‏نمایش پست‌ها با برچسب نوشتار. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نوشتار. نمایش همه پست‌ها

۸.۲.۹۶

برای شناخت آدما طبیعت را بشناس


آدمی‌ با تمامی آنچه که در طبیعت یافت میشود یکیست. گاهی‌ سگ است و با همه میسازد، گاهی‌ گرگ است و تنها خانواده و گله خود را شناخته و تازه گاهی به گله خود هم رحم نکرده و عضوی را از هم میدرد. گاهی مانند خرگوش عاشق سکس و خورد و خوراک است، گاهی‌ مانند ‌خرس هر شش ماه یکبار خوراک می‌خورد، گاه مانند عنکبوت دورِ جفت خود پیچیده و تا جانش را نگیرد، او را رها نمیسازد، گاه قو را ماند که با مرگ جفتش، او هم می‌میرد، گاه مانند رگبار است و خشم و مهربانی و شادی و غمش آنچنان آشکار است که در پوست سر فرو میرود و گاهی‌ مانند نم نم باران، او را تا زمانی‌ که خیس نشوی، حس نمیکنی‌. برای شناخت آدما میبایستی طبیعت را شناخت. چرا که آدمی‌ چکیده و جوهر طبیعت است.



۳۱.۱.۹۶

خدا نصیب دشمن ما را, نصیب ما نکند



۳۸ سال است پروژه "جا اندازی بجای براندازی" از طرف اشغالگران در ایران اجرا میگردد.
يك مثلث، وظيفه اجرای اين پروژه را بر عهده دارد.
يك راس اين مثلث، وزارتخانه‌های اطلاعاتی‌ غرب میباشند که با استفاده از پیشرفت‌ترین امکانات جاسوسی، پهپاه ها، چشم‌های هشیار، وظیفه سرکوب پنهان و آشکار ایرانیان را داشته و به اصطلاح "مديريت بحران داخل" را برعهده دارند.
راس دیگر اين مثلث، " ثروت‌های ناشی از فروش منابع طبیعی ایران است" که بکمک پول خود ملت ایران، منابع مالی‌ این پروژه تامین میگردد.
راس سوم اما، وظيفه اش، ساخت اپوزيسيون با هدف کشتن هر گونه امید به پیروزی بر آخوند هاست، و تلفيق "جا اندازان با براندازان".

اینکار بروش‌های گوناگون که بر جسم و جان و افکار ایرانیان کار می‌کند صورت می‌گیرد. مثلا دادن امید‌های واهی و بی‌اساس به ملت ایران، مانند "تا دو ماه دیگر این رژیم میرود"، و یا "ترامپ آمد و آخوند‌ها دیگر باید غزل خداحافظی را بخوانند"، و "یا اگر اصلاح طلبان پیروز شوند، چنان میشود و اگر اصولگرایان پیروز شوند چنان"!

نشر شایعات احمقانه‌ای از این دست، که با هدف کشتن و یا دستکم تضعیف پتانسیل براندازی در بین ملت ایران انجام میگیرد، یکی‌ از اهرمهای اساسی‌ و موّفق این پروژه‌ بوده است. و در کنار و موازی با این شایعات،


- كمرنگ كردن خطوط قرمز ایرانیان با توهین به تاریخ پر شکوه ایران و زدودن آثار سنگی‌ و مستند آن و جایگزین کردن تاریخ مسخره و احمقانه و جعلی ترک و عرب و غربی ،

- توهین و زدودن قهرمانان، فرهنگ ده‌ها هزار ساله و حاکم ایرانی‌ بر دنیا ، بطور مدام، زیر جلدی و یا کاملا آشکار، توسط نوکران و مزدورانی که آنچنان ارزان و مفلوک و بی‌ ارزش و پیزوریند، که با اندک پولی‌ خریداری شده و زیر یوغ رفته‌اند، و از این رهگذر بی‌ اعتبار كردن نیرو‌های میهن پرست واقعی‌ و انگ زدن به آنان و دسته بندی آنان بر اساس گروه‌های مورد نفرت ، دیگر شاخص "جأ اندازان" و اتاق‌های فکر اشغالگران بوده و از این پس نیز خواهد بود.

تا کی‌؟ تا زمانی‌ که این سرزمین و خاک گهربار چیزی برای دوشیدن داشته باشد.

چه باید کرد؟ تا زمانی‌ که هر ایرانی‌ خودش را مانند گمشده‌ای در کویری بیمرز و پایان، تنها نبیند و برای نجات "تنها خودش" کوشش نکند،

تا زمانی‌ که منتظر دست غیبی است که بیرون آید و کاری بکند،

تا زمانی‌ که هر ایرانی‌ هر کردار، عمل و فعلی‌، هر چند کوچک و ناچیز را فقط و فقط بر اساس وجدان و عشق به آینده فرزندانش، و برای نجات میهن و خاکی که بر روی آن ریشه دوانده انجام دهد و نه رسیدن بهدف دیگری،(مثلا همین ۷ سالی‌ که این دفتر با وجود کارشکنیها، پلیدیها و هزاران طرفند و فتنه، فقط به عشق ایران کار میکند و تاکنون بجز خرج هزاران ساعت تلاش و صرف مقادیر زیادی انرژی‌، و شنیدن خروار‌ها ناسزا، هیچ چیز دیگری نصیبش نگشته، ولی‌ چون هدف "کار برای ایران" و انگیزه "عشق به ایران" است، تمامی اینها بهیچ گرفته شده است و هیچگاه حتی انتظار تشویق و دستمریزاد هم نداشته)

تا زمانی‌ که جدیت واقعی‌، دلسوزی واقعی‌، آگاهی‌ واقعی‌ و ایمان واقعی‌ و عشق واقعی‌ به ایران و ایرانی‌ در بین تک تک آحاد ملت وجود نداشته باشد،

تا زمانی‌ که ایرانی‌ بخودش نیاید،

کار آنچنانی نمیتوان کرد و شکوه و فر‌ نخستین را نخواهد یافت،
و در نتیجه یا بسازید، یا بسوزید و یا وای بر احوال ما و شما که یکی‌ ازاین دو را نتوانیم کرد.


۲۳.۱.۹۶

نسل هزارتو


دنیا درهزارتو گرفتار شده است
شما همان را می اندیشید که میخواهند بیاندیشید
و یک پرسش
پس از ضایع شدن ۴ نسل
آیا شما نسل فردای ایران هستید؟



۲۱.۱.۹۶

آدما از آدما زود سیر میشن


آدما موجودات خنده داری اند. وقتی به آنها گفته میشود در کهکشان بیش از ۳ میلیارد ستاره وجود دارد دربست میپذیرند. ولی اگر روی نیمکتی نوشته شود که "ننشینید تازه رنگ شده است", تا انگشت به آن نیمکت نرسانند و دست نکشند و مطمئن نشوند, قبول نمیکنند.
وقتی هزاران سال تاریخ جعلی بخوردشان میدهند, بدون چون و چرا حفظ میکنند, ولی اگر به آنها گفته شود که فلانی دشمن است, و بیگانه است و با اینکه بزبان تو سخن میگوید, دل در گرو مهر دیگران دارد , و اعمال و کردارش سند معتبر است, میپرسند مدرکت چیست؟
وقتی به آنها گفته میشود این فرد قاتل مریض روحی است و دارای بیماری روان‌گسیختگی یا اسکیزوفرنی است و مرتبا صدایی به او میگوید: "بکش!" همگی پذیرفته, دل میسوزانند, متأسف میشوند, آدرس دکتر روانپزشک "خوب" را میدهند و او را معاف از کردار طبیعی دانسته و گفتار نامشخص او را درک میکنند! ولی اگر به همین آدما بگی, این فرد چاق , مریض روحی است و دارای بیماری است که مرتبا صدایی به او میگوید: "بخور!" اکثرا میخندند, مسخره میکنند, جک میسازند و میگویند: "جلو شکمت را که مانند خندق بلاست بگیر, خوب میشی!"
براستی آدما موجودات خنده داری اند.





۲۰.۱.۹۶

چرا تجاوزغربیها به ملتهای دنیا دموکراسی خوانده میشود!؟


پس از ۱۰۰ سال کشتار مردم از همه جا بیخبر دنیا توسط ماشین جنگی غرب و تروریستهای مزدور او، پس از براه انداختن دو جنگ هولناک جهانی از طرف غربیها و صد‌ها جنگ دیگر با تک تک کشور‌های دنیا، و پس از اینکه تمامی ثروتها و منابع مادی و معنوی ملتهای دنیا به آمریکا و اروپا منتقل شده است،

اینک که دیگر نفس کشی باقی نمانده، ادامه و اصرار کشتار مردم دنیا و ملتها از طرف غربیها برای چیست؟

این جدیت برای خاموش نشدن ماشین جنگ و قتلعام،

این نشان دادن تصاویر وحشتناک و دهشتناک اجساد کودکان جانسپرده و یا در حال جان دادن که دیدن یک ثانیه آن مو بتن سیخ میکند،

تصاویر خانه‌ها و شهرها که توسط بمب افکنها و تروریستهای غربی ویران شدهاند،

تصاویر مردم آواره و در راه مانده و یا در دریاها غرق شده،

تصاویر کشور‌های از هم پاچیده، عقبماندگی، گرسنگی، بیماری، تشنگی، شیمیایی شدن مردم که ده‌ها سال است از طرف امپراتوری رسانه ی غربی بطور گسترده و با دست و دلبازی منتشر میشود، برای جلب خرسندی و رضایت کدامین ارواح اهریمنی است؟

چرا این ظلم از طرف غربیها بملت‌ها تحمیل شده و کی و چگونه این جنایات اهریمنی برضد بشریت بپایان میرسد؟ این همه دروغ و دغل بازی و شیادی از طرف غربیها کی تمام میشود؟ و پرسش مهمتر این است که برای به زنجیر کشیدن این دیوانه روانی چه میتوان کرد؟



۱۹.۱.۹۶

آنکه فریاد زد حاکم برهنه است


قرمز یا آبی؟ در جهت جریان آب شنا کردن یا در جهت مخالف دست و پا زدن؟ همرنگ جماعت بودن یا کناری ایستادن و زخمها را دیدن و فریاد زدن؟ بد یا بدتر؟ راحت طلبی یا حقیقت؟ در فقس بیخیال از خوراک و خواب و امنیت بودند یا در سینه کش آسمان پرواز کردند و هر لحظه با مرگ مواجه بودن؟؟؟
از من میپرسی؟ هیچ کدام. من رنگ دیگری را برمیگزینم.
چراکه این سیاه و سپید دیدن , این بر سر دو راهی قرار داشتن و این ناگزیر بودن, تربیت استعماری و کار احمقهاست و برای خردمند حقیقت ندارد.
همیشه راه سومی هست که تنها کسانی آنرا مییابند که از سرمایه جاودانی شان یعنی مخ و خرد خود استفاده میکنند.
مثلا گربه هم راحت طلب است, هم آزاد. هم با مالیدن خود بصاحبش و انتقال موجودات خارش آوری که او را میآزاد به صاحب! که اینکار را بپای ناز بودن و کرشمه گربه میگذارد, او را میفریبد و از مهر او برخوردار شده و خوراک وجای خواب رایگان و بی منت بدست میآورد. و درحالیکه از شر خارش هم رها شده , بدون قلاده بهرجا که بخواهد رفته و هر کاری دوست دارد انجام میدهد.
و یا کبوترانی که بظاهر جلد (جلب) شدهاند و خوراک و جای مطمئن دارند ولی در آسمان آزادانه پرواز میکنند.
یا کمدینی که هر چه بخواهد میگوید و تازیانه شماتت را تا بالاترین نقطه ممکن بالا برده و آنچنان سریع و سهمگین مینوازد که مانند گاز گرفتن کوسه مدتی طول میکشد تا دردش حس شود و بدین ترتیب از شر ظالم و دشمنان در امان است.
اینها نمونه هایی از راه های سومی هستند که هر دو طرف را شاد میکند! بله همیشه راه دیگری هم موجود است. و نیاز به انتخاب بین "این یا آن" نیست .

۱۸.۱.۹۶

خسته از محنت و بلای نماز, رسته از دوزخ و عذاب الیم


خدای احمقها درهماهنگی باهمه داشت و نداشت او، آنچنان احمقانه ومضحک است که حکمران سختگیر وعقده‌ای را ماند که اگر روزی ۵ بار مدحش را نگویی، درمقابلش تعظیم و تکریم نکنی‌، دربرابرش بخاک نیفتی، بحرفش گوش ندهی، برای رضایتش تسلیم محض نباشی‌، آنچنان پدری ازتو بیرون میکشد و ترا دچار آنچنان عذاب الیمی میسازد که عذاب وعنای تحمل احمقها درمقابلش سنگریز‌ای درکفش است. و بصراحت میگوید:

بارخوشی‌ درافکن که عذابت دهم! و روزگار "بطبیعت انسانی‌" بسر بردن، عشق و دوست داشتن را ، قرین بد" مینامد"!

زینهار از قرین بد زنهار
و قنا ربناعذاب النار !

خدایِ احمقها همچنین آنچنان از خودراضی‌ و خودپرست است که باوجود این اخلاق ناشایست، خودرا کریم و رحیم هم میداند! واگر با پرسشی منطقی‌ به او حالی‌ کنی‌ که با طاعتم ارببخشی آن نیست کرم، با معصیتم اگر ببخشی، کرم است. در پاسخ می‌گوید: کس را مجال این نه که، اینچون و آن چرا ! یعنی‌ فضولی موقوف و گوسپند باش. انگار نه انگار که مغزی شگفت انگیز را آفریده که میتواند دنیا را با نگاهی‌ بهم بریزد! و آنرا به آدمی‌ برایگان نداده و توصیه به استفاده از آنرا درهر امری نکرده است! انگار نه انگار دنیای آنچنان زیبا آفریده که مرغان هوا را بنشاط میاورد، و عشق و مهر را در نهاد مخلوقات خود قرار نداده است تا توسط آن از با هم بودن لذت ببرند. برای این خدا این مطالب جرم و جنایت و حرام است. در عوض ترس، خوف و بیم حرف اول را میزند.

این خدا بعضی‌ از آفریدگان خود را نیز اشتباه و ناقص میداند و به ناقص بودن خود هم معترف است. زن و سگ و خوک از اشتباهات فجیع او و بعضی‌ موارد هم مکروهند. و برای اینکه این اشتباهات را جبران کند، قوانین سختی را ساخته و بزور بخورد آدمی‌ میدهد. و اگر آدمی‌ نپذیرد که خدا اشتباه کرده میبایستی او را مجازات کرد! و گاها اگر گردن اورا هم زدی و سراز تنش جدا کردی، چه بهتر! این خدا که تنها بدرد احمقها میخورد وبس، نژاد پرست و راسیست هم هست. و گروهی از افریدگانش را به دیگر مخلقاتش ترجیح داده و آنان را برتر میداند. و درست ماند یک نژادپرست بی‌ همه چیز، به قوم برگزیده خود سفارش می‌کند که اگر آنهای دیگر از شما اطاعت نکردند، بزنید خونشان را با شکنجه بریزید و زمین را از لوث وجودشان پاک سازید!

خدای احمقها برای اینکه آنانرا شاد کند در نقش یک جاکش حرفه‌ای ظاهر شده و به آنان فاحشه‌هایی‌ را در بهشت وعده میدهد، بشرط آنکه در این دنیا مانند یک گوسپند مجنون رفتار کرده و حرف نمایندگانش را بی‌ چون و چرا بپذیرند! شراب و فحشا و لواط تنها در کره زمین حرام است، در بهشت این خدا، رودخانه‌های شراب جاری است و میتوان تا سیاه مست شدن از آنها نوشید، میتوان در شبانهٔ روز با ۷۲ فاحشه به فحشا پرداخت، میتوان با پسر‌های زیبا و نوجوان لواط کرد و خلاصه در حالت مستی اگر زدی چند تا را هم کشتی‌ چون در بهشت خدائی، حلال است!

اینچنین خدائی وقتی‌ بتو کمک نکند، یعنی‌ عاشق توست! اگر کمکت کرد یعنی‌ دوستت دارد، و اگر به زمین گرمت زد، یعنی‌ یک برنامه‌های خیری برای تو دارد که تو به علت احمق بودن از آنها خبر نداری!

اینچنین خدایی زندگی‌ من و ما را یک عمر به نیستی‌ کشانده و میکشاند و تا زمانی‌ که احمق در جهان است، این خدا می‌تازد!



۱۵.۱.۹۶

لطفا خودت نباش


 خیلی‌ وقتها بویژه این اواخر که عده‌ای یک چیزایی‌ یاد گرفته‌اند، می‌شنویم و میخوانیم که جماعت تازه راه افتاده، با ژستی حق بجانب و با جدیت میفرمایند: "خودت باش و سعی‌ نکن در نقش دیگری ظاهر شوی!". اینجانب پس از مکاشفات فکری زیاد که بر اساس قوه شگفت‌انگیز خیال استوار بوده و بحث‌های جنجالی با مرشد ناپیدا، به این نتیجه رسیده و کشف و شهود کردم که آدما خودشان نباشند، قابل تحمل ترند و بسیار دلپذیر تر. باور ندارید؟ نمونه می‌طلبید؟؟ مثلا نگاه کنید به هنرپیشه‌ها و خواننده‌‌ها که وقتی‌ بر روی صحنه ظاهر می‌شوند، آنچنان دلربا و دلپذیرند که گاها مردم از شور و شعف و عشق به آنان غش کرده و بر روی دست نخست به آمبولانس و سپس به بخش کمک‌های ویژه بیمارستان‌ها منتقل می‌شوند. و همین هنرمندان در دنیای واقعی‌ آنچنان نچسب و پر اشتباهند که خدا آنها را نصیب گرگ بیابان نماید.

