‏نمایش پست‌ها با برچسب خیام. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خیام. نمایش همه پست‌ها

۷.۱۰.۹۶

چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ


چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ *
می نوش که بعد از منو تو ماه بسی
از سَلخ بغٌرّه آید از غره بسلخ.**


*(پیمانه تا خط پنجم (بغداد) یا خط هفتم (جور یا بگفته برخی‌ خط بلخ)
**(حرکت ماه از شب اول (سلخ) بشب آخر (غره) )

خیام




۶.۱۰.۹۶

هر ذره که درخاک زمینی بوده است


هر ذره که درخاک زمینی بوده است
پیش ازمنو تو تاج ونگینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کانهم رخ خوب نازنینی بوده است.

خیام








۵.۱۰.۹۶

کـاین بـاقی عـمر را بقا پیدا نیست



حکیم عالیقدر ایران زمین- خیام کبیر- که غربیها او را دانشمند دانشمندان و اعراب او را با لقب بحرالعلوم میشناسند, چراکه تمامی علوم امروزی نجوم, ریاضی (جبر , مثلثات, هندسه ) فیزیک و موسیقی که امروز نت هایش تدریس میشود, فلسفه و ادبیات و و و همه و همه از برکت وجود این مرد بزرگ است و البته ایرانی ها او را پیرمردی شراب خوار که همواره یک دستش بجام می و دست دیگرش بزلف یار است, میدانند! خیام کبیر میفرماید:

اکثر آدما زمان را یک خط صاف میدانند که از منهای بینهایت شروع شده و تا مثبت بینهایت ادامه دارد, بدون تغیر! تفاوت بین گذشته با حال و آینده یک توهم بیش نیست. دیروز, امروز و فردا به ترتیب رخ نمیدهد, بلکه بشکل دایره بیکدیگر بسته شده اند. همه چیز بهم وابسته است. آدمی سفر خود را از صفر شروع کرده, در نود درجه به اوج توانایی میرسد, در ۱۸۰ درجه یک بعدی است , در ۲۷۰ درجه زیر و بم روزگار و در ۳۶۰ درجه به اتمام و در عینحال به نقطه شروع میرسد.


در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست.

جانا منو تو نمونه پرگاریم
سر گرچه دو کرده ایم یک تن داریم
بر نقطه روانیم کنون دایره وار
تا آخر کار سر بهم باز آریم.

ای بیخبران شکل مجسم هیچ است
ایــن طـارَم نـُه سپـهر ارقـم هـیچ است
خـوش بـاش کـه در نشیمن این گیتی
وابسته یک دمیم و آنهم هیچ است

ایـــن کـهنه رباط را که عـالم نـــام اســت
و آرامـگـه ابـلــق صــبـح و شـــام اســت
بزمی است که وامانده صد جمشید است
گوری است که خوابگاه صد بـهـرام است

امــروز تــرا دسـترس فـردا نـیسـت
و اندیشه فردات, بجز سودا نیست
ضایع مکن ایندم ار دلت بیدارست
کـاین بـاقی عـمر را بقا پیدا نیست.

آدم هایی را که امروز میکشید روزی خودتان بودید و سرزمین های که امروز ویران میکنید روزی جایگاه خودتان خواهد بود.
هر دشت که روزی لاله زاری بوده است
از سـرخی خـون شـهریـاری بوده است
هـر شـاخـه بـنفشه کز زمین می روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است.

۴.۱۰.۹۶

می نوش که عمر جاودانی اینست



می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست.

خیام





۳.۱۰.۹۶

تــا بــتـوانــی غــم جــهـان هــیچ مــسنج


تــا بــتـوانــی غــم جــهـان هــیچ مــسنج
بــرتـن مـنه از آمـده و نـامده رنج
خوش مِی خور و میباش دراین دیر سپنج
باخود نبری جویی اگر داری گنج.

خیام





۲.۱۰.۹۶

مـهـتاب بــنــور، دامـن شـب بــشکافت


مـهـتاب بــنــور، دامـن شـب بــشکافت
مِی نوش دمی، خوشتر ازاین نتوان یافت
خوش بــاش و مـیـندیش که مـهتاب بسی
انـدر سر خاک یک بیک خـواهد تافت.
خیام





۱.۱۰.۹۶

ای آنکــه رهاورد چـهار و هـفتی


ای آنکــه رهاورد چـهار و هـفتی
از هـفت و چـهار همیشه انــدر تفتی
مِی خور که هزار باره بیش ات گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی، رفتی.
خیام







۳۰.۹.۹۶

۲۹.۹.۹۶

گر شاخ بقا زبیخ بختت رست است


گر شاخ بقا زبیخ بختت رست است
وز برتن تو عمر لباسی چست است
در خیمهُ تن که سایه بانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است.
خیام






۲۸.۹.۹۶

روزیست کنون تیره و کاریست نه راست


روزیست کنون تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکرست ترا که آنچه اسباب بلاست
مارا زکس دگر نمیباید خواست.
خیام




۲۷.۹.۹۶

در دایرهٔ که آمد و رفتن ماست


در دایرهٔ که آمد و رفتن ماست
اورا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می‌‌نزند دمی دراین معنی راست
کاین آمدن ازکجا و رفتن بکجاست.

خیام






۲۵.۹.۹۶

در پردهٔ اسرار کسیرا ره نیست


در پردهٔ اسرار کسیرا ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست.

خیام




۲۴.۹.۹۶

دارنده چو ترکیب طبایع آراست



دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهرچه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهرچه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست.

خیام



۲۳.۹.۹۶

کم کن طمع از جهان و می زی خرسند


کم کن طمع از جهان و می زی خرسند
از نـیـک و بد زمانه بگسل پـیونـد
هان مِی خور و موی دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چـند.

خیام