ادامه ااندرز كردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لاحول گفتن خادم. مشورت کردن خدای تعالی با فرشتگان در ایجاد خلق:
مشورت می رفت در ایجاد خلق
جانشان در بحر قدرت تا به حلق
چون ملایك مانع آن میشدند
بر ملایك خفیه خنبك میزدند
مطلع بر نقش هر كه هست شد
پیش از آن كاین نفس كل، پابست شد
پیشتر ز افلاك، كیوان دیده اند
پیشتر از دانه ها نان دیده اند
بی دماغ و دل، پر از فكرت بدند
بی سپاه و جنگ بر نصرت زدند
آن عیان نسبت به ایشان فكرت است
ور نه خود نسبت به دوران رویت است
فکر چه؟ آنجا همه نور است پاک
بهر توست این لفظ فکر ای فکرناک
فكرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشكل حل شود
دیده چون بی كیف هر با كیف را
دیده پیش از كان صحیح و زیف را
پیشتر از خلقت انگورها
خورده می ها و نموده شورها
در تموز گرم می بینند دی
در شعاع شمس می بینند فی
در دل انگور می را دیده اند
در فنای محض شی را دیده اند
روح از انگور، می را دیده است
روح از معدوم، شی را دیده است
آسمان در دور ایشان جرعه نوش
آفتاب از جودشان زربفت پوش
چون از ایشان مجتمع بینی دو یار
هم یكی باشند و هم ششصد هزار
بر مثال موجها اعدادشان
در عدد آورده باشد بادشان
مفترق شد آفتاب جانها
در درون روزن ابدانها
چون نظر بر قرص داری، خود یكیست
آنكه شد محجوب ابدان در شكیست
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
چون كه حق رشّ علیهم نورهُ
مفترق هرگز نگردد نور او
روح انسانی کنفس واحده است
روح حیوانی سفال جامده است
عقل جز از رمز این آگاه نیست
واقف این سِرّ بجز الله نیست
عقل را خود با چنین سودا چکار؟ َ
کرّ مادر زاد را سُرنا چکار؟
یك زمان بگذار ای همره ملال
تا بگویم وصف خالی زآن جمال
در بیان ناید جمال خال او
هر دو عالم چیست؟ عكس خال او
چون كه من از خال خوبش دم زنم
نطق میخواهد كه بشكافد تنم
همچو موری اندر این خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری می كشم
كی گذارد آنكه رشك روشنی است
تا بگویم آنچه فرض و گفتنی است.
پیش از تفسیر این قسمت، لازم بیادآوری است که عرفان یک مکتب فکری و اندیشه است. اگر اندیشه بصورت عمل درآید آنوقت قدم در مرحله تصوف میگذارد. بعبارت دیگر تصوف جنبه عملی عرفان است. یعنی تصوف بعرفان جامه عمل میپوشاند و یا یعنی یک عارف که افکار عرفانی دارد ممکن است بافکار عرفانی خودش همیشه عمل نکند ولی اگر وارد مرحله عمل شد و افکار عرفانی خودش را عمل کرد آنوقت باو خواهیم گفت صوفی. برای اینکه بهتر درک کنیم باید گفت هر صوفی حتما عارف هم هست برای اینکه اول باید عارف باشد و یعد هم وارد مرحله عملیش بشود تا بشود باو لقب صوفی داد ولی هر عارفی صوفی نیست زیرا ممکن است که اندیشه های عرفانی داشته باشد ولی وارد مرحله عمل نشده باشد. بعنوان مثال مولانا و یا حافظ هردو صوفی هستند یعنی اینها اندیشه های عرفانی را تحقق بخشیده اند. از صفات یک فرد صوفی یکی اینست که آنچه را که مردم عادی نمی دانند او میداند زیرا او در مراحل عالی قطره ایست که بدریا رسیده یعنی بخداوند وصل شده و بنابراین وقتی خداوند همه چیز را میداند او هم میداند و این دلیل بر این نیست که چیزهائی که میداند با مردم در میان بگذارد ولی برای خودش اینها را میداند برای اینکه تا اشخاص شایستگی دانستن اسرار را نداشته باشند نمیتوانند مطالب را درک کنند و حتی گمراه هم میشوند و باعث میشوند که در جامعه ایجاد فساد هم بکند. بنابراین باید قبل از اینکه اسرار را به یک شخص در میان گذاشت باید شایستگی درک آنها را باو داد.
آن عِـیــان نســبــت بـایشان فــکـــرتست
ورنـه خــود نســبــت بدُوران رؤیـتـســـت
کلمه عِیان یعنی تمام چیزهای حسی که دیده میشود و از عین بمعنی چشم است. ایشان اشاره به انسانهای کامل است. دُوران آن کسانی هستند که دور از حقیقت هستند. رؤیتست یعنی دیده میشود و فقط دیدن است. میگوید آنچه را که این انسانهای کامل چشمشان می بیند درست مثل اینست که مغزشان داشته باشد بیاندیشد و فکر بکند ولی در باره آدمهای دیگر یک چیزی را نگاه میکنند, میگویند خوب دیدیم و ازش میگذرند ولی برای آن انسانها کامل اینطور نیست. وقتی به یک چیز ظاهرا بی ارزشی نگاه میکند, این دیدن برایش اندیشه به وجود میاورد. مثلا می اندیشد که این میز از چه چوبی درست شده و اسم درختی که این چوب از آن بوده چیست و چگونه صنعتگری آن را ساخته و درست کرده و آیا اینکه آن نجار کارش را درست انجام داده و یاخیر؟ الا آخر. ولی دیگران که این میز را می بینند برایشان فقط یک رؤیت است و هیچ فکری در مغزشان خطور نمیکند و میگذرند. اصولا عارفان بکوچک ترین ذرات این جهان که نگاه میکنند باندیشه فرو میروند و بیش از آن ذره می بینند. آنها جهانی را در آن ذره می بینند و این از صفات آنهاست که باین مرحله میرسند. اینها محتاج نیستند که مثلا راجع باین چیزها کتابی خوانده باشند و یا اطلاعاتی از جائی دریافت کرده باشند. اینها چیزهای مادی برایشان غیر مادیست.