‏نمایش پست‌ها با برچسب منوچهری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب منوچهری. نمایش همه پست‌ها

۲۲.۱۲.۹۶

بدین زرتشت امروز خوشترست نبیذ



بفال نیک و بروز مبارک شنبد
نبیذگیر و مده روزگار نیک به بد
بدین زرتشت امروز خوشترست نبیذ
بخور موافقتش را نبیذ نو شنبد
اگر توانی یکشنبد از صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد
طریق و مذهب مانی به بادهٔ خوش ناب
نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد
بروزگار دوشنبد نبیذ خور بنشاط
برسم موبد پیشین و موبدان موبد
بگیر روز سه‌شنبد بدست بادهٔ ناب
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبد
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
به ساتگینی می‌خور به عافیت گذرد
به پنجشنبه که روز خمار می زدگیست
چو تلخ باده خوری راحتت فزاید خود
پس از نماز دگر روزگار آدینه
نبیذ خور که گناهان عفو کند ایزد.

منوچهری



Glenn Miller - In The Mood [HQ]


۲۲.۱۲.۹۵

هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی


نوروز روزگار نشاطست و مشتری
پوشیده ابر دشت به دیبای شوشتری
خیل بهار خیمه بصحرا برون زند
واجب کند که خیمه بصحرا برون‌زنی
از بامداد تا بشبانگاه می خوری
وز شامگاه تا بسحرگاه گل چنی
بر ارغوان قلاده‌ی یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژه‌ عود بشکنی
بر گل همی‌نشینی و برگل همی‌خوری
بر خم همی‌خرامی و بر دن همی‌دنی
درست ناخریده و مشکست رایگان
هر چند برفشانی و هر چند برچنی
نرگس بسان کفه‌ سیمین ترازوییست
چون زر جعفری بمیانش درافکنی
ماند بسینه و دم طاووس شاخ گل
چون مشک و در دانه بدو در پراکنی
دو رویه گل چو دایره از سرخ دیبه است
چون پشت او برشته‌ زرین بیاژنی
باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگرست
گویی شده‌ست این گل دور وی باطنی
نرگس بسان چرخ به شش پره آسیا
آنچرخ آسیا که ستون زمردین کنی
چرخش ز زر زرد کنی وانگهی درو
دندانه‌ بلورین گردش فرو کنی
شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سر
ماننده‌ی مخالف بوسهل زوزنی
هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی
از همت بلند بدین مرتبت رسید
هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی
او را ز ریمنی گهر پاک باز داشت
ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی
آید بسوی او زهمه خلق خسروت
چون با نشیمن آید مرغ نشیمنی
از جام انگبین نترابد جز انگبین
از نفس او نیاید الا لطف کنی
هست او شریف و همت او همچو او شریف
هست اوسنی و همت او همچو اوسنی
رای موافق و نیت و اعتقاد او
از روزگار توسن برداشت توسنی
هستند شاه را خلفای دگر جز او لیکن
بکام اوست دل شاه معتنی
خورشید را ستاره بسی هست بر فلک
لیکن به ماه باز دهد نور و روشنی
احسان شهریار به تعلیم نیک اوست
چون قوت بهار به باران بهمنی
‌ای ذونسب به اصل خود و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرساوی و با نفع آهنی
تا مردمی نورزی و ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگویی و گویی تو گفتنی
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
ما مرغکان گرسنه تو بار خرمنی
تا حرف بی‌نقط بود و حرف با نقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی.

منوچهری

۲۰.۱۲.۹۴

شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند


نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی، نغز و دل‌انگیز و دل‌افروز
ور نیست ترا بشنو و از مرغ بیاموز


کاین فاخته زین گز و دگر فاخته زان گز
بر قافیهٔ خوب همی‌خواند اشعار


کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند


طوطی بچگان را سلب سبز بریدند
شلوارک با پایچه‌های طبریوار


کبکان بی‌آزار که بر کوه بلندند
بی‌قهقهه یک بار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو از این نیمه ، بدان نیمه بگردند


هر ساعتکی سینه به منقار برندند
چون جزع پر سینه و چون بسد منقار


شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند
گوییکه سحرگاه همی خواب گزارند
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند
از غالیه، بی‌آنکه همی غالیه دارند


صدبار بروزی در، پرها بشمارند
چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار


چون آهوکان سم بنهند و بگرازند
گویی که همه مهرهٔ نرد شبه بازند
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
دو گوشهٔ شیزین کمانی بطرازند


چون گردن سیمین طرازی بفرازند
بر فرق سر و تیر بر از شیز به دیدار