‏نمایش پست‌ها با برچسب نکات تاریخی‌. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نکات تاریخی‌. نمایش همه پست‌ها

۲۰.۷.۹۷

کتک کاری که ورزش نامیده میشود, Khabib Nurmagomedov

Top 20 Knockouts in UFC History

توحش غربی دنیا را گرفته است، بیچاره کشتیگیر و مشتزن روسی، حبیب، که هم برنده شد هم باخت!
حبیب مبارزی است مسلمان که مربیش اهل چچن است و مدیر مسابقاتش یک ایرانی‌ است و خود از سر سپردگان ابلیس زمان پوتین میباشد. در مسابقه ای که هفته پیش (در ۷ اکتبر ۲۰۱۸)انجام گرفت- حبیب رقیب ایرلندی خود را مثل باقلوا برد، ولی‌ بدلیل اینکه اکثر تماشاچیان امریکایی- به او ناسزا گفته و او را بشدت عصبی نموده بودند، به یکی‌ از آنها حمله کرد که اینکار، برای چند لحظه موجب اغتشاش در سالن شد. و همچنین مراسم قهرمانی دوباره، او را لغو کرد.



Conor McGregor vs Khabib Nurmagomedov | RECAP | UFC 229

زنان ترک دربار قاجار


۵.۷.۹۷

غرب شناسی‌


- منطق یک غربی بویژه یک اروپایی میگوید: اگر در میدان حریفش نشدی، به نامردی و حیله گری او را بکش!! و نگران قهرمان شدنش هم نباش، چون یک دشمن زنده بدتر از ده‌ها قهرمان مرده است. (ترور گاندی، مارتین لوتر کینگ، مالکوم ایکس و جمال عبدالناصر توسط غربی‌ها نمونه‌ای از این منطق است.)

- اگر مردمی از اروپا با تو بشدت مهربان شدند، بدان و آگاه باش که بزودی از ایشان ضربه‌ای سهمگین خواهی خورد.(کودتای موسوم به ۲۸ مرداد و فتنه ۵۷ که با دسیسه غربی‌ها صورت پذیرفت، کودتای شیلی و و و نمونه‌هایی‌ از این رفتار غربی هاست.)

- حسود‌ترین و بیرحم‌ترین و عقده ای‌ترین و بربرترین مردمان کسانی‌ هستند که در اروپا میزیند.(جنگ‌های جهانی‌ اول و دوم و فجایعی که توسط اروپایی‌ها در دنیا صورت گرفت، شواهد این ادعا میباشند. جنگ‌هایی‌ که اروپایی‌ها در قاره آمریکا انجام دادند، چه در شمال آن و نسبت به سرخ پوستان ساکن در آنجا و چه در جنوب و مرکز قاره آمریکا که پیش از آنها از زیباترین و متمدن‌ترین مناطق دنیا محسوب میگشتند، و شهر‌های آباد جنوب و مرکز قاره آمریکا را به ویرانسرا تبدیل نمودند. کشتار بومیان استرالیا و نیوزلند بطرز فجیع و جمع آوری جمجمه آنها که از سرگرمی‌های مورد علاقه انگلیسی‌‌ها و فرانسوی‌ها بود، نابودی قاره زیبا و سبز آفریقا و کشتار بیرحمانه مردم این قاره بزرگ، و انتقال انواع و اقسام ویروس‌های مرگبار و کشنده آزمایشگاهی به این قاره زیبا، جنگ‌های وحشتناکی که به شرق آسیا تحمیل کردند و آنجا را با انواع و اقسام بمب‌های شیمیایی و اتمی‌ بخاک و خون کشیدند، جنایاتی تحت عنوان بهار عربی‌ و گروه‌های تروریستی اسلامی و نسلکشی‌های وحشتناک که توسط عوامل ترک و عرب صورت گرفت، و نابودی تمدن شگفت انگیز پارس‌ها که دانش امروزی بشر مدیون آنهاست، قتل‌های زنجیره‌ای گسترده در تک تک شهر‌های اروپا و آمریکا و دنیا، آدم خواری و و و همه و همه شواهد این گفته میباشد. )

و متاسفانه این داستان تا نابودی موجودی به نام انسان ادامه خواهد داشت و در پایان، تنها هیولای بنام غربی باقی‌ خواهد ماند.

۴.۷.۹۷

چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست



میگوید: نامه تهدید آمیزی از شرکت فاسد و تبهکارِ اینترنتیِ گوگل دریافت کرده که در آن ضمن زدن انگ و افترای بیجا و تهمت ناموسی! او را تهدید نموده است که "دفتر اشتراک" او دراین شرکتِ فاسد را خواهد بست. خواندن نامه احمقانه گوگل این پرسش را در ذهن بوجود میاورد که: یا گوگل میداند که تهمت بیجا زده و یا نمیداند.

-اگر فرض بر این باشد که گوگل نمیداند دفتر اشتراک فردی از طرف "شخص او" مورد سوأستفاده قرار نگرفته و این دفتر احتمالا یا هگ شده و یا مشکل تکنیکی‌ برای آن پیش آمده که موجب سوتفاهم گشته است، پس باید گفت که نادانی‌ گوگل در امرِ اداره خود تاسفبار است و این شرکت ضعیف و بی‌ خاصیت عمل می‌کند و درنتیجه شایستگی کار در سطح جهانی‌ را نداشته و نمیبایست به آن اعتماد کرد.

- اگر فرض بر این باشد که گوگل میداند که یک "دفتر اشتراک" نه از طرف صاحب آن و نه از طرف کس دیگری مورد سوأستفاده قرار نگرفته و نامه‌ای که فرستاده است بیپایه و اساس است، در نتیجه باید گفت که این شرکت مافیایی و کارخانه احمق سازی، تبهکار و فاسد است و با تهدید و ایجاد ارعاب ، سعی‌ در رسیدن به اهداف خود را دارد. که باز این عمل ناشایست نتیجه میدهد که گوگل شایستگی کار در بین مردم را نداشته و میبایستی تحریم گردد.

غربی‌ها تصور میکنند که مردم دنیا از آلودهگی و جنایاتی که تا گوشهای آنان بالا آمده، بیخبرند و نمیدانند که در زیر پوست "گل گلی"‌ که برای خود ساخته ا‌ند چه لجن متعفن و نفرت انگیزی موج میزند!

و شاید هم میدانند و صلاح را در این میبینند که همچنان، خوک گونه، سر را در زیر لجن پنهان ساخته و از اطراف خود بیخبر باشند!

در هرحال مردم ما باید اینرا بدانند که جوامع غربی دچار همان جهنم وعده داده شده ، هستند و آنچه که در جلو دوربین و انظار مردم دنیا قرار داده میشود، تماماً ساختگی و دروغین است و هیچ نیستند بجز مشتی زامبی نفرت انگیز که در شهر‌های تزیین شده با "خون مردم دنیا" میلولند.

حرف زامبی شد، یادم آمد که چند سال پیش، هالیوود سریال افسانه‌ای و ترسناکی را ساخته بود بنام "مرده‌های متحرک".

داستان این سریال از این قرار بود که: مردم آمریکا بناگهان و بر اثر ویروس ناشناخته ای، شروع به مردن میکنند، ولی‌ پس از مرگ، روح آنان از جسمِ متلاشی شده‌شان جدا نگشته و اجساد آنان براه افتاده و شروع بخوردن دیگران و موجودات زنده کرده و اورگان‌های آنان را از تو میبلعند.

کار بجایی می‌رسد که از میلیون‌ها تن امریکایی، تنها تعداد اندکی‌ اینجا و آنجا و بطور پراکنده، زنده مانده و تلاش وحشتناکی را برای بقا و زنده ماندن، در بین این زامبی ها، شروع میکنند. کم کم یاد میگیرند که چگونه باید با این زامبی‌ها مبارزه کرده و خود را از شر آنان درامان داشت. مثلا به زندان‌ها که دارای دیوار‌های بلند و قفس‌های آهنین هستند پناه برده و یا درمیابند که تنها با کوبیدن مخ یک زامبی میتوان او را برای همیشه به درک واصل کرد. تا اینجای داستان، هیجان و مطلب تازه‌ای در کار نیست. از این دست فیلم‌ها نزدیک به ۸۰ سال است که در هالیوود ساخته میشود. بعنوان نمونه میتوان فیلم فرانکشتاین را نام برد که در دهه ۶۰، ساخته شد و داستان یک زامبی ساخته شده توسط آدمی‌ بود. اما آنچه که در این سریال قابل تعمق و تفکر است، نه زامبی‌ها و ترس از آنان، بلکه آن دسته و گروه از آمریکایی‌های زنده مانده هستند که بجان هم افتاده و از توحش و درنده خویئ، دستِ هرچه زامبی است از پشت بسته ا‌ند. در جنگی که بین زنده ماندگان رخ میدهد، بیننده از فضای ساختگی و افسانه‌ای بیرون کشیده شده و بدنیای واقعی‌ غربیها برده میشود و سریال همان الگویی را می‌گیرد که فیلم‌های رشته "بزن بهادری" آمریکایی از روی آن ساخته میشوند.

و تو میپنداری که اینها تنها فیلم و سریال و نمایش است که برای سرگرمی مردم ساخته شده و نباید به آن بهائی داد. درحالیکه اینها در واقع "چکیده پنهان" همان جریانی است که در بطن جامعه رسوخ کرده و هر لحظه آنرا از درون می‌‌خورد. جریانی که میگوید: هیچ چیز ترسناکی بجز "خود مردم" وجود ندارد، مردمی که در عینحالی‌ که ترا میبوسند، از پشت بتو خنجر زده و در فکر خود، طنابِ دار ترا میبافند.

و فقط برای یک لحظه تصور کن که (بعنوان یک غیرِ خودی و خارجی‌ و غریب و جدا گشته از میهن) در بین یک شهر زامبی (مردم کوچه و بازارِ اروپایی و امریکایی) برای بقا میجنگی، و مطمئنی که این زامبی‌ها تنها دشمنان تو نیستند، بلکه دشمن اصلی‌ کسانی هستند که خود را کارگزاران - شامل دولتمردان، سیاست مداران، سرمایه داران و دستگاه‌های عظیم و فاسد ارتباطی‌ مانند گوگل و امثالهم- مینامند.

یک لحظه تصور کن پس از سالها زندگی‌ بدین روش، اگر بر اثر گاز گرفتگی یک زامبی (معاشرت و اثر همنشینی با مردم کوچه و بازار)، خود به یک زامی دگردیسی نیافته باشی، اگر پس از پنجه در پنجه افکندنِ "هزار باره" با دیو(کارگزاران)، هنوز سرِ پایی‌،

فقط برای یک لحظه تصور کن، دیگر از تو چه باقی‌ مانده است.

پس توقعی از خودت نداشته باش که جایی‌ برای دم زدن- نافه‌های تاتاری نیست.





۲۶.۶.۹۷

همه جاه و جمال است همه لطف و کمال است زهی نادر سلطان


شنیدم که نادر شاه صاحب اقبالی بود از خسروانِ و امپراتوران پارس که خصایصِ عدل و احسان بر وفورِ خرد و عقلِ او برهانی واضح بود، شاهنشاهی پیش‌بین و نکوآیین و نیک‌اندیش و دادگستر و دانش‌پرور. یک روز بفرمود تا جشنی بساختند و اصنافِ خلق را از اوساط و اطرافِ مملکت شهری و لشکری، خواص و عوامّ، عالم و جاهل، مذکور و خامل صالح و طالح، دور و نزدیک، جمله در دشت مداین بیک مجمع و هر یک را مقامی معلوم و رتبتی مقدّر کردند و همه را صف در صف جمع آوردند و هرچ مشتهایِ طبع و منتهایِ آرزو بود ، از الوان اباها بساختند و چندان اطعمهٔ خوش مذاق و اشربهٔ خوشگوار ترتیب و ترکیب کردند و در ظروف لطیف و اوانیِ نظیف پیش آوردند که اکواب و اباریقِ شرابخانهٔ خلد را از آن رشگ آمد؛ چندان بساط بر بسطا و سماط در سماط بگستردند که زلالیِّ مفروش و زرابیِّ مبثوث را از صحن و صفّهٔ مهامانسرایِ فردوس بر آن حد افزود. خوانی که گوشِ شنوندگان مثلِ آن نشنیده بود و چشمِ بینندگان نظیرِ آن ندیده، بنهادند و از اهلِ دیوان طایفهٔ گماشتگانِ ملک و دولت از بهر عرضِ مظالم خلق زیرِ خوان بنشستند تا جزایِ عمل هر یک بر اندازهٔ رسوم و حدود شرع می‌دادند و بر قانونِ عرف با هر یک خطایی بسزا می‌کردند. خسرو در صدر مسند شاهی بنشست و مثال داد تا منادی بجمع برآمد که‌ای حاضران حضرت جمله دیدهٔ بصیرت بگشائید و هر یک از اهلِ خوان و حاضرانِ دیوان در مرتبهٔ فرودست خویش نگرید و درجهٔ ادنی ببینید و نظر بر اعلی منهید تا هرک دیگری را درون مرتبهٔ خویش بیند، بر آنچ دارد ، خرسندی نماید و شکر ایزدی بر مقام خویش بگزارد تا جملهٔ خلایق از صدرِنشینانِ محفل تا پایانِ پای ماچان همه در حال یکدیگر نگاه کردند و همه بچشم اعتبار علّوِ درجهٔ خویش و نزولِ منزلت دیگران مطالعه کردند تا بآخرین صفّ که موضعِ اهلِ ظلامات بود. و این عادت از آن عهد ملوک پارس را معهود شدست و این مستمرّ مانده. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو بهمه حال از آن رتبت که داری، سپاس خداوند بجای آری و از منعم و منتقم بدانچ بینی ، راضی باشی و حقِّ بندگی را راعی.
آزادچهر گفت: هر آنچ فرمودی و نمودی از سر غزارتِ دانش و نضارتِ بینش بود و زبدهٔ جوامعِ کلماتِ با فصاحت و عمدهٔ قواعدِ خرد و حصافت، فرمان پذیرم و منّت دارم و اومید که محل قابلِ اندیشه آید و قبول مستقبلِ تمنّی شود و وصو مقصد باحصولِ مقصود همعنان گردد. پس هر دو را رای بر آن قرار گرفت که روی براه نهادند. واصل سیر با سری و مستبدل سحر بالگری بساطِ هوا و بسیطِ هامون می‌سپردند تا آنگه که بحوالیِ کوهِ قارن رسیدند.

سعد ورامینی- مرزبان‌نامه- باب نهم





۲۴.۶.۹۷

این جرثمه فساد Nike را, فقط با آتش, میتوان از روی زمین پاک کرد


در جهت همدلی با ملت آمریکا در مقابل یک گروه خائن و ضد آمریکا و امریکایی و برای تف انداختن بر چهره کثیف شرکت چند ملیتی و فاسد تولید کننده وسأیل ورزشی بنام "نایک" (Nike) که سهامش در اختیار یک مشت منحرف جنسی‌ فرانسوی، انگلیسی‌ و عرب و ترک است. و در پشت ظاهر تولید، بکار جاسوسی و آمریکا فروشی مشغول میباشد، این روز‌ها تمامی محصولات مسخره این شرکت خائن و جاسوس را به زباله دانها، فاضلاب‌ها افکنده و یا آنها را به آتش کشیده و حکایت همچنان باقیست.


۱۳.۶.۹۷

به فرمان ابلیس گم کرد راه



تروریست‌های دأعشی، النصره، بکوحرام و صد‌ها گروه و دسته جنایتکار و دزد و قاتل و کارتل‌های مواد مخدر و نفتی‌ و و و غربی که در گوشه و کنار دنیا با حمایت سازمان‌های اطلاعاتی‌ غربی مشغول جنایت و فساد و پلیدی میباشند، در رسانه‌های غربی تحت نام گره‌های معترض، مخالف و در بدترین حالت جنگجو! معرفی‌ شده و آنان را با رنگ سپید و سبز و باز در بدترین حالت با رنگ زرد معرفی‌ میکنند، و گروه‌های میهن پرست و ارتش‌های ملی‌ کشور‌ها را که در مقابل این گره‌های جنایتکار مقاومت میکنند را گروه‌های تروریستی‌ و اشرار معرفی‌ و آنان را همواره با رنگ‌های قرمز و سیاه نشان میدهند!

در رسانه‌هایشان ایرانی‌‌ها را تحریم اقتصادی میکنند!! ( از این جک خنده دار تر نیست) درحالیکه روزانه ده‌ها کشتی‌ غولپیکر که هزاران کاتینر را حمل میکنند، میلیون‌ها تن مواد معدنی و خام را از ایران بطرف اروپا و آمریکا برده و این حکایت بیشرمانه ۴۰ ساله در جریان است. ایرانی‌‌ها را تحقیر میکنند و کفش‌های مسخره فوتبال را به فوتبالیست‌های ایران نمیفروشند و از آنطرف پیشرفته‌ترین وسایل سرکوب و شنود و جاسوسی را به نوکران ترک و عرب حاکم بر ایران میسپارند تا ایرانی‌‌ها را دستگیر کرده، به زندان برده، شکنجه و حلق آویز کنند. هواپیمای مسافربری به ایرانی‌‌ها نمیفروشند، و درعوض هروقت صدای مردم ایران که ۴۰ ساله تحت ستم و جنایتند درمیاید، یک هواپیمای جنگی مسخره جلو دوربین گذاشته و آنرا ساخت جمهوری اسلامی مینامند! و چون خودشان جز جنایت دارای هیچ گونه استعداد دیگری نیستند، احمقانه میپندارند که میشود با این طرفند‌های پر و پوسیده خاک تو چشم مردم دنیا پاچید و این پرسش را پاسخ داد که اگر جمهوری اسلامی میتوانست هواپیمای جنگی بسازد، ابتدا یک هواپیمای مسافربری میساخت تا چنین در مقابل خرید هواپیما ذلیل نباشد.
خلاصه اینکه دنیا دست مجانین خطرناک و بیرحم است که بشدت بمواد مخدر وابسته ا‌ند، و بیچاره مردم معمولی‌ دنیا که آماج دیوانگی‌ها و خشونت این اراذل و اوباش روانی‌ و معتاد و سادیستی میباشند. و بیچاره تر کسانی‌ که میپندارند حالشان خوب است چرا که در گروه حاکمند، و نمیدانند که هنوز نوبتشان نرسیده است.






۲۹.۵.۹۷

تبریک به ترامپ: حمله به سفارت آمریکا در آنکارا


وقتی‌ گرگ‌ها و شغال‌ها و کفتار‌ها بر سر سرمایه‌های مادی و معنوی ایرانیان بجان هم میافتند!

بگزارش خبرگزاری‌های امپراطوری رسانه ای غربی، فرد یا افرادی سحرگاه امروز(دوشنبه ۲۹مرداد ۱۳۹۷ - ۲۰اوت ۲۰۱۸) از داخل یک خودروی سپید درحال حرکت که پلاک آن مشخص نبوده! بسفارت آمریکا در آنکارا شلیک کردند.

بر اثر این حمله، اتاقک حفاظت مقابل سفارت مورد آسیب قرار گرفت و مامور آن زخمی گشته است. عاملان این حمله (ماموران وزارت اطلاعات ترکی‌) توانستند فرار کنند!!

بگزارش رسانه‌های محلی حدود ساعت ۵ بامداد بوقت آنکارا فردی از درون یک خودرو دست‌کم چهاربار بسوی باجه یکی از پست‌های نگهبانی پیرامون سفارت آمریکا در این شهر تیراندازی کرد.

تیراندازی در نزدیکی دروازه شماره ۶ سفارت‌ آمریکا روی داده و پلاک خودروی مهاجم هنوز شناسایی نشده است!
پس از این حمله دربِ سفارت آمریکا در انکارا تخته شد و گفته میشود به مدت نامعلوم از کار معذور است.


این حمله درحالی صورت می‌گیرد که یک جنگ زرگری میان آنکارا و واشنگتن در روزهای اخیر در جریان است و بهانه این جنگ زرگری گروگان گرفتن یک کشیش امریکایی وابسته به جریان گولن در کردستان اشغالی میباشد. درحالیکه واقعیت اینست که آهن و آلومینیوم ایران که توسط ترکا صادر شده و پولش هم بجیب آنها و اروپاییها میرود، مورد اختلاف بین آمریکا و اروپاییهاست. امریکایی‌ها درخواست سهم بیشتری از چپاول سرمایه‌های مادی و معنوی ایر
انیان را دارند و اروپاییها که مثل زالو ۴۰ سال است خون ایرانیان را میخورند و گروه گروه ایرانیان میهن پرست ضد اشغال ایران را به جوخه‌های اعدام برده و یا در زندان‌ها زیر شکنجه میکشند، در مقابل درخواست امریکایی‌ها مقاومت میکنند و مانند ۴۰ سالِ گذشته، در راستای مبارزه با امریکایی ها، نوکران ترک و عرب و جمهوری کثیف اسلامی اخوانی خود را در مقابل امریکایی‌ها قرار میدهند.

یعنی‌ شما حتی یک بچه ۵ ساله را هم نمیتوانی‌ پیدا کنی‌ که باور کند که ترکی‌ که مادرش را برای پول میفرشد(۱) میلیارد‌ها خسارت را برای زندانی کردن یک فرد بی‌ اهمیت از دست بدهد. و ترکا همه را مانند خود احمق فرض کرده و با این داستان‌های احمقانه سر را زیر برف کرده‌اند. این حمله از طرف اروپایی‌ها طراحی‌ و توسط ترکای اطلاعاتی‌ صورت گرفته و بس و هدف از آن هم تحقیر بیش از پیش امریکایی‌ها است. و نشان دادن اینکه ایران و ترکیه و کلا خاورمیانه و آفریقا متعلق به اروپایی‌های جنایتکار و روانی‌ و بربر هزار باباست و آمریکا جایی در آنها‌ ندارد.


لازم به یادآوری است که این برای دستکم ۶ مین بار متوالی در طول ۵ سال گذشته است که به سفارت آمریکا در انکارا حمله شده و امریکایی‌ها را تحقیر و لجن مال کرده‌اند.




Aftermath of shooting attack on US Embassy in Turkey

۲۵.۵.۹۷

نیم عمرت در پریشانی رود, نیم دیگر در پشیمانی رود


مادر‌هایی‌ که خود را دوست دارند، بیش از دیگر مادر‌ها به بچه‌هایشان عشق میورزند. و این واقیعتی است که دانستن و پذیرفت آن، محتاج تحصیلات دانشگاهی در رشته روانشناسی‌ نیست. چرا که اثبات این نکته بسیار ساده و بر اساس دو پایه استوار است:

۱- کودک قسمتی‌ از گوشت و خون مادر است.
۲- آدمی‌ بطور معمول خود را ( گوشت و خون هم جزئ از خودِ آدمی‌ است) دوست دارد.

در نتیجه اگر این واقعیت را در همین راستا بسط دهیم، میتوانیم به نتایج دیگری برسیم، از جمله آنکه:

مادر‌هایی‌ که از خود نفرت دارند، از کودکانشان هم متنفرند و مادر‌هایی‌ که نسبت بخود بی‌ تفاوتند نسبت به کودکانشان هم بی‌ تفاوتند. و این ارثی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. شکستن این زنجیره به عواملی مانند "به فرزندی آوردنِ کودکان دیگر" مهاجرت، جنگ، از دست دادن والدین، بیماری‌های سخت جسمانی‌ که منجر به برهم خوردن بالانس روحی‌ میشود و به برخی‌ عوامل محیطی‌ دیگر بستگی دارد.

بعنوان مثال: در جنگ پنهانی‌ و مزورانه و بربرمنشانه، بیرحمانه و هولناکی که غربی‌ها توسط ارتش اهریمنی ناتو و تروریست‌های ترک و پلستینی، به کشور‌های آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی و افریقا تحمیل کردند، کودکان بسیاری از آغوش گرم و پر مهر مادران خود جدا گشته و به کودک آزارها، روانی‌‌ها و وحشی‌های غربی واگذار گردیدند. تعداد زیادی از این کودکان مورد بیرحمانه‌ترین شکنجه‌های جسمانی‌ از تجاوز جنسی‌ گرفته تا آزار‌های سادیسمی قرار گرفتند. زیر کتک جان سپردند، از گرسنگی خاک و سنگ خوردند، تحت تجاوزات جنسی‌ گروهی جان سپردند، به تخت‌های جراحی سپرده شده و ارگان‌های آنها یک به یک از آنان جدا و به بیمارستان‌های غربی منتقل گشته و معلوم نیست که بر سر باقیمانده اجساد این کودکان چه آمده است. از این کودکان بعنوان دستگاه‌های دیالیز و انتقال خون به کفتار‌های ۸۰-۹۰ ساله غربی استفاده شده و بیشرمی‌های دیگر که حتی تصور آنها خون را در رگ‌ها میبندد. در نتیجه تعداد اندکی‌ از این کودکان جان بدر بردند که همین جان بدربردگان پس از سالها، مانند دیگر کودکان غربی، طبیعتا به هیولا‌هایی‌ تبدیل شده و آنچه که تجربه کرده‌اند را بجلو خواهند برد. و بدین ترتیب توحش غربی پراکنده شده و نسل آدمیت را تهدید ساخته و موجب شکسته شدن زنجیره انسانیت در سراسر دنیا شده و خواهد شد.

منظور از نکته بالا که بطور خیلی‌ خلاصه و اشاره وار ذکر شد، به تفکر واداشتن کسانی‌ است که به دانستن آنچه که در اطرافشان می‌گذرد، علاقمندند. برخی‌ ایراد میگیرند که آنچه اینجا نوشته میشود، سرفصل گونه است و توضیح چندانی را در پی ندارد و ادعا‌های مطرح شده، مستلزم توضیحات مفصل در مقالات بلند و بالاست. برخلاف این گروه از منتقدین، اعتقاد من همیشه این بوده که اگر آدمی‌ خود به نتیجه‌ای نرسد و تنها بدانستن تئوری و تراوشات مخ دیگری بسنده کند، از نظر فکری درجا زده و سر به بن بست کوبیده است. به اعتقاد من ، خوراک جویده در دهان کسی‌ نهادن، درست است که رنج جویدن را میکاهد ولی‌ به قیمت از بین رفتن قوه چشایی منجر خواهد شد. مقالات بلند و پر حاشیه و توضیح نیز، دارای همین خاصیت خوراک جویده شده است و نتایجی بجز اتلاف وقت، تنبلی فکر و مغز و بسرعت فراموش شدن، ندارند.

درضمن تمامی آنچه که اینجا نوشته میشود، برای آدم برفی نوشته شده و بعنوان دفتر یاداشت بکار برده میشود. نویسنده نه ادعای سواد و آموزگاری دارد، نه خود را خبرنگار و اطلاع رسان میداند و نه بدنبال سود مادی و یا بهره معنوی است. تحفه‌ای رایگان و سبز که روشن تر از برگ درخت است. و تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال. درهرحال چیزی از دست نداده ای.

نکته‌ای را که در حاشیه این بحث میتوان نام برد، اینست که: حماقت غربی که "زرنگی" نامیده میشود، جنایات هولناکی از ایندست- که در زیر پوست جامعه غرب جریان دارد- را توسط امپرتوری فاسد و جنایتکار رسانه‌ای خود پوشانده، و بر روی چرک و جذام و تعفن پیکر پوسیده جامعه، پارچه‌ای رنگارنگ و ابریشمی میکشد و به تصور اینکه اگر سر را زیر برف کنی‌ و نبینی، همه چیز بخودی خود اصلاح خواهد شد، روز بروز بر آلوده گی و پلشتی جامعه خود می‌‌افزاید، و حتی زمانی‌ که تمامی این پیکر چرکین از هم پاچیده شده و به فاضلابی نفرت انگیز تبدیل گردد-- هم --- بخود نخواهد آمد.

۲۴.۵.۹۷

در تردّد مانده‌ایم اندر دو کار


سرزمین اشغالی آناتولی که بخش غربی ایران بزرگ میباشد و از زمان جنگ جهانی‌ اول (بطور مشخص از سال ۱۹۱۵ میلادی) با کمک انگلیس و فرانسه و یهودیان، به اشغال ترک‌ها در آمده و قبایل بغایت وحشی و بربر ترک با کشتار و راندن میلیون‌ها ساکنان ایرانی‌ این سرزمین، و تصاحب خانه و اموال آنان، آنجا را غصب کرده ا‌ند- سرزمینی که امروزه به ناحق آنرا ترکیه مینامند- امروزه تبدیل به بهشت تروریست‌های غربی شده است.
این سرزمین یکی‌ از معدود اماکنی در دنیا است که بطور علنی و آشکار اردوگاه‌های پرورش تروریست دارد. و تولیدات خود، یعنی‌ تروریست‌ها را به کشور‌های جهان فرستاده و عملیات هولناک و بربرمنشانه و غیرانسانی‌ انجام میدهند.
این مطلب را همه مردم آگاه دنیا میدانند. و میدانند که مثلا اگر در دانمارک تروریستی را بطرز مسخره‌ای از زندان فراری داده و او را رها سازند، وی بلافاصله راهی‌ مرکز عملیاتی خود، یعنی‌ ترکیه میشود.

-مردم دنیا میدانند که اگر در طول یک شب، بیش از صد ماشین سواری در خیابان‌های سوئد به آتش کشیده میشوند، عوامل تروریستی این عمل جنایتکارانه را میبایستی در راه ترکیه دستگیر کنند.

-اگر در خیابان‌های آلمان، مردم عادی بخاک و خون کشیده میشوند، عامل این جنایت تروریستی را میبایستی از شبکه جنایت یعنی‌ دولت ترکیه درخواست کنند.

-مردم آگاه دنیا میدانند که اگر در اوکراین، در مصر، عراق، سوریه، در ایران، در افغانستان، در پاکستان، در بالکان، در ایتالیا، در کشور‌های آفریقایی به ویژه نیجریه، لیبی‌، تونس و سومالی، در گرجستان، در روسیه و حتی در آمریکا اینجا و آنجا بمبی منفجر شده، یا شخصی‌ سلاح گرم یا سرد در دست گرفته و بمردم کوچه و خیابان حمله می‌کند، در شهر‌های ایران اسید بصورت زنان میپاچد و نوابغ و قهرمانان و الیت جامعه ایرانی‌ را ترور می‌کند...!!!

