نمایش پستها با برچسب نکات تاریخی. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب نکات تاریخی. نمایش همه پستها
۱.۳.۹۸
۲۹.۲.۹۸
مسابقه انتخاب آهنگ اروپا- Eurovision Top Shit
دیشب جشن "فگِ لو ها" در اسرائیل برگزار شد. این جشن که ویژه هرچی همجنسباز، دو جنسی، منحرف جنسی و عقبماندههای جسمی و فکریست، بنام مسابقه ترانه اروپا هرساله در ماه ۵ میلادی برگزار میشود. و چون اسرائیل صاحب پولهای اروپا و آمریکا است، هرچند که از نظر جغرافیایی در مکانی که امروزه اروپا خوانده میشود، قرار ندارد، ولی همچنان در این جشن شرکت میجوید.
سرزمین آذربادهگان هم که در زمان جنگ جهانی دوم از ایران جدا شده است، بدلیل قرار گرفتن آن در محدوده نفتی آبهای خزر، و بردن دو درصد از نفت این منطقه( باقیش را روسها و اروپاییها میبرند، البته سهم رئیس دزدا "آمریکا" را هم میدهند.) و به لفت و لیس رسیدن (از صدقه سر اموال ملت ایران) و برای اینکه مبادا موی دماغ دزدا بشود، ایشان را هم در این مسابقه مضحک شرکت داده و سرش را گل میمالند. از آنطرف انگلیس هم رفقاش را -مطابق معمول که هرجا خودش باشد- آورده و استرالیا هم چند سالی است در این مسابقه شرکت میکند. احتمالا در آینده افریقای جنوبی، کانادا و هنگکنک هم در لیست قرار خواهند گرفت. قرار است آمریکا هم بزودی به این جشن بپیوندد، چرا که همجنسگراها و دو جنسیهای امریکایی که سر به دهها میلیون میزنند، بعدم حضور خود در این جشن معترض شده اند.
این مسابقه که از پیش آنچنان مسخره و احمقانه جا افتاده که به آن لقب "انتخاب تخمیترین آهنگ اروپا" را داده اند، دیشب مزین بقدم یک زن چاقِ ، قد کوتاهِ ، پیرِ ، چندشی که یک چشمش را هم مطابق دزدان دریایی انگلیسی و فرانسوی، بسته بود (و فقط پایِ چلاق چوبی آنان را کم داشت) گشته و مسخره بودنش ده برابر شد. زنِ چاق بروی صحنه رفت و تحت عنوان "مادونا" ستاره آهنگهای کوچه بازار امریکایی با صدائی که از صدای عمه من خشدارتر، لرزانتر، خارجتر و نارساتر بود آهنگ معروف خود را بلجن کشید و به تاریخ و کارنامه کاری و شهرت خود لگدی ترکی نثار نمود. و دل عده زیادی را بهم زده و باعث اسهال و استفراغ گشت.
طبق معمول هرساله، ترانهای "از پیش قرار دادی" برنده شد و هلند با مدال طلایی که نقش آلت یک همجنسگرا بر روی آن کنده کاری شده بود، بخانه بازگشت.
از نکات قابل ذکر این شبِ کسالت آور،
-طولانی بودن آن،
-عدم توانایی اسراییلیها در شمارش آرا در زمان تعین شده،
-و نشان دادن پرچم "پلستینیهای تروریست" بمنظور خودنمائی، مطرح گشتن و معروف شدن" توسط گروه خوانندهگان ایسلندی که از همه مسخره تر بر روی صحنه رفتند - را میتوان نام برد.
۲۷.۲.۹۸
کارتهای بازی
تا مدتهای زیادی تصور میگشت که اولین نمونه از کارتهای بازی مربوط به قرن ۱۴ میباشد که از محدوده مرکزی امپراطوری پارسها بدست آمده است. اما در قرن ۱۹ کارتهای بازی در کاوشگریهای ایران بدست آمد که قدمتی خیلی بیش از این داشتند. کارت بازی و یا بازی ورق در امپراطوری پارسها بسیار رایج و معمول مینمود. پس از جنگ جهانی نخست که وحشیها قدرت گرفته و مذهب حماقت بار و زبان ناقص خود را بر جهانیان تحمیل ساختند، تمامی ارزشهای انسانی پارسی به تدریج از میان رفت و قوانین عقبمانده وحشیها و راه و راسم بدوی آنان مانند سنگسار، قطعِ اعضای بدن، بریدن سر، سوزاندن، حرام بودن خوشی و و و، به کمک کشتار و قتل و غارت بعدها بنام اسلام و شیعه ابتدا بخورد آریایی متمدن و پس ازآن بتمامی دنیا داده شده و تا امروز هم ادامه دارد. کارتهای بازی هم از این نامردمیها در امان نمانده و از این زمان است که کارت بازی توسط کشیشها ممنوع و حرام اعلام گشت.
چهار شاه، چهار ملکه، چهار شوالیه شجاع، کارتهای اصلی دسته اوراق بازی بودند. دیگر کارتها نشانگر سلاح ها، قلعهها، مواد خوراکی و مهمات بود.
چگونگی گسترش سریع کارت بازی در سراسر جهان بینظیر است. کارتهای بازی در سراسر جهان پخش و بازی شدند. موضوع بازی با کارتها میتوانست متفاوت باشد و موضوعهایی نظیر فلسفه و روانشناسی، آمار و اقتصاد، اخلاق و تربیت و در نهایت، بازی تاج و تخت بود که بین بازیگران صورت میگرفت.
کارتهای بازی بشکل مستطیل، بیضی، گرد و یا هر شکل دیگر و جنس آنها از مقوای ضخیم گرفته تا چوب، چرم، عاج و یا حتی فلز ساخته میشدند. نمونههای گوناگون کارتهای بازی را میتوان در بسیاری از موزهها در سراسر جهان مشاهده کرد.
بجز زبان، علم، نجوم، معماری و ساخت کاخها با یک سبک مشترک، شعر و موسیقی، هنر و نقاشی، ورزش و المپیک پارسی، میتوان گفت که این کارتهای بازی هستند که یک فرهنگ مشترک را در بین تمامی مردم دنیا به اشتراک گذشته و نشان از همگونی یکدست در بین مردم جهان، در ۲۰۰ سال پیش، و پیش از نابودی دنیا بدست وحشیها دارد.
در آخر لازم بذکراست که مدارک بدست آمده میگوید که اختراع کارتها، کارِ یکی از شهزاده خانمهای پارسی است.
