۱۲.۶.۹۷

خورشیدی در هر مشت‌


میرویید در جنگل
خاموشی رویا بود
شبنم برجا بود

درها باز چشم تماشا باز
چشم تماشاتر، و خدا در هر چشم آیا بود؟
خورشیدی در هر مشت‌
بام نگه بالا بود
می بویید
گل وا بود؟
بوییدن بی ما بود
زیبا بود
تنهایی، تنها بود
ناپیدا، پیدا بود
او آنجا، آنجا بود.

سهراب سپهری












هیچ نظری موجود نیست: