نمایش پستها با برچسب نوشتار. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب نوشتار. نمایش همه پستها
۱.۹.۹۶
۲۰.۷.۹۶
هجوم سخن در بزنگاه حرف
قهرمان سیری چند؟
روزگاری شده که آدمی میترسد یک الگوی مورد علاقه داشته باشد. چرا که همه چی ساختگی و مصنوعی شده و تنها در جهت منافع مادی و چپاول و تحمیق و پیشبرد مقاصد گروهی مشخص، قهرمانان، ابتدا متولد، سپس رشد کرده و در آخر به بار مینشیند. پیش از این هنگامی که پدیدهای رخ میداد و محبوب مردم میگشت، یا او را میخریدند و در جهت منافع خود به او "گاو آهن سه خیش" بسته و از او استفاده نموده و "بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو" برایش میساختند، و یا اگر فروشی نبود سه راه پیش رویش میگذاشتند:
- یا او را در هتلی خودکشی مینمودند!
- یا ننگینش میکردند تا خود از صحنه با خفت کنار رود و در روستایش در حالیکه بعصای خود تکیه داده به آسمان و افق خیره گردد.
- یا توسط دغا خوان ها(آخوند ها) تکفیرش کرده و پس از آن تروریستهای پلستینی و اخوانی مأموریت میافتند جلو چشم مردم در کنار خانه عدالت با سلاح گرم و سرد بجان او افتاده و سپس آثارش را هم میسوزاندند.
امروزه دیگر منتظر نمینشینند تا قهرمانی ظهور کند و سپس دست بکار گشته و داستان بالا را بجان بخرند. و برعکس وای بحال قهرمانی هم که بدور و خارج از دایره تسلط و کنترل آنها ظهور کند، آنچنان ترورش میکنند که تو گویی مادر از ابتدا چنین فرزندی را نزاده است!
امروزه خود توسط مواد آزمایشگاهی، امپراطوری رسانهای و خالیبودهای کوچک و بزرگ قهرمان میسازند.
مثلا یه عده را که سر سوزن ذوقی دارند را آورده، و در حالی که استعداد و شایستگیشان در حد مسابقات بین دبیرستانی است، آنها را گنده میکنند. معروف و مشهور میکنند و افراد مذکور میشوند خواننده، هنرپیشه، شاعر، نویسنده، مجری برنامه تلویزیونی، گزارشگر ورزشی، سیاستمدار "محبوب مردم"! (۱)
و ضمن اینکه از قبلِ آنان پول در میآورند، این عده را میخوابانند در آب نمک! تا سربزنگاه و زمان خود، بمیدان مبارزه آورده و علمدار آقایان گشته و پرچم آنان را حمال باشند. و پیشبرنده اهداف، نظرات و مقاصد لجارهها و حقهبازها و حیله گران گردند. بدین ترتیب جوانان و نوجوانان را که اکثرا نسبت بجریاناتی که در اطرافشان میگذرد تا سطح جام جهانی بیتفاوتند، و تنها بخوشگذرانی میاندیشند، گروهی و با یک چوب بهرطرف که میخواهند، رانده و در صفوف خود جای میدهند.
میبینی یکباره و ناگهان در یک جریان سیاسی که اصلا ربطی بیک خواننده کوچه و بازار ندارد، خواننده مزبور خود را وسط انداخته و بهوادارنش که کم هم نیستند، راهبرد داده و راجع به آن مسئله سیاسی اظهار نظر کرده و از دوستارانش میخواهد که آن جریان سیاسی و یا آن سیاستمدار را تًف و لعنت کنند. و بهمین راحتی مغزها را گلهای و در دستجات صد هزارتایی در یک کاسه ریخته و با اضافه نمودنِ سٔسِ حماقت یکجا میبلعند.
پیش از این هنرمندان به احترام طرفدارانشان که احتمالا در بین گروهها و طبقات گوناگون و متفاوت جای داشتند ، همواره بر اصل بیطرفی پافشاری کرده و خود را بدور از جریانهای سیاستی و یا حتی تبلیغات تجاری نگاه میداشتند .چرا که پیش از این یک هنرمند براساس استعداد و شایستگی که داشت در بین مردم محبوب میگشت و نه بر اساس تبلیغات نفوذی و هوچیگریهای سرمایه داران ابلیس پیشه.
امروزه بهرکه دل میبندی، و میاندیشی که در بسیاری از موارد اتفاقی و پیشبینی نشده و غافل گیرانه، میتواند الگوی رفتارهای اجتماعی و یا اخلاقی تو باشد، در آخر دروغین از آب درآمده و تاسف و همزمان نامیدیی ترا موجب میگردد. زمانهای است که براستی نمیتوان قهرمان داشت.
۱۷.۷.۹۶
اتحاد نامیمون و پلید دوبار و دوباره عرب و ترک بر ضد ايران
در صد سال اخیر سه کشور ترکیه، پاکستان و اسرائیل (مانند سوریه، عراق، عربستان، امارات، لیبی، لبنان، افغانستان، ۱۷ شهر قفقاز، ارمنستان، آذربایجان و و و) توسط قبایل بغایت وحشی و تازه بدوران رسیده و تازه کشور گشته بنام انگلستان و فرانسه و طی دو جنگ جهانی اول و دوم با کمک بازوی نظامی که شامل قبایل از این دو وحشیتر و بربرتر، بنام قبایل بربر که بعدها نام عرب را بر خود نهادند(در حالی که اعراب در شمال آفریقا تمدنی قابل توجه داشتند و بطور کلی با این عربی که امروزه شناخته میشود، از هرنظر اختلاف داشته و هیچ وجه تشابه از هیچ نظر نداشته و کلا جدای از اینها بودند) و ترکها که قبایل وحشی چادر و حاشیه نشین شهرهای آباد بالکان بودند و هرچند وقت یکبار به روستاها حمله کرده و کشتار براه انداخته و بدین ترتیب بروزگار پلشت و پلید خود ادامه داده و امرار معاش میکردند از بدنه و پیکر ایران بزرگ جدا شده و بعنوان پایگاههای غرب در میان ایران بزرگ اظهار وجود کردند.
از زمان تاسیس این دولتهای جعلی و دروغین تا کنون، این سه سرزمین اشغالی مرکز و یا عامل ایجاد جنایت، توحش و فساد و تروریسم در منطقه بوده و هستند. هر سه کشور هم نشان ستاره را بعلامت بندگی غرب و انگلستان بر روی پرچمشان دارند. منطقه ایران بزرگ بواسطه این سه کشور دچار ناآرامی و اغتشاش شده و هرچند یکبار شاهد اخبار هولناک مربوط بکشتار و جنایت بوسیله این سه کشور هستیم. پس از اخبار دردناک مربوط بکشتار و قتلعام بربرمنشانه، بیرحمانه و ضدّ بشری و چندین باره اکراد توسط ترکیه، و تشویق و تقویت و تبانی غربیها با ترکها در این زمینه، پس از جنایات هولناکی که در پاکستان در مورد غیر مسلمین صورت گرفت، از جمله آتش زدن زنده یک فرد که جرات کرده و نسبت به قرآن طرح پرسش نموده بود و اخباری از این دست و پس از ماجرای حملات وقت و بی وقت اسرائیل بهر کجا که دلش بخواهد و دقیقا در جهت منافع اقتصادی و استراتژیک غرب،
خبر رسید که رهبر احمق ها، آخوند (مخفف دغآخوان ۱) علی خامنهای در دیدار با دیکتاتور ترکا( و رهبر گروههای تروریستی داعش و النصره، یعنی عردوغان، که بدستور او، سالهاست در سوریه و عراق جوانان ایرانی و ایرانی تبار را کشتار میکنند، و بعنوان پاداش و جایزه، به او نفت، گاز و برق ملت ایران را برایگان و یغما میدهند ، و او هم با وقاحت سرزمین اشغالی کردستان را ساخته و پزش را بخود ایرانیها داده و فخر میفروشد) طبق معمول و عادت همیشگی نشئه و تازه پا شده از کنار بساط منقلی گلگون، اظهار فضله نموده و ضمن بنمایش گذاردن اتحاد نامیمون و پلید دوبار و دوباره عرب و ترک بر ضدّ ایران و ایرانی گفته: تشکیل کردستان مستقل مانند تاسیس اسرائیلی دیگر است!
این حرف یعنی ترک و عرب برای ما ارجح ترند تا کردها که نژاد و فرهنگ و تاریخ و زبان و ژن و پدر و همه چیزشان ایرانی است! و البته پس از ۳۹ سال خیانت به ایران و ایرانی، انتظاری جز این هم نمیرفت که ضمن ذلیل کردن ایرانی، تلاش برای مطرح کردن عرب و ترک بی ریشه کنند.
و آدمی از این همه وقاحت با چشمانی گشاد و نگاهی ثابت، انگشت بدهان میماند. این سخنان از حنجره کثیف کسی به بیرون استفراغ میشود که سرسپردگی و نوکر صفتی و بیگانه بودنش، در طول ۳۹ سال بارها و بارها ثابت شده و کارنامه اش، مدرک و شاهد این نوکر صفتی میباشد. این سخنان را کسی میگوید که همراه با کمپانی خود، ۳۹ ساله یک ملت چند صد میلیونی و کشور بزرگ و گسترده ایران که جایگاه اولین تمدن انسانی و بشری است را گروگان گرفته تا یک وجب زمین و چند صد هزار تروریست پلستینی صاحب خانه و کشور و زمین شوند. تمامی سرمایههای ایران و میلیونها ایرانی فدای چند هزار تروریست، بیرحم پلستینی شدند تا آنها بدروغ صاحب پرچم و کشور شوند و میلیاردها از ثروتهای ایرانی به غربیها در ازای یک صندلی برای پلستینیها در سازمان ملل نقداً پرداخت شد.
درحالیکه تمامی سرزمین اشغالی که امروزه ترکیه نامیده میشود پر است از آثار باستانی اجداد کردها و ایرانی ها! هر جا را میکنند آثار باستانی ایرانی و کرد بیرون میاید. آثار باستانی هزاران ساله پارسی و کردهای پارس نژاد در سراسر دنیا پراکنده است. با ضبط آثار باستانی پارس ها، صدها کشور خود را صاحب تاریخ و تمدن کرده و هنوز هم که هنوزه با وقاحت، هر چه پیدا میکنند بنام خود میزنند. تمامی سرزمین اشغالی کردستان، قدم به قدم، گام به گام جای پای پدران کرد ثبت شده است. درحالیکه همه آن سرزمین را هم که شخم بزنند، یک سنگ ساده که نشان پدر ترک باشد وجود ندارد. تمامی اسرائیل را اگر وجب به وجب بشکافند، دریغ از یک خط که نشانگر پدر پلستینی باشد.
از طرفی اگر اسرائیلی ادعای زمین میکند، دستکم این بهانه را دارد که بدنبال جایگاه پیغمبرش است. اما اعراب و ترکها چه چیزی برای اثبات موجودیت خود دارند؟ چه سند و مدرکی برای مالکیت آنچه که امروز اشغال کردهاند، دارا میباشند؟ بجز آنچه که خود نوشتهاند و یا با پول خریداری کردهاند، کدامین مدارک واقعی را میتوانند برای توجیه اشغالگری خود ارائه بدهند. در دنیا هیچ شناسنامهای را نمیتوان یافت که در آن نام پدر و مادر ترک و عرب(آنچه که امروز عرب خوانده میشود)، نوشته شده باشد. اما کردها برای سرزمینی میجنگند که بر طبق تمامی قرارد دادها، برطبق تاریخ موجودیتشان درمنطقه، براساس تمامی آثار سنگی و خطی، آن سرزمین مال آنهاست. کردها بر ضدّ کشتار و قتلعامی که صد ساله توسط ترک متجاوز و بربر به آنان روا داشته شده میجنگند. کردها خواستار یک زندگی معمولی و انسانی اند که بر طبق قوانین اولیه بشری و حتی بر اساس یاسا و قوانین مرتجع قبیلهای ترک و عرب ، حق هر انسانی است. و حق هر انسانی است که صاحب خانه پدری خود باشد. یک کردستان مستقل که شامل همه کردهای پراکنده در ایران و عراق و سوریه و کردستان اشغالی (ترکیه جعلی) میباشد، آرزوی همه کردها و الحاق این کردستان به پیکر سرزمین مادر یعنی ایران، آرزوی همه ایرانی هاست.
(۱): دغآ = مردم ناراست و دغل و عیب دار و حرامزاده . مجازاً، فریبنده و مردم ناراست . و در اغلب معانی با دغل مترادف است و با لفظ خوردن و کردن مستعمل است . ناراست . ناراست. مکار. جلب. به کسی که سر مردم را کلاه میگذاشت دغا خوان میگفتند. و اینان کسانی بودند که با گذاشتن کلاه دانشمندان بر سر و انداختن شال بزرگان بر شانه سعی در فریفتن عوام داشته و با فتنه گری مال و جان مردم ساده دل را میگرفتند. کلمه مرکب "دغآ خوان" بمرور زمان به دعا خوان -آ خوان و آخوند تغییر نام یاف
۹.۷.۹۶
آمریکا را دوباره ...... میکنیم
آمریکا در پورتوریکو حکومت میکند و هستی و نیستیشان را به یغما میبرد ولی: " آمریکا هیچ مسئولیتی در مقابل بدبختی و توفانزدگی و در معرض مرگ و نیستی واقع شدنِ مردم آنجا ندارد. رئیس جمهوری آمریکا ترامپ"
جمله معروف رئیس جمهور کشتی کج گیر آمریکا، دونالد ترامپ را که خود و همسرش از مهاجران به سرزمین نو هستند، را آنقدر تکرار کردند که هم همه آنرا میدانند و هم از شنیدنش چندشان میشود. جملهای که میگوید، " آمریکا را دوباره کبیر میکنیم".
آدمبرفی پس از یکسال پژوهش در تاریخ آمریکا، یعنی درست از زمانی که این جمعه کذای از دهان ترامپ خارج شد، تا کنون، در هیچیک از برهههای تاریخی، نشانی از کبیر بودن آمریکا در طول ۲۰۰ سال موجودیتش ندیده و نشنیده است. و معلوم نیست این "کشتی کج گیر" سابق و عامل سرگرمی عوام آمریکا، دقیقأ از کدام آمریکای کبیر و کدامین دوره از زندگی آمریکا سخن میگوید، و تصمیم ببازگشت به آنرا دارد!
یک نگاه مختصر و اجمالی بتاریخ جهان میگوید:
در اواخر قرن ۱۸، پس از قتل ناجوانمردانه امپرطور جهان، نادر شاه کبیر، در خواب، امپراطوری پارسها ازهم پاچید. ابتدا متصرفات اروپایی از پیکر پارسها جدا شد. سپس صنعت ساخت توپ و تفنگ و کشتی، که از ابتکارات نادر شاه بود، بهمراه ناوگانها و کشتیهای پارسی، مانند دیگر دانشهای ایران بتدریج از ایران خارج و به اروپا رسید. و ایران ابتدا توسط ویکینکها و دانمارکیها و پس از آن توسط قبایل وحشی دیگر اروپا مانند انگل ساکسونها و گِلها به تاراج رفت. درست از این زمان است که این قبایل وحشی سفر در دریا را تجربه کردند. و درست از این زمان است که مردم دنیا دچار بلایی بنام غرب و غربی گشتند. هیچ جای دنیا در امان نماند. آفریقا بنابودی کشانده شد و مردمش یا کشتار گشته و یا ببردگی برده شدند. قارهای که امروزه آمریکا نامیده میشود، به نیستی کشانده شد و یک گله دزد و جنایتکار ابتدا مردم بومی این سرزمین را کشتار کرده ، سپس طبیعت بینظیر آنرا دچار آنچنان ویرانی ساختند که تا صد سال جز بیماری و پریشانی در آنجا چیز دیگری یافت نمیشد. میلیونها بافالوی سپید تنها بخاطر پوستشان کشتار گشتند و خراب آبادی که بعدها داج سیتی نامیده میشد تا نیم متر در خون بافالوها فرو رفته بود. و اجساد میلیونها بافالو در زیر آفتاب سوزان تجزیه گشته و بوی تعفن، بیماری و پلشتی بی نظیری را در آنجا بوجود آوردند. رودخانهها آلوده به بیماری شدند. درختان هزاران ساله شبانه روز بریده شدند و جنگلهای انبوه از بین رفتند. پس از آن میلیونها گدای وحشی از انگلیس و فرانسه راهی این سرزمین شدند. و برای زمین و مال و برده بجان هم افتاده و جنگ داخلی خونباری را براه انداختند. پس از آنکه یکدیگر را تا سرحد نیستی کشتار کردند، از جنگ با یکدیگر خسته شده و تصمیم بزندگی در کنار هم، البته بزور و با نفرت پنهانی در درون، شدند. پس از آنکه یک دولت نیم بند وحشی بوجود آوردند، رذالت و شیطان صفتی درونیشان را با روشن کردن آتش جنگ خارجی در نقاط مختلف دنیا ارضا ع کردند و بیش از ۳۰۰ جنگ خونبار براه انداخته و مردم دنیا را کشتار نمودند. پس از آن دچار گرسنگی و فقر گشته و دوباره اینجا و آنجا با ساخت باندها و دستجات گوناگون بجان هم افتادند. پس دوباره خسته شده و اینبار برای اینکه مجددا دچار جنگ داخلی نشده و از گرسنگی یکدیگر را بقتل نرسانند ، تصمیم به چپاول کشورهای بیدفاع نمودند. سرآغاز این چپاول هم ابتدا با از هم پاچیدن نظام و دولت شاهنشاهی ایران ، که تنها دولت شاهنشاهی واقعی در دنیا بود، و پس از آن با از هم پاچیدن اتحاد جماهیر شوروی سابق صورت گرفت و از اینجای داستان را دیگر همه میدانند و نیاز به تکرار مکرّرات نیست.
هیچ انسانی، در هیچ کجای دنیا و در هیچ یک از دورههای تاریخ موجودیت کشوری بنام آمریکا، نشانی از شرف، نجابت، راستی و درستی و در نتیجه کبیر بودن، نمیتواند بیابد. هرچه هست قتل و غارت و جنگ و کشتار و نامردمی و پلیدی و رذالت و دزدی و تقلب و خوردن حق مردم دنیا است. چه داخلی و چه خارجی. اینکه شخص دهان گشاد و فردی که تا سرحد وقاحت ناآگاه است، عربده بکشد و ادعای برگشت بدوران کبیر! آمریکا را بنماید، درست مانند این است که سموری در حالی که دمب بویناک خود را میجنباند، ادعای برگشت بدوران خوشبویی خود را داشته باشد.
۳.۷.۹۶
یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو ..... Bùi Trọng Dư
فقط یک "ابر انسان" میتواند بتنهایی روزگار بگذراند. قریب به اتفاق آدما نیاز حیاتی بداشتن کسی دارند که در کنارشان باشد، فرقی نمیکند کجا باشند، چه بکنند و چگونه اوقاتشان را بگذرانند. برای آدمی تنهایی اگر اجباری نباشد، بندرت اختیاری است. و از ابتدای پیدایش آدم تاکنون، طرد شدن از قبیله ( تنها شدن) زندان انفرادی (تنها شدن) و تبعید و زندگی در غربت( بی همزبانی و نتیجتا تنها شدن) بزرگترین مجازات بوده و هست.
آدمی پس از تحمل سه روز تشنگی و ۵ روز گرسنگی بحال احتضار میافتاد و البته این میزان برای آدمای گوناگون، با ضریب اختلاف ۵ درصد، متفاوت است. ولی آدمی پس از یک دوره تنهایی که باز میزانش برای همه آدما یکسان نیست (و در مورد آدمای گوناگون متفاوت عمل میکند) از درون میمیرد، اگر چه هنوز زنده است. بهمین دلیل برعکس آنچه که بزرگان احمقها گفتهاند، حتی "همنشین بد بهتر از بی همنشین بودن" است. چون با همنشین بد آدمی زجر میکشد، ولی از درون نمیمیرد درحالی که تنهایی "ابر انسان" میطلبد.
هر چند برای آدمی همیشه همه چیز عادت میشود و چون عادت شد، کسالت آور میشود و چون کسالت آور شد، رنج آور میشود و چون رنج آور شد، تیره روزی میاورد، و چون تیر روزی آمد، با مرگ تفاوتی ندارد، چه در تنهایی و چه در میان جمع!
ولی بااینحال و باوجود این "واقعیت تلخ و انکارناپذیرِ بناچار" هم، اگر خواننده این دفتری و ابر انسان نیستی، و مرا قبول داری، بشنو و بکارگیر: آن زشت تندخو به از یک روز تنهایی.
اول عمرم که هنگام سرور و ذوق بود
عاری از علم و عمل، در جهل و نادانی گذشت
از طفولیت چو بگذشتم اسير غم شدم
یعنی آنهم در خيال عالم فانی گذشت
آخر عمرم که ایام صلاح است و ورع
در ندامت صرف گشت و در پشيمانی گذشت
آه ازين عمری کزو ذوقی نديدم هيچگه
غافل از کيفيت لذات روحانی گذشت.
۲۶.۶.۹۶
مبارزه مدنی یا مبارزه بدنی؟ باز نشر
میفرمایند مبارزه مدنی باید کرد! اینهم از همان دستورعملها و نسخههایی است که خوشبینانِ ساده دلِ بی پیرایه مینویسند. دلیل این ادعا هم همین بس که در خود کلمه "مدنی" پنهان است... خودت میگویی مدنی! یعنی کاری با فرهنگ با تمدن با مدنیّت، که ناشی از بردباری، پایداری، احترام به یکدیگر و خلاصه مطلب و رساننده قلب منظور، یعنی همان پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک شخصی است. کجای این حکومت را بگیریم که یک سایه کمرنگی از اینها در درونش نهفته باشد، که با تمسّک و توسل به آن بشود مبارزه مدنی کرد؟؟ مثل اینکه بگوییم با گرگ گرسنه باید نشست بر سر یک میز و در مورد رشد منفی جمعیت گوسفندان تبادل نظر کرد! درست بهمین مسخرهگی است.
مبارزه مدنی در جایی صورت میگیرد و جواب میدهد که پیش از آن مدنیّت و فرهنگ در رگ و پی جامعه خانه کرده باشد، مثل اینکه در آلمان شیر را بمقدار کمی گران کردند، فردای آنروز، هیچیک از آحاد ملت آلمان شیر نخریدند. یعنی با یک مبارز مدنی دهان صاحب کارخانه و بچه را پر خون کردند، و صاحب کارخانه مجبور شد با دادن میلیونها یورو خسارت و هزاران بار عذرخواهی دوباره برگردد بقیمت سابق.
حالا همین عمل را در کشوری که مدنیتی در آن نیست انجام بده، یعنی بیا بگو از فردا دو زار بقیمت شیر افزوده میشود. اکثر آحاد ملت حتی آنهایی که سال بسال لب به شیر نمیزنند، با شنیدن حتی شایعه این خبر، بلافاصله همه عزم خود را جزم کرده و در بدر بدنبال بقالی و چقالی و لبنیاتی دونبش که اکثرا متعلق به اهالی آذربایجانی است که خود را ترک میداند، میگردند که شب پشت درش بخوابند تا کله سحر شیر را بقیمت پیشین آن بخرند، در خانه انبار کرده و دلشان را شاد کنند که این آخر سری چیزی را ارزان خریده اند و تو دهن صاحب کارخانه زده اند!
و این ادعا نیست، حقیقت تلخی است که به تجربه دیدیم، یعنی چندین بار پیش از اینکه قیمت بنزین را بالا ببرند، مثل بچه آدم اومدن و گفتند، آقا از فردا قیمت بنزین دو برابر میشود، و هیچ جنبندهای پیدا نشد تا نپرسید آخر چرا؟؟ چرا باید روی نفت و بنزین خوابید و چنین بدبختی کشید؟ اما در عوض مردم هم ریختند هر چی ظرف تو خانه داشتند از بنزین پر کردند، و در نتیجه یک چند روز هم با قیمت پیش از گرانی آن حال کردند و بعد هم مثل بچه آدم قیمت بنزین را بهمان قیمت اروپا خریدند.
بعد شما میایی و برای این مردم نسخه و دستور عملی بنام مباره مدنی مینویسی! خوب سرخورده میشوی، از آنطرف هم موجب شادی ناکسان شده و حتی خود مردم هم خندهشان میگیرد حتی اگر برویت نیارند.
آقا جان هر چیزی دارای روش و رگ خوابی است. هر چیزی قانون و قواعد خود را دارد.
مثلا رسم مبارزه این است:
- اولین قانون مبارزه، قانون پیروز شدن است. یعنی یا باید وارد گود نشوی و یا اگر تصمیم گرفتی مبارزه کنی باید و باید و باید و باید با هدف پیروزی باشد و از پا ننشینی و نمیری تا پیروز نشدی. هدفی جز پیروزی چیزی بجز اتلاف انرژی، زمان، جان، مال و همه چیز نیست. این اصل اول است.
-اصل دوم شناختن رقیب و طرفی است که میخواهی با او مبارزه کنی.
اول باید بدانی دشمن کیست، چیست، کجاست، چکاره است، چه میخواهد، نقاط ضعف و قوّتش چیست، چگونه میشود زد پدر صاحبش را درآورد. چرا که بدون شناخت میشود همان جریان مبارزه بدنی با آسیاب بادی!
یعنی با یک لات بیسراپا با یک تروریست دهان گشاد آدمکش، با یک مزدور بیگانه و جلاد اجنبی که با هدف کشتار و نسلکشی تو آمده، نمیشود و نمیتوان دم از بودن یا نبودن، و پرسش اینجاست و شما کجایی و بحث فلسفی زدن!
شما زمانی که با یک لجاره که چیزی برایش مهم نیست و از انجام هر پلیدی شرم ندارد، روبرو هستی:
میبایستی بروشی با او مبارزه کنی که نتیجه بدهد.
بمردم بگو: مردم این لجارهها را هرجا گیر آوردیید، بسزای عملشان برسانید. چند تا چند تا قرار بگذارید، سر راه اینها بنشینید و هنگامی که فرصت یافتید آنچنان دماری از او درآرید که از جایش بلند نشود. و نترسید شما چیزی برای از دست دادن ندارید، ولی آنها همه چیز دارند و از دست دادن کوچکترینش به آنها لطمه میزند.
و در ضمن همه مردم را نمیتوانند بکشند و زندان کنند.
ولی شما میتوانید زندگی را برای آنان و خانوادههایشان با ترس همراه کنید و آنچنان دماری از روزگارشان درآرید و آنچنان زندگی و نفس کشیدن را برایشان تیره و تار کنید که بگذارند فرار کنند.
اینها خودی نیستند، اینها دشمن شما و فرزندان و آینده کشورتانند.
اینها در لباس خودی، یکایک شما را تک تک و تنها گیر آورده و نابود میکنند. و مبارزه با اینها از واجبات زندگی هر فرد است. مبارزه بین مرگ و زندگی است. و نابودی اینها نجات فرزندان شماست. با اینها میبایستی مانند دشمن اشغالگر مبارزه کرد. همانطور که اینها با موذیگری و شیّادی بکشور دست یافتند و همه چیز را برای خود و کشورهای بیگانهشان میخواهند، با موذیگری و شیّادی نابودشان کنید و همه چیزشان را به آتش بکشید.
۲۹.۵.۹۶
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
میفرمایند:ای شما ناسپاسان و نمک ناشناسان که مخالف سیاستهای مخرب و ضدّ بشری غربیها برعلیه مردم ازهمه جا بیخبر دنیا هستید، چرا به غرب آمده و از مزایای رفاه و امنیت و زندگی مدرن استفاده و گاها سواستفاده میکنید و ضمن خوردن مفصل نمک، میزنید نمکدان را تو دهان صاحبش!
برگردید بهمانجایی که آمدید و یا بروید جای دیگری که دوست دارید.
این سخن که در ظاهر عوام فریب است، درعمق درست مانند آنست که به مورچگانی که در خانهشان بعمد آب ریخته( اگر بنزین و یا الکل و یا مواد کشنده دیگری از این دست نریخته باشند ) و آنان را از جا و مکانی که با زحمت برای خود ساختهاند، آواره کرده و وقتی از ترس جان بسطح زمین میایند، و گلّه میکند که این چه نامردمی و ستمی است که برما روا داشته و میدارید، با دم پایی بجانشان افتاده و بگوییم: اگر اینجا را دوست ندارید، برگردید به همانجایی که از آن دررفتید و یا بروید جای دیگری که دوست دارید؟
پیش از حمله غربیها با میراژهای فرانسوی و جنگندههای ناتو برهبری آمریکا به لیبی و ترور وحشیانه معمر قذافی رهبر لیبی، توسط تروریستهای مزدور غربی، در خیابان و در جلو چشم مردم دنیا، ملت لیبی را میتوان بطور یقین ثروتمندترین و مرفعهترین مردم دنیا نام برد. تا آن زمان رفاه اجتماعی ملت لیبی را، هیچ ملتی در دنیا نداشت.
این مردم ثروتمند(هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی) که با وجود ساختار قبیله ای، در اتحاد و صلح زندگی کرده و بهیچ ملتی تجاوز، ستم و چپ نگاه نکرده بود را، غربیها بویژه فرانسویها به آنچنان پریشانی و مرگ و نیستی، محکوم کردند که امروز مرغان هوا بحال آنان میگریند. فرانسویها که دستشان از غارت ثروتهای عراق پس از حمله انگلیس و آمریکا به این سرزمین، کوتاه مانده بودند و درحسرت گنجهای گرانبها و بینظیر امپراطوری پارسها که در انبارهای زیر زمینی صدام ذخیره شده بود و پس از جنگ با بیشرمی به انبارهای انگلیسی و امریکایی منتقل شد، میسوختند، با دستپاچگی وبسرعت، شروع بغارت لیبی کرده و با ایجاد یکخط هوایی، بمدت ۶ ماه فقط طلا بفرانسه منتقل میکردند(یکی از این هواپیماها در ترکیه توسط چند مامور گمرک بیخبر ترک، کشف و افشا شد که سر و صدای آن بسرعت خاموش گشت). فرانسه تا آنزمان تا خرخره به لیبی بدهکار بود و نوکر صفتانه در مقابل معمر قذافی میایستاد. و قذافی با آنچنان تحقیری با آنان رفتار کرده و به آنان مینگریست که وقتی در سفری بفرانسه از او خواستند که در کاخ ورسای جای بگیرد، دماغش را بالا گرفت و دستور داد تا یک چادر شاهانه در باغ کاخ برای او مهیا کرده و بدین وسیله فرانسویها را بیش از پیش تحقیر کرد. فرانسوی ورشکسته و تحقیر شده، به تلافی و با کمک کمپانی جانیان، ناتو و شرکا، آنچنان لیبی را از هم پاچید که امروزه بخانه و کانون تروریستهای ترک و پلستینی و مزدورهای ددمنش و بربر فرانسوی و انگلیسی و امریکایی که برای ارضا روح اهریمنی خود لیبیایی کشی کرده و میکنند تبدیل گشته است. زنان و دختران لیبی مورد تجاوزات وحشیانه قرار گرفته، کودکان به کودک آزارها فروخته شده، و یا خون و ارگان هایی داخلی آنان به پیرسگهای غربی فروخته شده، جوانان و پیران لیبیایی هدف زنده تیرهای مزدوران اهریمنی غربی قرار گرفته و مانند بازیهای کامپیوتری و تنها برای تفریح آنان را کشته و در این راه با یکدیگر رقابت میکنند. و آنچنان جهنمی در آنجا دهان باز کرده که باعث شده که ملت لیبی از ترس این جانیان بکام اژدها فرار کنند. و با اینکه میدانند احتمال زنده ماندنشان تنها چند درصد ناقابل است، با این حال در گروههای هزارتایی سوار قایقهای پلاستیکی میشوند که بیش از ۲۰ تن گنجایش ندارد و بدون حتی یک لحظه درنگ بسینه اقیانوس میزنند. و از هر صد تا یکی جان بدر برده، و خود را بساحل میرسانند. و سادهلوحانه میاندیشند که رنجشان پایان یافته، در حالی که نمیدانند که رنج اصلی تازه از این نقطه شروع شده و وارد مرحله بعدی جهنم شدهاند.
حال اگر یکی از این جان بدربردگان، فردا در اتاقی در یک سرزمین گندیده اروپایی نشسته و شکایت کند که این ستمی که شما بما روا داشتید غیر انسانی است. بربرهای کرواتی و قرشمال و هوچی و جانی، او را ناسپاس و نمک نشناش خوانده و گاها و بناگاه پلیس وحشیهای متمدن میریزد و با سگ و مسلسل از زمین و هوا، او را گرفته، کت بسته به سیاه چالهایی که شکنجههای جسمی و روحی هولناک برآنجا حاکم است، بسته، و ضمن اینکه آروغ آزادی بیان و حقوق بشر میزنند، او را یک پتانسیل برای ترور و نامردمی خوانده و میزنند رستش را کشیده و یکی میکنند.
چرا اینها را که هر کودک دبستانی هم میداند، بازگو کرده و نوشتم؟ برای اینکه جریان هولناک و خطرناکی سیل گون در دنیا براه افتاده و طبق معمول احمقها آنرا نمیبینند. جریانی که همانند فلسفه و منطق سیل، لحظه بلحظه سرزمینهای بیشتری را درکام خود فرو میبرد.
مردم دنیا چه آنانی که از نظر مادی در رفاهند و چه آنانی که دنبال یک لقمه نان از طلوع آفتاب تا پاسی از شب سگ دو میزنند، آنچنان در کینه و نفرت غرق شدهاند، که گویی تنها چیزی که آنان را راضی و شاد میسازد، آزردن دیگران است. و بدنبال یک بهانه هرچند هم کوچک میگردند، تا برسر یکدیگر بلا آورده و خان ومان هم را بباد فنا و نیستی دهند. تا بدین وسیله برای روح تشنه، گرسنه، سرگردان و پریشان و خارج از کنترل خود، خرسندی فراهم سازند. این نفرتی که در امپراطوری رسانهای غربی بطور شبانهٔ روزی در هفت روز هفته پخش میشود، شاید نه از ره کین، بلکه اقتضای طبیعت این مردم است. و نمیدانند که همانند خاکی است که مرغان با کندن زمین برسر و روی خود میپاچند. نمیدانند نیازی که اینها بمردم غیرِ خودی دارند، اگر بیشتر نباشد، کمتر از نیازی نیست که مردم دنیا به اینها دارند.
بیاید فرض کنیم که از فردا عرصه را بر مردم غیرغربی آنچنان تنگ آوردند که همگی آنان مهاجرت کرده و از شهرهای بیروح که مانند دلقکی به آنان دهان کجی میکند، بسرزمینهای خود بازگشتند. بیاید فرض کنیم بین دنیای آنان و دنیای دیگران خندقی کنده شد که نه اینطرفیها به آنجا راه بود نه آن طرفیها به اینطرف. پس از چند سال در این طرف مردم دوباره میخندند و با یکدگر شادند و با کم و بیش هم میسازند، و بکار و هنر و فرهنگ میپردازند و در غرب مردم همدیگر را لت و پار کرده و بیماریهای همگیر ناشناخته دوباره عادی و امری طبیعی بین مردم گشته و مردم حتی آزادی تنها بودن را هم ندارند. در این حالت دوباره شعار برابری و عدالت و برادری سر داده پل میسازند و خود را به این طرفیها تحمیل میکنند. و دوبار روز از نو و روزی از نو!
و آنهایی که اینرا باور نکرده و میخندند، جز آن گروه اند که رسانههای غربی تیر هدفشان ساخته و هر حماقتی را بخوردشان داده و مطمئناً که از طرف آنان پذیرفته میشود.
۲.۵.۹۶
سکوتی که سخن میگوید... باز نشر
سکوتی که هیچ توضیحی از آن کاملتر نیست.
عشق همیشه تازه است. مهم نیست که یکبار، دوبار، ده بار در زندگی عاشق شویم، هربار در وضعیتی قرار میگیریم که نمیشناسیم. عشق میتواند مارا بدوزخ یا بهشت برد. اما همیشه ما را بجایی میبرد، باید آنرا پذیرفت. چون عشق خوراک هستی ماست. اگر آنرا پس بزنیم، از گرسنگی میمیریم، درحالیکه شاخههای پر بار درخت زندگی را نگاه میکنیم، بی آنکه جرات کنیم، دستمان را دراز کرده و از میوههایش بچینیم.
باید تا هرکجا که هست، بدنبال عشق برویم، حتی اگر بمعنای ساعتها، روزها هفتهها نومیدی و اندوه باشد.
عشق همیشه تازه است. مهم نیست که یکبار، دوبار، ده بار در زندگی عاشق شویم، هربار در وضعیتی قرار میگیریم که نمیشناسیم. عشق میتواند مارا بدوزخ یا بهشت برد. اما همیشه ما را بجایی میبرد، باید آنرا پذیرفت. چون عشق خوراک هستی ماست. اگر آنرا پس بزنیم، از گرسنگی میمیریم، درحالیکه شاخههای پر بار درخت زندگی را نگاه میکنیم، بی آنکه جرات کنیم، دستمان را دراز کرده و از میوههایش بچینیم.
باید تا هرکجا که هست، بدنبال عشق برویم، حتی اگر بمعنای ساعتها، روزها هفتهها نومیدی و اندوه باشد.
۲۸.۴.۹۶
چرا اروپاییها از نزدیکی بین پوتین و ترامپ تا این اندازه ناراحتند و آنرا ننگ و جرم معرفی میکنند؟
در جریان نشستی با نام G۲۰ که در آلمان برگزار شد، شایعهای بر سر زبانها افتاده که میگوید: "پوتین و ترامپ بطور خصوصی و تک و تنها با یکدیگر ملاقات و کفتگو کردند". این شایعه بعنوان یک رخداد ننگین آنچنان از طرف امپراتوری فاسد و شرور اروپایی تف و لعنت شده و آنرا ننگ و جرم معرفی کرده اند که انگار مچ جانی را ضمن انجام جنایت گرفتند! تو گویی در جمهوری فاسد و سراسر شیطانی جمهوری آخوندی اسلامی(ترکی و عربی) اشغالگر ایران کسی از ایران دوستی سخن گفته باشد، و یا در عربستان زنی شوهر دار در کف خیابان زنا کرده باشد. هر چند این شایعه از طرف ترامپ و پوتین ردّ شده و هر دو منکر آن شدند. ولی این واقعیت که اروپاییها از هر پیمان و قرار دادی که در آن دخالت نداشته باشند، هم وحشت دارند و هم تا آنرا از بین نبرند، از پا نمینشینند، هنوز صادق است.
۲۱.۴.۹۶
آدمی را زبان ساخته یا خراب میکند
آدمی به چند راه دچار خودپسندی میشود:
- وقتیکه تابیکران مردمی را میبیند که اشتباه میکنند و نمیدانند که اشتباه میکنند و وقتی به آنها بادلیل و مدرک نشان میدهد که اشتباه میکنند، به او میخندند و او را متهم به بیماری روحی میکنند. و پس از چند سال وقتی براثر نتایج ناشی از اشتباهشان سرشان بسنگ خورده و خونین میشوند، تازه میفهمدند حق باآدمی که بهش خندیدند بوده و او را تائید میکنند. تکرار این ماجرا، آدمی را که درحال زندگی کرده و بیشتر و بهتر از دیگران مطالب و پدیدهها را میبیند و میفهمد، دچار خودپسندی و خودبزرگبینی میکند. و طبیعی است که در میان جمعی نابینا از چشمان بینایت متشکر باشی.
- وقتیکه آدمی براحتی میتواند دیگران را بفریبد و آنانرا آنچنان شستشوی مغزی دهد که هرکاری که خواست برایش انجام دهند. این حکمرانی بر مخ دیگران در دراز مدت هم آدمی را دچار خودپسندی و نارسیسیم مینماید. و طبیعیست که وقتی از نظر فکری بردیگران تسلط یابی، در نتیجه از بالا به آنان نگاه خواهی کرد و در دل بحماقتشان پوزخند زده و هیچ احترامی برایشان قائل نخواهی بود.
- وقتیکه مرتبا از طرف مادر به او لقب دودول طلا داده شود و کارهای اشتباهش ندیده گرفته شده و در کودکی و دوران تسلط والدین براو، به بیراه رانده شود. در اینحال دچار خودپسندی کاذب گشته و عقده خودبزرگبینی او تو ذوق زننده است. طبیعیست در جامعه بشری دچار شکست، تنهایی و نامیدی و تمسخر گشته و مردم هیچ احترامی برای این طبل توخالی قائل نخواهند شد. و درآخر و در بهترین حالت گوشهگیر و گوشه نشین خواهد شد. مردم در چنین حالتی اگر قدرت داشته باشند، او را تاسرحد مرگ شکنجه روحی خواهند کرد. و اگر چنین شخصی برسر قدرت باشد و مردم نتواند براو دست یابند، در نتیجه بشدت مورد تمسخر مردم قرار گرفته و مرتبا برایش جک و فضیحت ساخته و به او میخندند.
- وقتیکه قسمتی از مغز آدمی زایل گشته و بر اثر ضربه دچار اختلال گشته و دگرگونی یابد و آدمی بر اثر فعل و انفعالات شیمیایی حادث در مغز، دچار خودبزرگ بینی و خودپسندی گردد. طبیعیست در چنین حالت عذر او موجّه است و میبایست با او مدارا کرد و در پنهان برایش دلم سوزند.
۱۳.۴.۹۶
در قیف هستی گمیم
در جهان هستی، هرچه را که درنظر بگیرید، بزرگتر از آن موجود است. مثلا در جهان هستی ما، کوچکترین جز اتم و از آن کوچکتر مواد تشکیل دهنده آنست. الکترون جزئی از اتم است که بر روی حلقههای فنری شکل قرار دارد و بدور هسته اتم مرتبا درحال گردش است. در جهان هستی "دیگری" منظومه شمسی ما، کوچکترین جز جهان هستی او را تشکیل میدهد و کره زمین که بر روی حلقههای فنری شکل بدور خورشید میچرخد، حکم همان الکترون را دارد. و این "قیف جهان هستی" وقتی بحلقه و سرِ گشادش میرسد، ما و منظومه شمسی و هزاران بار از ما بزرگتر اصلا دیده نشده و بحساب نمیآید.
بدین ترتیب، دانشمند دانشمندان، خیام کبیر که شاید اولین کسی بودهست که به این حقیقت پی برده بیراه نمیفرماید که میگوید:
در دایرهٔ که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی درین معنی راست
کین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
و یا
جانا من و تو نمونه پرگاریم
سر گرچه دو کرده ایم یک تن داریم
بر نقطه روانیم کنون دایره وار
تا آخر کار سر بهم بازآریم
****
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
میخور چو ندانی از کجاآمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
****
این کهنه رباط را که عالم نامست
و آرامگه ابلق صبح و شامست
بزمیست که وامانده صد جمشیدست
قصریست که تکیهگاه صد بهرامست
****
زآن می که حیات جاودانیست بخور
سرمایه لذت جوانی است بخور
سوزنده چو آتشست لیکن آنرا
سازنده چو آب زندگانیست بخور
و یا بقول حافظ دانشمند دیگر ایرانی که میفرماید:
بنشین برلب جوی و گذر عمر ببین
کین اشارت زجهان گذران مارا بس.
۱۲.۴.۹۶
زمانی که تاریخ و فرهنگ را، در کارخانه هالیوود تولید و بخورد مردم دنیا میدهند
با برچیده شدن امپراطوری جهان شمول پارسها بر تمامی دنیا که نه برپایه ظلم و ستم و جنگ و چپاول بلکه براساس علم و هنر و احترام به انسان برپا بود و بجای "ما یا شما" همواره بر "ما و شما" تاکید داشت،
همه چیز از رنگارنگی، آسمان آفتابی و آبی، نشاط و شادی و پیشرفت انسانی،
به سیاه و سپید اهریمنی، ویرانی، ابرهای خاکستری و خشمگین، غم و عقبگرد به زوال دگردیسی یافت ،
زمانی که کمان فقط ابرو بود، خنجر مژه،
زمانی که زاری فقط مختص بلبل بود که در بیوفایی گل چهچه میزد،
زمانی که جانبازی فقط در دفتر پروانه نوشته شده بود و سوزش و اشکباری مختص شمع،
زمانی که آدما آنچنان شفاف بودند که برای پاییز میگریستند و آنرا "فصل غمناک" مینامیدند و با رسیدن بهار همه غمها از میان برخاسته و در برابر دیدگان تا بیکران زیبایی جلوه میکرد،
زمانی که پیریی به "شام و شب"
و جوانی به "بامداد و صبح روشن" تعبیر میگشت،
زمانی که سرزمین ها، سرزمین گل و بلبل بودند و نه قلمرو اهریمن،
از آنروزها تا امروز که چیزی نزدیک به ۲۵۰ سال میگذرد، رانده شدن آدمی از بهشت تا جهنم زمینی، سفری پر رنج بوده که جز خشم نتیجه دیگری نداشته ،
و خشم نه بخاطر خود رنج بلکه بخاطر بیمعنی بودن رنج.
۵.۴.۹۶
عذابی چنین گران که اگر هم دردی فزونتر ازآن بتوان یافت، ناخوشایند تر ازآن نمیتوان یافت
میفرمایند چندین میلیون سال از پیدایش آدمیان بر روی زمین میگذرد. و درزای زندگی انسانی بر روی کره زمین، قدمتی میلیونی دارد. صرف نظر از اینکه آگاهیهای ناقص بشر امروزی درست باشد و یا خیر، یک مطلب بیشک و بی تردید، حقیقت محض است. این حقیقت دردناک که آدمیانِ چند میلیون سال پیش با آدمیان امروزی کوچکترین تفاوتی از نظر اخلاق و روحیات نداشته و از روز نخست پیدایش دچار دیوهای هفتگانه، غرور و نخوت، حسد و بدخواهی، آز و طمع، خشم و غضب، شکم پرستی و زیاده خواهی، خسّت و تنگ چشمی، تنبلی و تنپروری بوده، هستند و خواهند بود. و تازمانی که این دیوها در درون آدمی باشد هیچ راهی بجز اخراج از بهشت و اجبار تحمل زمین و زیستن در کنار دیگر خبثا، برایش متصور نیست.
اما میتوان بگونهای بسیار ساده آرامش را به آدمی برگرداند، و زندگی فانی و باقی را برایش تا حدودی هر چند در دوزخ و در میان آتش، تحمل پذیرتر کرد.
چون از روده درازی بسیار بیزارم بسرعت و به اختصار اشاره میکنم که عاقل را همین یک اشاره بس است و دیگر کسان هم بروند با مشکل خود تا قیامت بسوزند و بسازند.
کنترل دست و دهان، تنها راهی است که آدمیان را بخرسندی و دلشادی در روی زمین و آرامش در ابدیت رهنمود میسازد.
۱- کنترل دهان، برای برقراری اعتدال خوردن و آشامیدن، و پرهیز از گفتار زیاده و بیهوده. یعنی این سوراخ را نگهبانی گذاشتند تا جلو ورود و خروج ضایعات و زیادتها را بگیرد. بهمین سادگی.
۲- کنترل دست، برای جلوگیری از دراز شدن آن بداشتههای دیگران، اعم از مال و زن و کودک ، و بازداشتن آن از کوفتن برسرِ ناتوان و کوچکتر.
بگفتاری دیگر همه را رها کردن و تنها برسرِ همین دو عضو آقا بودن تا دیگران را بدرد نیاورند. و در نتیجه و بر اساس جبرِ هر چه کنی بخود کنی، پژواک کردار این دو به منبع و چشمه برنگردد.
آن خوشی که به اقبال ناپایدار وابسته است، و مردمان جهان را چنین برنج و تلاش وامیدارد، وهمی و خیالی بیش نیست.
۲۳.۳.۹۶
معتادا بخط ......... رهبر سر خط!
پیشنهاد محمد نوریزاد به خامنهای برای «آزمایش اعتیاد» مسئولان!
محمد نوریزاد از خامنهای خواست برای «ریشهکن شدن بساط مسئولان و مسئولیتهای آلوده به اعتیاد»، آزمایش اعتیاد بدهد.
محمد نوریزاد در یادداشت خود نوشته است: «من براین باورم که مصرف بیش از اندازه مواد مخدر در ایران، و اینکه چرا سوداگرانِ تهیه وتولید و ترانزیت و توزیعِ این مواد از امنیت وافری برخوردارند، تنها به این خاطراست که بخش وسیعی از مسئولان ومردان صاحب نام! ما خودشان آلوده و معتادند.»
وی در بخش دیگر یادداشت خود با آوردن عبارت «آیتالله تریاکی» اضافه کرده که «ما معمولاً جوری تربیت شده ایم که به یک رهگذرمعتاد، بچشم فردی معلق و بلاتکلیف وبی شخصیت بنگریم و او را از گردونه اعتبار و اعتنا بدور اندازیم اما در نقطه مقابل بیک آیتالله تریاکی، بچشم شخصیتی بنگریم که همچنان عالم واندیشمند است ومایه مباهات! و یعنی اگرتریاک، بروان وشخصیتِ آن رهگذرِ بینشان تیغ میکشد، بیک آخوند ویک مسئول اسلامی وجاهت میافشاند.»
نوریزاد تصریح کرده که روی سخن و پیشنهاد عملیِاش در این نوشته «شخص رهبر» است.
این منتقد برای ریشه کن شدن «بساط مسئولان ومسئولیتهای آلوده به اعتیاد» به خامنه ای پیشنهاد داده که: «جناب رهبر! دستور فرمایند همین فردا همه مسئولان وکارکنان و قاضیان و نمایندگان و روحانیان و مراجع تقلید و صاحبان رسانه ها وخلاصه همه کسانی که به نوعی با مردم مراوده اسلامی وحکومتی ودولتی دارند، مورد آزمایش قرارگیرند تا مبرّا بودن آنان ازهرگونه اعتیاد محرز شود.»
وی اضافه کرده: «چه خوب میشود که بخشنامهای از زبان رهبرمنتشرشود وهمگان را به این ضرورتِ اجتناب ناپذیر تحکم فرمایند. انشای این بخشنامه حتی میتواند اینگونه باشد: بر همه کارکنان دولت و مسئولان و شخصیتهای کشوری و لشگری و روحانی و غیرروحانی و نمایندگان مجلس و قضات دستگاه قضایی وهمه وهمه واجب است که برگه آزمایشِ خود را – مبنی برعدم اعتیاد – به دستگاه مربوطه خود تحویل دهند. ما نیز خودمان بهمراه محمد نوریزاد، حسین شریعتمداری، برادران لاریجانی، و مراجع عظام برای اطمینان مردم ازصحت و سلامت کسانی که دراطراف رهبر مجتمعاند، به یکی از مراکز تشخیص اعتیاد مراجعه و نتیجه آزمایش خود را برای آگاهی مردم در معرض دید رسانههای داخلی و خارجی قرار میدهیم و هرگز نیز اجازه نمی دهیم در این حرکت ملی کوچکترین تقلبی صورت پذیرد.»
منبع
محمد نوریزاد از خامنهای خواست برای «ریشهکن شدن بساط مسئولان و مسئولیتهای آلوده به اعتیاد»، آزمایش اعتیاد بدهد.
محمد نوریزاد در یادداشت خود نوشته است: «من براین باورم که مصرف بیش از اندازه مواد مخدر در ایران، و اینکه چرا سوداگرانِ تهیه وتولید و ترانزیت و توزیعِ این مواد از امنیت وافری برخوردارند، تنها به این خاطراست که بخش وسیعی از مسئولان ومردان صاحب نام! ما خودشان آلوده و معتادند.»
وی در بخش دیگر یادداشت خود با آوردن عبارت «آیتالله تریاکی» اضافه کرده که «ما معمولاً جوری تربیت شده ایم که به یک رهگذرمعتاد، بچشم فردی معلق و بلاتکلیف وبی شخصیت بنگریم و او را از گردونه اعتبار و اعتنا بدور اندازیم اما در نقطه مقابل بیک آیتالله تریاکی، بچشم شخصیتی بنگریم که همچنان عالم واندیشمند است ومایه مباهات! و یعنی اگرتریاک، بروان وشخصیتِ آن رهگذرِ بینشان تیغ میکشد، بیک آخوند ویک مسئول اسلامی وجاهت میافشاند.»
نوریزاد تصریح کرده که روی سخن و پیشنهاد عملیِاش در این نوشته «شخص رهبر» است.
این منتقد برای ریشه کن شدن «بساط مسئولان ومسئولیتهای آلوده به اعتیاد» به خامنه ای پیشنهاد داده که: «جناب رهبر! دستور فرمایند همین فردا همه مسئولان وکارکنان و قاضیان و نمایندگان و روحانیان و مراجع تقلید و صاحبان رسانه ها وخلاصه همه کسانی که به نوعی با مردم مراوده اسلامی وحکومتی ودولتی دارند، مورد آزمایش قرارگیرند تا مبرّا بودن آنان ازهرگونه اعتیاد محرز شود.»
وی اضافه کرده: «چه خوب میشود که بخشنامهای از زبان رهبرمنتشرشود وهمگان را به این ضرورتِ اجتناب ناپذیر تحکم فرمایند. انشای این بخشنامه حتی میتواند اینگونه باشد: بر همه کارکنان دولت و مسئولان و شخصیتهای کشوری و لشگری و روحانی و غیرروحانی و نمایندگان مجلس و قضات دستگاه قضایی وهمه وهمه واجب است که برگه آزمایشِ خود را – مبنی برعدم اعتیاد – به دستگاه مربوطه خود تحویل دهند. ما نیز خودمان بهمراه محمد نوریزاد، حسین شریعتمداری، برادران لاریجانی، و مراجع عظام برای اطمینان مردم ازصحت و سلامت کسانی که دراطراف رهبر مجتمعاند، به یکی از مراکز تشخیص اعتیاد مراجعه و نتیجه آزمایش خود را برای آگاهی مردم در معرض دید رسانههای داخلی و خارجی قرار میدهیم و هرگز نیز اجازه نمی دهیم در این حرکت ملی کوچکترین تقلبی صورت پذیرد.»
منبع
باز نشر: خواندن یاسین بگوش ابلیس
قانون اول جنگل انسانی!
اول مالت را میبرند، سپس خانه و کاشانه و خانوادهات را ازت میگیرند و وقتی دیگر چیزی باقی نماند جانت را میستانند. پس از نزدیک به ۴۰ سال کشتار و چپاول و از هم پاچیدن ایران، ضحاک دستور آتش به اختیار و کشتار دلبخواه میدهد!
به بهانه بیشرمی و وقاحت دزدان سیر شده و نمایش ترور تهران که با همکاری سازمانهای اطلاعاتی غربی صورت گرفت، مقاله زیر که سالها پیش توسط یکی از همین جانیان نوشته شده، بازنشر میشود.
درتنها دیدار “رخ برخ”ی که همین چند ماه پیش با آقای هاشمی داشتم، به ایشان گفتم: اگرامروز دو نفر باشند که دستشان بخون مردم آلوده است، دو نفری که اموال مردم را مصادره کرده اند، دو نفری که مردم را زده اند و مردم را بیدلیل و بدون محاکمه منصفانه بزندان انداخته اند، دو نفری که مردم را از سرزمین پدری و مادریشان رانده اند، دو نفری که در بسیاری از مناسبات شر این سرزمینِ گرفتار نقشِ محوری داشته اند، یکی شما هستید و یکی آقای خامنه ای.
به ایشان گفتم: آقای هاشمی، ما مردم را زده ایم وکشته ایم واموالشان را برداشته ایم وخودشان را آواره و زندانی کرده ایم، ودرنقطه مقابل جماعتی بیگانه و غیر ایرانی را به نوا رسانده ایم. این خونها وحقوق تباه شده مطلقاً طوری نیست که شامل مرور زمان شوند، وصاحبان حق – چه مرده چه زنده – فراموش کنند که چه ظلمی به آنان و به خانوادههایشان رفته است.
به ایشان گفتم: شما و آقای خامنهای یا عامل مستقیم این خونها وحقوق تباه شده بوده اید، یا شاهد بوده اید، یا خبردارشده اید، یا ازکنار آنها بیسروصدا عبورکرده اید. بهمین خاطر امضای شما دوتن پای اینهمه آسیب و نادرستی هست تا مگر به اعاده ی حقوقِ معوقه ی مردم اقدام کنید.
به ایشان گفتم: من راه چارهای برای دنیا و آخرت شما دارم که بعنوان “هدیه” تقدیمتان میگنم. در یک هدیه، حتماً باید شأنی از”هدایت” متجلی باشد. وآن هدیه را برای ایشان واگشودم و گفتم: بیایید و درسایت شخصیِ خود به تک تک این موارد اشاره کنید وازصاحبان حق حلّیت بطلبید. که اگر به این اقدامِ انسانی قیام کنید، هم دنیا وآخرت خود را پاکسازی کرده اید، وهم اخلاق پوزش خواهی واعاده حق را دراین دیرهنگامِِ کشور بجریان انداخته اید. این سخنِ من به آقای هاشمی، با اطمینان می گویم تنها سخنِ صریح وبی اعوجاج وخیرخواهانهای بوده است که تاکنون کسی آن را با ایشان درمیان گذارده است.
عمده ی افرادی که به محضر کسانی چون ایشان راه می یابند، سخن به مدیحه و چاپلوسی می رانند واجازه نمی دهند یک مسئول با خودِ خودش مواجه شود. که اگر من روزی با جناب خامنهای نیز مواجه شوم، همین سخنان را با وی درمیان خواهم گذارد. که: دست شماای عزیز، بخون ومال وآبرو و حقوق مردم ایران آلوده است. بیایید و درهمین چند صباح باقیمانده کاری بکنید و پای خود را ازغرقاب حق الناس بدر ببرید. که امروز اگر دست برپشت دست می زنید و مأیوسانه “واویلا” سرمی دهید، همه ازهمین حق الناسِ "بهیچ گرفته شده" است. حالا حق خدا وآسیبی که ما و شمایان به اعتقاد مردم وارده آورده ایم بماند.
اکنون نیز دراین ورطهای که شیوخِ شوخِ!! شورای نگهبان به اشاره ی جناب خامنهای به “له” شدگی آقای هاشمی فرمان فرموده اند، می گویم: تنها راه باقی مانده برای ایشان، تنها وتنها همین است. که بدستهای خود بنگرند. وبه ترمیم ضایعاتی قیام کنند که خود درآنها دخیل وشاهد ومقصر بوده اند. به ایشان درآن روز گفتم: ورود به عرصه ی پوزشخواهی، گرچه درقدمهای نخست، دشوارو آشوبنده است اما حتماً درقدمهای بعدی برکات خدا را نصیبتان خواهد کرد وهمان خداعزتی صد برابر بسمت شما سرازیر میکند. وگفتم: این اقدام شما، کفِ آن چیزی است که فعلاً می شود بدان دست برد. وگرنه در پیشگاه خدای متعال، حسابرسیها و واگشاییها بسیار مویین است وبنا بفرمایش قرآن به ذره ی خردل می انجامد.
محمد نوری زاد سوم خرداد نود و دو – تهران
۱۶.۳.۹۶
روح سالم در بدن سالم
ایرانیان اعتقاد دارند دو دلیل موجب کابوس و دیدن خوابهای وحشتناک در شب و هنگام خواب میشود. یک دلیل بجسم و بدن مربوط میگردد و دیگری دلیل روحی است. دلایل جسمانی متفاوت و متنوع میباشند. از بیماریهای گوناگون گرفته تا دردهای عضلانی و عصبی و دیگر موارد. ولی بجز اینها و در شرایطی که آدمی کاملا سالم است خوردن خوراکیهایی با طبع سرد نیز موجب کابوس شبانه میگردد. خوراکیهای مانند اسپناژ، هندوانه، قهوه، ماست، گوشت گاو، خیار، ماست، چغندر، انار و و و. این خوراکیها با وجود خواص بسیاری که دارند بویژه برای سلامت کبد موثر میباشند، ولی چون موجب کند شدن جریان خون در بدن میشوند، در نتیجه و در چنین حالت، مغز طبق معمول پادرمیانی کرده و با نمایشی بنام کابوس و خواب وحشتناک اعصاب را تحریک نموده و در نتیجه بدن گرم گشته و جریان خون سریع میگردد. یکی از دلایل شب ادراری در کودکان نیز میتواند همین مطلب ساده باشد و کلا ربطی به روان نداشته باشد. در نتیجه وقتی خوراکی با طبع سرد خورده میشود میبایستی تکهای نبات و یا شکلات و یا پسته خورده شده تا در بدن بالانس ایجاد گردد.
دلیل دیگر منشأ روحی و روانی داشته و معمولا نتیجه محیط آلوده است. محیطهایی با آلودگیهای متفاوت که بر روان آدمی تاثیر نامناسب گذاشته و موجب آشفتگی و پریشانی میگردد. و روان آشفته خواب آشفته را نیز باعث میگردد.
از آلودگیهای صوتی در محیط که بر اثر داد و بیداد و بقول عوام دعوا و مرافه و صداهای بلند در خانه تولید میگردد، تا دلایلی نظیر تحقیر، شکستهای عاطفی، جدایی، مهاجرت و محیطهای نامانوس و ناآشنا، از دست دادنهایی که جبران ناپذیرند، جنگ، بیقراریهای بیدلیل، ترس و تجربههای خشن و سهمگین، و و و.
میفرمایند ارواحی که قوی هستند ارواحی اند که بیشترین ضربهها و خراش را بر خود دارند. و رنج موجب سختی آدمی میگردد. این تعریف را معمولا در جوامعی عرضه میدارند که نیمِ بیشتر جمعیت از یک یا چند مشکل جدی روحی رنج میبرند. ما ایرانیا معتقدیم که روح سالم در بدن سالم است و زمانی که کسی ضربه روحی میخورد عوام او را کاسه شکسته مینامند که هر چند هم تکههایش با مهارت بهم چسبانده شوند، دیگر آن کاسه سابق نیست و بیش از پیش شکنندهتر و آسیب پذیرتر میگردد.
۹.۳.۹۶
آسمان کلاه منست و همراهانم جیرجیرک ها
زندگی برای من یک دانشگاهست. سیر و سیاحت دنیاست. سفر در زمانست. تجربه است. میبینم، میاموزم و جلو میروم. در این سفرِ بی خطر، فقط بهره روحی و جسمی است. من آن نقطه نورانی را که بسیار دور است میبینم و بطرف آن در حرکتم. تلاشم در جهت تولدی دیگرست. اینبار بخواست خودم. با رنج بگنج رسیدنست و مطمئناً تباهی نیست.
۸.۳.۹۶
نادان به همان اندازه گناهکار است که یک مزدور
این یک مانیفست ساده است برای کسانی که بدنبال تابلو راهنما میگردند:
۱- هرکه از جمعیت ۸۰ میلیونی در ایران دم میزند یا مزدور است یا نادان. در سال فتنه ۱۳۵۷ بر اساس سرشماری وزارت کشور، جمعیت ایران بالغ بر ۳۵ میلیون تن ثبت شده است. همزمان در پاکستان ۱۰ میلیون و در ترکیه ۷ میلیون میزیستند که از این مقدار ۵ میلیون کرد و علوی ایرانی بودند. پس از ۳۸ سال جمعیت پاکستان به ۱۱۰ میلیون، ترکیه به ٤٠ میلیون رشد کرده و در ایران به همان نسبت به ۴۰۰ میلیون افزایش یافته است و این آماری است که در اروپا زمان کوتاهی انتشار یافت و سپس جمع شد. و اینکه اشغالگران با همدستی دستهای پلید پشت پرده، کشور عظیم و کبیر ایران را هم بر روی نقشه کره زمین، و هم در احتساب جمعیت کوچک کرده و مرتبا از بی آبی و خرابی ایران دم میزنند، تنها و تنها بمنظور نشاندن اهداف پلید و ضدّ ایرانی به نتیجه است و بس. پس هر که از جمعیت ۸۰ میلیونی سخن گفت، بدان و آگاه باش که از دو حال خارج نیست.
۲- ایرانیان از دیر باز به پرهیزکاری و شرافت و اصالت و مهر ورزی معروف بوده و هستند. ۳۸ سال است که تنها لجارهها در جلو دوربین و در دنیا ایرانیان را نمایندگی میکنند. سال ۸۸ که ملت ایران به خیابان آمده و جوانان شریف و دلیر و آزادیخواه به زیبایی و سرافرازی در حجمی سه میلیونی خیابانها را رنگ اعتراض زدند، به مثابه یک شوک برای مردم دنیا بود، چرا که تا پیش از آن عدهای غیر ایرانی که همگی چهرههای اهریمنی و پلید و کریه منظر داشته و حقارت و نادانی و حماقت از تمامی سلولهایشان چکه کرده و تو ذوق میزند، به مردم دنیا بعنوان ایرانیان معرفی شده و جا افتاده بودند. تربیت و فرهنگ توحش توسط این عده در دنیا تحت عنوان فرهنگ ایرانی بنمایش گذشته شده و زمانی که یک هنرمند پیشکسوت از سرغیرت بجای این نامردمان عذرخواهی کرد، او را تمسخر و ریشخند کردند. پس هر که دم از ایران و ایرانی زد و به پارسی سخن گفت، حتما ایرانی نیست و تا وقتی نجابت ایرانی از خود نشان نداده در اصالتش باید شک کرد.
۳- افراد سخیف امثال علی شریعتی، کریم سروش، حسن عباسی و کوتولههای مزدور از ایندست را که با تکبری ابلهانه اظهار فضل کرده و آنجا که از تعلیماتشان فراتر رود، چهره ابلهانه و بیسوادیشان بیرون میافتد، و در نهایت دشمنی و ضدیت خود با ایران و ایرانی را هر چه نام و رنگ ایران را داراست آشکار میسازند، بمدت ۳۸ سال است که مرشد و معلم جوانان تشنه حقیقت ایرانی ساخته اند . مشخصه بارز این افراد دانستن قرآن، و بلغور کردن آیاتی از آن، خودنمایی تهوع آور، سخن از بزرگان غربی! در فلسفه و اقتصاد، و علاقه مفرط به بیان تاریخ، بویژه تاریخ اسلام داشته و اصرار عجیبی در تأئید ۱۴۰۰ سال قدمت برای مذهب اسلام در بین ایرانیان دارند. این افراد با کوچک کردن تاریخ، فرهنگ و گذشته باشکوه ایرانیان که هزاران سند خطی و سنگی و تاریخی دارد، و برعکس با بزرگ کردن غرب و عرب و ترک و غیره، که حتی یک خط و یک سند برای آنها در هیچ کجای دنیا وجود خارجی ندارد، سعی در کمرنگ و یا پاک کردن غیرت و میهن دوستی از بین جوانان ایرانی دارند. ۳۸ سال است این افراد را در جایگاههای هنرمند، سخنور، استاد تاریخ، استاد فلسفه، جامعه شناس، روشنفکر ، استاد دانشگاه، معلم و و و بناحق و ناشایستگی مینشانند تا برای جوان و کودک و پیر این سرزمین مرشد و راهنما گشته ، تا بدین ترتیب آنچه که میخواهند به آنان حقنه کنند. و هرزمان دستشان رو شده و رسوا میشوند، (چرا که دروغ پایدار نیست، و این طبیعتش است ) یک مزدور جدید را جایگزین رسوا گشته میسازند. پس هر که از تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام سخن گفت، هر که اینجا و آنجا از فلاسفه غرب تکه پراند، و آنچه که دانشمندان و متفکران ایرانی گفتهاند، را بنام دیگران زد، هر که تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران و ایرانی را ناچیز شمرد و تحقیر کرد، بدان و آگاه باش که یا مزدور است و برای گفتن این مزخرفات تعلیم دیده و پول میگیرد و یا نادان است. و براستی که هر دو یکی اند و اگر از هم بیش نباشند، از هم کم نیستند.
۳.۳.۹۶
تیغ در دست زنگی دیوانه !
در پایگاه نظامی هوایی آمریکا در اینجرلیک در منطقه آناتولی (کردستان اشغالی ), حدود ۵۰ بمب هیدروژنی بنام B61 وجود دارد که عملکرد و قدرت آنان ۱۰ برابر بیشتر از بمب اتمی هیروشیما است که در زمان جنگ آمریکا بر ضد ژاپن در شهر هیروشیما توسط لشگر شکست خورده آمریکا استفاده شد و هزاران تن را کشته و یا برای همیشه از کار انداخت. این بمب ها که در دسترس شبکه تروریستی ترکا میباشند, تنها ۶۸ مایل از مرز سوریه و میدان جنگ وحشتناک ارتش این کشور بر علیه تروریست های ترک و عرب داعشی فاصله دارند.
تصور وجود این بمبها درست در کنار مرز های ما بسیار وحشتناک است ولی این تصور زمانی هولناکتر میگردد که در اخبار میخوانیم شبکه تروریستی ترکا به نمایندگان کشور آلمان که در ساخت و نگهداری پایگاه این بمب ها نقش اساسی را داشته و دارند, اجازه ورود به این پایگاه را نداده و نمیدهد! چرا که باجی که خواسته به او داده نشده است!
و با توجه به این مهم و درگیری شبکه تروریستی ترکا با تقریبا تمامی دنیا (بتازگی پس از برزیل, استرالیا هم بجمع کسانی که ترکا آنان را دشمنان میخوانند! پیوسته است!) و با توجه به روحیه متجاوز, بربر, باجگیر, سلطه جو, قانون گریز, راهزن و بیرحم و جنگطلب ترکا, پرسش اینجاست که آیا دراختیار قرار دادن چنین نیروی مخربی به ترکا, امنیت جهانی رابا خطری جدی مواجه نمیکند؟
۲.۳.۹۶
خلق را تقلیدشان بر باد داد
هر چیزی که برای تو مفید است ممکن است برای دیگری سم باشد. فهم این مطلب سخت و دشوار نیست. بنابرین از نسخه ای که برای دیگران در هر زمینه ای نوشته شده نمیبایستی استفاده کرد. از نسخه های داروئی گرفته تا نسخه های اجتمایی و سیاسی و مذهبی و اخلاقی و غیره و غیره. مثلا گفته میشود که سیر دارای خواص زیادی برای سلامتی آدمی است, ولی همین سیر را اگر کسی که کبدی حساس داشته باشد, بخورد بیمار میگردد. این واقعیت را در تصویری بزرگتر, ملت ایران در سال ۵۷ تجربه کرد. اشتباهی که مشتی به ظاهر تحصیلکرده در زمان فتنه ۵۷ مرتکب شده و همان دموکراسی رویائی و آزادی های فردی که غربی ها برایشان ترسیم کرده بودند و تححق آنها برای مردم خودشان هم سخت بوده و هست را برای مردمی میخواستند و تجویز کردند که اصل و اساس اجتماعشان بر پایه دخالت در کار یکدیگر میچرخید و اگر در شادی و غم همسایه شریک نبودند دستکم سر میکشیدند. واینکار آنچنان برایشان عادی و طبیعی بوده و هست که اگر به او میگفتند آقا به آزادی فردی احترام بگذار و کاری بکار همسایه نداشته باش! اینرا توهین بخود میدانست و میداند. و چون از یکدیگر ترسی ندارند و نداشتند با دل راحت بخود اجازه میدادند و میدهند که در شخصی ترین جنبه های زندگی "شخصی" که تنها سلام وعلیکی دارند داخل شده و از ان بالاتر نصیحت هم بکنند. مردمی که "از پیش زنگ زدن" و قرار گذاشتن و برنامه ریزی کردن برای یک دیدار دوستانه را مسخره میدانند و "سرزده" و بدون اطلاع قبلی بسراغ هم رفتن , برایشان یک رسم و عادت دیرینه است. و این رسم هم از آنجا ناشی میشود که این مردم سابقه و "یدطولی" در زمینه زندگی اجتماعی دارند و هزاران سال تجربه تمدن و همزیستی با هم را بردوش میکشند و از باهم بودن نمیترسند و واژه "ما با هم نداریم " جزئی از زندگیشان است. و برای پذیری از یکدیگر اتاق و سالن و جای مشخص و همیشه حاضر و آماده دارند. اینچنین مردمی را اگر بخواهی با همان روشی اداره کنی که مردمی که از ترس یکدیگر پنجاه تا قفل به در زده و تازه وقتی هم بخواهند در را بگشایند ابتدا لای آنرا به اندازه وسعت یکچشم گشوده و با احتیاط عمل میکنند, یک حماقت است. مردمی که به مهمان بچشم مزاحم مینگرند تا یک همصحبت دلنشین. مردم بیزار از غربیه ها را با مردم غریب نواز در یک ترازو قرار دادن, مردمی که برای برگزاری شب نشینی و پیک نیک دوستانه هم احتیاج به برنامه ریزی چندین ماهه دارد را با مردمی که صبح زنگ میزند و دو ساعت بعد در دامن صحرا کباب باد زده و والیبال میکشد! را دارای یک نسخه تربیت اجتماعی ساختن چیزی در حد حماقت محض است.
این مطلب در طبیعت یک اصل اساسی و در واقع اصل بقاست. در طبیعت اگر گیاهی که در آب و هوای خشک رشد و نمو میکند را برده و در مناطقی که آب و هوای مرطوب و بارانی دارند, بکاری! و به امید شکوفایی آنان بنشینی, پس از زمانی نچندان دور آنچنان از کرده پشیمان میشوی که جزضرر معنوی که تاسف و ناامیدی کوچک آنست و ضرر مادی که پول و زمان و انرژی از دست رفته, اجبار آنست, چیز دیگری نصیبت نخواهد گشت.
و آن کسانیکه میپنداشتند و هنوز میپندارند که نظام اجتمایی غربی از ما بهتر است پس این مردم را به آنسو راهنما باشیم و نسخه آنان را برای مردم شریف و اصیل ایران مینویسند, مردم را به قهقرا راهنما بوده و پسته در مرداب کاشته و میکارند.
اشتراک در:
پستها (Atom)