۲۴.۲.۹۸
سفر به مسکو ۱
یکی از نکاتی که توجه به آن در مسکو اجتناب ناپذیر است، تعداد بسیار توریستها در این شهر بزرگ میباشد. و نکته مثبت قصه اینست که نیمِ بیشتر این توریستها خود روس هستند که از شهرهای دیگر (حتی از نقاط دیگر خود مسکو ) بدیدن مسکو جدید و ۱۲ میلیونی آمده اند. (چرایی نامیدن مسکو با صفتِ جدید را بعدا شرح خواهم داد.) پس از روسها تعداد بیشمار توریستهای چینی که گروه گروه با تورهای مسافرتی - درحالیکه یک جوان دختر و یا پسر پرچم دار - در مقام راهنما جلودار آنان است و در تمامی جاذبههای توریستی مسکو میگردند، کلافه کننده است. پس از چینی ها، توریستهای هندی قرار دارند که اینجا و آنجا با ژستهای بالیوودی در حال عکسبرداری از خود میباشند. اروپاییها و امریکاییها بندرت در مسکو دیده میشوند و اگر دیده بشوند هم اکثرا یا فرانسوی هستند و یا انگلیسی. و این جالب است چرا که فرانسویها و انگلیسیها در سمپاچی نسبت به سفر به روسیه در مقام اول قرار دارند. تو گویی آنان بجز خودشان دوست ندارند، توریست دیگری را در مسکو ببینند.
روسیه بویژه پایتخت آن مسکو و شهر تاریخی سن پِتِربورگ تا پیش از پوتین بشدت از نامهربانی های روزگار در رنج و ویرانی بود. دو جنگ بزرگ اول و دوم این کشور را از محتوا بکلی خالی کرده و همان داستان غم انگیزی که در ایران رخ داده در روسیه نیز به وقوع پیوسته است. یعنی میتوان استالین را خمینی دانست که از روس بودن تنها روسی صحبت کردن را میدانسته و میلیونها روس میهن پرست و دلاور را بیرحمانه به جوخههای اعدام دسته جمعی سپرده و تمامی ثروتها و هویتهای تاریخی و ملی و میهنی روسها را از آنان گرفته و به وحشیها بخشیده و این امپراطوری را از درون بیهویت و متلاشی ساخته است. پس از آنهم حزب کمونیست و تند رو سرخ مانند شیعه افراطی از روسها چیزی بجز روس ساخته و این داستان ادامه یافته تا جایی که در زمان گورباچف و در تاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، اقمار روسیه از این کشور جدا شده و پس از آن هم روسیه بطورکلی در شیشه ودکای بوریس یلتسین غرق شده و فاتحه ش خوانده شد (بوریس یلتسین ۱۹۹۱- ۱۹۹۹).
ورشکستگی در روسیه به آنجا رسید که سران آنزمان روسی، ابتدا از آخوندهای جمهوری وابسته انگلیسی اسلامی، درخواست کمک کرده و در دعوتی که از رفسنجانی گور بگور شده به روسیه شد، از او خواستند که تمامی زراد خانههای اسلحه روسیه را به قیمتی بسیار ناچیز خریده و ۱۷ شهر قفقاز را که در زمان جنگ جهانی دوم از خاک ایران جدا شدند و اینک هر کدام یک کشور مستقل اند، را به ایران برگردانند. و در عوض اجازه یابند که راهها و بویژه راه آهن را در سراسر ایران بسازند. و کارخانجات خود را به ایران منتقل کنند. آخوند رفسنجانی در مشورتی که با اتحادیه جنایتکار اروپا بویژه انگلیسیها و فرانسویها انجام داد، به این پیشنهاد تاریخی و سرنوشت ساز که برای ایران پیش آمده بود، یک نه بزرگ گفته و بجای آن انگلیسیها و فرانسویها تمامی زراد خانههای اسلحه روسها را غارت کرده و آذربادهگان را از آن خود کرده و نفت دریای خزر را تصاحب کردند. و سهم ۵۰ درصدی ایران از دریای مازندران را به ۸ درصد کاهش دادند.
این ماجرا تا سال ۱۹۹۹ ادامه داشت تا پوتین که یک افسر اطلاعاتی و امنیتی بود، بر سرکار آمده و سکان کشور ورشکسته، ویران و درحال فروپاچی روسیه را در دست گرفت. کوتاه سخن اینکه پوتین ظرف ۱۰سال با کمک اراده آهنین خود و بکمک دست پرفتوت منابع انرژی پرارزش فسیلی دریای خزر (نفت و گاز) و کوتاه کردن دامنه تجاوز اروپاییهای جنایتکار از این منابع (نه بطور کامل ولی تا حد زیادی)، ابتدا کشور را جمع و جور ساخته و سپس به امر بازسازی روسیه ویران همت گماشت. سرعت بازسازی و پیشرفت روسیه آنچنان زیاد و مثبت بود که خود روسها هنوز فرصت نکرده اند تمامی آنچه که پوتین ساخته است را ببینند. و درنتیجه دسته دسته بدیدار پایتخت که امروزه یکی از زیباترین پایتختهای اروپا محسوب میگردد و بویژه مرکز مسکو که از زیبائی شگفت انگیز و از تمیزی در دنیا بی رقیب است آمده و به تماشا مینشینند. و این مسکو جدید برای آنان بسیار جذاب و دل انگیز مینماید.
۲۳.۲.۹۸
باغ وحش مسکو
سرنوشت آدمی سرنوشت همان عقابی است که در یک قفس ۴ متری موش مرده میخورد! غمگینترین، نفرت انگیزترین، بیرحمانهترین وغیر بشریترین اختراع و یا ساختهای که آدمی تاکنون به آن هستی بخشیده، نه تنها ساخت و سازها و ابزار کشتار دسته جمعی، بمبهای اتمی و شیمیایی و فرستادن تروریست بکشورهای دیگر، بلکه ساخت مکانی شرم آور بنام باغ وحش است.
باغ وحش مسکو شاید یکی از بزرگترین و شلوغترین باغ وحشهای اروپا باشد. و از نظر معماری یکی از زیباترین آنها. ولی هیچکدام از اینها نمیتواند زشتی شکنجه موجودات بیگناهی را که مانند آدمی وحشی و بربر نیستند را بپوشاند. و سپس آدمی از خود میپرسد، اصولا چرا آدمها چنین شکنجه گاهی را بنام باغ، آنهم باغ وحش!! ساخته اند؟ اگر منظور دیدن و شناختن موجودات دیگر- بنام وحوش! و یا حیوانات باشد، که اینکار را میتوان با دیدن فیلمها، عکسها، مجسمهها و نمونههای مصنوعی بخوبی انجام داد. پس مطابق معمول، میبایستی منظور از ساخت چنین مکانی را، ستایش و رسیدن بخدای بشر ، یعنی پول و مال دانست . خدایی که آدمی برای پرستش آن، به انجام هرگونه عملی تن میدهد.
پیش از ادامه و جلو بردن مطلب، اینرا بنویسم که من نه سفرنامه نویسم و نه حوصله اینکار را دارم و تنها تلاش دارم، آنچه که در سفر به مسکو بر روی من اثر و رد گذاشته را اینجا یاداشت کنم. یکی از این رد پاها، دیدن باغ وحش مسکو است. اینکه چرا اینکار را کردم و اصولا چرا بدیدن این مکان رفتم را نمیتوانم با هرگونه عذر و بهانهای توجیه کنم. اینکه روز رژه ارتش بود و اکثر جاهای توریستی به دلایل امنیتی در شهر مسکو بسته بود و دیدن ابزار و ارتشی که بمنظور کشتار(شاید هم دفاع از خود) ساخته شده، به هیچ عنوان جالب نمینمود و و و، هم نمیتواند بهانه قابل دفاعی باشد. تنها میتوان گفت که گاهی از آدمی اعمالی سر میزند که نفرت انگیز است، بدون اینکه کلا خودش حالیش باشد. و شاید هم موجودات آنجا مرا صدا زدند، تا امروز بنشینم و این مطلب را نوشته و صدای آنان را بگوش دیگران برسانم!
بهرحال در یک روز آفتابی و بسیار گرم، احمق شدم و راهی دیدن باغ وحش مسکو گشتم. پس از پرداخت ورودی و عکسبرداری از نقشه باغ وحش بمنظور رهنما، شروع به دیدن قفسهای خالی نمودم! چرا خالی؟ چون حیوانات بینوا از زور گرما بهر گوشهای پناه برده و خود را پنهان ساخته بودند. ( ما از این داستان نتیجه میگیریم که در روزهای گرم تابستان نباید به باغ وحش رفت!!) پس از دیدن دهها قفس خالی به یک قفس کوچک که شاید بیش از ۴ متر مربع نبود، رسیدم و انتظار داشتم که در این قفس یک موش و یا حیوانی در حد قفس ببینم که با کمال تعجب بر روی قفس، تابلوِ "اینجا جایگاه عقاب است" را خواندم. و غم انگیزتر از آن دیدن خود عقاب بود که بروی شاخهای نزدیک بزمین نشسته و به دیگران نگاه میکرد. در زیر پای عقاب چندین موش مرده انداخته شده بود. عقاب با دیدن من و دیگران، بمنظور سرگرم ساختن ما!! شروع به ازهم دریدن یکی از موشهای مرده نمود بدون اینکه حتی تکهای از موشِ مرده را قورت دهد. از دیدن این صحنه به آنچنان احساس تلخی رسیدم که نه تنها چهرهام درهم ریخت بلکه روحم هم مچاله و چروک شد.
کمتر از ۲۰۰ سال پیش باغهایی معروف به باغهای پارسی در دنیا موجود بود(۱) که نظیر آنها دیگر هیچگاه ساخته نشده است.
و این باغها مانند باغهای امروزه که بطور مصنوعی و با کاشتِ انواع اقسام گلها از سراسر دنیا - یعنی بدون در نظر گرفتن جایگاه اصلی رشد و نمو این گیاهان ، بلکه تنها بمنظور زیبا سازی - در کنار هم قرار میگیرند، ساخته نمیشدند.
بلکه باغهای معروف پارسی در واقع پرورش و توان بخشی به تکهای از طبیعت محلی، با احترام به گیاهان و موجودات زنده آن منطقه ، میبود و در اصل تلفیقی بود از انواع و اقسام گیاهان و جانوران بومی ، با ساختههای زیبای انسانی مانند ، حوضها و استخرهای زیبای کاشی کاری و نقاشی شده و فوارههای زیبا، و مجسمههای مرمری و و و که برای آدمی روح پرور و دلگشا بوده و گلستان و بوستان نامیده میشدند. بهمین دلیل است که امروزه وقتی به نقاشیهای باقی مانده نقاشان پارسی نگاه میکنی، انواع گیاهان و حیوانات را در کنار آدمیان میبینی که در صلح و آرامش بدون اینکه از طرف آدمیان در قفسها شکنجه شوند، میزیند.
اما آنچه که در ساخت شکنجگاه حیوانات بنام "باغ وحش" که از ساختهها و اختراعات وحشی هاست، بیش از هر مطلب دیگری - دراین رابطه - تو ذوق زننده و خنده دار و مسخره است، نامی است که وحشیها بر روی باغ گذاشته اند. یعنی آنکه رفته حیوان بیگناهی را از سرزمین خود دور ساخته در زندانی تنگ و ننگین زندانی ساخته و شکنجه میکند، متمدن نامیده شده و قربانی را وحوش نامیده اند!! همه چیزشان به همین اندازه احمقانه و مسخره و بیمعنی و واژگون و صد در صد ضد حقیقت است.
۱۸.۱.۹۸
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
گفت انوری که بر اثر بادهای سخت
ویران شود سراچه و کاخ و سکندری
از بخت بد نوزیده است هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری!
مملکت با کفر میماند ولی با ظلم نمیماند. مردمی که هر ظلمی را نزدیک به ۴۰ سال تحمل کرده و نه تنها کاری نمیکنند، بلکه به همدیگر هم ظلم مینمایند، با ملتی نفرین شده تفاوتی ندارند. ایزد یکتا به بازماندگان کشته شدگان سیل که بعمد در ایران راه انداختند، صبر و تحمل عنایت بفرماید.
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال برخلاف رضاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آینه تصور ماست
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد
که نقشبند حوادث ورای چون و چراست!
۱۳.۱.۹۸
بانی و کلاید
انی الیزابت پارکر و کلاید چستنات بارو- معروف به "بانی و کلاید" زوج سارق و قانونشکن آمریکایی بودند که در دهه پس از جنگ جهانی دوم به سبب دزدیهای متعددشان از بانکها (و یا ربودن سرمایههای سرمایه داران خون خواری که خود شاه دزدند، و به صغیر و کبیر رحم نمیکنند) و درنتیجه درگیریهای پیدرپی با پلیس فاسد وابسته به این سرمایه داری و همچنین انعکاس شورانگیز ماجراجوییهای آنها در بین مردم که آنان را رابین هود نامیده و آنان را قهرمان میدانستند( چراکه بانی و کلاید با سرمایه داری بیوجدان و بیرحم و بسیار جنایتکار درفتاده و مردم آنان را بنوعی، دستِ انتقامِ خلق از سیستم کثیف حاکم میدانستند.) در روزنامهها و در بین مردم آمریکا نشین معروف و مشهور شده بودند.
بانی و کلاید در یک جشن سال نو یکدیگر را ملاقات کرده و بهم دل میبازند. ایندو ابتدا بطور اتفاقی و بخاطر گرسنگی زیاد به رستورانی رفته و اولین سرقت خود را با خوردن خوراک و فرار از رستوران انجام میدهند. سپس به یک پمپ بنزین دستبرد میزنند و پس از آن اولین بانک را غارت کرده و بدین ترتیب یک تیم سرقت را با همدیگر تشکیل دادند که تا دو سال فعالیت شایان آن ادامه داشت. میدان فعالیت ایندو بیشتر، پمپ بنزینها، رستورانها و بانکهای ایالات تگزاس، اوکلاهما، نیومکزیکو و میزوری بود.
