‏نمایش پست‌ها با برچسب سهراب سپهری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سهراب سپهری. نمایش همه پست‌ها

۲۹.۶.۹۷

و کلامی نی‌


وید نی ها همهمه شان میآید
مرغان، زمزمه شان میآید
در باز و نگه کم
و پیامی رفته به بی سویی دشت‌
گاوی زیر صنوبرها
ابدیت روی چپر ها
از بن هر برگی وهمی آویزان
و کلامی نی‌
نامی نی‌
پایین‌، جاده بیرنگی‌
بالا، خورشید هم آهنگی‌.....
سهراب سپهری




ترانه خاطره انگیز بازم تو از زنده یاد گیتی


۲۷.۶.۹۷

و دویدم تا هیچ


و شکستم و دویدم و فتادم
درها بطنین های تو باز کردم‌
هر تکه نگاهم را جایی افکندم‌
پر کردم هستی را زنگاه

بر لب مردابی
پاره لبخند تو بروی لجن دیدم‌
رفتم به نماز

در بن خاری
یاد تو پنهان بود
برچیدم‌، پاشیدم بجهان‌

بر سیم درختان
زدم آهنگ زخود روییدن‌
و بخود گستردن‌
و شیاریدم شب یکدست نیایش‌
افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب‌
و دویدم تا هیچ
و دویدم تا چهره مرگ
تا هسته هوش‌
و فتادم بر صخره درد

از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم‌
لرزیدم‌
وزشی میرفت از دامنه ای
گامی همره او رفتم‌
ته تاریکی، تکه خورشیدی دیدم‌
خوردم‌ و ز خود رفتم‌
و رها بودم‌.


سهراب سپهری



دل بوالهوس آهنگی با صدای گیتی پاشایی




۲۶.۶.۹۷

ما هسته پنهان تماشاییم‌



دستی افشان
تا زسر انگشتانت صد قطره چکد
هر قطره شود خورشیدی
باشد که بصد سوزن نور
شب ما را بکند روزن روزن‌

ما بیتاب و نیایش بیرنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان برلب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

ما هسته پنهان تماشاییم‌
ز تجلی ابری کن
بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که بشوری بشکافیم
باشد که ببالیم و بخورشید تو پیوندیم‌

ما جنگل انبوه دگرگونی‌
از آتش همرنگی
صد اخگر برگیر
برهم تاب، برهم پیچ
شلاقی کن و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما
در ما جنگل یکرنگی بدرآرد سر

چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت‌
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم
و شود سیراب از تابش تو
و فرو افتد

بینایی ره گم کرد
یاری کن و گره زن
نگه ما و خودت باهم
باشد که تراود در ما، همه تو

ما چنگیم‌
هر تار از ما دردی، سودایی‌
زخمه کن از آرامش نامیرا
ما را بنواز
باشد که تهی گردیم
آکنده شویم از والا « نت» خاموشی‌

آینه شدیم
ترسیدیم از هر نقش‌
خود را در ما بفکن‌
باشد که فرا گیرد هستی- ما را
و دگر نقشی
ننشیند در ما

هر سو مرز، هر سو نام‌
رشته کن از بی شکلی
گذران از مروارید - زمان و مکان
باشد که بهم پیوندد همه چیز
باشد که نماند مرز، که نماند نام‌

ای دور از دست
پر تنهایی خسته است‌
گهگاه، شوری بوزان
باشد که شیار پریدین
در تو شود خاموش‌.

سهراب سپهری


۲۴.۶.۹۷

پنجره ام رفته به بی پایان



افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن‌
و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت‌

من در خویش و کلاغی لب حوض‌
خاموشی‌ و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی
تبر نقره نور
و گوارایی بیگاه خطا
بوی تباهیها
گردش زیست‌
شب دانایی‌
و جدا ماندم

کو سختی پیکرها
کو بوی زمین‌
چینه بی بعد پری ها؟

اینک باد
پنجره ام رفته به بی پایان
خونی ریخت‌ بر سینه من
ریگ بیابان و باد
چیزی گفت‌ و زمانها بر کاج حیاط
همواره وزید و وزید

اینهم گل اندیشه
آنهم بت دوست‌
نی، که اگر بوی لجن میآید
آنهم غوک که دهانش ابدیت خورده است‌

دیدار دگر
آری روزن زیبای زمان‌
ترسید، دستم بزمین آمیخت‌
هستی لب آینه نشست‌
خیره بمن
غم نامیرا.

سهراب سپهری



دلکش ، اسیر دام تو
۸۰ سال پیش دلکش چنین میخواند.



۱۹.۶.۹۷

و تراویدن راز ازلی‌


ای درخور اوج
آواز تو در کوه سحر 

و گیاهی به نماز

غمها را گل کردم‌
پل زدم از خود تا صخره دوست‌

من هستم‌ و سفالینه تاریکی
و تراویدن راز ازلی‌
سر بر سنگ و هوایی که خنک‌
و چناری که بفکر
و روانی که پر از ریزش دوست‌

خوابم چه سبک‌
ابر نیایش چه بلند
و چه زیبا بوته زیست‌
و چه تنها من
تنها من و سرانگشتم در چشمه یاد
و کبوترها لب آب‌

همخنده موج‌
همتن زنبوری بر سبزه مرگ
و شکوهی در پنجه باد

من از تو پرم
ای روزنه باغ همآهنگی کاج
و من و ترس
هنگام منست

ای در به فراز
آی جاده به نیلوفر
خاموش پیام‌.


سهراب سپهری



Homayra - Ashegham Man حمیرا - عاشقم من


۱۵.۶.۹۷

رهآوردم‌، تیناب تهی‌


چه گذشت
زنبوری پر زد
در پهنه‌ وهم‌
اینسو، آنسو، جویای گلی‌
جویای گلی، آری
بی ساقه گلی در پهنه خواب
نوشابه آن‌ اندوه‌
اندوه نگاه‌
بیداری چشم‌، بی برگی دست‌
نی‌
سبدی می کن‌، سفری در باغ‌
بازآمده ام بسیار
و رهآوردم‌، تیناب تهی‌
سفری دیگر ایدوست‌ و بباغی دیگر
بدرود
بدرود، و بهمراهت نیروی هراس‌.


سهراب سپهری




محمد نوری - نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره

۱۳.۶.۹۷

بیهوده مپای‌



تنها به تماشای چه ای؟
بالا، گل یک روزه نور
پایین‌، تاریکی باد
بیهوده مپای

شب از شاخه نخواهد ریخت‌
و دریچه خدا روشن نیست‌
از برگ سپهر
شبنم ستارگان خواهد پرید
تو خواهی ماند و هراس بزرگ‌
ستون نگاه‌ و پیچک غم‌
بیهوده مپای‌

برخیز که وهم گلی
زمین را شب کرد
راهی شو که گردش ماهی‌
شیار اندوهی در پی خود نهاد
زنجره را بشنو
چه جهان غمناک است‌
و خدایی نیست‌
و خدایی هست‌، و خدایی‌...
بیگاه است‌، ببوی و برو
و چهره زیبایی در خواب دگر ببین‌.


سهراب سپهری



اکبر گلپایگانی - آهسته آهسته (عاشقانه)


۱۲.۶.۹۷

خورشیدی در هر مشت‌


میرویید در جنگل
خاموشی رویا بود
شبنم برجا بود

درها باز چشم تماشا باز
چشم تماشاتر، و خدا در هر چشم آیا بود؟
خورشیدی در هر مشت‌
بام نگه بالا بود
می بویید
گل وا بود؟
بوییدن بی ما بود
زیبا بود
تنهایی، تنها بود
ناپیدا، پیدا بود
او آنجا، آنجا بود.