در نتیجه بجای یک حشره "مو به تن‌ سیخ کن و چندش آور"، باید سعی‌ کرد جواهری بود که اکثرا دوست دارند به سینه بچسبانند. و بجای اینکه خودت باشی‌ باید آن آنکسی بود که دوست داری، با او باشی‌.



۱۴.۱.۹۶

روح سالم در بدن سالم


خوراکی‌هایی‌ که تصاویر آنها در اینجا قرار داده شده و خوراکی‌های مشابه، دشمنان واقعی‌ و جدی ارگان‌های داخلی‌ بدن، مانند معده، روده، کبد و کلیه‌ها میباشند. و بدون اغراق میتوان آنان را قاتلین خوشمزه و خاموش دانست. برای این ادعا دلایل علمی‌ و متفاوتی وجود دارد که بطور اختصار و برای عاقلا که به اشارتی بسازند، نوشته میشود:

۱- یکی‌ از دلایلی که خوراکی‌های صنعتی برای سلامتی‌ مضر و خطرناکند، چگونگی‌ تهیه این خوراکی‌ها است. چرا که از همان نخستین گام، یعنی‌ از روند تولید و چگونگی‌ تهیه و تولید گندمی که در نان آنها بکار رفته تا سسی که بطور مفصل به آنها افزوده میشود همگی‌ اشتباه و از روی بیخردی و مالدوستی است.

مواد اولیه تولید این خوراکی ها، بجای دست نوازشگر طبیعت، بطور مصنوعی و شیمیایی و توسط دست و اختراع آدم طماع و سرمایه دار خون آشام تهیه شده است. مثلا برای تولید انبوه گندم و برداشت سه تا چهار نوبت در یکسال ، از یک تکه زمین، از مواد خطرناک و کود‌های شیمیایی که در هوای گرم براحتی اتشزا میباشند، و حیات و زیست تمامی موجودات روی کره زمین را بنابودی میکشاند، نه تنها استفاده بلکه سو‌استفاده میگردد.

و یا در کارخانجات تولید مواد خوراکی، برای نگاهداری خوراکی‌ها و جلوگیری از فاسد شدن آنان، از مواد شیمیایی و ساخت آزمایشگاهی استفاده میشود تا جایی‌ که میتوان بکمک این مواد، شیر و مواد لبنی را که اگر بیش از ۳ ساعت در هوای اتاق بمانند، بطور طبیعی شروع بفاسد شدن میکنند، براحتی‌ تا ده‌ها روز در هوای گرم و بیرون از یخچال سالم! نگاه داشت و مانع از رشد باکتری‌ها در آنان شد. به گفته دیگر، وقتی‌ باکتری‌ها که قویترین موجودات روی زمین میباشند، حریف این مواد نشوند، تکلیف بدن بیچاره بدن که یک دهم قدرت این باکتری‌ها را هم ندارد، در مقابله با این مواد، مشخص است.

و یا مثلا برای سپید ساختن شکر که بطور طبیعی قهوه‌ای رنگ است، موادی اضافه میگردد که دست کمی‌ از مواد سپید کننده پارچه‌ها و پاک کردن لکه بر روی آنها ندارد. تجزیه و دفع این مواد توسط فیلتر‌های بدن، مانند کبد و کلیه‌ها بسیار مشکل و ناگوار و گاها غیر ممکن است. و تاثیرات مخرب آنها بر روی جدار معده و روده ها، جبران ناپذیر میباشند و بمرور زمان، ویرانی آنان را موجب میشوند.

۲- دلیل دیگر که از دلیل نخست مهمتر و جدی تر و ناپیدا تر است ، ترکیب خوراکی‌های تجارتی است. کنار هم قرار دادن چند ماده اولیه در کنار هم بمنظور ساخت یک خوراک، بدون در نظر گرفتن ترکیبات شیمیایی این مواد بر روی یکدگر، برای بدن آدمی‌ کشنده است و گاها حکم سم را دارد. موادی که با هم قاطی‌ می‌شوند و تاثیرات شیمیایی نامطلوبی که بر روی یکدیگر میگذارند، برای بدن بسیار مضر و بیماری زاست. شیمی‌ و ترکیب این مواد با یکدیگر و خنثی کردن مضرات یکدیگر، توسط خود آنها، در پخت و پز این خوراکی‌ها نادیده گرفته شده و تنها به ظاهر زیبای آنان اندیشه میشود. مثلا ترکیب اسیدی که در مواد لبنی است با اسیدی که در گوشت قرار دارد، آنچنان برای بدن مخرب است که اگر میشد تاثیرات مخرب این ترکیب در بدن را نشان داد، دیگر هیچ کسی‌ یک تکه گوشت را با پنیر نمی‌خورد.

متاسفانه با وجودی که اکثرا کم و بیش به این مطالب آگاهی‌ دارند ولی‌ همچنان این خوراکی‌ها بشدت خواستار دارند. ما آنها را می‌خوریم چون گرسنه ایم و آنها همه جا در دسترسند. آنها را می‌خریم چون ارزانند. آنها را دوست داریم چون اشتها آور و خوشمزه اند. و گاها فکر می‌کنیم که معده آدمی‌ کیسه‌ای است که میتواند انگشتانه باشد یا چاه ویل، و چه تفاوت دارد که چه چیزی در آن ریخته شود، وقتی‌ از درِ دیگر دفع میگردد!



۷.۱.۹۶

آزادی عمل


من هوادار دانش و خرد، بر اساس و بر مبنای کردار و عملم و معتقدم که آدمی‌ که متولد شد، چه بخواهد چه نخواهد، تاثیرگذار خواهد بود. اصولا هدف و فلسفه آفرینش بجزاین نیست.

ما خود را انسان‌های آزادی میدانیم و انتظار داریم تا این آزادی محترم شناخته شود. و اگر چنین نشود و اگر مجبور باشیم برای بدست آوردن این احترام که کمترین و اصلی‌ترین پایه هستی‌ انسانی‌ مان است بجنگیم، بمرور زمان از ماهیت آدمی‌ خارج خواهیم شد. بربر و نخراشیده، بیرحم و درنده بار خواهیم آمد.

اساس شخصیت انسان آزادی اندیشه اوست و این آزادی اندیشه ، مخرج مشترک با سایر موجودات دنیا است. نمیتوان ادعا کرد که هیچ چیز در ورای "جز من" وجود ندارد، چنین ادعایی نشان از ناپختگی، خامی و دانش ضعیف آدمی‌ دارد، چرا که پرسش‌های بسیاری است که با این اندیشه نمیتوان به آنها پاسخ گفت. و از طرفی‌ نیز زندگی‌ ما نمیبایستی متأثر از گناه اولیه باشد و براساس آن شکل گیرد.

می‌گویند چیزی بنام وجدان وجود دارد كه هیچ حكم بیرونی نمی‌تواند آنرا مقید كند. این اندیشه در ارتباط با ایمان و با احكام شرعی و مذهبی‌ مطرح میگردد. دانش امروز آدمی‌ می‌گوید که وجدان خاستگاه فیزیکی‌ در مغز دارد که از کودکی مانند دیگر اعضا میتواند پرورش یافته، بزرگ گشته و یا در نطفه خفه شود.

ما آزاد بدنیا میاییم و نمیبایستی بتدریج در بند شویم. چه بند‌های قابل رویت مانند قانون و جرم، چه بند‌های نامرئی اخلاقِ مذهبی‌ و از پیش نوشته شده مانند گناه. چرا که این بند‌ها را دیگر آدم‌ها که از ما برتر نبودند نوشته و وضع کرده‌اند و چه کسی‌ می‌گوید تو بهتر از منی؟ این مذهب ساخت مغز‌های تکامل نیافته است که بین موجودات تفاوت قائل میشود و آدمیان را در گروه‌های مختلف قرار میدهد. و آدمیان را گله وار توصیف کرده، رفتار‌ها را گروهی داوری کرده و برای همه آب ریزش‌های بینی‌ یک نسخه سرماخوردگی می‌نویسد.