پلیس آمریکا که در رابطه با شناخت و دستگیری مجرمین، طبق معمول همیشگی، بسیار ناتوان و بی لیاقت عمل میکرد، اینبارهم، ازدست ایندو بخاک ذلت و تسلیم نشسته بود. بانی و کلاید همچنان تکتازی کرده و به بانکها دستبرد زده و آنها را غارت و خالی میکردند. سپس ایندو بشهرهای مجاور رفته و با استقبال پرشور مردم روبرو میگشتند. و دربین مردمی که آنان را مانند قهرمانان واقعی ستایش مینمودند، و در ضمنی که کلاید رانندگی میکرد، بانی از پنجره ماشین، پولها را در بین مردم پخش میکرد. سرمایه داری خونخوار و ابلیس منش، اینها را میدید و زجر میکشید تاجاییکه برای مقابله با ایندو جوان، جایزهای کلان قرار داده و از سراسر استانهای همپیمان آمریکا، جنایتکاران، قاتلان حرفه ای، جایزه بگیرها و جانیها را برای دستگیری آنان بسیج نمودند. ولی همچنان ایندو از دامها و مهلکهها و از دست جنایتکاران فرار کرده و آنان را مسخره میکردند. کار به آنجا کشید که بانی و کلاید پنج زندانی را از زندانی واقع در والدوی تگزاس، فراری دادند. و در درگیری که بین آنها و پلیس رخ داد، دو پلیس در گریپواین تگزاس و همچنین یک رئیس پلیس در میامی کشته شدند. از این زمان به بعد، سرمایه داران برطبق یک سفارش قدیمی مادران ابلیس پرست خود، که همه فرهنگ آنان بر روی آن سوار است، عمل کردند. و فرهنگ تزویر و فریب و خیانت و خباثت را بجریان انداختند. آنها با فریفتن پدر یکی از دوستان بانی و کلاید، اطلاعات لازم را در مورد این دو بدست آورده و آنان را با حیله در کوره راهی در گیبسلند ایالت لوئیزیانا بدام انداختند. زمانیکه نزدیک دام رسیدند، ماشین ایندو، از طرف تمامی آدم کشها، لشگری از پلیس تگزاس و لوئیزیانا، بمدت یک ربع ساعت، برگبار گلوله بسته شد. و هردو بضرب گلوله مانند آبکش شدند. سپس وحشیهایِ بربرِ جنایتکار، ماشینی را که پوشیده از گلوله بود و اجساد آبکش شده و غرق خون بانی و کلاید در آن جای گرفته بود را، مدتها در خیابان شهرهای مختلف، برای نمایش و درس عبرت، بحرکت دراوردند. ولی پس از آنکه رضایت دادند که این دو بخاک سپرده شوند، صدها هزار مردم آمریکا نشین، در تشییع اجساد این دو شرکت کرده و حماسه آفریدند.
دورانی که بانی و کلاید در آن به سرقت از سرمایداری خون خوار پرداختند، دوران گرسنگی و قحطی بزرگ نامیده شده و دراین دوران مردم آمریکانشین دچار بدترین شرایط زندگی و دست و پنجه نرم کردن با بیماریهای واگیردار و میکربی وحشتناک بودند. این دوره در تاریخ آمریکا به عنوان دوره سیاه و رکود اقتصادی بزرگ نامیده شده است. بعدها سرمایه داری حاکم بر آمریکا، با درس از ماجرای بانی و کلاید، سیستم شنود و جاسوسی عظیمی را بکار انداخته و سازمانهای مخوف جاسوسی و جنایتِ بیشماری را در دنیا تشکیل دادند.
۴.۱.۹۸
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
نقشه ایران در آسیا در زمان جنگ جهانی اول که از نروژ تا کره شمالی کشیده شده بود. آمریکا و آفریقا هم تحت حمایت امپراطوری پارسها میبود. |
حقیقت نامه
بیا ای مغنی بکن ساز کوک
که تا بشنوی قصه فیسبوک!
شروع هزاره بصد سال پیش
بدوران رایانه و برق و دیش
به ایام اینترنت و گوشتکوب
زمان چت و گوگل و یوتیوب
زمان موبایل و «َمک» و «آی پد»
که تعداد آن بود بیش از عدد!
زمان «گالکسی» و عصر حشیش
زمان «ُپز» و «بنز» و ناز و غمیش!
زمانیکه ماشین شدندی سوار
زمان اتوبان و عهد قطار
زمان تفنگ و زمان فشنگ
اتم، توپ، خمپاره، میدان جنگ
که هر کشوری مرز خود داشتی
نگهبان بر آن مرز بگماشتی!
زمانیکه اعدام، تنبیه بود
خلایق چنین حکم را میستود
زمانیکه با «پول» کردی خرید
فقیر و غنی بود و شمر و یزید
زمانی که دارایی شصت کس
فزونتر بُدی از سه میلیارد «خس»
زمانیکه دنیا قاراشمیش بود
چپاولگری مذهب و کیش بود
*
خلاصه در این عصر فن آوری
در این روزگاران «خر تو خری»
در ایران زمین بود، یک سلسله
ز عمامه داران چاق و چله
همه ملک ایران، نشیب و فراز
پراز وحی ونعلین و ریش دراز
نبودی در ایران نشاط و امید
ندیدی کسی روی روز سپید
همه نیکویی رویگردان از او
خلایق ز هر سو گریزان از او
ز ایرانیان ُپر، بلا ِد فرنگ
نبودی کسی را ز تبعید ننگ!
نه در کس بمانده دل و جرأتی
نه در پهلوانان رگ و غیرتی
نه از زال و از سام و رستم خبر
همه سوی توران شده در بدر!
نه از نام ایران کسی سربلند
نه ایمن در ایران کسی از گزند
پناهده فرهاد، در بیستون
ز خسرو شده کاخ، کنف و یکون
وگر مانده در شهر ایران کسی
ندارد به مام وطن مونسی
ز میهن بجا مانده مشتی اتم
زن و مرد در کشور خویش گم
ز کورش نمانده مگر نام او
ز جمشید باقی مگر جام او
نه از کارزار سیاوش خبر
نه از پاکبازی به آتش اثر
نه زآئین مانی و مزدک، نشان
نه از آرش و کاوه قهرمان
نه از حافظ و سعدی و مولوی
نه خیام و فردوسی و دهلوی
از این شهسواران راِه دراز
وز آن پهلوانان گردن فراز
یکی شیر بی یال و کوپال و دم
بجا مانده، مانند ُدردی به خم
*
ولیکن در این «از وطن راندگی»
در این عهد پیسی و درماندگی
در این وادی بی نشاط و سرور
دراین عهدقحطِی فخر و غرور
یکی کشتی نوح پیدا شدی
که گل از گل جملگی وا شدی!
نسناس و یا موجودی که امروزه غربی نامیده میشود
الف– فرهنگ دهخدا: خلقی بر صورت مردم، ولی در عوارض مخالف مردمند و آدمی نیستند.
ب– بحارالانوار: حیوانی شبیه به انسان که گفته میشود که حاشیه نشین مرزهای تحت حمایت امپراطوری پارسها میباشند و در آنجا که زمین خشن و عقیم است یافت میشوند.
(ممکن است منظور از نسناس انسان وحشی غیر متمدنی باشد که از تعالیم، تمدن و فرهنگ پارسی بیرون مانده باشد. و یا بعبارت دیگر نیاکان اقوام وحشی که امروزه دنیا را اداره میکنند. و باوجودی که تاریخ و فرهنگ جعلی برای خود ساخته اند و بظاهر متمدن مینمایند ولی هرجا پا میگذارند با خود فرهنگ کشتار، ترور، راهزنی و توحش را بهمراه برده و مردمان غیر خود را به پلیدی و نسناسی میالایند.)
ج – چهار مقاله عروضی: نسناس بعد از حیوان است که به چندین چیز با آدمی مشابه است. یکی به بالهای راست ! دوم به پهنای ناخن و موی.
د - فرهنگ المنجد: حیوانی که تصور می شود بشکل انسان باشد و در نزد عامه ای از مردم گونه ای از میمون است.
ادیان در مورد نسناس میگویند:
نسناس انسان نمای وحشی قد کوتاه، مو قرمز، با پاهای بزرگ که شبیه پاهای پیل است، و بیشترین شباهت را به انسان داشته- میباشد. قامت راست، پیشانی پهن، ناخن دراز و موی سر کم ، ولی از سیرت انسانی بیبهره بوده است. چون مصداق آن را انسانها ندیده اند « بنابر حدیث قرآنی خداوند آنها را همزمان با خلقت انسان و یا( کیومرث که همان آدم است) خلق کرده است. از آنها به گونههای متنوع یاد شده و به پرهیز از آنها سفارش است.
کشفیات علمی:
دوره یخبندان چهارم ( که نسبت به ما آخری است ) تاریخی میان ۵۰ تا ۲۵ هزار سال پیش دارد و ما اکنون در دوره آرامش پس از یخبندان هستیم. پیش از انسان کنونی آدمیانی در نقاط مختلف کره زمین می زیسته اند که می توان برای آنها سیر تکاملی قائل بود و آنها را دارای خُلق های جداگانه ای دانست. ظاهرا سه نوع انسان پیته کانتوپوس ( پتیکانتوپوس ) آئوآنتروپوس و نئاندرتال که نمونه ای از خیل انسانهای پیش از انسان کنونی بشمار می روند- از نظر جسمانی دارای سیر تکاملی بوده اند. زیرا دارای جمجمه ای کاملتر تر از انسان پیش از خود بوده اند. ولی دو نوع انسان کرومانیون و انسان کنونی که هر دو به هموساپین یا انسان هوشمند مشهورند چنین تناسبی را نسبت به سایر انسانها ندارند. انسان کنونی جمجمه ای به حجم ۱۴۵۰ سانتی متر مکعب دارد که از جمجمه کرومانیون کوچکتر است و هم از حجم جمجمه انسان نئاندرتال. از طرف دیگر کرومانیون دارای جمجمه ای با حجم کمتر، مساوی یا بیشتر از حجم جمجمه نئاندرتالها بوده اند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که انسان کنونی از انسان کرومانیون مجزا بوده و انسان کرومانیون نیز ربطی به انسان نئاندرتال نداشته است. طول قدهای کوتاه کاملا مختلف دو نوع اخیر نیز مؤید این نظر است.
۲۸.۱۲.۹۷
ننگ برآن جمأعتی که هرچه بخوردش دادند پذیرفت و دم نزد
نوروز نامه را از کتابخانه با اشتیاق به امانت گرفتم، تمام طول راه را بشوق خواندن آن چهار گام یکی کردم، ولی وقتی آنرا باز کردم، تنها آثری که از آثار آن وجود نداشت، نوروز نامه بود.
ننگ و نفرین بر قبایل وحشی که هرچه توانستند بنام خود زدند. آنهایی را هم که نتوانستند یا پنهان کردند، یا سوزاندند و یا آنچنان مخدوش کردند که بازشناخته نمیشوند.
اصل کتاب نوروز نامه که شرح علمی و تاریخی پیدایش نوروز است و بقلم دانشمندِ دانشمندان خیام کبیر نوشته شده، از ایران بسرقت و چپاول رفته و نزد غربی هاست. و این بیشرمها عدهای نوکر تیپا خورده پاپتی را واداشتند تا یک مشت اراجیف را بنام نوروز نامه بخورد ملتی بدهند که ۲۰۰ سال است، هرچه به او گفتهاند بی چون و چرا و پرسش و تفکر و با وجود آثار باستانی بجا مانده پذیرفته است. و براستی از ملتی که ۲۰۰ سال پیش قتلعام شده و تقریبا از بین رفته و خردسالان باز مانده آنهم، زیر چنگ و بال ننگین قبایل وحشی بار آمده اند، بیش از این چه انتظاری میتوان داشت؟
۲۷.۱۲.۹۷
تیغ تیزی گر بدستت داد چرخ روزگار
غربیها به سرکردهگی آمریکا و انگلیس و فرانسه(مثلث ابلیس) به بهانه جنگ داخلی و اینکه مردم همدیگر را نکشند و با استدلال نجات و نگاهداری آزادی و دفاع از حقوق بشر، در کمال بیشرمی و زیر پا گذاشتن تمامی قوانین جهانی، به افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، سومالی، نیجیریه و و و، با لشگر اهریمنی ناتو حمله کرده و برای اینکه آنها همدیگر را نکشند، آنان را کشتار کردند. این استدلال که تا مدتها بعنوان جک برتر در تمامی گیتی، دنیایی از تاسف و تمسخر را در بین مردم آگاه دنیا موجب گشته بود امروز جایگاه اول خود را بیک عملیات تروریستی دیگر داد که بعنوان جک اول در دنیا مطرح گشت.