سهراب سپهری




۷.۶.۹۷

صد پرتو من در آب‌


اینجاست، آیید
پنجره بگشایید
ای من و دگر من ها
صد پرتو من در آب‌

مهتاب تابنده نگر
بر لرزش برگ‌
اندیشه من، جاده مرگ‌


آنجا نیلوفرهاست‌
به بهشت‌، بخدا درهاست‌
اینجا ایوان
خاموشی هوش، پرواز روان‌


در باغ زمان تنها نشدیم‌
ای سنگ و نگاه
ای وهم و درخت
آیا نشدیم؟


من صخره – منم‌
تو شاخه – تویی‌
این بام گلی‌، آری‌
این بام گلی، خاکست
و من و پندار


و چه بود این لکه رنگ، این دود سبک ؟
پروانه گذشت؟
افسانه دمید؟
نی، این لکه رنگ
این دود سبک، پروانه نبود
من بودم وتو
افسانه نبود
ما بود و شما.

سهراب سپهری


elaheh baz amad


۲.۶.۹۷

ای حد پریدن



سرچشمه رویش هایی‌
دریایی‌، پایان تماشایی‌
تو تراویدی‌
باغ جهان تر شد، دیگر شد
صبحی سر زد، مرغی پر زد

یک شاخه شکست
خاموشی هست‌
خوابم بر بود
خوابی دیدم‌
تابش آبی در خواب
لرزش برگی در آب‌
اینسو تاریکی مرگ
آنسو زیبایی برگ‌
اینها چه‌
آنها چیست‌
انبوه زمانها چیست؟
این میشکفد، ترس تماشا دارد
آن میگذرد، وحشت دریا دارد
پرتو محرابی، می تابی‌
من هیچم‌
پیچک خوابی‌ بر نرده اندوه تو می پیچم‌

تاریکی پروازی‌، رویای بی آغازی، بی موجی، بیرنگی
دریای هم آهنگی‌.

سهراب سپهری



Homayra - Rahe Jodaee | حمیرا - راه جدایی


۳۰.۵.۹۷

بزمی بود، برچیدند


بر آبی چین افتاد
سیبی بزمین افتاد
گامی ماند
زنجره خواند
همهمه ای خندید
بزمی بود، برچیدند
خوابی از چشمی بالا رفت‌
این رهرو تنها رفت
بی ما رفت‌
رشته گسست‌
من پیچم‌، من تابم‌
کوزه شکست‌
من آبم‌
این سنگ، پیوندش با من کو؟
آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا آینه کجا؟
این لبخند، لبها کو؟
موج آمد، دریا کو؟
می بویم‌، بو آمد
از هرسو، های آمد، هو آمد
من رفتم‌، او آمد، او آمد.

سهراب سپهری


۲۵.۵.۹۷

من کوهم‌ می پایم‌



در جوی زمان
در خوابِ تماشای تو می رویم‌
سیمای روان
با شبنم افشان تو میشویم‌
پرهایم؟ پرپر شده ا‌ند‌
چشم نویدم؟ به نگاهی تر شده ا‌ند‌
اینسو نه، آنسویم‌
و در آنسوی نگاه
چیزی را میبینم‌
چیزی را میجویم‌
سنگی میشکنم‌
رازی با نقش تو میگویم‌
برگ افتاد
نوشم باد
من زنده به اندوهم‌
ابری رفت‌
من کوهم‌ می پایم‌
من بادم‌ می پویم‌
در دشت دگر گل افسوسی چو بروید
می آیم‌، می بویم‌.
سهراب سپهری



Aretha Franklin - Think (The Blues Brothers Version)


۲۴.۵.۹۷

بتماشا چه کسی میآید



آری ما غنچه یک خوابیم‌
غنچه خواب 

آیا می شکفیم؟
یکروزی بی جنبش برگ‌
اینجا؟ نی، در دره مرگ‌
تاریکی، تنهایی‌؟ نی، خلوت زیبایی‌
بتماشا چه کسی میآید

چه کسی ما را میبوید؟
و به بادی پرپر
و فرودی دیگر..

