۳ تصویر بسیار زیبا و قابل توجه است. هنرمند پشت  خالق نگارش با خط  شیک نستعلیق که داستان را نگارش کرده، توسط موزه هنر والترز (که نسخه خطی را در اختیار دارند) با عنوان شخصی بنام میرزا رحیم نام برده شده است.

۲۵.۱.۰۱

باغ مالابا ابن سینا


تصاویر منتخب خیره کننده از کتب باغ مالابار، رساله ای حماسی که به خواص دارویی گیاهان  می پردازد. این کتاب که در اصل به زبان پارسی نوشته شده بود، در مدتی نزدیک به ۳۰ سال توسط ابن سینا گردآوری شد و در ۱۲ جلد حدود ۵۰۰ صفحه، با مجموع ۷۹۴ حکاکی روی صفحه مسی بین سال‌های ۱۶۷۸ تا ۱۶۹۳در دوران امپراتوری صفوی منتشر شد و در زمان قاجارها توسط هندریک ون رید (Hendrik van Rheede) ، از ایران به هلند برده شد و گفته می‌شود که او علاقه شخصی زیادی به این مجموعه داشته است. این کار توسط تیمی متشکل از صدها تن شامل پزشکان، اساتید پزشکی و گیاه‌شناسی، گیاه‌شناسان آماتور و شاگردان ابن سینا با تصویرگران و حکاکی ها، همراه با همکاری مردم عادی و حکومت وقت تهیه شده است،


۲۳.۱.۰۱

نقشه شهر تبریز در امپراتوری صفوی



یکی از ریاضیدانان معروف دوران امپراتوری صفوی در قرن شانزدهم میلادی شخصی بنام ناسوه است که علاوه بر نوشته‌های مهم او در زمینه‌های ریاضی و تاریخ، بیشتر بخاطر مینیاتورهای نفیسش که مناظر و مراکز شهری مختلف ایران قرن شانزدهم را به تصویر می‌کشد، شهرت دارد. این تصاویر را می‌توان در چهار جلد کتب تاریخی او یافت، که اکنون در کتابخانه دانشگاه استانبول است - که به جنگ امپراتور سلیمان صفوی در ۱۵۳۲-۱۵۵۵ می‌پردازد. ناسوه، نابغه همه‌جانبه ایرانی‌الاصل در آثار نفیس خود شهرهایی را که همراه ارتش امپراتوری صفوی از تبریز (تصویر بالا) به سمت بغداد و سپس استانبول و مسیر بازگشت از طریق حلاب و اسکی‌شهیر از آنها عبور کرده است را بتصویر میکشد. ناسوه با نام ناسوه ماتراکچی، معروف است و در واقع، نام او از ابتدا ماتروکچی نبود، بلکه این لقبی است که به او بخاطر اختراع نوعی بازی در چمن‌بازی به نام ماتراک داده شده است (کلمه‌ای که به معنای «آب‌دار» یا «گرز» است، و وسیله اصلی در قلب بازی میباشد). این نام ماندگار شد و بعداً ژانر خاص خود را در هنر مینیاتور صفوی، «سبک ماتراکچی»، توصیف کرد که آثاری را که تمایل او به جزئیات و دقت اجرا را بازتاب می‌داد، شرح میداد. آخرین، تصویری که ناسوه کشیده از شهر استانبول در سال ۱۵۳۶ میباشد. (آخرین تصویر در زیراست)
یادآوری میشود کتابخانه استانبول پر از کتب دانشمندان و حکما و هنرمندان ایرانیست که پس از جنگ جهانی اول بدست ترکها افتاده و ترکها تعداد زیادی از این کتب را به غربیها داده و آنچه که باقیمانده بنام خود زدند. ولی مشگل اصلی ترکها در مالخود کردن این کتب این است که این کتب هم بزبان پارسیست و هم در جایجای این کتب عشق به ایران موج میزند. 