دو روز پیش گلهای تروریست انگلیسی نیوزلند نشین در روز روشن به دو مسجد در این کشور حمله کرده و ۲۰۰ تا ۳۰۰ مسلم در حال و هوای معنوی و ضمن نماز و نیایش را، از دم، چه زن و کودک و پیر و جوان، به رگبار بسته و کشتار هولناکی را براه انداختند و تا کارشان بپایان نرسید از پلیس خبری نشد! (شبیه همان سناریو بربرمنشانه، بیرحمانه و وحشیانهای که در جنوب ایران در مورد ایرانیها، چندی پیش انجام دادند.) روز پس از آن در لندن عدهای تروریستِ وحشی انگلیسی دیگر- بسراغ مسلمین مساجد لندن رفته و با چاقو بجان آنان افتاده و آنان را کشته و زخمی نمودند. و امروز یک ترک تروریست به تلافی کشتار بیرحمانه مسلمین در دو روز گذشته، در مرکز آمستردام-هلند، با اسلحه گرم بعدهای دیگری از مسلمین حمله کرده و نزدیک به ۲۰ مسلم را کشته و زخمی نمود!!!
و افشای هویت و ماهیت تروریست و سازمانهای اطلاعاتی پشت این ترور را، میبایستی مدیون تلفنهای همراه مردم کوچه و بازار بود.
۲۴.۱۱.۹۷
آنکه که سره را از ناسره نشناسد
شاید ما از نسل کودکانی باشیم که زیر چنگ و اسارت وحشیهای ترک و عرب و غرب بزرگ شدهاند.
جنگ جهانی نخست وحشیها با کمک قاجارهای ضعیف زن ذلیل و دست نشانده باقیمانده امپراطوری جهان شمول پارسها را از هم پاچیدند. میگویند در برخی از نقاط این امپراطوری مانند آذربایجان کشتار زنان و مردان متمدن آن سرزمین که به کشتار و جنگ به هیچ وجهی اعتقاد نداشتند آنچنان هولناک، گسترده و سهمگین بوده است که بجز تعدادی کودک تنها مانده و خردسال، جنبنده دیگری در آنجا باقی نمانده بود. نسلهای پس از این کودکان، همانهایی هستند که هم زبانشان زبان وحشیها گشت و هم دأعشیهای قاتل نیاکان خود را میستایند.
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت.
دیوار و فاچاق
دیوار همان رقابت خونین قاچاق مواد مخدر بین خود و دیگران/اروپاییها است مگر خودمان چلاقیم که واردات مواد مخدر به آمریکا را که به صدها تن در هفته میرسد را به کارتلهای قاچاق مواد مخدر اروپایی به رهبری انگلیس و فرانسه واگذار کنیم. (دونالد ترامپ رئیس جمهور استانهای همپیمان منطقه آمریکا)
یاد آوری میشود مصرف روزانه مواد مخدر در آمریکا از مصرف آب بیشتر است و امروزه رقابت هولناکی بین کارتلهای قاچاق مواد مخدر اروپایی و امریکایی در جریان است.
نسلهای معتاد که مغزهایشان بر اثر مصرف ۱۰۰ ساله مواد مخدر سنگین، بکلی زایل گشته است، برای مردم بیچاره کشورهای بی دفاع دنیا تصمیم میگیرند.
۲۸.۹.۹۷
۳.۸.۹۷
به جان عمه ترامپ, فقط او نیست که تروریست است
بیش از ۶ سال است که از نوشتن جمله پرمعنا، واقعی و قابل تفکر "تنها غربیها تروریستند و ترور میکنند"، که برای اولین بار در آدمبرفی نوشته شد، میگذرد، و آدمبرفی امروز و پس از گذاشتن ۶ سال نه تنها هنوز بگفته خود پای بند و پایفشار بوده بلکه به اضافه کردن این جمله که "تنها احمقها اینرا باور ندارد"، گفته خود را بسط داده و تکمیل میکند.
از دیروز (۲۴ اکتبر ۲۰۱۸) در اخباری که از امپراطوری رسانهای و فاسد غربی مرتبا پخش میشود، داریم که تعدادی از دموکراتهای آمریکا که در ضمن از مخالفان سرسخت رئیس جمهور فعلی آمریکا، یعنی دونالد ترامپ هم هستند، بستههای مشکوکی را دریافت کردهاند که اگر آنها را باز میکردند، منفجر شده و ترور میگشتند. سپس و همزمان با پخش این اخبار، بروی این واقعیت که اینهایی که هدف ترورِ تروریستها قرار گرفته اند از مخالفان ترامپ هستند، اصرار شده و آنرا به اصطلاح رسانههای غربی، نئون ساخته (Highlight) و فاحش میسازند. وبطور غیرمستقیم این تفکر را در جامعه جهانی جا میدهند که ترامپ و دار و دسته او، عاملان و مسببان این ترورها میباشند. تا اینجای کار که میگوید: "عاملان ترور غربیها میباشند"، قابل قبول است و در این واقعیت شکی نیست. اشکال از اینجاست که این سناریو از زور تکرار، جدا پر و پوسیده شده و بیشتر باعث خنده است تا اینکه جدی گرفته شود.(۱) چرا که:
۱- اگر یکی از این بستهها موجب کشته شدن حسین اوباما، هلری کلینتون، جو بایدن و یا رابرت دونیرو که همگی دمکرات و مخالف ترامپ هستند، شده بود، شاید این شک بوجود میامد که امریکاییهای تروریست که به این عمل تروریستی دست زده اند، از طرفداران ترامپ و عاملان ترور میباشند. ولی متاسفانه هیچکدام از این بستهها عمل نکرده و کسی کشته نشده و بنظر میرسد این تأتر بیشتر برای بدنام کردن ترامپ که هم اکنون به اندازه کافی بدنام است، میباشد و نه ترور "بطور جدی" و آنهم ترور خودی ها!
۲- دیگر اینکه خوشبختانه پاسخی برای این پرسش نیست که: اگر ترامپ بطور واقعی خواستار ترور مخالفان خود بود، چرا به این آشکاری و با این افتضاح دست به ترور آنها بزند؟ خوب مانند شاه ایران و یا استیو جابز و صدها تن دیگر، که به راحتی خوردن باقلوا و بسیار طبیعی ترور شدند، از وسائل محبوب اروپاییها استفاده کرده و بدون سروصدا- سر آنها- را زیر آب میکرد!
بهرحال اینروزا خوراک تبلیغاتی دستگاه فاسد رسانهای غربی، با این نمایش احمقانه فراهم گشته و همزمان جمله پر معنا، واقعی و قابل تفکر "تنها غربیها تروریستند و مخالفان را ترور میکنند"ِ آدم برفی را برای بار هزار، به اثبات میرساند.
۲.۸.۹۷
اگر زنده بمانی خواهی دید
پس از اشغال ایران توسط غربیها در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ مقارن با ۱۹۷۹ غربی، و سپردن حکومت آن به جلادان ترک و عرب، و کشتار بیرویه ایرانی ها، همزمان چپاول و غارت اموال و سرمایههای بیکران ایرانیان شروع شد و موجب بخاکِ سیاه نشستن میلیونها ایرانی و از ذلت و بیماری و فقر و فلاکت برخاستن غربیها و نوکران ترک و عرب آنان گشت. چپاول و غارت سرمایههای شگفت انگیز نفت و گاز و اورانیوم و معادن بزرگ طلا و الومینوم و آهن و مس و دیگر مواد خام از یک طرف، چپاول فرهنگ و تاریخ و موزهها و جواهرات سلطنتی و آواره ساختن میلیونها ایرانی از خاک و سرزمین مادری و و و... از طرف دیگر، ایران و ایرانی را از نظر مادی و معنوی به زمین گرم نشاند. و در عوض عرب و ترک و غربی از ذلت به عزت رسیدند.