سهراب سپهری



Dariush - Marge Shab | داریوش - مرگ شب


۱۸.۵.۹۷

ما خفته او آمد


باد آمد دربگشا
اندوه خدا آورد
خانه بروب افشان گل
پیک آمد پیک آمد
مژده ز«نا» آورد
آب آمد آب آمد
از دشت خدایان نیز
گلهای سیاه آورد
ما خفته او آمد
خنده شیطان را برلب ما آورد
مرگ آمد
حیرت ما را برد
ترس شما آورد
در خاکی صبح آمد
سیب طلا از باغ طلا آورد.


سهراب سپهری


آلبوم کامل قول و غزل از محمود محمودی خوانساری

۱۲.۵.۹۷

نه تو می پایی‌، و نه من‌



نه تو میپایی‌، و نه کوه‌
میوه این باغ‌ اندوه‌، اندوه‌
گل بتراود غم‌، تشنه سبویی تو
افتد گل‌، بویی تو

این پیچک شوق ، آبش ده‌، سیرابش کن‌
آن کودک ترس‌، قصه بخوان‌، خوابش کن‌

این لاله هوش از ساقه بچین‌
پرپر شد، بشود
چشم خدا تر شد، بشود
و خدا از تو نه بالاتر 

نی ، تنهاتر ، تنهاتر

بالاها پستی ها یکسان بین‌
پیدا نه‌، پنهان بین‌
بالی نیست‌؟ آیت پروازی هست‌
کس نیست؟ رشته آوازی هست‌

پژواک رویایی پر زد رفت‌
شلپویی‌ رازی بود، در زد و رفت‌

اندیشه کاهی بود، در آخور ما کردند
تنهایی‌ آبشخور ما کردند

این آب روان ، ما ساده تریم‌
این سایه‌، افتاده تریم‌
نه تو می پایی‌، و نه من‌
دیده تر بگشا
مرگ آمد، در بگشا.


سهراب سپهری


۱۰.۵.۹۷

تنهای تنها ها، خدا



از خانه بدر، از کوچه برون‌ 
تنهایی ما سوی خدا میرفت‌
در جاده درختان سبز 

گلها وا 
شیطان نگران‌ 
اندیشه رها میرفت‌
خار آمد و بیابان و سراب‌
کوه آمد و خواب‌
آواز پری مرغی بهوا میرفت
نی، همزاد گیاهی بود

از پیش گیا میرفت‌
شب میشد و روز 

جایی‌ 
شیطان نگران‌ 
تنهایی ما میرفت‌.

سهراب سپهری
کندیِ همه تنها ها، خدا


۳.۵.۹۷

محراب تو دور از دست



من سازم، من سازم
بندی آوازم
برگیرم - بنوازم

بر تارم
زخمه "لا" می زن
راه فنا می زن

من دودم - میپیچم - میلغزم - نابودم
می سوزم، می سوزم
فانوس تمنایم
گل کن تو مرا و درآ 

آینه شدم

از روشن و از سایه بری بودم
دیو و پری آمد
دیو و پری بودم
در بیخبری بودم

قرآن بالای سرم
بالش من انجیل
بسترمن تورات و زبرپوشم اوستا
میبینم خواب بودایی در نیلوفر آب

هرکجا گلهای نیایش رست
من چیدم- دسته گلی دارم
محراب تو دور از دست
او بالا من در پست

خوشبو سخنم نی
باد بیا می بردم
بیتوشه شدم در کوهکجا
گل چیدم ، گل خوردم
در رگها همهمه ای دارم

از چشمه خود آبم زن
آبم زن و بمن یک قطره گوارا کن
شورم را زیبا کن
بادانگیز درهای سخن بشکن

جاپای صدا می روب
هم دود "چرا" می بر
هم موج منو ما و شما می بر

ز شبنم تا لاله
بیرنگی پل بنشان
زین رویا در چشمم
گل بنشان، گل بنشان.

