۲۶.۴.۹۷

از لبخند تا سردی سنگ



ای کرانه ما
خندهِ گلی در خواب
دست پاروزن مارا بسته است‌

درپی صبحی بی‌خورشیدیم‌
با هجوم گلها چکنیم؟
جویای شبانه نابیم‌
با شبیخون روزنها چکنیم؟

آنسوی باغ، دست ما بمیوه بالا نرسید
وزیدیم‌ و دریچه به آینه گشود
بدرون شدیم‌ و شبستان مارا نشناخت‌
بخاک افتادیم و چهرهِ ما
نقشِ او بزمین نهاد

تاریکی محراب، آکنده ماست‌
سقف از ما لبریز
دیوار از ما، ایوان از ما

از لبخند تا سردی سنگ
خاموشی غم‌
از کودکی ما تا این نسیم
شکوفه باران فریب‌

برگردیم که میان ما و گلبرگ
گرداب شکفتنست‌
موج برون بصخره ما نمیرسد
ما جدا افتاده ایم
و ستاره همدردی از شب و هستی سرمیزند

ما میرویم
و آیا در پی ما
یادی از درها خواهد گذشت ؟
ما میگذریم
و آیا غمی برجای ما
در سایه‌ها خواهد نشست؟

برویم از سایه نی
شاید جایی، ساقه
آخرین گل برتر را
در سبد ما افکند.

سهراب سپهری













هیچ نظری موجود نیست: