۲۱.۶.۹۶
۲۰.۶.۹۶
چارلز جوزف ویتمن ..... Charles Joseph Whitman
چارلز جوزف ویتمن (زادهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۴۱ - کشتهشده در اول اوت ۱۹۶۶) یک قاتل سریالی و قتلعام کن آمریکایی است که با لقب "تیر انداز برج تگزاس" بگوش امریکاییها آشناتر است.
ویتمن در ۱ اوت ، ۱۹۶۶، مادر و همسرش را در خانه خود کشت، سپس بدانشگاه تگزاس در آستین رفت و در آنجا سه تن را در داخل برج دانشگا شهید کرد.
او سپس خود را بطبقه ۲۸ برج رساند و از آنجا برای ۹۶ دقیقه شروع به تیراندازی بطرف دانشجویان کرد. در این حادثه تعداد زیادی از دانشجویان کشته و سی و یک تن زخمی شدند. بگزارش پلیس در مجموع بیش از ۲۰ تن کشته شدند. ویتمن سرانجام بدست یک پلیس شهر آستین با نام هوستون مککوی با گلولههای شاتگان کشته شد.
ویتمن ظرف ۹۰ دقیقه بیش از ۵۰ نفر امریکایی را با تیر زد. او که از چهار جانب به مردم شلیک میکرد، این توهم را برای مردم و پلیس پیش آورده بود که بیش از یک تن قاتل مشغول کشتار مردم است. اولین کسی را که ویتمن با تیر زد یک زن ۸ ماه حامله بود که ویتمن درست به شکمش شلیک کرد. در نتیجه اولین کسی را که کشت یک جنین بود که هیچگاه فرصت بدنیا آمدن را نیافت. مادر نجات پیدا کرد.
ویتمن در تاریخ ۲۴ ژوئن ۱۹۴۱ در فلوریدا (in Lake Worth, Florida) بدنیا آمد. دارای دو برادر بود و پدر ویتمن در یک یتیم خانه در ساوانا، جورجیا بزرگ شده و خود را بعنوان یک مرد ساخته شده خود توصیف کرده است. گفته میشود پدر ویتمن اقتدارگرا و خشن بوده و همسر و فرزندان خود را از نظر جسمی و احساسی تحت فشار و جنگ اعصاب میگذارده است.
مادر ویتمن ، مارگارت ، یک زن متعصب مذهبی کاتولیک بود و پسران خود را برطبق آیین کاتولیک تربیت کرده بود. آنها مرتبا بکلیسای کاتولیک رومی، قلب مقدس رفته، و روزهای تعطیل خود را با دعا و نیایش در کلیسا میگذراندند.
پدر وهیتمن علاقمند به اسلحه و جمع آوری انواع گوناگون آن بود. و بهریک از پسرانش از سنین کودکی نحوه شلیک، تمیز کردن و حفظ سلاح را آموزش داده بود. او بطور منظم آنها را بشکار میبرد و آنان را به تیراندازی دقیق تشویق میکرد. چارلز قاتل در ۱۶ سالگی آنچنان در تیراندازی مهارت پیدا کرده بود، که پدرش در مورد مهارت او در تیراندازی گفت: "چارلی میتواند با تیر چشم یک سنجاب را از کاسه درآورد".
ویویتمن در ۱۸ سالگی و یک ماه پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در ژوئن ۱۹۵۹ به نیروی دریائی ایالات متحده پیوست و بهمراه تفنگدران دریائی بیک سفر ۱۸ ماه به خلیج گوانتانامو رفت.
ویتمن در طی ۱۸ ماه خدمات در سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰، چندین مدال از ارتش بخاطر مهارتش در تیراندازی گرفت.
نیروی دریایی ایالات متحده به ویتمن یک بورس تحصیلی کالج را اعطا کرد و با عنوان افسر ارشد استخدام شد.
ویتمن بدانشگاه تگزاس در آستین رفته و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد.
در فوریه سال ۱۹۶۲ ویتمن، ۲۰ ساله، دختری به نام کتلین فرانچس لایسنر را ملاقات کرد، که از او بزرگتر بود و دو سال تا پایان تحصیل باقی داشت. لایسنر اولین دوست دختر جدی ویتمن بود. پنج ماه پس از آشنایی در روز ۱۹ ماه ژوئیه، جشن نامزدی خود را برگزار و در تاریخ ۱۷ اوت ۱۹۶۲ ویتمن و لایسنر در یک مراسم مذهبی بسبک کاتولیکها که در تگزاس برگزار شد، ازدواج کردند.
ویتمن در ماه فوریه سال ۱۹۶۳ برای گذراندن دوره پنج ساله تفنگداران دریای به کمپ لژون، کارولینای شمالی اعزام شد.
ویتمن از تحصیلات کالجش باز ماند. و با وجود ارتقا رتبه در ارتش همچنان به دوران دانشگاه خود میاندیشید. یکی از علایق و عادات ویتمن قمار بود. او عاشق قمار بازی بود. و با وجود شهرتش بعنوان شاگرد ممتاز نیروی دریائی، همچنان به قمار ادامه میداد.
در نوامبر سال ۱۹۶۳، او بدلیل قمار، ربا، داشتن یک اسلحه شخصی و برای تهدید یک مأمور دریایی در دادگاه ارتش محاکمه شد و بپرداخت یک جریمه نقدی ۳۰ دلاری (۲۰۰ دلار در سال ۲۰۱۶) محکوم شد. همچنین به ۳۰ روز حبس و ۹۰ روز کار سخت محکوم گشت و دو درجه از رتبه ارتشیش پایین آمد.
ویتمن هنگامیکه در سال ۱۹۶۳ مشغول گذراندن محکومیت خود در نیروی دریائی بود ، شروع بنوشتن خاطرات خود با عنوان «گزارش روزانه سی. جی ویتمن» کرد. در این دفترچه خاطرات، ویتمن در مورد زندگی روزمره خود در نیروی دریایی و روابطش با همسرش و دیگر اعضای خانواده مفصلا نوشته است. او همچنین از دادگاه ارتش و محکومیت و بیعدالتی که در حق او شده نوشته و ارتش را بباد انتقاد گرفته و آنان را بناکارآمدی متهم ساخته است.
در این دفتر خاطرات، ویتمن در نوشتههایش درباره همسرش اغلب او را ستایش کرده و از عشق خود به او سخن گفته است.
او همچنین در مورد تلاشهایش در رابطه از استقلال مالی و عدم وابستگی اقتصادی به پدرش نوشته است .
در دسامبر ۱۹۶۴، ویتمن از نیروی دریایی بیرون آمد . او بدانشگاه تگزاس در آستین بازگشت و در رشته مهندسی معماری ثبت نام کرد.
برای حمایت از همسرش کتی و خود، بعنوان کارگزار اوراق قرضه برای شرکت استاندارد امور مالی کار کرد.
بعدها در بانک ملی آستین کار کرد. در ژانویه سال ۱۹۶۵، ویتمن برای خطوط حمل و نقل مرکزی برای بخش بزرگراه تگزاس انجام وظیفه میکرد. درحالیکه همسرش کتی بعنوان یک معلم زیست شناسی در دبیرستان لانیر مشغول بکار بود.
در این مدت با هسرش چندین بار به جر و بحث پرداخت که کار بخشونت کشیده شد. بعدها پشیمان شده و بدوستانش گفته بود از اینکه مانند پدرش خشن و اقتدار طلب باشد از خودش بیزار است.
در سال ۱۹۶۶ والدین ویتمن از یکدیگر جدا شده و طلاق گرفتند که ضربه سختی به روحیه او زد. چارلز در این مورد جانب مادر خود را گرفت و با وجودی که از پدرش حساب میبرد ولی حامی مادر خود گشت. و او را به آستین محل اقامت خود آورد.
آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا
یکی کشت تاک و یکی چید انگور
سخن گفت باخویش دلوی بنخوت
که بی من، کس از چه ننوشیده آبی
ز سعی من این مرز گردید گلشن
ز گلبرگ پوشید گلبن ثیابی
نیاسودم از کوشش و کار کردن
نصیب من آمد ایاب و ذهابی
برآشفت بر وی طناب و چنین گفت
بخیره نبستند بر تو طنابی
نه از سعی و رنج تو، کز زحمت ماست
اگر چهر گل را بود رنگ و تابی
شنیدند ناگه درین بحث پنهان
ز دهقان پیر آشکارا عتابی
که آسان شمردید این رمز مشکل
نکردید نیکو سؤال و جوابی
دبیران خلقت درین کهنه دفتر
نوشتند هر مبحثی را کتابی
اگر دست و بازو نکوشد شما را
چه رای خطا و چه فکر صوابی
ز باران تنها چمن گل نیارد
بباید نسیم خوش و آفتابی
بهرجا چراغیست روغنش باید
بود کار هرکارگر را حسابی
اگر خون نگردد، نماند وریدی
اگر گل نروید، نباشد گلابی
یکی کشت تاک و یکی چید انگور
یکی ساخت زان سرکهای یا شرابی
بکوه ار نمیتافت خورشید تابان
بمعدن نمیبود لعل خوشابی
نشستند بسیار شب خار و بلبل
که تا غنچهای در چمن کرد خوابی
برای خوشیهای فصل بهاران
خزان و زمستان کنند انقلابی
ز آهو دل از مطبخی دست سوزد
که تا گردد آماده روزی کبابی
بسی کارگر باید و کار، پروین
در آبادی هر زمین خرابی.
پروین اعتصامی
۱۹.۶.۹۶
جرج متسکی .... George Metesky
جورج پیتر متسکی (۲ نوامبر ، ۱۹۰۳ - ۲۳ مه ۱۹۹۴)، که بیشتر بعنوان"بمب گذار دیوانه" (Mad Bomber) شناخته میشود، یک قاتل سریالی و یک تروریست امریکایی است که در سه دهه۴۰، ۵۰، ۶۰ میلادی، با بمب و مواد منفجرهای که در سالنهای نمایش و تئاتر، پایانه ها، کتابخانهها و دفاتر دولتی و خصوصی کار میگذاشت ، شهر نیویورک را در وحشت و آشفتگی فرو برده بود.
متسکی بمبها را در غرفههای تلفنهای همگانی ، دستشوییها در ساختمانهای دولتی و خصوصی ، قفسههای ذخیره سازی در ترمینال مرکزی قطارِ شهر نیویورک، ایستگاه پنسیلوانیا، سالن رادیو سیتی، کتابخانه عمومی نیویورک، ترمینال اتوبوس نیویورک و ساختمان RCA، متروی شهر نیویورک، همچنین در داخل صندلیهای سینماها، جایی که دستگاههای انفجاری خود را داخل آنها جا سازی میکرد، قرار داده و این اماکن را منفجر میساخت.
این انفجارها دست کم ۳۳ بار در یک سال اتفاق میافتاد، یعنی هر ماه ۳ انفجار در مراکز مهم و همگانی شهر نیویورک! (لازم بذکر است که سالهای پس از جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۷۹ میلادی که امریکاییها و اروپاییها غرق ترور و وحشت و فقر و بیماری و سیاه روزی بودند، در ایران روزی یک کارخانه تأسیس گشته، هر روز جشن ملی برگزار میشد و یک جا آباد میگشت. مردم ایران در این دههای وحشتناک و هولناک برای مردم دنیا، در کنار دریا و اینجا و آنجا به خوشگذرانی و تفریح مشغول بوده و در امنیت کامل روزگار میگذراندند.)
متسکی مسئول کشتار صدها امریکایی در این سه دهه است و سرانجام بر اساس نامههای که به یک روزنامه نوشت، دستگیر شد. او بلحاظ قانونی دیوانه تشخیص داده شده و روانه یک بیمارستان روانی دولتی شد.
پیشینه قاتل:
متسکی پس از جنگ جهانی اول به تفنگداران دریایی ایالات متحده پیوست و بعنوان متخصص برق در کنسولگری ایالات متحده در شانگهای خدمت کرد. در بازگشت بخانه، بعنوان مکانیک برای یک شرکت تابع کمپانی بزرگ ادیسون شروع بکار کرد و با دو خواهر مجرد و پیر خود همخانه شد.
در سال ۱۹۳۱، وقتی کپسول گاز بدلیل نامعلومی در کارخانه محل کار متسکی منفجر شد، بشدت آسیب دید و ریههایش را از دست داد.
پس از ۲۶ هفته بیماری از بیمارستان مرخص شد، در حالی که مخارج بیمارستان روی دستش بود و صاحب کارخانه هم او را اخراج کرده بود. و با اینکه ماهها در دادگاهها دوید و درخواست خسارت کرد، جوابش منفی بود و نتوانست حریف وکلای قدرتمند کمپانی شود و در نتیجه او را با خفت از دادگستری بیرون کردند.
متسکی اولین بمب خود را در ۱۶ نوامبر ۱۹۴۰ در آستانه پنجره نیروگاه کمپانی ادیسون واقع در منهتن نیویورک منفجر کرد و تعدای کشته و خسارت مالی را به کمپانی که حقش را خورده بود، وارد ساخت.
مدت کوتاهی پس از ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم در دسامبر ۱۹۴۱، پلیس نامهای را از متسکی دریافت کرد که در آن نوشته بود: بدلیل اینکه وطن پرستم، بمبگذاریها را تا پایان جنگ متوقف خواهم کرد، ولی پس از پایان یافتن جنگ، کمپانی ادیسون را به سزای عملش خواهم رساند.
چند بمب اول متسکی، توجه کمتری را بخود جلب کرد، اما وقتی رشته بمبگذاریهای کور که بطورِ جدی از سال ۱۹۵۱ آغاز شد، اعصاب شهر را متشنج ساخت.
متسکی در طول یک سال بیش از ۳۳ بمب در منهتن نیویورک منفجر کرد. او اغلب پیش از انفجار، هشدارهای تلفنی را بصاحبان ساختمانهایی که در آنجا بمب گذاری کرده بود میداد، اما مکان دقیق بمب را مشخص نمیکرد. در آنسال متسکی بروزنامهها نوشت و به پلیس هشدار داد که قصد دارد سال بعد بمبگذاریها را دو برابر کند.
بمبهای متسکی در اندازههای ۴ تا ۱۰ اینچ (۱۰-۲۵ سانتیمتر) طول و ۰.۵ تا ۲ اینچ (۱ تا ۵ سانتیمتر) قطر داشتند. که متسکی از باتریهای چراغ قوه و ساعتهای جیبی ارزان برای ساخت آنها استفاده میکرد. سپس آنها را در جوراب پشمی قرار داده و در محل مورد نظرش آویزان میکرد.
پلیس نیو یورک عاجز از دستگیری متسکی بود. و با وجودی که متسکی سر نخهای زیادی را به آنها داده بود، از جمله نحوه نوشتن و دست خطش که عجیب و غرب بود، با این حال پلیس نمیتوانست او را دستگیر کند. و بمبگذاریها روز به روز پیچیده تر و پیشرفته تر میگشت. تا جایی که نام قاتل بزرگ و بمبگذار دیوانه به متسکی داده شد.
در ۲۷ دسامبر سال ۱۹۵۶، هیئت شورای شهر نیویورک و انجمن خیرخواهان (ثروتمندانی که سرمایگذاریها و مالشان در خطر افتاده بود. این سرمایه دارن اکثرا زیر پوشش انجمن خیریه کار کرده و میکنند )، مبلغ ۲۶۰۰۰ دلار برای دستگیری بمب گذار دیوانه پاداش قرار دادند.
مطلب دیگری که جامعه را بیش از پیش وحشت زده و عصبی ساخت، شبیه سازی و کپی از کار متسکی بود. عدهای به تقلید از او شروع به ساخت بمب و کار گذاردن آنها در اماکن گوناگون کردند. عدهای هم اقدام به دادن گزارشهای جعلی انفجار بمب به پلیس کردند. پلیس منهتن تقریبا دیوانه شده بود.
در سال ۱۹۵۱ پلیس شخصی به نام فردریک ایبرهارت، ۵۶ ساله را که مانند متسکی یک کارمند سابق کمپانی ادیسون، بود و با ساخت یک بمب ، کار متسکی را شبیه سازی کرده بود، دستگیر ساخت. پلیس نیو یورک از شادی شیون کرد، چرا که تصور کردند، قاتل اصلی را یافته اند.
بعدها معلوم شد که متهم از عقل سالم برخوردار نیست و به هیچ عنوان قاتل اصلی نمیباشد. پرونده با تاسف زیاد از طرف پلیس مختومه اعلام شد.
در اکتبر سال ۱۹۵۱، پس از یک هشدار تلفنی، سالن اصلی در ترمینال قطار نیویورک تخلیه شد و ۳۰۰۰ قفسه توسط نیروی پلیس زیر و رو گشت. در این جستجو بیش از ۳۵ پرسنل پلیس نیویورک شرکت داشتند و کار جستجو سه ساعت بطول انجامید، زیرا ۱۵۰۰ قفسه در سالن بود که میبایستی بدقت باز و بررسی شوند. این جستجوی عظیم و توقف یک روزه قطارها از نیو یورک به دیگر مناطق، تنها و تنها بخاطر یک هشدار تلفنی جعلی بود.
در ۲۹ دسامبر سال ۱۹۵۶، در رابطه با گزارشهای جعلی بمبگذاری دهها تئاتر، فروشگاه ، مدارس و دفاتر، چندین بار ترمینالهای قطار و اتوبوس نیو یورک تخلیه، جستجو و بدون نتیجه پایان یافت. حتی یکبار بلندترین ساختمان نیو یورک، امپایر استیت ، با ۱۰۲ طبقه بخاطر یک گزارش دروغین، تخلیه و هر طبقه جستجو شده و در این راه یک کارمند ۶۳ ساله بر اثر حمله قبلی درگذشت.
کارشناسان اثر انگشت، کارشناسان دست خط، واحد تحقیقاتی بمب گذاری و گروههای دیگر NYPD با تلاش شبانه روزی کار میکردند اما هر چه بیشتر میگشتند، کمتر میافتند. کاپیتان پلیس جان کرونین با استفاده از روشهای سنتی پلیس، که بظاهر در برابر بمب گذاری بیفایده است، به دوستش جیمز بروسیل، جرم شناس، روانپزشک و کمیساریای کمیسیون دولتی بهداشت روان نیویورک تماس گرفت.
در رابطه با گزارشهای جعلی بمبگذاری در این لینک بیشتر بخوانید
شیر جنگی را چه خویشی با شغال
تو چو زری ای روان تابناک
چند باشی بستهٔ زندان خاک
بحر مواج ازل را گوهری
گوهر تحقیق را سوداگری
واگذار این لاشهٔ ناچیز را
در نورد این راه آفت خیز را
زر کانی را چه نسبت با سفال
شیر جنگی را چه خویشی با شغال
باخرد صلحی کن و رائی بزن
کژدم تن را بسر، پائی بزن
هیچ پاکی همچو تو پاکیزه نیست
گوش هستی را چنین آویزه نیست
تو یکی تابنده گوهر بودهای
رخ چرا با تیرگی آلودهای
تو چراغ ملک تاریک تنی
در سیاهیها چو مهر روشنی
از نظر پنهانی از دل نیستی
کاش میگفتی کجائی، کیستی
محبس تن بشکن و پرواز کن
این نخ پوسیده از پا باز کن
تا ببینی کنچه دید ماسواست
تا بدانی خلوت پاکان جداست
تا بدانی صحبت یاران خوشست
گیرودار زلف دلداران خوشست
تا ببینی کعبهٔ مقصود را
برگشائی چشم خواب آلود را
تا نمایندت بهنگام خرام
سیرگاهی خالی از صیاد و دام
تا بیاموزند اسرار حقت
تا کنند از عاشقان مطلقت
تا تو پنهان از تو چون و چندهاست
عهدها میثاقها پیوندهاست
چند درهر دام باید گشت صید
چند ازهر دیو باید دید کید
چند ازهر تیغ باید باخت سر
چند ازهر سنگ باید ریخت پر
مرغک اندر بیضه چون گردد پدید
گوید اینجا بس فراخست و سپید
عاقبت کان حصن سخت ازهم شکست
عالمی بیند همه بالا و پست
گه پرد آزاد در کهسارها
گه چمد سرمست در گلزارها
گاه برچیند زبامی دانهای
سرکند خوش نغمهٔ مستانهای
جست و خیز طائران بیند همی
فارغ اندر سبزه بنشیند دمی
بینوائی مهرهای تابنده داشت
کاز فروغش دیده و دل زنده داشت
خیره شد فرجام زان جلوهگری
بردش از شادی بسوی گوهری
گفت این لعلست از من میخرش
گفت سنگست این، چه خوانی گوهرش
رو که این مارا نمیآید بکار
گر متاعی خوبتر داری بیار
دکهٔ خر مهره جای دیگرست
تحفهٔ گوهر فروشان گوهرست
برتری تنها برنگ و بوی نیست
آینهٔ جان از برای روی نیست
تا نداند دخل و خرجش چند بود
هیچ بازرگان نخواهد برد سود
چشم جانرا بی نگه دیدارهاست
پای دل را بی قدم رفتارهاست.
پروین اعتصامی
سرانجام هنگامی که بتوانی ببینی
ترا داوری میکنند. بر روی رفتارت اسامی بامزه و خنده دار مینهند. گاهی پا را از این هم فراتر نهاده ترا دیوانه مینامند. از تو عصبانی میشوند. خسته میشوند. بیزار میشوند. حسادت میکنند. ولی در نهایت و در درون پیغمبرشان خواهی بود و همهِ ترا میبلعند. نمیتوانند از تو چشم بپوشند. نمیتوانند رهایت کنند. آنچه که از این پس رخ میدهد، پوچی مطلق است.
۱۸.۶.۹۶
دیوید ریچارد برکویتس ....Son Of Sam.... David Richard Berkowitz
دیوید ریچارد برکویتس (زاده ۱ ژوئن ۱۹۵۳) یک قاتل سریالی آمریکایی است که همچنین با القاب "قاتل کالیبر ۴۴" و "پسر سام" شناخته شده است.
مدت کوتاهی پس از دستگیری در آگوست ۱۹۷۷ برکویتس بقتل ۱۳ تن اعتراف کرد که هشت تن آنها را در سالهای ۱۹۷۶ - ۱۹۷۷ در شهر نیویورک با تیر کشته بود.
او بدلیل ایجاد جو وحشت و ترور به مدت دو سال در شهر نیویورک، از سال ۱۹۷۷ در زندان بسر میبرد.
برکویتس بعدها ادعا کرده است که یک ندای درونی به او دستور قتل را داده و خود را بیگناه میداند. بعدها اعترفاتش را تغییر داده و خود را تنها در دو حادثه تیراندازی که در طی آن ۳ امریکای کشته و تعداد زیادی زخمی شدند، مقصر دانسته و گفته است که دیگران را یک فرقه شیطانی که او عضو آن بوده، بقتل رسانده اند و نه او. با وجودی که تنها کسی که چنین ادعا را کرده برکویتس است با این حال مقامات پلیس نیویورک معتقدند که حوادث تیراندازی که در نیویورک اتفاق افتاده و تولید وحشت عمومی کرده نمیتوانسته تنها از عهده یک تن بر آید و در نتیجه میبایستی یک گروه در آن دخیل بوده باشند. به همین دلیل پرونده برکوتیس در سال ۱۹۹۶ بازگشایی شد و در سال ۲۰۰۴ هنوز باز در نظر گرفته شده است.
برکویتس در ۱۰ آگوست ۱۹۷۷، ۱۱ روز پس از آخرین قتل خود دستگیر و به شش بار زندان ابد محکوم شد. او یکی از مشهورترین قاتلان سریالی آمریکا است.
از یک پدر و مادر یهودی بسیار فقیر دست فروش در نیویورک متولد شد و وقتی هنوز چند روزی از عمرش نمیگذاشت، به دلیل فقر بیش از حد، به یک خانواده یهودی دیگر فروخته شد. کودکی سختی را گذراند. او اغلب بچههای دیگر را مورد آزار و اذیت قرار میداد. در نوجوانی مادر خود را از دست داد که این امر ضربه روحی شدیدی را به او زد. در سنّ ۱۸ سالگی به ارتش آمریکا پیوست و در پایگاه نظامی آمریکا در کره جنوبی مستقر شد و در آنجا به عنوان یک تفنگدار حرفهای بکار خود ادامه داد.
برکویتز پس از پایان خدمت از ارتش در سال ۱۹۷۴ به نیویورک بازگشت. او به عنوان کارمند جز اداره پست ایالات متحده استخدام شد و به زندگی در یک آپارتمان در یونکرز پرداخت. همسایگان و همکاران او ، وی را بعنوان یک مرد آرام و سر بزیر میشناختند و نمیدانستند که او چه هیولایی است.
قتل عامها و کشتارهای جمعی برکویتس در ۲۹ ژوئیه سال ۱۹۷۶ با شلیک به دو دختر نوجوان در خارج از خانهشان آغاز شد. یکی از دختر بچهها جان سالم بدر برد ولی برای همیشه از زندگی سالم محروم ماند.
چند روز پس از این ماجرا ، برکویتس دوباره به یک زن و مردکه در یک ماشین پارک شده، نشسته بودند شلیک کرد. و جمجمه مرد را از هم پاچید. در همان ماه نوامبر برکویتس به دو دختر نوجوان دیگر که راهی خانه بودند، حمله کرده و آنان را از پا درآورد و با خونسردی از صحنه گریخت.
در ژانویه ۱۹۷۷، برکویتس دوباره به یک زن و مردی دیگر که در یک ماشین پارک شده نشسته بودند حمله کرده و آنان را با تیر از پا درآورد. برای پلیس عجیب این بود که چرا قاتل به زنان بیش از چهار بار شلیک میکند در حالی که در مورد مردان تنها به شلیک یک تیر به مغزشان رضایت میدهد.
برکویتس برای تمام تیراندازیهای خود از یک اسلحه با کالیبر۴۴ استفاده میکرد. در نتیجه، پلیس نیروی ویژهای را به منظور کشف "قاتل ۴۴-کالیبر" به وجود آورد که تا پیش از این به نام "پسر سام" شناخته (Son Of Sam) میشد.
در ماه مارس ۱۹۷۷ برکویتس یک دختر دانشجو را با تیر زد و کشت سپس
ماه بعد یک زن و شوهر، والنتینا سوریانی و الکساندر ایسو را که در ماشین پارک کرده نشسته بودند کشت .و اینبار و برای اولین بار در صحنه جرم، او نامهای را به رئیس پلیس نیویورک پاریس جوزف بورللی نوشت و خواست که او را "پسر سام" خطاب کنند. از این به بعد است که هرگاه برکویتس جنایتی میکرد و افرادی را میکشت یک نامه فدایت شوم برای پلیس مینوشت و در صحنه بجا میگذاشت و پلیس را مسخره میکرد. این کار او باعث شد که مورد توجه گسترده تمامی رسانهها قرار بگیرد و شرح جنایاتش در سراسر کشور پوشش داده شود. در نتیجه زندگی نیویورکیها با وحشت و ترس از کشته شدن آغشته گشت. مردم جرات از خانه بیرون آمدن را نداشتند.
در طول سه ماه پس از این، قاتل ما برکویتس آنچنان در کار کشتار و آتش زدن اماکن مختلف در نیویورک جسور شده بود و آنچنان از بودن در مرکز توجهها لذت میبرد که کارش بکشتار روزانه رسیده بود. راه میرفت و همینطوری دیمی به زن و مرد و پیر و جوان و کودک شلیک میکرد و کار و بار مردم را به آتش میکشید. بهمین دلیل است که پلیس براین باور است که همه این کشتارها و آتش سوزیها نمیتواند کار یک تن باشد و میبایستی یک گروه اینهمه جنایت را ترتیب داده باشند. سه ماه پر از ترس و وحشت بر مردم نیویورک گذشت که نمیدانستند وقتی از خانه بیرون میروند، دوباره باز میگردند یا خیر. برکویتس در انتها و سرانجام پس از جسور شدن بیش از حد، حمله ناقصی را در اوایل ساعت ۳۱ ژوئیه ۱۹۷۷ انجام داد. او بیک زن و شوهر دیگر، استیسی مسکویتز و بابی ویلنت ، در بروکلین نیویورک ، شلیک کرد.
مسکویتز بعدا درگذشت و ویلنت از یک چشم کور شد و قسمت بزرگی از بینایی چشم دیگر را هم از دست داد، ولی خوشبختانه برای پلیس، یک شاهد زنده بود که میتوانست قاتل را شناسایی کند. و اطلاعات گرانبهایی را به پلیس بدهد.
سرانجام پلیس نیویورک او را در ۱۰ آگوست ۱۹۷۷ دستگیر کرد. تنها عبارتی که برکویتس پس از دستگیری گفت این بود: "چه عجب! بالاخره منو گرفتید!"
تو خواب آلود و دزد چرخ بیدار
ز قلعه ماکیانی شد بدیوار
بناگه روبهی کردش گرفتار
زچشمش برد وحشت روشنائی
بزد بال و پر از بیدست و پائی
ز روز نیکبختی یادها کرد
درآن درماندگی فریادها کرد
فضای خانه و باغش هوس بود
چه حاصل خانه دور از دسترس بود
بیاد آورد زان اقلیم ایمن
زکاه و خوابگاه و آب و ارزن
نهان با خویشتن بس گفتگو کرد
درآن یکدم هزاران آرزو کرد
گه تدبیر احوالی زبون داشت
بجای دل ببر یکقطره خون داشت
بیاد آورد زان آزاد گشتن
زصحرا جانب ده بازگشتن
نمودن رهروان خرد را راه
زهر بیراهه و ره بودن آگاه
زدنبال نوآموزان دویدن
شدن استاد درس چینه چیدن
گشودن پر زبهر سایبانی
نخفتن درخیال پاسبانی
بکار از کودکان پیش اوفتادن
رموز کارشان تعلیم دادن
دخالت در کار خدا و طبیعت عواقب بدی دارد، مدرکش هم موجود است
به برکت دزدی از سرزمین ایران، و نجات یافتن اروپا و آمریکا از ویرانی و از همپاچی، جمعیت دنیا از ۴۰ سال پیش تا به امروز، از ۳ میلیارد به ۸ میلیارد رشد داشته است. و در این راه علاوه بر مواد خامی که از دل سرزمین ایران، وحشیانه، چپاولگرانه و بیدریغ بیرون کشیده شده، نسلهای گیاهی و حیوانی بیشماری نیز منقطع گشته و نابود شده است. با احتساب رشد تصاعدی که افزایش جمعیت دارد، پیش بینی میگردد که تا ۴۰ سال دیگر، جمعیت دنیا بالغ بر ۵۰ میلیارد گردد. نخستین پرسشی که در این رابطه مطرح میگردد این است که: آیا تا ۴۰ سال دیگر مواد لازم و کافی برای تغذیه مردم دنیا بر روی کره زمین باقی خواهد ماند و یا آدمی بسرنوشت کرم چاه دچار گشته و به آدم خواری مبتلا میگردد؟
اشتراک در:
پستها (Atom)