۱۳.۱۲.۹۶

بهار و باغ را فصل جوانیست


سحرگه غنچه‌ای درطرف گلزار
زنخوت بر گلی خندید بسیار
که ای پژمرده، روز کامرانیست
بهار و باغ را فصل جوانیست
نشاید در چمن دلتنگ بودن
بدین رنگ و صفا، بیرنگ بودن
نشاط آرد هوای مرغزاران
چو نور صبحگاهی در بهاران
تو نیز آمادهٔ نشو و نما باش
برنگ و جلوه و خوبی چوما باش
اگر ما هردو را یک باغبان کشت
چرا گشتیم ما زیبا، شما زشت
بیفروز از فروغ خود چمن را
مکاه ایدوست قدر خویشتن را
بگفتا، هیچ گل درطرف بستان
نماند جاودان شاداب و خندان
مرا هم بود روزی رنگ و بوئی
صفائی، جلوه‌ای، پاکیزه‌روئی
سپهر، این باغ بس کردست یغما
من امروزم بدین خواری، تو فردا
چو گل یکلحظه ماند غنچه یکدم
چه شادی درصف گلشن چه ماتم
مرا باید دگر ترک چمن گفت
گل پژمرده دیگربار نشکفت
ترا خوش باد با خوبان نشستن
که مارا باید اینک رخت بستن
مزن بیهود چندین طعنه ما را
ببند ار زیرکی دست قضا را
چو خواهد چرخ یغماگر زبونت
کند باد حوادث واژگونت
بهر شاخی که روید تازه برگی
شود تاراج بادی یا تگرگی
گل آن خوشتر که جز روزی نماند
چو ماند، هیچکش قدرش نداند
بهستی خوش بود دامن فشاندن
گلی زیبا شدن یکلحظه ماندن
گل خوشبوی را گرمست بازار
نماند رنگ و بو چون رفت رخسار
تبه گردید فرصت خستگان را
برو هشیار کن نو رستگان را
چه نامی چون نماند از من نشانی
چه جان بخشی، چو باقی نیست جانی
کسی کش دایهٔ گیتی دهد شیر
شود هم در زمان کودکی پیر
چو این پیمانه را ساقیست گردون
بباید خورد، گر شهدست وگر خون
از آن دفتر که نام ما زدودند
شما را صفحهٔ دیگر گشودند
ازین پژمردگی ما را غمی نیست
که گل را زندگانی جز دمی نیست.

پروین اعتصامی





از آمدن بهار و از رفتن دی



از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی
می خور مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش می.

خیام













تفاوت از سال ۱۹۷۲ تا ۲۰۱۸، از زمین تا آسمان است

Bruce Lee Lightsabers Scene Recreation
اگر بورس لی‌ میخواست امروز بجنگد!

مراد از بهار، هنگامی است که وجود آدمی‌ با کلام خدا و طبیعت انس میگیرد



با اینکه پس از ۱۵ بهمن ماه زمین به اصطلاح نفس می‌کشد(گرم میشود) و حتی اگر یک متر برف هم ببارد و سرما و سوز بیداد کند، دوامی نخواهد داشت و بطرز مسخرهای جلوه کرده و در مدت کوتاهی از بین خواهد رفت (کافی‌ است فقط یکبار باران ببارد، تمامی برف‌ها آب خواهند شد)، با اینحال اینزمان که میبایستی نسیم بهاری بوزد در بیشتر نقاط اروپا و دیگر جاها سرما و برف حکمرانی‌ می‌کند. و همانطوری که اشاره شد، این چالشی نیست که نگران کننده باشد، مشکل آنجاست که چگونه میشود به سگی‌ که با تعجب بتو و برف نگاه می‌کند و میپرسد:" مگر الان نزدیک بهار نیست پس این چه وضع مسخره‌ای است"، بفهمانی که ساعت بیولوژی او و درختانی که بواسطه گرم شدن زمین ریشه‌هایشان بیدار شده‌اند، عیبی نکرده و آنچه که میکشیم از حماقت احمق‌های غربی است و کاریش هم نمیشود کرد.

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز منست اگر برم نام بهشت.

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست


قسمت لذت بخش خانه تکانی انجاست که پسته ای که پارسال از دستت افتاد را پیدا میکنی میخوری


۱۰.۱۲.۹۶

Agata Pospieszynska Flashes Sophie Grace Hirsch Russia July 2017


درخش ار نخندد بگاه بهار, همانا نگرید چنین ابر زار


دشمن طاووس آمد پر او, ای بسا شه را بکشته فّر او


بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد


بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد بدلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد ۱
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد
مهی آمد مهی آمد که دفع هرغبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند
می ای آمد می ای آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد
شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کزینجا خود نرفته است او
ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد
و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش بنطق آمد
رها کن حرف بشمرده که حرف بیشمار آمد.

مولانا


نوروز بر تمامی‌ ملت ایران شاد و پیروز باد


چگونه میشود به ملتی تحت ظلم و ستم هیولایی، ملتی غمگین و دلمرده که ۳۹ سال است در زندانی مخوف تر از زندان گوانتانامو آمریکا بسر میبرد، ملتی که ۳۹ سال است تحت شکنجه‌های وحشتناک تر از آنچه که نظامیان روانی‌ آمریکایی که هرکدام سابقه قتلهای زنجیره‌ای را در کارنامهٔ خود دارند، بر سر زندانیان زندان ابوغریب در عراق آوردند، دست و پا میزند، ملتی چپاول گشته، ملتی هویت از دست داده، ملتی قتلعام گشته، ملتی عزادار، شادباش گفت؟


تحویل سال ۱۳۹۷ در ایران:
سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶ هجری شمسی
مطابق با ۲ رجب ۱۴۳۹ هجری قمری
و ۲۰ مارس ۲۰۱۸ میلادی
ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه و ۲۸ ثانیه بعد از ظهر

Times of Vernal Equinox (2018 Mar 20 16:15 GMT
IRAN-Nowruz-Tues, March 20, 2018, 7:45 PM



2018 Nowruz Banner Design Contest by Farhang Foundation

۹.۱۲.۹۶

Andoni And Arantxa By Anna Vivchar Italy February 2018


نینا و سماع

Nina Simone: Take Me To The Water
هیچ حرکت آدمی‌ زیباتر از سماع نیست، و سماع کار هرکسی‌ نیست و سماع زمانی‌ رخ میدهد که آدمی‌ با طبیعت با ذات خود یکی‌ میگردد. مولانا محمد بلخی در بازار با چکش مسگرها سماع می‌رقصید. و بزرگان ما سماع می‌رقصیدند و اگر آدمی‌ قادر به سماع باشد نیمه بیشتر راه را رفته است. و لذتی که در سماع هست در افیون نیست.

از همان روزی که پیکر آدمی‌ بوم نقاشی شد کاری از شان آندره ....Jean Andre


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Serpent Trio

خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود


سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی پایان درنوسان بود
میآمد، میرفت‌
میآمد، میرفت‌
و من روی شنهای روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم‌
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگیم آب شد
خوابی که چون پایان یافت
من بپایان خودم رسیدم‌

من تصویر خوابم را میکشیدم
وچشمانم نوسان لنگر ساعت را 

دربهت خود گم کرده بود
چگونه میشد در رگهای بی فضای این تصویر
همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
تصویرم را کشیدم
چیزی گم شده بود
روی خود خم شد
حفره ای در هستی من دهان گشود

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی پایان درنوسان بود
و من کنار تصویر زنده خوابم بودم‌
تصویری که رگهایش در ابدیت میتپید
و ریشه نگاهم در تارو پودش میسوخت‌
اینبار هنگامی که سایه لنگر ساعت
از روی تصویر جان گرفته من گذشت
بر شنهای روشن بیابان چیزی نبود
فریاد زدم‌
تصویر را بازده‌
و صدایم چون مشتی غبار فرونشست‌

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی پایان درنوسان بود
میآمد، میرفت‌
میآمد، میرفت‌
و نگاه انسانی بدنبالش میدوید.

سهراب سپهری



Nina Simone - I Wish I Knew How It Would Feel To Be Free (Montreux 1976)