۴.۱.۹۸

حقیقت نامه


بیا ای مغنی بکن ساز کوک
که تا بشنوی قصه فیسبوک!
شروع هزاره بصد سال پیش
بدوران رایانه و برق و دیش
به ایام اینترنت و گوشتکوب
زمان چت و گوگل و یوتیوب
زمان موبایل و «َمک» و «آی پد»
که تعداد آن بود بیش از عدد!
زمان «گالکسی» و عصر حشیش
زمان «ُپز» و «بنز» و ناز و غمیش!
زمانیکه ماشین شدندی سوار
زمان اتوبان و عهد قطار
زمان تفنگ و زمان فشنگ
اتم، توپ، خمپاره، میدان جنگ
که هر کشوری مرز خود داشتی
نگهبان بر آن مرز بگماشتی!
زمانیکه اعدام، تنبیه بود
خلایق چنین حکم را میستود
زمانیکه با «پول» کردی خرید
فقیر و غنی بود و شمر و یزید
زمانی که دارایی شصت کس
فزونتر بُدی از سه میلیارد «خس»
زمانیکه دنیا قاراشمیش بود
چپاولگری مذهب و کیش بود
*
خلاصه در این عصر فن آوری
در این روزگاران «خر تو خری»
در ایران زمین بود، یک سلسله
ز عمامه داران چاق و چله
همه ملک ایران، نشیب و فراز
پراز وحی ونعلین و ریش دراز
نبودی در ایران نشاط و امید
ندیدی کسی روی روز سپید
همه نیکویی رویگردان از او
خلایق ز هر سو گریزان از او
ز ایرانیان ُپر، بلا ِد فرنگ
نبودی کسی را ز تبعید ننگ!
نه در کس بمانده دل و جرأتی
نه در پهلوانان رگ و غیرتی
نه از زال و از سام و رستم خبر
همه سوی توران شده در بدر!
نه از نام ایران کسی سربلند
نه ایمن در ایران کسی از گزند
پناهده فرهاد، در بیستون
ز خسرو شده کاخ، کنف و یکون
وگر مانده در شهر ایران کسی
ندارد به مام وطن مونسی
ز میهن بجا مانده مشتی اتم
زن و مرد در کشور خویش گم
ز کورش نمانده مگر نام او
ز جمشید باقی مگر جام او
نه از کارزار سیاوش خبر
نه از پاکبازی به آتش اثر
نه زآئین مانی و مزدک، نشان
نه از آرش و کاوه قهرمان
نه از حافظ و سعدی و مولوی
نه خیام و فردوسی و دهلوی
از این شهسواران راِه دراز
وز آن پهلوانان گردن فراز
یکی شیر بی یال و کوپال و دم
بجا مانده، مانند ُدردی به خم
*
ولیکن در این «از وطن راندگی»
در این عهد پیسی و درماندگی
در این وادی بی نشاط و سرور
دراین عهدقحطِی فخر و غرور
یکی کشتی نوح پیدا شدی
که گل از گل جملگی وا شدی!



جهانی مجازی، به از «چرخ و دوک»
که نام وزینش بدی «فیسبوک»
یکی ناجی افتخار و غرور
یکی عرصه عرضه شوق و شور
یکی پرورشگاه انگار ها
یکی سنگر امن پندارها
یکی عرصه تاخت ها، تاز ها
سواران بی اسب و «پا در هوا»!
*
در این عصر فقدان نور امید
که ایران ز ایران شدی ناپدید
در این بحر توفنده و پر خروش
که دلها نژند و زبانها خموش
مر ایرانیان را شدی کیف کوک
نمایان چو شد کشتی فیس بوک!
ز روشن ضمیران و گردن کشان
همه سوی کشتی شدندی روان
مسافر به کشتی ز هر مرز و بوم
ززابلِستان و ز توران و روم
پناهندگاِن بلاِد فرنگ
مر ایرانیان فراری ز جنگ
ز آمریک و آفریک و نصف النهار
شمال و جنوب و یمین و یسار
هم از ملک ایران، چه خشکی چه بحر
کویر و فلات و ده و کوه و شهر
ز ترک و لر و گیلک و ترکمن
طرفدار ابلیس یا اهرمن
ز گبر و مسلمان، یهود و نصار
ز هر مذهب و کیش و ایل و تبار
همه «سر» پر از گرز و تیر و کمند
سوی کشتی فیسبوک آمدند
که احیا کنندی «َمجازاً» وطن
در این رزمگاه گپ تن بتن!
*
نشستند هریک به یک منبری
زبان برگشوده چو کبک دری
گرفتند هریک تریبون مفت
که تا ُد ّر غلطان توانند سفت
به جانها غرور و به نفس اعتماد
چو برگشت، شد خلق شنگول و شاد
رجز خوانی و مرشدی پاگرفت
پریروزها جای فردا گرفت!
کنون است میدان رزم سخن
خروشند از هر طرف مرد و زن
در این عرصه، کوبند ایرانیان
سر اژدها را به گرز گران!
فروشند فخر و خرند اعتبار
به خرج نیاکان عالی تبار
یکی نام رستم نماید حراج
یکی گیرد از چین و خوارزم باج
بغرد یکی از مجازی یلان
«من آنم که رستم بود پهلوان»
بتوفد یکی با بسی لیس و لفت
«من آنم که کورش جهان را گرفت»

بغرد یکی، من منم: مولوی
که بودی به اشراق و عرفان قوی
رود بانگ آن یک به هفت آسمان
که همتای حافظ ندیده جهان!
خرند و فروشند فخر و غرور
ز صدها کران و به صدها کرور
*
در این کشتی نوح صد سال پیش
در این فیسبوک پر از «نوش و نیش»
مجازی یلان را به هرکشوری
ز «یار مجازی» بُدی لشگری!
از این خیل یاران اینترنتی
«گلی» یا «الی» یا «کتی» یا «بتی»
ترا فخر بودی که در روِز کار
کنندت بسی «لایک» در کارزار!
همی بود «سوداگری» در میان
ترا «لایک» بودی ز «ثروت» نشان
فروشنده از «لایک» میبرد سود
که «فقر و غنا» واحدش لایک بود
ولیکن به بازار این «روکتاب»
بُدی نرخ هر چیز، روی حساب!
فقط «افتخارات» ایرانیان
نبودی که آورد بس «آب و نان»
بُدی ُپر ز کالای بس گونه گون
به ارز قلیل و به نرخ فزون
ز عرفان و موسیقی و چای و قند
حکیمانه گفتار مردم پسند
عجایب، غرایب، فریبندگی َ
خم دوستیابی، َچم زندگی
«انرژی» و خندیدن و خوشدلی
ز آرایش و پوشش و خوشگلی!
ز علم و ز دین و ز کشک و ز آش
ز شعر و ز عکس و امور معاش
متاعی اگر خوب بفروختی
بسی «لایک» در مخزن اندوختی!
*
«ممل» چون ز سقراط گفتی مثل
شدی کندوی لایک او پر عسل!
«مری» چونکه وصف تصوف نمود
به دامن زدی لایکها، کود کود!
«فری» خورد گر شام با َعمر و زید
ز «عکسش» بسی لایک آمد پدید!
چو «شی زی» بگوزید در سیستان
شدی «لایک باران» به زابل ِستان!
«الی» خورد چون چای در «هندوچین»
ببارید لایک از زمان و زمین
وگر بستنی لیس زد در «هرات»
ز ابعاد لایکش شدی گیج و مات
چو فرداش در «کلبه» ماوا گرفت
چنانش تب لایک بالا گرفت
که رستم پس از جنگ افراسیاب
ندیدی چنین لایکها را بخواب!
چو «لیلی» بکرد آش رشته درست
درو کرد او، لایکها مشت مشت!
نوشتی وگر «ممدعلی» از کباب
شدی لایکهایش فزون از حساب
....ادامه دارد