ز جانفشانی و خون خوردن قبیلهٔ ماست
پرند و دیبهٔ گلرنگ، هر کرا بتن است
شنیدن این داستان تلخ تاریخی تا اینجا لبخند بر لبان کثیف قبایل بربر انگل ساکسون و گل و عرب و ترک مینشاند و موجبات غرور و سرفرازی و مهم و زرنگ بودن آنان را فراهم میسازد. و اگر ما در دنیایی زندگی میکردیم که هیچ قانون و حساب و کتاب علمی وجود نداشت و درست مانند وجود بی ریشه و بیوجود غربیها و نوکران به غایت احمق ترک و عرب آنان(۱) هردم بیل بود، میشد این لبخند و اتحاد غربی -ترکی-عربی را در مقابل موجودیت حیات بر روی زمین، یک نوع زرنگی اهریمنی دانست و از نفرت روی درهم کشید. ولی متاسفانه این حماقت و خریت و فساد اتحاد انگلساکسون و گل و عرب و ترک، در مقابل هستی و دنیا و جامعه انسانی، یک فاجعه است که نتیجه آن نابودی حیات بر روی کره زمین میباشد.(۲) و براساس قوانین غیر قابل انکار فیزیکی خیام کبیر، هر عملی را عکس العملی است. نتیجه استخراج بیرویه اقیانوس نفت و گاز از زیر دریأی مازندران و خلیج پارس و سوزاندن این منابع انرژی فسیلی توسط غارتگران بغایت نادان غربی، کره زمین را بتدریج و باسرعت مضاعف تبدیل به کرهای سوزان خواهد نمود. چرا که تجمع گازهای سمی ناشی از سوزاندن بیرویه نفت و گاز در سطح کره زمین و اجتماع این گازها در زیر چادر اتمسفر که حجاب زمین میباشد و آنرا از هجوم پرتوهای خطرناک بیرون از این چادر محفوظ میدارد و از بین بردن این حفاظ، در آیندهای نچندان دور، موجبات نابودی حیات بر روی کره زمین خواهد شد. و در ابتدا تمامی سرزمینهایی که بین دو قطب کره زمین قرار دارند، یا زیر آب رفته و یا به کویرهای سوزان تبدیل خواهند شد و بجز قطب شمال و جنوب و سیبیری و برخی اماکن دیگر(۳) تمامی دنیا دچار خورشید و گرمای بالای ۶۰ درجه گشته و میسوزند. و موجودات زنده (احتمالا جمع کوچکی از آدمیان) در نواحی قطبهای زمین به زیرِ لایههای عمیق زمین پناه برده و پس از آن مگر از غیب دستی برون آید و کاری بکند.
و اگر زنده بمانی خواهی دید آنهایی که امروز به این حرفها میخندند، و آنرا تراوشات مخی معیوب و نگران میدانند، خواهند سوخت و آنانی که باورمندند، نیستند تا شاهد تباهی زندگی باشند.
۱۴.۴.۹۷
سانتور, مانتیکورا
قنطروس یا سانتور یا نیماسپ در میان اساطیر جز معروفترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع میشد به جای آن قرار دارد.
قنطورس یا سانتور، نام اَخلاف ایکسیون، پادشاه تسالی، بود. ایکسیون به خاطر قتل پدرزنش، عذاب وجدان داشت. زئوس بر او ترحم کرد و او را به کوه المپ برد. اما ایکسیون عاشق هِرا همسر زئوس شد. زئوس از ماوقع مطلع شد و ابری را به شکل هرا به سراغ ایکسیون فرستاد. از نزدیکی ایکسیون و این ابر موجودی به اسم سانتاروس به دنیا آمد و از آمیزش او با مادیانهای کوه پلیون، تمام سانتورها به وجود آمدند. اکثر آنها موجوداتی رام نشده و وحشی بودند و به مستی و مسائل شهوانی شهرت دارند. تنها استثناء در این میان سانتور خردمند کیرون بود.
این موجود افسانهای را به یونان و افسانههای یونانی و خدایان یونانی نسبت داده و افسانههای زیادی در باره آن ذکر کرده اند. ولی تنها کشوری که آثار این موجود خیالی را در خودش جا داده ایران است و در هیچ کجای دنیا کوچکترین نشانی از این موجود خیالی ( بجز نوشته و داستان ) نیست. در حالی که در تخت جمشید و در کاوشگریهای لرستان و مرکز، آذربایجان و شمال ایران تعداد بیشمار، به شکل نیمی انسان و نیمی از حیوانات مختلف بدست آمده است.
این اثر (سانتور) که از جنس برنز و به ارتفاع ۱۸.۷ س.م. و پهنای ۱۸.۲ س.م. است، در سده ی هفتم یا هشتم پیش از میلاد در منطقهای که اکنون لرستان خوانده می شود، ساخته شده و اکنون در موزه ی لوور نگهداری می شود.
این تندیس که نمایی تمام رخ دارد، موجودی خیالین را به تصویر می کشد که نیمه انسان (آندروسفالوس = موجودی با سر انسان و بدن جانور) است. دو شاخی که بر سر این موجود هست نشانی از ماورایی بودن آن دارند. انتهای بالِ این موجود، به سرِ هیولایی وحشی که در حالِ حمله ور شدن است ختم می شود. بندی هم به سوراخ انتهایی بال متصل است. این اثر که در دوره ی سوم عصر آهن ساخته شده، جفت دیگری نیز داشته که به هم متصل بوده اند ولی تنها این بخش باقی مانده است. این موجود افسانهای بر روی جانور کوچکی ایستاده است که در حقیقت نشانگر قدرت اوست. این جانور همچنین خط زمینهای که اثر بر روی آن بنا شده را تشکیل می دهد.
سانتورها قدرت تکلم انسان را دارند و در رنگهای گوناگون یافت میشوند. سانتورها با روشهای ویژهای از دید انسانها مخفی میمانند. همچنین آنها در جنگل زندگی میکنند و زیستگاه اصلیشان ایران بزرگ است.
سانتورها روشهای ویژهای در استتار و مخفی ماندن دارند که این روشها هنوز در پردهای از ابهام قرار دارد. آنها به صورت قبیلهای زندگی میکنند و از علومشان برای زندگی استفاده میکنند... سانتورها بر علوم سحر آمیز شفا و پیش گویی و همچنین نجوم تسلط خاصی دارند.
تیراندازی سانتورها با تیر و کمان زبانزد خاص و عام است. اکثر سانتورها از برخورد و معاشرت با انسانها خشنود نمیشوند و خود را بسیار برتر از انسان میدانند و با انسان بر خورد خوبی ندارند. تنها سانتور نیکرفتار اساطیر کیرون نام داشت که آموزگار بسیاری از پهلوانان مانند آشیل، یاسون و آکتئون بود که با تیر هراکلس از پای درآمد!!!
این طبقه از دوزخ مخصوص متجاوزین میباشد که به ۳ منطقه تقسیم میشود. منطقه اول دستهای از متجاوزین هستند که به دیگران تعدی کردهاند، یعنی یا زندگی آنان را و یا اموال آنان را مورد تجاوز قرار داده اند ( آدم کشها و دزد ها). ظالمان و غارتگران بزرگ تاریخ، مانند اسکندر و آتیلا پادشاه معروف هیاطله از این دسته از دوزخیانند و در این منطقه از دوزخ مجازات میشوند.
در تمام این منطقه از طبقه هفتم، (گودالی ژرف و کمانی شکل که بر اثر این وضع خاص خود، همهٔ دشت را در برابر خویش داشت)رودخانهای جوشان جاری است، که در آن به جای آب، خون جریان دارد، و ارواح ظالمین و خونخواران در آن غوطهورند ومجازاتشان این است که تا ابد درون این رودخانه خون بخورند، چرا که در زندگی دنیوی از خونخواری سیر نمیشدند.
نگهبان این دسته از دوزخیان، سانتورها هستند، که حیوانات افسانهای هستند که نیمه اسب و نیمه انسان میباشند، و این و سانتورها هر زمان که گناهکاری سرش را از امواج جوشان خون بیرون میاورد با تیرهای خود آنها را تیر باران میکنند و مجبورشان میکنند دوباره سر در خون کنند.
و عمق این رود در یک طرف تا نزدیک پا هاست و هر چقدر به طرف دیگر میرویم عمیقتر شده تا جای که تا نزدیک مژگان میرسد
(و در فاصلهٔ میان صخره و گودال، سنتوریهای مسلح به تیر و کمان، همچو آن روزگارن که در روی زمین به شکار میرفتند، در دنبال هم میدویدند.)
دانته چون هنوز زنده است و روح نیست و در نتیجه نمیتواند مثل ویرژیل پرواز کند، به خواهش ویرژیل از سنتوری ها، یکی از سنتوریها دانته را بر پشت خویش مینشاند تا پاهایش در آب جوشان سوخته نشود و این کار را نسوس که یک سنتوری میباشد انجام میدهد.(نسوس سنتوری بود که عاشق دیانیرا زن هرکول پهلوان نامی یونان شد و خواست به او تجاوز کند که هرکول با یک تیر او را از پا در آورد و نسوس قبل از اینکه بمیرد مشتی از خون خود را به لباس خود الود و آنرا به دیانیرا داد و بدو گفت اگر هرکول این لباس را بر تن کند، دیگر به زنش خیانت نخواهد کرد، و دیانیرا چندی بعد که نسبت به هرکول مشکوک شده بود آن لباس را برای هرکول فرستاد و هرکول چون آن لباس را به تن کرد دچار عذابی شد که طاقت او را برید و هرکول برای رهایی از آن عذاب جنگلی که در آن بود آتش زد و خود نیز در آتش سوخت، و نسوس به این ترتیب انتقام خود را از قاتل خود گرفت و اصطلاح نسوس خودش انتقام مرگ خویش را کشید یک اصطلاح رایج و معروف در غرب میباشد)
و دانته سرود دوازدهم کتاب خود را با این جملات پایان میدهد:
تفو بر توای آزمندی نا بخردانه وای خشم جنون آمیز که ما را در دوران کوتاه زندگی چنین سخت در زیر مهمیز خویش داری، و از آن پس نیز، در حیات جاودان با چنین رنجی دمسازمان میکنی.
سلمان رشدی نیزدر قسمت و یا بخش سوم کتاب آیات شیطانی از این سانتورها سخن گفته و این بخش کتاب خود را به آنها اختصاص میدهد.
سلمان رشدی مینویسد:
سانتور یا مردخوار (پارسی = مانتیکورا) موجود افسانهای از گونههای شیمر است. این جانور سر و صورت یک انسان ( اغلب مرد ) و چشمان خاکستری دارد و بدن قهوهای رنگ به شکل شیر و دم آن مانند عقرب ( و گاهی اوقات اژدها ) میباشد.
اندازه این جانور از شیر بزرگ تر و از اسب کوچکتر است و بدنش کمی درشت تر از شیر است.
شکار سانتورها در افسانهها بسیار جذاب است . وی ابتدا با نیش دم عقرب مانند خود زهری کشنده به شکار تزریق میکند و دردی در وجود او ایجاد میکند. سپس وقتی مطمئن شد که شکار دیگر قدرت حرکت ندارد قسمتس از گوشت او را میکند و به کناری می اندازد ... زهر خود به خود از زخم بوجود آمده خارج میشود.
سپس سانتور در حالی که آواز لالایی مانندی را زمزمه میکند شکار را می بلعد.
سانتورها از نژاد شیمرها هستند. شیمرها موجوداتی به شکل بز هستند که سر شیر و دم اژدها دارند. آن خود انواع گوناگونی دارند و در میان آنها سانتورها قهوهای و مانتیکورهای بال دار نیز وجود دارند.
مانتیکور هایی که بال دارند نمیتوانند دم اژدها داشته باشند
سانتور در اصل از افسانههای پارسی قدیم است. واژه سانتور تحریفی از واژه پارسی مردخوار است. نخستین بار یک نویسندهٔ ایرانی در یاداشت هایی که به زبان پهلوی تالیف شده بود از این موجود یاد کرد که بعدها به قسمت شمال غربی ایران کهن که منطقهٔ یونان است منتقل شد و با کمک تحریف تاریخ به یونان رسید که اکنون از این افسانه به عنوان افسانهای یونانی یاد میکنند. سانتور (منتیکر) واژهٔ انگلیسی نام این موجود است که از واژهٔ لاتین مانتیکورا گرفته شده که خود این واژه لاتین ریشه در واژهٔ پارسی مانتیچوراس دارد و آن نیز از پارسی باستانی مرتیخور گرفته شده و نام دیوی آدم خوار است.
سلمان رشدی به طور تمثیلی در آیات شیطانی مینویسد که غربیها، مهاجرین و پناهندهها رو بمرور زمان بموجودات عجیب و غریبی تبدیل میکنند( به مانتیکورهای که هیبتی وحشتناک دارند) کنایه از اینکه خارجیها در کشورهای غربی اصالت و موجودیت خویش را از دست میدهند.
۱۲.۱.۹۷
اشتراک در:
پستها (Atom)