آدمی‌ تمایل به آزادی از هر قیدوبند را دارد و از طرفی‌ قوانین جدا از انسان نیست و آدمی‌ نظم و قاعده و قانون را دوست دارد. چگونه میتوان با این دوگانگی کنار آمد؟ آزادی راستین در اندیشه آزاد تعریف میشود و اندیشه آدمی‌ نمیتواند آزاد باشد چرا که در اجتماع انسانی‌ در برخورد با دیگر آدمیان شکل گرفته و متأثر میگردد. اندیشه با هستی من سر و كار دارد، با نادیده گرفتن آن از خودم سلب انسانیت كرده‌ام و این متمایزكننده من از دیگر موجودات است. چگونه میتوان با عواملی که به آگاه و ناآگاه به عمد و یا اتفاقی بر این اندیشه ضربه وارد میاورد در افتاد و آنان را زدود؟ چگونه میتوان از این تأثر فرار کرد؟

این یك بحث اصلی و خاستگاه تردید است كه بجدا كردن حوزه درون و برون می‌پردازد كه باهیچ ابزار نمی‌توان آنرا مهار كرد. این یک جبر و اصل است که هیچ عامل خارجی نمی‌تواند آدمی‌ را که بدرون خود آگاه است، محدود كند. كه آدمی‌ نه حدود دارد و نه بیپایان است. ضوابط بیرونی برای امور بیرونی است، در حالی كه ضابطه اندیشیدن خود حقیقت است.

میگویند تحولات و رشد اندیشه در آدمی‌ بدو شکل انجام می‌پذیرد: نخست تحولات تدریجی، آرام ، کسالت آور و از پا در آورنده که به قیمت عمر تمام میگردد و نتیجه آن

تا توانستم، ندانستم، چه سود
چون که دانستم، توانستم نبود

است و دوم تحول سریع و همراه با خشونت با ريشه‌های طغیان که نتیجه آن از پا درآمدن یکباره، دیوانگی و در بهترین حالت گوشه‌ گیری است. در اینجا نیچه جنگ ( جنگ با عوامل بیرونی و درونی‌ ) را پیشنهاد می‌کند و می‌گوید:

اگر آدميان شورش و جنگ را بفراموشی بسپارند دیگر هیچ امیدی نمیتوان به آنان داشت ، مگر در عالم خواب. هنوز هيچ وسيله‌ای مانند يك جنگِ بزرگ برای بكار انداختن آن نيروهای نهفته كه فقط درميدان جنگ آشكار می‌‌شوند پيدا نشده است. آن وجدانی كه از ارتكاب قتل و نظاره خونسردانه به آن پديد می‌‌آيد، آن شور ناشی‌ از نابودی دشمن، آن بی‌ اعتنايی غرورآميز نسبت به مرگ ( چه مرگ خود و چه مرگ دوستان ) و خلاصه آن نيروی زلزله وار كه روح ملت‌هایی‌ را كه در آستانه انحطاط و از دست دادنِ شادابی ملی‌ هستند نجات می‌‌بخشد، هيچ كدام از اين پديده‌ها جز در سايه جنگ امكان پذير نيست ! و نهرو در پاسخ و درباره گسترش فلسفه و انديشه خشونت آميز می‌گوید: ... در ماورای تمام اين چيزها يك فلسفه خشونت شديد و فوق العاده برقرار میشود. نه فقط خشونت مورد تمجيد و ستايش قرار می‌گیرد و تشويق میشود بلكه عالی‌ترین و وظيفه انسان بحساب می‌‌آمد و زمانی‌ که آدمی‌ به اینجا برسد، مجلس ختم اندیشه و انسانیت را باید برپا ساخت.
مکتب فکری بنام سولیپسیسم می‌گوید که انسان به بیرون از خود راهی ندارد و همواره تنهاست و هیچ کس حرف او را درک نمی کند. تجربیات یک شخص بصورت تجربیات واقعی برای دیگران نیست. پیداست که چنین مکتبی نوعی ایده آلیسم افراطی است زیرا واقعیت درآن، فقط خود، و جهان قابل درک خود است. واقعیت بیرونی صرفاً تصویری از ذهن ماست که بعداً انسان برای راحتی خود ساخته است. هرچند این فلسفه را نمیتوان جدی گرفت و بقول هگل آنرا باید ایده‌آلیسم ذهنی خواند ولی‌ از این مهم نیز نباید براحتی‌ گذشت که شناخت خود و عملکرد‌های ناشی‌ از این شناخت بعنوان اولین واقعیت مطلق، آدمی‌ را تنها راه رستگاری و رسیدن به پاسخ هاست.




۲۳.۱۲.۹۵

چهارشنبه سوری



در ایران باستان بهر مناسبت جشن برگزار میشد و شاد بودن و عشق ورزی جز عبادات و شکر گذاری ایزد یکتا بود. یک باور باستانی ایرانی‌ میگوید، مبارزه با هر بدبختی و سختی، عشق ورزیدن است.

پادشاهان امپراطوری ساسانی، سامانی و صفوی به تقلید از پادشاهان امپراطوری هخامنشی، به مناسبت‌های مختلف بر سر هر کوچه و گذر دسته‌ای از نوازندگان را قرار میدادند و این نوازندگان وظیفه داشتند تمام روز با نواختن آهنگ‌های دلنواز باعث شادی و لطافت روح ایرانی‌‌ها بشود.

چهارشنبه‌سوری یکی از جشن‌های و مناسبت‌های ایرانی است که در شب آخرین چهارشنبهٔ سال (سه‌شنبه شب) برگزار می‌شود.

به گفته شاهنامه و فردوسی‌ کبیر، هوشنگ پادشاه پیشدادی ایران و هفت اقلیم آباد آن زمان، روزی به هنگام شکار با ماری عظیم و سیاه رو به رو میشود که درخشش چشم‌هایش چشم آدمی‌ را خیره و از گردش زبان سرخش در فضا، شرر می‌ریخت. پادشاه بزرگ ایران، هوشنگ، در مقابل مار، ساکت و بی‌ حرکت می‌ایستد و نفس را در سینه حبس می‌کند و همزمان به آهستگی با یک دست سنگی‌ را از زمین برداشته و با شدت به طرف سر مار پرت می‌کند. مار از نزدیک شدن سنگ به طرفش آگاه میشود می‌گریزد و سنگ به شدت به سنگ دیگری خورده و جرقه‌ای میزند و بته‌های خشکی که در کنار سنگ بوده است آتش می‌گیرد. شاه و همراهانش به یک باره در مقابل خود توده‌ای سوزان می‌بیند. شاه دلیر و خردمند ایران به جای اینکه بترسد و بگریزد به تحقیق آتش میپردازد و آنرا کشف می‌کند، سپس به کمک همراهانش بوته‌های خشک را جمع کرده و آتش را زنده نگاه میدارند. گرما و روشنایی آتش بسیار برای انسان‌های آن زمان که در سرما و تاریکی‌ بودند، دلپذیر و مطبوع میاید. پس شاه ایران به شکرانهٔ این نعمت که آنرا هدیه‌ای از طرف ایزد پاک میداند، روز پیدایش و کشف آتش را روز جشن و سپاس یزدان اعلام کرده و تا سه روز آنرا جشن میگیرند و این همان چهار شنبه سوری است که از دوران باستان و از نیاکان خردمند ایرانی‌ به ما رسیده است.

فردوسی‌ کبیر در شاهنامه شرح کشف آتش به وسیله پادشاه ایران و جشن گرفتن این روز را به روشنی شرح داده است و همچنین اضافه میکنند که : آتش پاک کننده پلیدی‌ها ( میکرب‌ها و مریضی‌های مسری و اپیدمی‌های بزرگ)، گرما بخش و روشن کننده زندگی‌ بشریت است که به خواست پروردگار به آدمیان آموخته شده است.

فردوسی‌ کبیر شرح میدهد که: کشف آتش در زندگی‌ آدمیان بزرگترین پدیده محسوب میشود چرا که بعد از کشف آتش زندگی‌ انسان‌ها به طور کلی‌ عوض شده و تمدن بشری به این ترتیب آغاز میشود. و هوشنگ به وسیله آتش آهن را از سنگ جدا می‌کند و با آهن وسائل کشاورزی، سلاح و ابزار کار درست می‌کند و به این ترتیب زندگی‌ برای آدمیان راحت تر و دلپذیر تر میگردد. آدم‌ها از غار‌ها بیرون آمده و در دشت‌ها به وسیله این ابزار خانه میسازند و به وسیله ابزار ساخته شده کشاورزی میکنند و در واقع شروع تمدن از همینجا آغاز میگردد.


در دنیایی که ملت‌های نو بنیاد فیلم‌ها و قهرمانان کارتونی را دلیل و بهانه‌ای برای ساخت سنت، آئین و جشن قرار میدهند و بدین ترتیب بین مردم تازه دور هم جمع شده خودشان اتحاد ایجاد کرده و حس ملی‌ میهنی و میهن دوستی‌ میسازند، بیگانگان عرب و ترک اشغالگر ایران، با تمامی وجود با سنت‌های ایرانی‌ که همگی‌ دارای ریشه و تاریخ و دلایل علمی‌ است با همه وجود مخالفت و مبارزه میکنند! تا بدین ترتیب موجودیت ده‌ها هزار ساله ایرانیان را به خیال خام و باطل و تباه خود کمرنگ ساخته و از بین ببرند. و اگر با چهار شنبه سوری تا این حد مخالفند به دلیل این است که سند شروع تمدن بشری را که از ایران منشأ می‌گیرد را از بین ببرند. و منکر این شوند که این ایرانی‌‌ها بودند که آغازگر شهرنشینی و جامعه مدرن و جامعه بشری و جدایی آن از جامعه حیوانی‌ بوده‌اند. تمام مشکل دشمنان ایران اینجاست که این تاریخ از بین برود و نام ایرانی‌ با کشف آتش پیوند نخورد و جشن چهار شنبه سوری این تاریخ را یادآوری نکند.
خوشبختانه و مطمئنا تا ایرانی‌ زنده است چنین چیزی امکان پذیر نیست چرا که ما ایرانی‌‌ها وارث بزرگترین فرهنگ و تمدن بشری هستیم، و به پاس آن میبایستی با نگاه داری این سنت زیبا ، تاریخ این کشف بزرگ را که جز افتخارات میهن ماست زنده نگاه داریم و هر ساله جشن چهار شنبه سوری را با عظمت و شور بیشتری برگزار کنیم باشد که سنت‌ها و آئین ایرانی‌ خاری گردد در چشم دشمنان این مرز و بوم و آنان را در عذابی الیم فرو برد. جاوید ایران.


۲۵.۵.۹۴

ترکیه یک نظام تروریستی است


در یک نظام فاشیستی و اشغالگر مانند رژیم ترک اشغالگر کردستان استفاده از هر ابزار و وسیله‌ی و توسل به هر جنایت و بیشرفی مجاز است.
۱۰۰ سال است که از تشکیل یک نظام ترکی‌ در دنیا می‌گذرد و از همان روز اول تا کنون، ترک‌ها مردم بیدفاع و غیرِ نظامی را بجرم کرد بودن، مسیحی‌ بودن، شیعه بودن و یا حتی ترک نبودن کشتار‌های هولناک میکنند. و این کشتار‌های وحشیانه در جلو دیدگان مردم دنیا ، پنهان و آشکار صورت می‌پذیرد. ولی‌ با اینکه تمام مردم دنیا کم و بیش از این هیولا صفتی ترک‌ها خبر دارند، ولی‌ تا بحال نشده که جامعه جهانی‌ تصمیمی جدی بر ضدّ این توحش افسار گسیخته ترک‌ها بگیرد و آنان را وادار به رفتار انسانی‌ بکند. چرا ؟ چرا در حالی‌ که در هیچ کجای دنیا و در هیچ زمانی‌ چنین توحشی رخ نداده و نمیدهد ، سازمان ملّل و مردم دنیا تا بحال هیچ واکنش مثبتی نشان نداده اند ؟ آنچه که تشکل یک دولت یهودی در منطقه بنام اسرائیل را از تشکیل یک رژیم ترکی‌ جدا میسازد، این است که اسراییلی‌های پولدار با خرید زمین‌های پلستینی ها، ادعای مالکیت بر اراضی‌ منطقه را کردند و سپس دولت خود را تشکیل دادند در حالی‌ که ترک‌ها که قبایل راهزن، گدا و گشنه‌ ای بودند، و همیشه به طایفه غلامان معروف بودند, و توحش آنان زبان زد مردم دنیا بود ، با کشتار صاحبان اصلی‌ سرزمین کرستان یعنی کرد‌ها زرتشتی‌ها و ارامنه صاحب دولت و کشور شدند. چرا از زمان تشکیل اسرائیل که توسط خرید زمین صورت گرفته تا کنون که ۶۸ سال می‌گذرد، این بیچاره اسرائیلی‌ها مرتبا تحت فشار جهانی‌ و اعراب و منطقه و تروریست‌های پلستینی در کابوس زندگی‌ کرده‌اند و همواره آنان را توبیخ و تنبیه نمودند، ولی‌ ترک‌ها که با توحش و کشتار و جنایت صاحب سرزمین و کشور شده‌اند، تا کنون نه تنها تلنگری به آنان زده نشده بلکه همواره از اینجا و آنجا نیز به ادامه حیات ننگینشان کمک شده است ، چرا ؟؟؟

( دلیلش از نظر من بسیار روشن است، از زمانی‌ که این طایفه غلامان که در دربار نادر شاه بعنوان ملیجک و خدمتکار و خواجه حرمسرا کار میکردند، شبانه‌ ریختند و نادر شاه را در خواب ترور کردند، دقیقا از آن زمان به بعد است که میبینیم، امپراتوری ایران از هم میپاچد، کشتی‌‌های جنگی ایران به اروپا منتقل شده و اروپا میشود اروپا! و ‌اروپایی عقب مانده وحشی و بربر فقیر که هنری جز سنگسار و سوزاندن زنان ندارد، و با کوچکترین حرکتی‌ از طرف مخالفان خود، آنان را براحتی سر میبرد و سپس سرشان را به در و دیوار خانه ش آویزان می‌کند، ‌اروپایی که قصابی‌هایش گوشت انسان میفروشند، و آنچنان مذهبی‌ و خرافاتی است که دیدن یک خال بر بدن یک زن او را بشدت ترسانده تا جایی‌ که تا آن زن را زنده زنده پوست نکند و نسوزاند از ترس خوابش نمیبرد، ‌اروپایی که از طاعون و جزام به ستوه آمده، اینچنین بربر‌هایی‌ پس از ترور نادر شاه کبیر به دست ترک ها، به همه چیز می‌رسد. با دروغ و شیادی و دزدی و جنایت و تقلید میرود جز آدم ها، ایران به ده‌ها کشور تجزیه شده و مردم و ثروت‌های سرزمین‌های جدا شده در خدمت راهزنان ‌اروپایی قرار میگیرند و تاریخ زمین و مردمش به نفع ‌اروپای نوشته شده و او میشود متمدن و دیگران می‌شوند عقب مانده! او میشود جهان اول، دیگر مردمان جهان سوم!! و سرنوشت مردم کره زمین از آن زمان تا کنون که ۳۰۰ سال می‌گذرد با جنایت و خون و بربر منشی همراه میگردد و در هر عصر و دوره‌ای میریزند و یک گوشه‌ای از کره خاکی را ویران و نابود کرده و به خاک و خون میکشند و عطش جنایت و خوی بربر خود را که در آنها نهادینه است فرو مینشانند. و این میان چه کسی‌ به گردن ‌اروپایی جماعت حق مسلم دارد؟؟؟ ترک ها! چه کسی‌ میتواند هر غلطی دلش خواست بکند و کسی‌ جیک نزند؟؟ ترک ها!! چه کسی‌ پا بر گلوی ‌اروپایی میگذارد و فشار میدهد، و ‌اروپایی نمی‌تواند نفس بکشد؟؟؟ ترک ها! چه کسی‌ سواستفاده کرد و خودش در دهان ‌اروپای میزند و خودش ‌اروپایی تعیین می‌کند ؟؟ ترک‌ها ! چه کسی‌ داعش تشکیل داده و وقتی‌ زمینی‌ حریف کرد‌ها نمیشود هوایی با سلاح شیمیایی و آتش زاا زنان و کودکان کرد را میسوزاند؟؟ ترک ها! چه کسی‌ خفه خون مرگ می‌گیرد؟؟؟ ‌اروپایی‌ها چه کسی‌ با وقاحت جنایات و پلیدی‌های خود را به دیگران نسبت داده و از ابلیس خبیث‌تر است ؟؟؟ ترک ها! چه کسی‌ تائید می‌کند؟؟؟ ‌اروپایی تازه بدرون رسیده زیر بار منت ! این تمام تاریخ این ۳۰۰ سال است، تنها احمق‌ها هستند که چیز دیگری میگویند و بس.



در رابطه با وقاحت ترکی‌ مطلبی در دیپلماسی چاپ شده که عیناً در زیر میخوانید:
عردوغان چگونه رسانه‌های ترکیه (دنیا و تویتر و فیسبوک و رسانه اختاپوسی ‌اروپایی ها) را مهار کرد؟

۱۸.۴.۹۴

کرد ها به خویشتن خویش باز میگردند


آیا دکترین غربی که میگوید: وحدت و همگرایی، برادری، آبادانی، تمدن و ثروت و معنویت و فرهنگ آسیای مرکزی و یا ایران بزرگ تو مال من، جنگ و دشمنی و واگرایی و دشمنی و کینه و نفرت و فقر و جنایت من مال تو! برهم خواهد خورد ؟؟؟
آنچه که پس از این بر سر سرزمین جعلی ترکیه بیاید تنها و تنها نتیجه سیاست های جنایتکارانه ترکها خواهد بود و بس.

دیپلماسی مینویسد : ظاهرا هر کس، هر ملت و هر کشوری باید خود تجربه کند و تجربه دیگران کمتر محل درس است. در حالی که اروپا به سوی وحدت، گام های بلندی برداشته است، آسیای مرکزی (ایران بزرگ )به سوی تفرقه به پیش می رود. اروپا پس ازبراه انداختن دو جنگ وحشیانه و مرگبار جهانی آن هم با فراز و نشیب دریافته است که قدرت و توسعه نه در جنگ، بلکه در صلح و همزیستی مسالمت آمیز نهفته است! گذشتن از برخی از علایق و یا تعصبات ملی صلحی پایدار برای اروپا به ارمغان آورده و چنین می نماید که شهروند اروپایی را جایگزین هویت آلمانی، فرانسوی و... کند. (و اینرا که از ملت های آسیای یاد گرفته است تنها برای خود میخواهد !)
اما آسیای مرکزی (ایران بزرگ ) با دسیسه و فتنه غربی در راهی دیگر گام برمی دارد. در حالی که اتحادیه اروپا، قاره سبز را از واگرایی بسوی همگرایی هدایت می کند، آسیای مرکزی (ایران بزرگ ) بسوی واگرایی هل داده شده و سوق یافته است. و این سنت تاریخی غربی هاست که آسیای مرکزی (ایران بزرگ ) نیز باید آن را تجربه نماید اما شکی در آن نیست که این تجربه خونین سبب کینه و اختلافاتی ماندگار در آسیای مرکزی (ایران بزرگ ) خواهد شد و قرن ها طول خواهد کشید تا آسیای مرکزی (ایران بزرگ ) به زمان آرامش و صلح و برادری و فرهنگ وتمدن و معنویت پیش از فتنه ۵۷ در ایران بازگردد !

پس از ۳۷ سال جنایت غربی در منطقه و توسط بازوی نظامی آنان , ترکیه, نسبت به کرد ها و مردم منطقه , کردها در آسیای مرکزی (ایران بزرگ ) دیگرنقش قربائی جنایات ترکها و در حاشیه بازی نخواهند بود. آنان نه تنها از حاشیه به متن آمده اند بلکه به بازیگری تبدیل شده اند که از توان تغییرات ژئوپلیتکی برخودارند. در ترکیه, سوریه و عراق نقش ۵۰ میلیون کرد نه تنها پر رنگ شده بلکه به بازیگر اول و تعیین کننده ارتقا یافته است. اگر بگوییم آسیای مرکزی جدید با محوریت کردها در حال شکل گیری است چندان به بیراهه نرفته ایم.

مردمانی که میهن شان در زمان جنگ جهانی اول توسط انگلیس و فرانسه دزدیده شد و به ترکها واگذار گشت ، و در این راه میلیون ها کرد قتلعام گشتند, امروز برگشت به مام میهن را دور نمی بینند. کردها با تاریخی دیرینه از کهنترین مردم روی زمین هستند که توسط سیاست های جنایتکارانه لندن و پاریس پراکنده شده اند و با اینکه زبان و نژاد واحد دارند اما همچنان از کشورمادر یعنی ایران دور افتادهاند . به تعبیر روشن کردها تقریباً همه شرایط را برای بازگشت به ایران دارند اما معادلات جنایتکارانه غربی ها که خارج از اراده آنان است تاکنون مانع شکل گیری آن گردیده است. اگر تا امروز بازیگران منطقه ای و همراهی جنایتکاران غربی و فرا منطقه ای مانعی برای تشکیل بازگشت کرد ها به ایران بود با تضاد و اختلافات جدی روی داده میان کشورهای دارای جمعیت کرد این سد شکسته شده و دیگر مانع چندانی برای آرمان کردها وجود ندارد.

۱۶.۴.۹۴

وعده های الهی و دروغ های نامتناهی


من که دقیقا نمی دانم در دوره حافظ کی به کی بوده و اصولا چطوری شده که حافظ به این حال و روز افتاده و کلا مجلسی که در زمان حافظ بوده، شبیه همین مجلس شورای اسلامی ما بود، یا فرق می کرد. ولی این که "گدای شهر میر مجلس" شده احتمالا نشان می دهد که در آن دوره هم رفتارهای انقلابی سوابق زیادی داشته و بعید هم نیست که کمابیش مجلس شان هم شبیه مجلس ما بوده. حالا اولش گدا بودند، لابد بعدش هکتار هکتار زمین های ورامین را می گرفتند و داداششان هم مثل ستاره می درخشید و ماه مجلس می شد. اما این که "نگار" قرن هشتم با غمزه مسئله آموز صد "مدرس" می شد، نشان می دهد که اولا اعضای مدرسین آن موقع صد نفر بودند، و دوم اینکه "نگار" شان مسئله آموز آن مدرسین می شد. احتمالا این مدرسین آن دوره هنوز مندرس نشده بودند و شبیه "جامعه مندرسین حوزه علمیه قم" ما نبودند که نگارشان مسئله ساز باشد نه مسئله آموز. حالا یک روز این نگار با ساپورت مسئله ساز یا مسئله دار می شود، یک روز دیگر هم با شلوار لی و چکمه متبرج و زمانی دیگر هم با تماشای والیبال و تک خوانی در کنسرت موسیقی.

دیروز آقای رضا استادی عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفته است: "مردم مجالسی را که در آن علیه مراجع تقلید سخن گفته می شود ترک کنند."، خب! فرض کنید شما به یک مجلسی وارد می شوید، در آن مجلس هم پارتی است و بزن و بکوب، خدای ناکرده یکی از افراد وسط بگو و بخندش حرفی از سیاست می زند و طبیعتا اولین اتفاقی که می افتد همین است که در عرض اوچ ثانیه تمام اعضای مونث خاندان فلان مرجع تقلید را ملت می فرستند به زیارت امام رضا و یک به یک از آنان یاد می کنند. شما هم ناراحت می شوید و از آن مجلس خارج می شوید و وارد یک مجلس دیگر می شوید که تصادفا دادگاه است و در آن یکی دارد به دلیل اختلاس یا فساد مالی محاکمه می شود و معلوم می شود فلان مرجع تقلید که علاوه بر نوشتن کتب فقهی معامله شکر و لاستیک هم می کند، در جریان این اختلاس نه کمی بلکه خیلی دست داشته. شما هم که دوست ندارید به مراجع تقلید توهین شود می روید به فلان مجلس که کنسرت موسیقی است، می بینید یک مشت آدم بلیت به دست، کنسرت شان لغو شده و همه دارند به آیت الله مکارم شیرازی مرجع سابقا محترم تقلید دعا می کنند و گاهی در میانش الفاظی هم به کار می برند، برای چی؟ برای اینکه فتوا داده که موسیقی و تک خوانی زنان حرام است، فرض کنیم چهار تا فحش و بد و بیراه هم آنها می گویند و شما از مجلس شان بیرون می روید.

۸.۴.۹۴

گفتاری چند : اصل همیشه زاینده

خامُش که مرغ ِ گفت ِ من ، پرّد سبک سوی چمن
نبود گرو در دفتری ، درحجره ای بنهاده ای.

ریشه ِفرهنگ ایران ، این اندیشه بود که « انسان، وجودیست همیشه آبستن، و ناگنجا درخود وناگنجا درزمان» . این اندیشه، که بهترین بیان « سرچشمه بودن همیشگی انسان، وناگنجا بودن انسان، درهر نظام و قانون وشریعتی و حزبی و آموزه ای» است ، و درتضاد با همه « ادیان نوری» و « همه دستگاههای قدرت » است ، « گوهرنوآور انسان » را مینماید . انسان، سرچشمه اندیشه وعشق و خیال و زیبائی و« ساماندهی گیتی » است .

این مولوی بلخی بود که این اندیشه را ، که طرد و تبعید و به خاک فراموشی سپرده شده بود ، ازسر، زنده ساخت . مولوی از نو، فریاد برآورد که: دربُن هرانسانی، « صنم زیباروئی » هست که هنگامی که انسانی رخ اورا درخود ببوسد، آبستن به حقیقت و سعادت وشادی ورقص میشود .

«صنم » ، همان « سن » ، همان « سئنا » وهمان « سین» ، یا همان « سیمرغی » است که به جهان افسانه ها تبعید شده است .« افسانه ساختن سیمرغ » ، تبعید « بُن وگوهرانسان، به فراموشی وبی اعتباری » بود . آنچه محمد میشکست ، مولوی آنرا « ناشکستنی» میدانست. سیمرغ یا صنم ، خوشه ای بود که خود را درجهان میافشاند، و درهرچیزی، این « هسته» خود را میکاشت، تا « هست » میشد . حتی « سـنـگ » ، امتزاج و اقتران این دواصل شمرده میشد، ودراصل، سنگ ، نشان « پیوند جداناپذیرو عشق» بود ، نه نماد ِ« سختدلی وقساوت » . ازاین رو ُکردها، سنگ را، هم « کـچـه » مینامند ، که نام همین صنم میباشد، وهم « بردی» میخوانند، که نام « نای » است، و صنم، سن یا سئنا ،« نای به» و« زهدان آفریننده» است. شکستن صنم سنگی، از دیدگاهِ آنها ، نابود ساختن « اصل عشق » ونفی و انکارآن بود .

مولوی میگوید که: دربُن هرانسانی ، لیلی ومجنونی هست. این تصویر« عشق فطری وآفریننده و خود آفرین » در هرانسانی بود، که اصل نرینه و اصل مادینهِ کیهانی ، درهمه جانها و درهمه انسانها، افشانده شده است. فرهنگ ایران میگوید که: دربُن هرانسانی، صنم و بهروز هست . صنم،سیمرغست، و بهروز( روزبه ) یا بابک ، دونام بهرام هستند . حافظ شیرازی ، این دو را بنامهای « گلچهره » و « اورنگ » میخواند . از عشق ورزی این دواصل کیهانی در سرّ خود انسان، انسان ، میروید و پیدایش می یابد . «سرّ » که همان « سریره » باشد ، هم به معنای « اورنگ» است، که بهرام باشد، و هم به معنای« رنگین کمان» است، که گلچهره، یا سیمرغ میباشد . « سرّ، یا سریره » ، بُن عشق کیهانی درهرانسانی است . نه تنها عشق ورزی همیشگی ِ صنم و بهروز، یا سیمرغ و بهرام ، دربُن هرانسانی ، سرچشمه زایش و رویش و پیدایش تازه به تازه آن انسان هستند ، بلکه همین صنم و بهروز، بُن زمان، بُن گیتی هم هست ، واین مفهوم ، آنچیزیست که بنام « سکولاریته » ، آرمان زندگی امروزه است . نوشوی، یا رستاخیز، که فرهنگ ایران آنرا – فرشگرد- مینامید، پدیده آخرالزمانی نیست ، بلکه همیشه، درشدن است .

۲۰.۲.۹۴

داستانی‌ تکراری که از هر زبان میشنویی نامکرر است


محمد نوریزاد در مقاله‌ای تحت نام "عجب شنبه‌ای شد دیروز!" در سایت خود می‌نویسد:

یک: دیروز صبح تا با دکتر ملکی و گوهر عشقی و آقای نعمتی رسیدیم دم درِ دادسرای اوین، سرباز عبدی راه را بر ما بست. چرا؟ از بالا گفته اند. بیجا کرده اند بالایی ها. ما ارباب رجوع هستیم اینجا پرونده داریم اگر ما داخل نشویم چه کسی داخل شود؟ بدون معطلی با یک نعره ی کرمانشاهی یقه اش را گرفتم و کنارش زدم. او نیز یقه ام را گرفت. در هم پیچیدیم. او بکش من بکش.

۸.۲.۹۴

حکایت ماست


سایت گیله مرد مینویسد :
من میگویم خسن ؛ شما هم بگو خسن !!
از یکی پرسیدند : چیکاره ای ؟
گفت : والله خودم خان ام برادرم سلطان . خودم پیراهن ندارم برادرم تنبان !
حالا حکایت ماست .
آقا ! انگاری این مملکت فلکزده ما بکلی دیوانه خانه شده است . آمده اند یک مشت فضول آغاسی و لسان الدوله و فصاحت السلطان و فصیح الاسلام و بیکار الدوله حاکم خندق را از سامره و نجف و جبل عامل و ری و روم و بغداد جمع کرده اند و آورده اند تا مملکت ما را به گنداب بکشانند . 


یک آقای حجت الاسلامی که تا همین دیروز پریروز تاپاله را عوض نان تافتون میگرفت و اخ و تف را عوض شاهی سفید ور میداشت حالا شده است رهبر معظم انقلاب و هی پنبه لحاف کهنه باد میدهد و قرت و قراب راه می اندازد و هر روز یک قبای تازه برای ملت در مانده ما میدوزد و کم مانده است هفت پشت خود را به سگ آبی برساند و گویا نفهمیده است که :


اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد
به یک دمی دو سه ؛ ناچار بر زمین افتد .


از طرف دیگر یک مشت وامانده پا ردم ساییده که از خر برهنه پالان بر میدارند و بقدرتی خدا یمین را از یسار باز نمیشناسند ؛ پای منبر حضرت آقا می نشینند و با نعره های گوشخراش " این مباد آن باد " بخیه به آبدوغ زدن و آب غربال کردن و گره بر باد زدن را تمرین میفرمایند . 


آقای عظما هم به مصداق قحبه چون پیر شود پیشه کند دلالی و از حال و روز شان پیداست که آب شان به کرت آخر است چنان یابو ورشان داشته که شبانه روز از انبان ابوهریره شان شرح کشافی از حدیث و حکایت و تفسیر و تاویل صادر میفرمایند و کم مانده است بگویند جد بزرگوار ایشان در جنگ خندق شرکت داشته و از آن آش جابر انصاری هم میل فرموده اند . 


بقول عبدالرزاق اصفهانی :
تو بدین کوتهی و مختصری
اینهمه کبر و ناز بوالعجبی است
یک وجب نیستی و پنداری
کز سرت تا به آسمان وجبی است 


معروف است که : ملا نصرالدین از خرش افتاد زمین . پاشد خودش را تکاند و گفت : همینجا میخواستم پیاده بشوم . حالا حکایت این آقای عظمای ماست .


در مملکتی که دست به دمبک هر که بزنی صدا میدهد ؛ یک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه - از کدخدای جوشقان بگیر تا آفتابه دار مسجد زواره و دره گز - توی مشهد جمع شده اند و پس از گرفتن مقداری حق البوق و مختصری هم قاقا لی لی ؛ یک سمیناری راه انداخته اند بنام " سمینار بزرگداشت پدر بزرگ مادری رهبر انقلاب " ! و ضمن آبغوره گیری برای اسیری زینب و ناکامی قاسم و گلوی عطشان علی اصغر ؛ روز ها و ساعتها در باب اندیشه های آن عالم جامع و فقیه پارسا - یعنی جد بزرگوار آقای عظما - سخن فرسایی فرموده اند و کسی هم نیست به این فلکزده ها بگوید آخر ای بندگان ببوی حضرت باریتعالی ؛ عروسی را که ننه اش تعریف کند برای آقا دایی اش خوب است 


پار بودی حیدرک امسال گشتی حیدرا
سال دیگر گر بمانی قطب دین حیدر شوی !


باز خدا پدر آن آقای شاهنشاه آریامهرمان را بیامرزد که آن خدا بیامرز اگر چه خطاب به مرحوم کورش کبیر میفرمودند آسوده بخواب ما بیداریم اما دستکم ادعا نمیکردند که سگ آقای کورش آمده است روی پرچین ایشان شاشیده است .


و اما داستان " من میگویم خسن شما هم بگو خسن " چیست ؟
راستش میخواستیم این داستان را هم برای تان تعریف کنیم اما از ترس اینکه نکند بقول همولایتی هایمان فردا پس فردا از ما ماست و پلو و باقلا قاتوق بخواهید از خیرش گذشتیم و ماجرایش را هر وقت دل مان خواست برای تان تعریف میکنیم .
ها ؟ چرا اخم کرده اید ؟ مگر طلبکارید آقایان و خانم ها ؟!!
منبع


۴.۲.۹۴

جهنم جمهوری اسلامی.... دوزخ در شیطان


- وقتی‌ دزدی از بیت المال میشود پول‌های کثیف،
- وقتی‌ به حروم زاده‌ها مگویند آقا زاده!
- وقتی‌ شهر‌های بزرگ ایران به دست شهر داران ترک خائن داده میشود، و ویرانی و نکبت از در و دیوار شهر‌ها می‌بارد و حتی روش‌های غیر انسانی‌ کشتن سگها از ترکیه وارد شده و به همان روش‌هایی‌ که در استانبول و آنکارا سگها را میکشند میروند در شیراز و توحش ترکی‌ را به پای ایرانی‌‌ها می‌نویسند، همانطوری که وقتی‌ اسید پاچی بر روی زنان در ترکیه رواج یافت ، وزارت اطلاع ترکیه توسط ترک‌های خائن به صورت دختران ایرانی‌ نیز اسید پاچید، و بردند در اصفهان و به پایِ ایرانی‌‌ها نوشتند!


- وقتی‌ تحریم‌ها آنچنان کاغذ پاره است که توافق با غرب نه تنها هیچ تغییری در اقتصاد ایران ایجاد نمیکند بلکه ارزش پول ایران از پیش از توافق هم پائینتر میاید
- وقتی‌ برای فروش هر چه بیشتر ایران توافق کردند و اسمش را گذاشتند توافق هسته‌ای
- وقتی‌ تن‌ لش‌های پلستینی می‌شوند سرداران سپاه و همه کار در ایران
- وقتی‌ دشمن خونین ملت شیعه، یک آخوند اخوانی میشود رئیس جمهور
- وقتی‌ ایرانی‌ آنچنان بیخبر، نا آگاه و بی‌ اعتنا است که همه اینها به راحتی‌ آب خوردن صورت میگیرد

.......

باید منتظر بود خدا کارخانه پیغمبر سازیش را دوباره براه اندازد.




۱۸.۳.۹۳

مبارزه مدنی یا مبارز بدنی؟


میفرمایند مبارز مدنی باید کرد! این هم از همان دستور عمل‌ها و نسخه‌هایی‌ است که خوشبینانِ ساده دل‌ِ بی‌ پیرایه می‌نویسند. دلیل این ادعا هم همین بس که در خود کلمه پنهان است... خودت می‌گویی مدنی! یعنی‌ کاری با فرهنگ با تمدن با مدنیّت، که ناشی‌ از بردباری، پایداری، احترام به یکدیگر و خلاصه مطلب و رساننده قلب منظور، یعنی‌ همان پندار نیک‌، گفتار نیک‌ و کردار نیک‌ شخصی‌ است. کجای این حکومت را بگیریم که یک سایه کمرنگی از اینها در درونش نهفته باشد، که با تمسّک و توسل به آن بشود مبارز مدنی کرد؟؟ مثل اینکه بگوییم با گرگ گرسنه باید نشست بر سر یک میز و در مورد رشد منفی‌ جمعیت گوسفندان تبادل نظر کرد! درست به همین مسخرگی است.

مبارزه مدنی در جایی‌ صورت می‌گیرد و جواب میدهد که پیش از آن مدنیّت و فرهنگ در رگ و پی‌ جامعه خانه کرده باشد، مثل اینکه در آلمان شیر را به مقدار کمی‌ گران کردند، فردای آن روز، هیچ یک از آحاد ملت آلمان شیر نخریدند ، یعنی‌ با یک مبارز مدنی دهان صاحب کارخانه و بچه را پر خون کردند، و صاحب کارخانه مجبور شد با دادن میلیون‌ها یورو خسارت و هزاران بار عذر خواهی دوباره برگردد به قیمت سابق.

حالا همین عمل را در کشوری که مدنیتی در آن نیست انجام بده، یعنی‌ بیا بگو از فردا دو زار به قیمت شیر افزوده میشود، اکثر آحاد ملت حتی آنهایی که سال به سال لب به شیر نمی‌زنند، با شنیدن حتی شایعه این خبر، بلافاصله همه عزم خود را جزم کرده و در به در به دنبال بقالی میگردند که پشت درش بخوابند تا شیر را به قیمت پیشینه آن بخرند، در خانه انبار کرده و دلشان را شاد کنند که این آخر سری چیزی را ارزان خریده اند و تو دهن صاحب کارخانه زده اند!

و این ادعا نیست، حقیقت تلخی‌ است که به تجربه دیدیم، یعنی‌ چندین بار پیش از اینکه قیمت بنزین را بالا ببرند، مثل بچه آدم اومدن و گفتند، آقا از فردا قیمت بنزین دو برابر میشود، و هیچ جنبنده‌ای پیدا نشد تا نپرسید آخر چرا؟؟ چرا باید روی نفت و بنزین خوابید و چنین بدبختی کشید؟ اما در عوض مردم هم ریختند هر چی‌ ظرف تو خانه داشتند از بنزین پر کردند، و در نتیجه یه چند روز هم با قیمت پیش از گرانی آن حال کردند و بعد هم مثل بچه آدم قیمت بنزین را به همان قیمت اروپا خریدند.

بعد شما میا‌یی و برای این مردم نسخه و دستور عملی‌ به نام مباره مدنی مینویسی! خوب سرخورد میشوی، از آن طرف هم موجب شادی ناکسان شده و حتی خود مردم هم خنده‌شان می‌گیرد حتی اگر به رویت نیارند.

آقا جان هر چیزی دارای روش و رگ خوابی است. هر چیزی قانون و قواعد خود را دارد.

مثلا رسم مبارزه این است: اولین قانون ، قانون پیروز شدن است، یعنی‌ یا باید وارد گود نشی‌ و یا اگر تصمیم گرفتی‌ مبارزه کنی‌ باید با هدف پیروزی باشد و از پا ننشینی و نمیری تا پیروز نشدی. هدفی‌ جز پیروزی اتلاف انرژی، زمان، جان، مال و همه چیز است. این اصل اول است.

اصل دوم شناختن رقیب و طرفی‌ است که میخواهی با او مبارزه کنی‌.

اول باید او را بشناسی. چرا که بدون شناخت میشود همان جریان مبارز مدنی. یعنی‌ با یک لات بیسرا پا با یک تروریست دهان گشاد آدم کش، دم از بحث فلسفی‌ زدن.

شما زمانی‌ که با یک لجاره که هیچ چیزی برایش مهم نیست و از انجام هیچ پلیدی شرم ندارد، رو برو هستی‌،

میبایستی به روشی‌ با او مبارزه کنی‌ که نتیجه بدهد. به مردم بگو مردم این لجاره‌ها را هر جا گیر آوردین، به سزای عملشان برسانید. چند تا چند تا قرار بگذارید، سر راه اینها بنشینید و هنگامی که فرصت یافتید آنچنان دماری از او درارید که از جایش بلند نشود. و نترسید شما چیزی برای از دست دادن ندارید، ولی‌ آنها همه چیز دارند و از دست دادن کوچکترینش به آنها لطمه میزند، و در ضمن همه مردم را نمیتوانند بکشند و زندان کنند، ولی‌ شما میتوانید زندگی‌ را برای آنان و خانواده‌هایشان با ترس همراه کنید و آنچنان دماری از روزگار‌شان درارید و آنچنان زندگی‌ و نفس کشیدن را برایشان تیره و تار کنید که بگذارند فرار کنند.

اینها خودی نیستند، اینها دشمن شما و فرزندان و آینده کشورتان اند. اینها در لباس خودی، یک یک شما را نابود میکنند، و مبارزه با اینها از واجبات زندگی‌ هر فرد است مبارزه بین مرگ و زندگی‌ است. و نابودی اینها نجات فرزندان شماست. با اینها میبایستی مانند دشمن اشغالگر مبارزه کرد. همانطور که اینها با موذیگری و شیّادی به کشور دست یافتند و همه چیز را برای خود و کشور‌های بیگانه‌شان میخواهند، با موذیگری و شیّادی نابودشان کنید و همه چیزشان را به آتش بکشید.

۱۸.۱.۹۳

روز‌های خوب و انسانی‌ خواهند آمد و سایه شوم شیاطین از سر این کشور و ملت کم خواهد شد.


و دریغا که ما نیز چنین کردیم، ما نیز عنان اختیار خود را بدست آنانی‌ سپردیم که طی‌ بیش از هزار سال، با پراکندن خرافات و رواج عقایدی پوچ و پر فریب، به بهره کشی‌ و استثمار مردمان کشورمان پرداخته و شکوفایی خرد و اندیشه و آزادی را برنتافته، آن را مغایر با اهداف خود می‌بینند. ما نیز در این حادثه شوم سهم داشتیم، ما نیز مسئول حقارت و تیره روزی امروز مردمان این دیار هستیم، و وظیفه همگی‌ ماست که در تلاش برای نجات این ملت بزرگ همراه و همقدم و هم مسیر بوده و لحظه‌ای غفلت و درنگ ننماییم، تا این لکه ننگ را از دامان پاک میهنمان زدوده و حرمت و حیثیتی را که سزاوار آن است، به آن بازگردانیم.

اما دریغا که آنچه باز پس خواهیم گرفت، هرگز آن چیزی نیست که از دست داده ایم، بیشه‌ای سرسبز و خرم و آباد از دست داده و بیابانی خشک و سراسر سوخته پس خواهیم گرفت و در پی‌ آن، اگر چه لبخند پیروزی بر لبانمان خواهد نشست، اما لبخندی بس تلخ به همراه قطرات اشک حسرت بر چشمانمان، که تنها تسکین آن عزمی راسخ در جبران دیروز، تلاشی عظیم در بازسازی امروز، و امیدی روشن به روشنی فردا خواهد بود و این مهم، تنها با مشارکت تمامی ایرانی‌‌ها و در در سایه خرد اندیشی‌ و خرد ورزی و رهایی از قید و بند خرافات و اعتقادات بی‌ بنیان و ویرانگر مقدور خواهد بود.

علیرضا ثمری