میفرمایند:ای شما ناسپاسان و نمک ناشناسان که مخالف سیاستهای مخرب و ضدّ بشری غربیها برعلیه مردم ازهمه جا بیخبر دنیا هستید، چرا به غرب آمده و از مزایای رفاه و امنیت و زندگی مدرن استفاده و گاها سواستفاده میکنید و ضمن خوردن مفصل نمک، میزنید نمکدان را تو دهان صاحبش!
برگردید بهمانجایی که آمدید و یا بروید جای دیگری که دوست دارید.
این سخن که در ظاهر عوام فریب است، درعمق درست مانند آنست که به مورچگانی که در خانهشان بعمد آب ریخته( اگر بنزین و یا الکل و یا مواد کشنده دیگری از این دست نریخته باشند ) و آنان را از جا و مکانی که با زحمت برای خود ساختهاند، آواره کرده و وقتی از ترس جان بسطح زمین میایند، و گلّه میکند که این چه نامردمی و ستمی است که برما روا داشته و میدارید، با دم پایی بجانشان افتاده و بگوییم: اگر اینجا را دوست ندارید، برگردید به همانجایی که از آن دررفتید و یا بروید جای دیگری که دوست دارید؟
پیش از حمله غربیها با میراژهای فرانسوی و جنگندههای ناتو برهبری آمریکا به لیبی و ترور وحشیانه معمر قذافی رهبر لیبی، توسط تروریستهای مزدور غربی، در خیابان و در جلو چشم مردم دنیا، ملت لیبی را میتوان بطور یقین ثروتمندترین و مرفعهترین مردم دنیا نام برد. تا آن زمان رفاه اجتماعی ملت لیبی را، هیچ ملتی در دنیا نداشت.
این مردم ثروتمند(هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی) که با وجود ساختار قبیله ای، در اتحاد و صلح زندگی کرده و بهیچ ملتی تجاوز، ستم و چپ نگاه نکرده بود را، غربیها بویژه فرانسویها به آنچنان پریشانی و مرگ و نیستی، محکوم کردند که امروز مرغان هوا بحال آنان میگریند. فرانسویها که دستشان از غارت ثروتهای عراق پس از حمله انگلیس و آمریکا به این سرزمین، کوتاه مانده بودند و درحسرت گنجهای گرانبها و بینظیر امپراطوری پارسها که در انبارهای زیر زمینی صدام ذخیره شده بود و پس از جنگ با بیشرمی به انبارهای انگلیسی و امریکایی منتقل شد، میسوختند، با دستپاچگی وبسرعت، شروع بغارت لیبی کرده و با ایجاد یکخط هوایی، بمدت ۶ ماه فقط طلا بفرانسه منتقل میکردند(یکی از این هواپیماها در ترکیه توسط چند مامور گمرک بیخبر ترک، کشف و افشا شد که سر و صدای آن بسرعت خاموش گشت). فرانسه تا آنزمان تا خرخره به لیبی بدهکار بود و نوکر صفتانه در مقابل معمر قذافی میایستاد. و قذافی با آنچنان تحقیری با آنان رفتار کرده و به آنان مینگریست که وقتی در سفری بفرانسه از او خواستند که در کاخ ورسای جای بگیرد، دماغش را بالا گرفت و دستور داد تا یک چادر شاهانه در باغ کاخ برای او مهیا کرده و بدین وسیله فرانسویها را بیش از پیش تحقیر کرد. فرانسوی ورشکسته و تحقیر شده، به تلافی و با کمک کمپانی جانیان، ناتو و شرکا، آنچنان لیبی را از هم پاچید که امروزه بخانه و کانون تروریستهای ترک و پلستینی و مزدورهای ددمنش و بربر فرانسوی و انگلیسی و امریکایی که برای ارضا روح اهریمنی خود لیبیایی کشی کرده و میکنند تبدیل گشته است. زنان و دختران لیبی مورد تجاوزات وحشیانه قرار گرفته، کودکان به کودک آزارها فروخته شده، و یا خون و ارگان هایی داخلی آنان به پیرسگهای غربی فروخته شده، جوانان و پیران لیبیایی هدف زنده تیرهای مزدوران اهریمنی غربی قرار گرفته و مانند بازیهای کامپیوتری و تنها برای تفریح آنان را کشته و در این راه با یکدیگر رقابت میکنند. و آنچنان جهنمی در آنجا دهان باز کرده که باعث شده که ملت لیبی از ترس این جانیان بکام اژدها فرار کنند. و با اینکه میدانند احتمال زنده ماندنشان تنها چند درصد ناقابل است، با این حال در گروههای هزارتایی سوار قایقهای پلاستیکی میشوند که بیش از ۲۰ تن گنجایش ندارد و بدون حتی یک لحظه درنگ بسینه اقیانوس میزنند. و از هر صد تا یکی جان بدر برده، و خود را بساحل میرسانند. و سادهلوحانه میاندیشند که رنجشان پایان یافته، در حالی که نمیدانند که رنج اصلی تازه از این نقطه شروع شده و وارد مرحله بعدی جهنم شدهاند.
حال اگر یکی از این جان بدربردگان، فردا در اتاقی در یک سرزمین گندیده اروپایی نشسته و شکایت کند که این ستمی که شما بما روا داشتید غیر انسانی است. بربرهای کرواتی و قرشمال و هوچی و جانی، او را ناسپاس و نمک نشناش خوانده و گاها و بناگاه پلیس وحشیهای متمدن میریزد و با سگ و مسلسل از زمین و هوا، او را گرفته، کت بسته به سیاه چالهایی که شکنجههای جسمی و روحی هولناک برآنجا حاکم است، بسته، و ضمن اینکه آروغ آزادی بیان و حقوق بشر میزنند، او را یک پتانسیل برای ترور و نامردمی خوانده و میزنند رستش را کشیده و یکی میکنند.
چرا اینها را که هر کودک دبستانی هم میداند، بازگو کرده و نوشتم؟ برای اینکه جریان هولناک و خطرناکی سیل گون در دنیا براه افتاده و طبق معمول احمقها آنرا نمیبینند. جریانی که همانند فلسفه و منطق سیل، لحظه بلحظه سرزمینهای بیشتری را درکام خود فرو میبرد.
مردم دنیا چه آنانی که از نظر مادی در رفاهند و چه آنانی که دنبال یک لقمه نان از طلوع آفتاب تا پاسی از شب سگ دو میزنند، آنچنان در کینه و نفرت غرق شدهاند، که گویی تنها چیزی که آنان را راضی و شاد میسازد، آزردن دیگران است. و بدنبال یک بهانه هرچند هم کوچک میگردند، تا برسر یکدیگر بلا آورده و خان ومان هم را بباد فنا و نیستی دهند. تا بدین وسیله برای روح تشنه، گرسنه، سرگردان و پریشان و خارج از کنترل خود، خرسندی فراهم سازند. این نفرتی که در امپراطوری رسانهای غربی بطور شبانهٔ روزی در هفت روز هفته پخش میشود، شاید نه از ره کین، بلکه اقتضای طبیعت این مردم است. و نمیدانند که همانند خاکی است که مرغان با کندن زمین برسر و روی خود میپاچند. نمیدانند نیازی که اینها بمردم غیرِ خودی دارند، اگر بیشتر نباشد، کمتر از نیازی نیست که مردم دنیا به اینها دارند.
بیاید فرض کنیم که از فردا عرصه را بر مردم غیرغربی آنچنان تنگ آوردند که همگی آنان مهاجرت کرده و از شهرهای بیروح که مانند دلقکی به آنان دهان کجی میکند، بسرزمینهای خود بازگشتند. بیاید فرض کنیم بین دنیای آنان و دنیای دیگران خندقی کنده شد که نه اینطرفیها به آنجا راه بود نه آن طرفیها به اینطرف. پس از چند سال در این طرف مردم دوباره میخندند و با یکدگر شادند و با کم و بیش هم میسازند، و بکار و هنر و فرهنگ میپردازند و در غرب مردم همدیگر را لت و پار کرده و بیماریهای همگیر ناشناخته دوباره عادی و امری طبیعی بین مردم گشته و مردم حتی آزادی تنها بودن را هم ندارند. در این حالت دوباره شعار برابری و عدالت و برادری سر داده پل میسازند و خود را به این طرفیها تحمیل میکنند. و دوبار روز از نو و روزی از نو!
و آنهایی که اینرا باور نکرده و میخندند، جز آن گروه اند که رسانههای غربی تیر هدفشان ساخته و هر حماقتی را بخوردشان داده و مطمئناً که از طرف آنان پذیرفته میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر