۱.۲.۰۱

براه بادیه رفتن به از نشستن باطل


وگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم.
ادامه داستان صوفی و خادم لاحول گو.



از داستان صوفی و خرش و خادم خانگاه به  نکته اخلاقی  مهمی که راه و رسم زندگی را به خواننده مینماید میرسیم:
مولانا میفرماید: آدمی که صاحب خرد است، دیگران رااز روی نظر دیگر آدمیان، از روی شهرت خوب یا بد ایشان، از روی ظاهر و زبان آنان قضاوت نمیکند. و مولانا برای رسیدن به این نتیجه که یکی از مهمترین رموز همزیستی در یک جامعه است، دو نوع آدم را در مقابل هم قرار میدهد. سوفی( صوفی) که مظهر و نشان عوام و کسانیست که نیمچه خدایی دارند و خرده خردی و سر سوزن تجربه زندگی، و خادم که شارلاتانیست موفق و صاحب نام و پیشه و احترام! چرا اینکار را میکند؟ چون اکثر قریب به اتفاق آدمیان خصوصیات و ویژهگیهای سوفی داستان مولانا را دارند. یعنی مردم کوچه و بازار که بیشتر غم نان و مادیات دارند تا شناخت (از هر نوع). متاسفانه این خصلت مردم ماست که بمحض اینکه صاحب شهرتی نیک، به آنان قولی دهد یا سخنی بظاهر درست را تلقین کند، چشم بسته پذیرفته و به خواب غفلت میروند و مال و جان ( خر) میبازند. و درست بهمین دلیل هالیود بوجود آمده تا با پاچیدن خاک را در چشم مردم دنیا، به آنان مرشدان و الگوهای زندگی و افراد خوشنام نما را تنقیه کند. ( با پوزش از خوانندهگان بخاطر استفاده از عرف بد فرانسوی در بکار گیری واژه ها).
بطور مثال: فتنه ۵۷ درست بهمین دلیل در ایران رخ داد و همه چیز ملتی که در آن زمان خوشبخت ترین مردم دنیا بودند، بر روی گنج نشسته بودند و سرزمینشان از آبادی و زیبایی کم نظیر بود، و جز خوشگذرانی و پیک نیک و رقص بندری و لب کارون بطور جدی به مسائل نگاهی نداشتند، بباد فنا رفت و بسرنوشت خر سوفی دچار شدند، و دیگر کاری هم نمیشود کرد، چرا که خر برفت و خر برفت و خر برفت.) اینرا مولانا در جامعه مذهب زده با تمام وجود درک کرده و در قالب داستان به مردم با صراحت میگوید: بهر کسی اعتماد نکنید، حتی اگر طرفتان لاحول گوی مدام باشد. و چه کسی اینکاره است؟ آخوند، کشیش، خاخام و یا هر کسی که با نام خدا سعی در تحمیق شما دارد. چرا که خدا شناسی در نهاد آدمیست نه بر زبان اجنبی.


هیچ نظری موجود نیست: