۲۳.۱۰.۹۶

Alice Rosati By Linda Helena 2018 Collection


تا زهره و مه در آسمان گشت پدید



تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر زمی ناب کسی هیچ ندید
من درعجبم زمیفروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید.

خیام












و‌من چه بیهوده مکان را میکاوم


مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خونرا در رگهایم میشنیدم
زندگیم درتاریکی ژرفی میگذشت
این تاریکی طرح وجودم را روشن میکرد
در باز شد و
او با فانوسش بدرون وزید
زیبایی رها شده ای بود
و من دیده براهش بودم
رویای بیشکل زندگیم بود
عطری درچشمم زمزمه کرد
رگهایم ازتپش افتاد
همه رشته هایی که مرا بمن نشان میداد
در شعله فانوسش سوخت
زمان درمن نمیگذشت
شور برهنه ای بودم
او فانوسش را بفضا آویخت
مرا در روشنها میجست
تار و پود اتاقم را پیمود
و بمن ره نیافت
نسیمی شعله فانوسش را نوشید
وزشی میگذشت
و من در طرحی جا میگرفتم
در تاریکی اتاقم پیدا میشدم
پیدا! برای که ؟
او‌ دیگر نبود
آیا با روح‌ تاریک‌ اتاق آمیخت ؟
عطری در گرمی رگهایم جابجا میشد
حس کردم با هستی گمشده اش مرا مینگرد
و‌من چه بیهوده مکان را میکاوم
آنی، گم شده بود.

سهراب سپهری


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Mizmar pro

بازآ تا بر در حافظ سراندازیم

تهران ۱۹۳۰

شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی
جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی
کوچ کرده، دسته دسته، آشنایان، عندلیبان
باغ خالی، باغچه خالی، شاخه خالی، لانه خالی

وای از دنیا که یار از یار می‌ترسد
غنچه‌های تشنه از گلزار می‌ترسد
عاشق از آوازه دیدار می‌ترسد
پنجه خنیاگران از تار می‌ترسد
شهسوار از جاده هموار می‌ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می‌ترسد

سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سال‌های انتظار بر من و تو بد گذشت
آشنا ناآشنا شد
تا بله گفتم، بلا شد
گریه کردم، ناله کردم، حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید، خفته در خوابی نجنبید

چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت
آسمان افسانه مارا بدست کم گرفت
جامها جوشی ندارد
عشق آغوشی ندارد
بر من و بر ناله هایم
هیچ کس گوشی ندارد

بازآ تا کاروان رفته باز آید
بازآ تا دلبران ناز ناز آید
بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آید
با گل افشانان نگار دلنواز آید
بازآ تا بر در حافظ سراندازیم
گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم.

ترانه سرای تاجیکستان که برای ایران زمین این ترانه را سروده است.


Shahr khali نگاره خالوا شهر خالی Nigora Nigara kholova

زمستان امسال در نیمکره زمین که پشت به خورشید دارد سخت‌ترین زمستان صد سال اخیر بوده است



Maurienne Flash ''Fermeture de la route d'accès à Bonneval-sur-Arc''

تصاویر میکروسکوپی ازسوسک آبی و پیچیدگی‌‌های ساختار فیزیکی‌ این حشره که بظاهر بی‌ اهمیت است


سوسک آبی و یا سوسک غواص و یا دراکولای آبی حشره آبی و شناگر و یک شکارچی حرفه ای است. سوسک‌های بالغ این تیره از حشرات، توسط آرواره‌های قدرتمند خود شکار کرده و آنان را میخورند. نوزاد این سوسکها با آرواره‌های خود ابتدا بحیوانات ضربه می‌زنند و سپس مایعات درون بدن طعمه خود را مانند دراکولا می‌نوشند. سوسکهای غواص آبشش نداشته و از اکسیژن هوا تنفس می‌کنند و شناگران ماهری هستند.
سوسک غواص آبزی بزرگ (Acilius sulcatus or Dytiscus Marginalis) بومی اروپایی و شمال آسیا است و بویژه در انگلستان بسیار زیاد و رایج است. سوسک غواص بزرگ، یک حشره نسبتا قابل توجه است.

لارو این حشره می تواند تا ۶۰ میلی متر (۲.۴ اینچ) در طول رشد کند، درحالیکه درازای بزرگسالان به ۲۷-۳۵ میلی متر می‌رسد.

این سوسک‌ها در آب شیرین زندگی می کنند، و بویژه آب‌هایی‌ که دارای گیاهان هستند برای این سوسک‌ها مناسبترین جأ است. و آنها آب‌هایی‌ با پوشش گیاهی‌ را ترجیح میدهند. سوسک آبی برنگ مشکی‌ و قهوه ای است. و در قسمت بال و شکم و پا‌ها برنگ زرد میباشد. بال آنها برّاق است. این سوسک طعمه‌های مختلفی از جمله ماهی کوچک را شکار میکند. آنها قادر به پرواز هستند و معمولا در شب پرواز می کنند. آنها از بازتاب نور ماه برای یافتن منابع آب جدید استفاده می کنند. این روش جایگزینی گاهی اوقات میتواند آنها را در زمین‌های مرطوب یا دیگر سطوح خیس بکشاند. پیش از اینکه سوسکهای غواص شیرجه بزنند، حباب‌های هوا بر روی بالشان جمع میشود که از طرف دندان‌ها آنها می آید. فک‌های سوسک‌های غواص نسبت به اندازه بدن آنها بسیار قوی هستند.




برگشت به نور کاری از کلب چارلند..... Caleb Charland


ذره ام سودای وصل آفتابم در سر است, بال همت می گشایم تا برافلاکم برد


۲۲.۱۰.۹۶

Alejandra Alonso By Sergi Pons January 2018


برچشم تو عالم ارچه میآرایند


برچشم تو عالم ارچه میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند.

خیام









آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Zefiro torna "Monteverdi A trace of Grace"

از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت


درسرای ما زمزمه
درکوچه ما آوازی نیست
شب گلدان پنجره ما را ربودهست
پرده ما دروحشت نوسان خشکیدهست

اینجا ‌ای همه لبها
لبخندی ابهام جانرا
پهنا میدهد
پرتو فانوس ما در نیمه راه
میان ما و شب
هستی مردهست

ستون‌های مهتابی مارا
پیچک اندیشه فرو بلعیدهست
اینجا نقش گلیمی و آنجا نرده‌ای
ما را از آستانه ما
بدر بردهست

ای همه هوشیاران
برچه باغی درنگشودیم
که عطر فریبی به تالار نهفته ما نریخت

ای همه کودکیها
برچه سبزهای ندویدیم 

که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی
از فسانه بخورشیدیم

ای همه خستگان
در کجا شهپر ما
از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت
ستاره زهره از چاه افق برآمد
کنار نرده مهتابی ما
کودکی بر پرتگاه وزش‌ها میگرید
درچه دیاری آیا
اشک ما در مرز دیگرِ مهتابی خواهد چکید

ای همه همسایه‌ها
در خورشیدی دیگر
خورشیدی دیگر.

سهراب سپهری



چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید


یکی‌ از نقاط منفی‌ و بسیار رنج آور ایرانی‌‌ها که بیش از ۱۰۰ سال موجب تیره روزی آنان گشته، یعنی‌ درست از زمان جنگ جهانی‌ اول تاکنون، ساده اندیشی‌، زود باوری و تا حد ساده لوحی، باورمندی به گفته‌های غربی ها ست. این باورمندی تا آنجا عمیق و گسترده است که هرچه غربی‌ بربر مکار گفته و می‌گوید، دربست و چشم بسته از طرف ایرانی‌ پذیرفته شده و حتی امروزه هم میشود. مثلا ایرانی‌‌ها این همه آثار سنگی‌ باستانی که نشان قدرتمندی و تسلط ایرانی‌‌ها بر دنیا است را نمی‌بینند، ولی‌ دروغ حمله اسکندر به ایران را نتنها باورمندند بلکه از این فراتر رفته او را فاتح ایران هم میدانند! چرا؟ چون یک غربی بیسواد که تا ۲۰۰ سال پیش فکر میکرد زمین صاف است و زنان را زنده زنده می‌سوزاند، و آدم‌ها را از پا بر درختان میاویخت و آنان را آتش زده و گوشت آنان را میخورد،(لینچ کردن) و به آنچنان توحش و عقبماندگی دچار بود که در سال بیش از ۵ بار دچار بیماری‌های همه‌گیر طاعون و جذام و وبا و غیره میشد، برای ایرانیها تاریخ نوشته است.

هرچند این نتیجه تریبیت استعماری و قتل‌عام گسترده و هلاکاست عظیم ایرانیان در جنگ جهانی‌ اول است و جای تعجب هم نیست ، وقتی‌ همه چیز را سوزاندند و حتی به سنگ‌ها و گربه‌ها هم رحم نکردند، کودکانی که برجا ماندند، آنچه را که به آنان گفته شده پذیرفته‌اند و بجز آنهم چیز دیگری را قبول ندارند. ولی‌ شگفتی اینجاست که باوجود اینهمه شواهد، با وجود اینهمه تیره روزی و نکبتی که از این طرز فکر برسر ایرانی‌‌ها آمده، این ساده لوحی دست از سر ایرانی‌‌ها بردار نیست و در در همین قرن اطلاعات و آگاهی‌ و روشنگری ‌، بازهم میبینی‌، غربی اهریمن آمده و براحتی‌ آنچه که میخواهد به ایرانی‌‌ها می‌‌قبولاند . و آش آنچنان شور گشته و کار بجایی رسیده که دیگر عرب و ترک هم بماجرای ساده دلی‌ ایرانی‌‌ها پی‌ برده و مثلا اعراب زبان ناقص خود را برتر دانسته و کلمات و واژگان و لغات ایرانی‌ را انگ عربی‌ زده و از آن‌ خود میدانند و به ایرانیها قبولاندند که اینها کلمات عربی‌ند، و شما بروید و متعارف آنرا برای خود بسازید! ایرانیها هم هزاران کتابخانه مملو از کتب دانشمندان و حکمای ایرانی‌ که در آنها از کلماتی که ادعا میشود عربی‌ است، استفاده نموده اند، را رها کرده و حرف استعمار را پذیرفته و عربی‌ را که در همین قرن حاضر هم سواد خواندن و نوشتن درست و حسابی‌ ندارد را صاحب ادبیات عظیم ایرانی‌ میدانند. و یا ترک‌ها که تا زمان جنگ جهانی‌ اول در آنچنان بربریتی میزیستند که حیوانات جنگل نمیزیستند (اکثر حیوانات هم مانند ترک‌ها ایستاده نمیریند )، هرچه که از تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران، دوست داشته اند، برداشته و مال خود کرده و تازه یک چیزی هم طلبکار شده اند.

امروزه هم به ایرانی‌‌ها یاد داده‌اند که شما از اقوام مختلفید

و هی‌ اقوام ایرانی‌ اقوام ایرانی‌ میکنند. و ایرانی‌ ساده دل‌ هم پذیرفته است. و با درمانده‌گی و با دلی پاک هی‌ جزّ میزند که اقوام ایرانی‌ همگی با هم خوب هستند و برادرند و در مقام رفع و رجوع برمیاید. دیگر نمی‌گوید که ایرانی‌، ایرانی‌ است. هر که در این خاک بدنیا آمده و صاحب پدر و مادر ایرانی‌ است، بطور اتومات و خودکار و بر طبق تمامی قوانین بشری، ایرانی‌ است. فرقی‌ نمیکند که لال باشد، یا خوش سر و زبان باشد، یا سیاه باشد، یا زرد باشد، یا سرخ باشد یا چاق باشد و یا نازک. و چرا ۴۰ سال است بخورد ایرانی‌ میدهند که شما اقوام مختلفید؟ چون

از قدرت کشور‌های بزرگ می‌ترسند. چون یک کشور بزرگ مانند ایران با ریشه‌های عمیق هزاران ساله، کشوری که مادر کشور‌های دیگر است، اگر مردمی متحد داشته باشد، نمیشود بر گرده ش سوار شد و چپاولش کرد.

غرب و گروه‌های نژاد پرست و دیوانه که از بس در بین خود زاد و ولد کرده اند، بطور ژنی و خونی، روانی‌ و درنده اند، برای ایجاد سلطه گسترده خود بر دیگر مردم دنیا ، ابتدا آنان را به کشور‌ها و گروه‌های کوچک تقسیم کرده سپس از همین دسته بندی‌ها سو‌استفاده کرده و آتش اختلاف را بین آنان روشن نموده و وقتی‌ در بین آنان جرقه‌ای به یک دلیل کوچک و بی‌ اهمیت، که آنرا هم خود بوجود میاو‌رند، زده شد و آتش خشم و نفرت و در نتیجه جنگ بین برادران روشن گشت، در گوشه‌ای نشسته و با تقویت طرفین درگیر، سیاست از هرطرف که کشته شود بسود آنان است، را پیش برده و نتیجتاً نهایت استفاده را کرده و جسماً و روحاً لذت میبرند. و بدون اینکه انگشت کوچک خود را تکان دهند بر گرده دیگران سوار شده و لذت دنیا و مافیا را میبرند و از خریت مردم ناآگاه زالو وار بحیات پست و نکبت و پر از پلشتی و پلیدی خود ادامه میدهند.

امروز کشور ایران در چنگ صد‌ها گروه مافیایی و قاچاقچی‌های جهانی‌ و افعی‌های واقعی‌ اسیر است. و بجایی رسیده است که میدان کارزار این دسته‌ها و گروه‌های تبهکار شده است. دیگر اکثر مردم دنیا بویژه همسایگان و غربی ها، میدانند که میشود هر حرف و مطلبی ( هر چند احمقانه ترین، هرچند مسخره ترین، هرچند بی‌ ریشه ترین، هرچند خنده‌دار ترین، هرچد بی‌ منطق‌ترین (نمونه‌اش، ماجرای عثمانی!! )) را به خورد ایرانی‌‌ها داد. چون ایرانی‌‌ها در زمان جنگ جهانی‌ اول، هلوکاست وحشتناکی را تجربه کرده و مخشان توسط قبایل بربر، کوبیده شده و بجای آن پر از حماقت‌های غربی گشته است. به ما گفتند که ۱۴۰۰ سال پیش به ایران حمله کردند و کتابخانه‌هایمان را سوزاندند در حالی‌ که پس از جنگ جهانی‌ اول تمام کتاب خانه‌های ما توسط غربی‌ها غارت گشت و ساختمان‌های آنها که معماری شگفت انگیزی داشتند ویران و به آتش کشیده شد. فرهنگ عقبمانده غربی جایگزین فرهنگ و تمدن انسانی‌ و بشری ایرانی‌ گشته و همین زن ستیزی، سنگسار، سربریدن، چادر و حجاب همه و همه فرهنگ ۱۰۰ سال پیش ‌اروپای‌ها بود که به خورد ایرانی‌‌ها دادند. (به اقرار خود غربی‌ها بیش از ۲۰ میلیون ایرانی‌ در طول جنگ جهانی‌ اول کشته شده‌اند که این در تاریخ بینظیر است و بیش از دو سوم خاک ایران تجزیه شد و دهها کشور از آن ساخته گشت) در نتیجه غربی ها، ما را بخوبی میشناسند، و میدانند نقاط مثبت و منفی‌ مان چیست. میدانند که اگر رهبری قدرتمند داشته باشیم هیچ خدایی جلو دارمان نیست و میدانند وقتی‌ رهبری ما را خود بدست بگیرند، تا ناکجا آباد هم به دنبال آنان با ساز و دهل و هلهله کشان می‌رویم. میدانند مردمی احساسی‌ و زود باوریم. میدانند هندوانه که زیر بغلمان بگذارند، میتوانند تا چند وقت در خانه مان بخورند و بخوابند و مهمانی عزیز باشند. میدانند که شنیدن حقیقت برای ما بیش از خود حقیقت مهم است. مثلا ما میدانیم که چه بلایی سرمان آمده ولی‌ اشکمان زمانی‌ سرازیر میشود که روضه ش را برایمان بخوانند و وقتی‌ اشک ریختیم دیگر کاری به باقی‌ ماجرا نداریم و با ستم موجود تا مدت‌ها خواهیم ساخت.