۱۲.۸.۰۰

قطره ای از دریای غارت و چپاول

تعداد کمی از آثار باستانی کشف شده در خاک ایران که بجای زینت بخشی موزه های ایران، نزد غربیهاست!
 در این چهل و چند سال اخیر که کشور ایران تحت اشغال غرب وحشی قرار گرفته و جیره خواران عرب و ترک در این سرزمین مقدس به ویرانگری و توحش مشغول بوده اند, تمامی آثار باستانی که از خاک ایران کشف شده به خارج از ایران برده و بنام این و آن ثبت گشته است و آنچه را هم که نتوانستند ببرند, طبق معمول ویران و نابود ساخته اند, از جمله تخت جمشید که دیگر چیزی ازش باقی نمانده.


۱۱.۸.۹۹

آنکس که نیامده میداند



در نخستین ورق از دفتر سوم مثنوی, مولانا جلاالدین بلخی, در اثبات جهان آخرت, مثالی میزند و میگوید: حکایت آدمی در مورد قبول دنیای آخرت مانند جنینی است که در رحم مادر خون میخورد و منکر چیز دیگری بجز آنچه میبیند و حس میکند میشود.

جلاالدین میفرماید : اگر به آن جنین بگویند که پس از مدتی تو به دنیایی وارد میشوی که چنین است و چنان است, (کوهها دارد و دشتها و دریاها و شگفتیها و و و ), جنین بطور کلی منکر شده و میگوید: دنیا همینی است که من در اویم , تنگ و تاریک و پر خون و چیز دیگری نیست.

پرسش اینجاست که وقتی بقول دانشمند دانشمندان, خیام کبیر:
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد.

و یا :
پیری دیدم به خانه خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری؟
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و کسی باز نیامد باری.

و یا :
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هرکس سخنی از سر سودا گفتند
ز آنروی که هست کس نمیداند گفت.(۱)

و یا :
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بند های مشکل به حیل (۲)
هر بند گشاده شد بجزبند اجل.


جلاالدین از زبان کسی به جنین میگوید که دنیا چنین است و چنان است, که دنیا را دیده و میشناسد و این توانایی را دارد که در گوش جنین چنین سخنی را بگوید, ولی چه کسی در میان ما آن دنیا را دیده, تجربه کرده و میداند دارای چه کیفیتی است که بتوان به گفته اش توسل جست و آنرا پذیرفت؟ حتی یک نفر از ۱۲۴ هزار پیغمبر هم جرات چنین ادعایی را نداشته و حتی آخرین آنها هم با صدای بلند و بصراحت گفته که معجزه نمیداند, از غیب خبر ندارد و بجز آنچه در عالم غش به او وارد میشود چیزی نمیداند . پس چگونه است که جلاالدین با چنین اطمینانی از جهانی دیگر سخن میگوید؟ مگر اینکه قبول کنیم:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال, شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند بروز
گفتند فسانه ی و در خواب شدند.

و یا بقول دانشمند ایران عطار کبیر
در حقیقت زین همه طاق و رواق
نیست کس آگاه جز از طمطراق
هیچکس از سر کار آگاه نیست
زانکه آنجا هیچکس را راه نیست
نیست کس را از حقیقت آگاهی
جمله میمیرند با دست تهی . عطار

و باز هم خیام بزرگ:
برتر ز سپهر خاطرم روز نخست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ میجست
پس گفت مرا معلم از رای درست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ با توست.

از دفتر سوم مثنوی:

گَر جَنین را کَس بِگُفتی در رَحِم
هست بیرون عالَمی بَسْ مُنْتَظِم

یک زمینِ خُرَّمی با عَرض و طول
اَنْدَرو صد نِعْمَت و چندین اَکول

کوه‌ها و بَحْرها و دشت‌ها
بوستانها، باغها و کَشتها

آسْمانی بَسْ بُلند و پُر ضیا
آفتاب و ماهْتاب و صد سُها

از جنوب و از شِمال و از دَبور
باغ‌ها دارد عَروسی‌ها و سور

در صِفَت نایَد عجایبهایِ آن
تو دَرین ظُلْمَت چه‌یی دراِمْتِحان

خونخوری در چارْ‌میخِ تَنْگنا
درمیانِ حَبْس و اَنْجاس و عَنا

او بحُکْمِ حالِ خود مُنْکِر بُدی
زین رسالت مُعْرِض و کافِر شُدی

کین مُحالست و فریبست و غُرور
زان که تصویری ندارد وَهْمِ کور

جِنْسِ چیزی چون ندید اِدْراکِ او
نَشْنَود ادراکِ مُنْکِرناکِ او

همچُنان که خَلقِ عام اَنْدَر جهان
زان جهان اَبْدال میگویندشان

کین جهانْ چاهیست بَس‌َ تاریک و تَنگ
هست بیرون عالَمی بی بو و رنگ

هیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفت
کین طَمَع آمد حِجابِ ژَرف و زَفْت

گوش را بَندَد طَمَع از اِسْتِماع
چَشم را بَندَد غَرَض از اِطّلاع

همچُنان که آن جَنین را طَمْعِ خون
کان غذایِ اوست در اَوْطانِ دون

از حَدیثِ این جهانْ مَحْجوب کرد
غیرِ خونْ او مینَدانَد چاشْت خَورْد.


(۱) آنقدر ادبیات و بویژه اشعار بزرگان ما به نفع غربی و ترک و عرب هزار باره نویسی شده, و در رفت و آمد چنین تاراج بزرگی کمرهیچ جنایتکاری هم نشکسته, دقیقا آدمی بعنوان یک وارث پارسی, مطمئن نیست, آنچه میخواند دقیقا همانی باشد که دانشمندش گفته , و یا دستکم همانی باشد که در روز نخست بر روی کاغذ آمده است. در نتیجه اگر کسی لغات و واژه ها را پس و پیش میداند , گناه را به گردان شکسته راهزنان بداند و نهمرد پارسی که تمامی کتابخانه هایش را دویست ساله یا میبرند یا میسوزانندو یا خمیر میکنند. و یا از روی ترجمه های عربی و غربی دوباره به پارسی ترجمه کرده و منبع را غربی و یا عربی مینویسند.

(۲)حیل= قوه . حول . توانائی

۸.۸.۹۹

حاج ميرزا آغاسی

 
از خدمات بیدریغ و گسترده، حاج ميرزا آغاسی وزير محمدشاه قاجار از خائنین به ایران و نوكرسينه چاك انگليس و فرانسه، بجز فروش وغارت و ویرانی امپراتوری پارسها، کندن قنوات و ریختن توپ جنگی بود. اوبه بهانه کندن چاه و قنات , بر تمامی کندکاریهای دزدان فرنگی آثار باستانی ایران, سرپوش میگذاشت , و اگر با اعتراض چاه کنان روبرو میشد که کندن قنات در زمینی که آب ندارد بیفایده است, در پاسخ میگفت برای ایرانیان آب نداشته باشد, برای آنها( فرنگیها) که نان دارد, و دستور داده بود در کارخانجات توپ سازی ایران, بطور مدام توپ میریختند و کشتی کشتی این توپها رابه فرنگ میبردند. این دو کار بیش از هرعمل دیگری بانی نابودی امپراتوری پارسها شد. چراکه در انگلیس و فرانسه نه مصالح , نه تکنیک و نه ابزار توپ ریزی وجود داشت , و آنها برای تجاوزات خود نیاز مبرم به این فناوری داشتند. 
 
بیدل شاعیر دوران قاجار دراینباره مینویسد: 
نگذاشت برای شاه, جاجی درمی 
 شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی 
 نه مزرع دوست را از آن آب نمی 
نه لشگر خصم را از آن توپ غمی! 
 
حاجی در دوران پادشاهی ۱۴ساله محمدشاه (۱۸۳۴–۱۸۴۸/ ۱۲۵۰– ۱۲۶۴ ق) کار خیانت به ایران و نوکری انگلیس و فرانسه را بجایی کشاند بود که درکمال تعجب هر نامه ای را که به زیردستان خود مینوشت، یک نسخه را به جاسوسی خانه ی فرانسه و انگلستان هم می‌فرستاد. 
 
دراین باب، میرزا محمدتقی خان بارها به او تذکر میداد اما او گوشش بدهکار نبود.
 بساط دولت حاجی (میرزا آغاسی) از پای بست ویران بود. خیانت ها و کژاندیشی و غلط کاریهایش، امپراتوری را ناتوان کرد. در بیشتر استانها آشوب برپا شد. خزانه ملت را بکلی ور شکسته کرد. 
اگرچه او خودش آدمکش نبود، ولی مدار حکومتش بر سنت کشتار و ترور توسط تروریستهای انگلیس و فرانسه میگشت و عمّال او بیداد میکردند. انواع ستم و تعدی بر مردم روا میداشتند. غروب که میشد هیچ بچه و زنی جرأت بیرون شدن از خانه نداشت. مردم را راهی نبود که عرضحالی بکنند و اگر به «هیئت اجتماع میخواستند تظلمی کنند به انواع و اقسام تهمتها مبتلا میشدند. حاجی بجز فحش کار دیگر نداشت».
 
درعوض صدها فرقه مذهبی وعقبمانده که کاری بجز منفعل ساختن روح آزاده و پارسای پارسها نداشتند, سر برآوردند و شاه و وزیرش حاجی میرزا آغاسی خود جلوه ای از حکومت مذهبی گشتند . 
و جعبه جعبه تریاک ساخته و در بین مردم پخش میشد. این درحالی بود که انگلیس و فرانسه برای دولت حاجی هورا میکشیدند و برایش مرثیه میساختند و آفرین میفرستادند, نماینده انگلیس «کولوئل استوارت» در خاطرات خود آزادی‌های فردی و اجتماعی حکام بر این دوره را اعجاب‌انگیز میخواند!». کلنل استوارت در خاطرات خود میگوید: «آزادی بیان در ایران بیمانند است و توده مردم هرچه میخواهند میگویند!». سارتیژ سفیر فرانسه گزارش میکند: «در ایران کشتن و شکنجه عملاً لغو شده است»! 
 
میرزا آغاسی ۲۴ روز پس از مرگ محمد شاه قاجار به حرم عبدالعظیم رفته نامه ای به مسیو ف. کلمباری از دیگر خائنین و اعضای فارسی دان سفارت فرانسه می‌نویسد. و به خیانت و نوکری خود به فرانسه و انگلیس مباهات کرده و از اینکه پس از مرگ شاه این دو به او پشت کرده و از وی حمایت نکردند شکایت میکند. به نوشته فریدون آدمیت، این نامه در کتابخانه ملی پاریس موجود است. تاریخ نامه، اول ذیقعده ۱۲۵۴ قمری برابر با جمعه ۲۹ سپتامبر ۱۸۴۸ است.

تاریخ سیستان

 
پس از جنگ جهانی اول که قبایل وحشی و بربر مانند ( انگل ساکسون, عرب و ترک) بر بقایای امپراتوری پارس که تحت حاکمیت قاجارها بشدت ضعیف گشته بود, تاخته و میلیونها مردم را بیجرم و جنایات, سربریدند. رستم پورمهرهرمزداد, که خردمندی بود بینظیر درآن روزگار, و درآن هنگام استاندار سیستان بود را گرفته و به نزد رهبر بربرها آوردند, بربر بدو گفت: پارسها به گفتن سخنان حکمت آمیز معروفند , مرا از آن ادب و حکمت چیزی بگو تا ترا نکشیم. رستم گفت: نادانترین مردمان کسی است که چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا, کاری از او نرود, بزرق و افتعال و دروغ دست زده و بی حقیقت و اخلاق دم از یزدان پرستی زند, چشم دیدی ( ربا خواری) کند, دوستی زنان را بدرشتی و خشونت و منفعت خود در مردم آزاری جوید, و سپس درخواست ادب و حکمت نماید.
تاریخ سیستان ص ۱۰۶
 
حکایت بالا مرا به حکایتی که امروزه در سطح جهان جریان دارد, میبرد, رییس تروریستها و نابود کننده بشر و بشریت در سراسر جهان, معلم اخلاق شده و امروزه درخواست داد و عدالت میکند.
 ..............................................
دهگان که اعراب, آنرا دهقان تلفظ میکند, بمعنی ساکن و صاحب زمین باشد و اعراب آنرا بر ایرانیان اطلاق میکردند اعم از شهری، روستا، زارع و مالک.
 
فرخی از سیستان بود. . . و خدمت دهگانی کردی از دهگانان طوس . (چهارمقاله چ معین ص ۶۸). حکیم فردوسی از دهگانان (زمینداران) طوس بود از دژی که آن دژ را باژ خوانند. (چهارمقاله ص ۷۵).