سهراب سپهری


۲.۵.۹۷

خورشید را ریشه کن دیدم‌



رویا زدگی شکست
پهنه بسایه فرو بود
زمان پرپر میشد

از باغ دیرین، عطری بچشم تو مینشست‌
کنار مکان بودیم‌
شبنم دیگر سپیده همی بارید
کاسه فضا شکست‌
در سایه باران گریستم‌
و از چشمه غم برآمدم
آلایش روانم رفته بود
جهان دیگر شده بودم‌
در شادی لرزیدم
و آنسو را بدرودی لرزاندم‌


لبخند در سایه روان بود
آتش سایه ها درمن گرفت
گرداب آتش شدم‌
فرجامی خوش بود اندیشه نبود
خورشید را ریشه کن دیدم‌
و دروگر نور را در تبی شیرین
با لبی فرو بسته ستودم‌.
سهراب سپهری



۳۰.۴.۹۷

ترا یافتم‌، آسمانها را پی بردم‌


کوهساران مرا پر کن‌، ای طنین فراموشی‌
نفرین به زیبایی‌ 

آب تاریک خروشان - که هست مرا
فرو پیچد و برد


تو ناگهان زیبا هستی‌

اندامت گردابیست‌
موج تو اقلیم مرا گرفت‌
ترا یافتم‌، آسمانها را پی بردم‌
ترا یافتم‌، درها را گشودم‌ 

شاخه را خواندم‌

افتاده باد آن برگ‌، که به آهنگ وزشهایت نلرزد
مژگان تو لرزید 

رویا درهم شد
تپیدی‌ 

شیره گل بگردش آمد
بیدار شدی‌ 

جهان سر برداشت‌، جوی از جا جهید
براه افتادی‌ 

سیم جاده غرق نوا شد
در کف تست رشته دگرگونی‌


از بیم زیبایی می گریزم‌

و چه بیهوده‌ 
فضا را گرفته ای‌
یادت جهان را پر غم میکند 

و فراموشی کیمیاست‌
در غم گداختم‌، ای بزرگ‌، ای تابان‌
سر برزن‌، شب زیست را درهم ریز، ستاره دیگر خاک‌
جلوه ای‌، ای برون از دید
از بیکران تو میترسم 

ایدوست‌ موج نوازشی‌.

سهراب سپهری


۲۶.۴.۹۷

از لبخند تا سردی سنگ



ای کرانه ما
خندهِ گلی در خواب
دست پاروزن مارا بسته است‌

درپی صبحی بی‌خورشیدیم‌
با هجوم گلها چکنیم؟
جویای شبانه نابیم‌
با شبیخون روزنها چکنیم؟

آنسوی باغ، دست ما بمیوه بالا نرسید
وزیدیم‌ و دریچه به آینه گشود
بدرون شدیم‌ و شبستان مارا نشناخت‌
بخاک افتادیم و چهرهِ ما
نقشِ او بزمین نهاد

تاریکی محراب، آکنده ماست‌
سقف از ما لبریز
دیوار از ما، ایوان از ما

از لبخند تا سردی سنگ
خاموشی غم‌
از کودکی ما تا این نسیم
شکوفه باران فریب‌

برگردیم که میان ما و گلبرگ
گرداب شکفتنست‌
موج برون بصخره ما نمیرسد
ما جدا افتاده ایم
و ستاره همدردی از شب و هستی سرمیزند

ما میرویم
و آیا در پی ما
یادی از درها خواهد گذشت ؟
ما میگذریم
و آیا غمی برجای ما
در سایه‌ها خواهد نشست؟

برویم از سایه نی
شاید جایی، ساقه
آخرین گل برتر را
در سبد ما افکند.

سهراب سپهری