آقای ایرانی‌ تا کی‌ باید دچار این همه فریب و حیله و مکر و تقلب بود؟ آیا وقت آن نرسیده که از زیر جهلی‌ که بیش از ۱۰۰ سال است به خوردت داده شده بیرون آیی و فکری بحال خود کنی‌؟

استتار کاری از عکاس هنرمند ژوزف فورد ..... Joseph Ford


آزادگی ببام جهان درداد



در سرزمین من، چقدر گل آفتاب رست
کز بوی خوشش مشام جان و جهان پر شمامه شد
آب و هوا و بستر صد رنگش
دردانه ها بدامن این خاک پرورید
بس طرفه آفرید و بتاریخ هدیه شد
طی هزاره‌ها، در آسمان دانش و عرفان و معرفت
صدها ستاره ریخت و بر اوج ها نشانه شد

آنک ستاره‌ها
گندآوران عرصه پیکارش
باهمتی گران و بسی سختتر زسنگ
کایمن نموده مرز نیا
خاک پر گهر 

از شر هرگزند

پیری حکیم، تخم سخن پاشید
بر تارکی، حماسه و اسطوره
کاخ بلند فخر و هویت ساخت

مردافکنی که کرد علم چرم پاره‌یی
رسم ستم زبیخ وبن برکند
بازوی غیرتی که تارمق جان کمان کشید
حد و حصار سرزمین مرا در قباله کرد

فرزانه‌یی که درد وطن داشت
آزادگی ببام جهان درداد
باساز و برگ حق طلبی در مصاف ظلم
ستوار ماند و دلیری کرد
و شکرانه‌ حضور پر آوازش
درامتداد خاطره ها جاریست

و اینک، بامن بگو بمهر
آیا سزاست که این نسل پرامید
نسلی ازآن تبار، سرشار از غرور
پر میکشد بغربت
بهآفاق دور دست
بی پشت و بیپناه
در کام این قرن نانجیب
غرقه‌ گرداب میشود
آیا سزاست؟

جهل است یاکه قهر؟
مقراض دست کیست که میبردش زخشم
پیوندهای نازک ناز جوانه ها
مقراض دست کیست؟
بشنو که گفته اند پندی اما، برهنه و تلخ
«قندیل های قصر یخی آب میشود»
«با اولین اشعه‌ تابان آفتاب».

احمد علی دوست



شاهنامه خوانی بر اساس موسیقی لری

زلف بی آرام او از آهِ من آید برقص, شعله بیتاب میرقصد به آهنگ نسیم


۲۱.۱۰.۹۶

۵۰ سال پیش در چنین روزهایی‌


۵۰ سال پیش زمانی‌ که مردم تمامی دنیا غرق در فلاکت، گرسنگی و فقر، اسارت و درماندگی، بیکاری و اعتراضات سراسری، ترور و جنگ بودند، ایرانیان به لطف کارآمدی محمد رضا شاه پهلوی، شاهنشاه ایران زمین، در کنار دریا‌ها کباب ازن برون می‌خوردند و با آهنگ لب کارون و آمنه در خیابان‌ها می‌رقصیدند و هر روز به یک مناسبت جشن میگرفتند. تنها چیزی که رنجشان میداد این بود که اجازه و آزادی اینرا نداشتند که "مرگ بر شاه" بگویند! که آنهم بلطف فتنه ۵۷ برایشان فراهم شد و در عوض مردم دنیا هم باز بلطف و یمن فتنه ۵۷ بسعادت و رفاه رسیدند.

دریچه قفس بیتاب است



دریچه باز قفس بر تازگی باغها سحرانگیزست
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه چمنها بیهوده است
میان پرنده و پرواز فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده
قطره بینایی است
ساقه به بالا میرود 

میوه فرو می افتد 
دگرگونی غمناک است
نور آلودگی است 

نوسان آلودگی است 
رفتن آلودگی
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
چشمانش پرتو میوه ها را میراند
سرودش بر زیر وبم شاخه ها پیشی گرفته است
سرشاری اش قفس را میلرزاند
نسیم هوا را میشکند 

دریچه قفس بیتاب است.

سهراب سپهری


از او نام ضحاک چون خاک شد، جهان از بدِ او همه پاک شد



وظیفه ایشون فقط دزدی از بیت‌المال مردم و خیانت به ایران است و بس!