آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند.
خیام
چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ *
می نوش که بعد از منو تو ماه بسی
از سَلخ بغٌرّه آید از غره بسلخ.**
*(پیمانه تا خط پنجم (بغداد) یا خط هفتم (جور یا بگفته برخی خط بلخ)
**(حرکت ماه از شب اول (سلخ) بشب آخر (غره) )
خیام
هر ذره که درخاک زمینی بوده است
پیش ازمنو تو تاج ونگینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کانهم رخ خوب نازنینی بوده است.
خیام
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست.
خیام
تــا بــتـوانــی غــم جــهـان هــیچ مــسنج
بــرتـن مـنه از آمـده و نـامده رنج
خوش مِی خور و میباش دراین دیر سپنج
باخود نبری جویی اگر داری گنج.
خیام
مـهـتاب بــنــور، دامـن شـب بــشکافت
مِی نوش دمی، خوشتر ازاین نتوان یافت
خوش بــاش و مـیـندیش که مـهتاب بسی
انـدر سر خاک یک بیک خـواهد تافت.
خیام
ای آنکــه رهاورد چـهار و هـفتی
از هـفت و چـهار همیشه انــدر تفتی
مِی خور که هزار باره بیش ات گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی، رفتی.
خیام
از تن چو برفت جان پاک منو تو
خشتی دو نهند بر مغاک منو تو
و آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک منو تو.
خیام
گر شاخ بقا زبیخ بختت رست است
وز برتن تو عمر لباسی چست است
در خیمهُ تن که سایه بانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است.
خیام
روزیست کنون تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکرست ترا که آنچه اسباب بلاست
مارا زکس دگر نمیباید خواست.
خیام
در دایرهٔ که آمد و رفتن ماست
اورا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی دراین معنی راست
کاین آمدن ازکجا و رفتن بکجاست.
خیام
در پردهٔ اسرار کسیرا ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست.
خیام