بدون شک تروریست جنایتکار ترک تبار و از یکی‌ از اردوگاه‌های پرورش تروریست ترکیه صادر شده است، هرچند دارای گذرنامه قرقیزستانی و یا جای دیگری باشد.
تنها در انگلیس و فرانسه و دانمارک که شرکای ترک‌ها میباشند و در اردوگاه‌های تروریستی ترکیه، بعنوان مربیان و استادان فنون جنایت، مشغول پرورش تروریست میباشند، مردم از شر ترک‌ها در امانند و درغیراینصورت این شبکه مخوف با نام‌های مختلفی‌ مانند النصره، اخوان المسلمین، دأعش، بوکو حرام و و و مشغول باجگیری از مردم دنیا است و بدین ترتیب به هستی‌ کثیف و نفرت انگیز خود ادامه داده و تا تیشه به ریشه آدمیت در دنیا نزند از پا نمینشیند.
این حقایق را فقط احمق‌ها نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند، و مطالب تازه‌ای نیست. اما آنچه که بهانه این نوشتار است، طرح این پرسش میباشد، که تا کی‌ این شبکه تروریستی غربی- ترکی‌ که امروزه ایران را به اشغال خود دراورده و مواد خام ایران را مانند نفت و گاز و آهن و الومینوم و طلا و اورانیموم و و و را بنام خود به دنیا صادر می‌کند، میتواند به حیات نفرت انگیز خود ادامه دهد و تا کی‌ ملت بزرگ ایران میبایستی تحت اسارت این شبکه شیطانی رنج ببرد؟ آیا زمان آن نرسیده است که بهر قیمتی -حتی اگر بیش از نیمی از ملت ایران کشتار گردند- ملت ایران خود را از شر این طاعون و سرطان- که اگر همینگونه پیش برود در نهایت موجب مرگ او خواهد شد - رها سازد ؟ پرسش اینجاست که این ملت که ۴۰ ساله جهنم را تجربه کرده است، دیگر از چه میترسد؟ و دیگر چه دارد که برای از دست دادنش، نگران باشد؟

بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباه‌بازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نگسلند 

زان که آن خاران عدو این گلند
آتش اندرزن بگرگان چون سپند 

زانکه آن گرگان عدو یوسفند.

۱۵.۵.۹۷

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل



۴۰ سال پیش بخاطر گرسنگی و ورشکستگی و پیسی، بما هجوم آوردند و کشورمان را اشغال کردند و منابع مادی و ذخائر عظیم ما را به تاراج بردند. پس از اینکه شکم‌های کثیف‌شان سیر گشت، بخاطر کسب هویت و شناسنامه، به فرهنگ، تاریخ و معنویات ما دست درازی کرده و آنها را چپاول نموده و بنام خود زدند. و اینک که دیگر چیزی باقی‌ نمانده بدنبال خاک و در پی از هم دریدن سرزمینمان هستند. احمق‌هایی‌ که چرایی انتخاب سرزمین آریایی توسط انسان نخستین را یا نمیدانند و یا فراموش کرده‌اند.

انتقام ۲۰۰ سال جنایت و نسلکشی و غارت و چپاول و رنجی‌ را که غربی‌ها و نوکران ترک و عرب شان به ۷ نسل ایرانی‌ تحمیل کرده‌اند را خواهیم گرفت.





خاطرات طلاب فیضیه



عبید مینویسد که: طلبه ای وضو گرفته و بدنبال جای نماز میگشت و بی هوا درب حجره ای را باز نمود و دید ملای گرانسالی بر ملای جوانتری سوار است و با دستپاچگی پرسید آیا اینجا می توانم نماز بخوانم؟ که ملای گرانسال فریاد برآورد که فلان فلان شده بیدین !مگر کوری و نمیبینی در این حجره جا تنگ است و ما هم بناچار به اینصورت مشغول نماز خواندنیم!


نمونه دیگر را باز عبید ذکر می کند که :دو نمونه از نمونه های بالا از عهد کودکی با هم مراودات خاص داشتند و در اواخر عمرکه ریش و پشمشان سپید شده بود بر مناره شهر فرا رفتند و یکی از انها با اندوه آهی کشید و به دیگری گفت شیخنا در سیمای جوانان شهر دیگر بارقه ایمانی نمیبینم دومی دستی به ریش مبارک کشیده و آه سوزناکتری بر آورد و گفت یا شیخ شهری که مربیانش من و تو باشیم از جوانانش چه انتظاریست.!!

نمونه دیگر را ظریفی سالها پیش چنین تعریف می کرد که:جهانگردى در روز جمعه و درست هنگام نماز جمعه به شهرى رسيد و وارد مسجد بزرگ شهر شد و وضو گرفت و در نماز جمعه شركت كرد. پس از پايان نماز براى مصافحه(روبوسى) و معانقه( گردن بر گردن نهادن) با امام جماعت و جمعه به صف جلو رفت و با حيرت متوجه شدكه امام جماعت از يك چشم نابيناست، هر دو گوشش كنده شده است، دماغ ندارد! يك دست و يك پايش قطع شده است و ضربان سلاحهاى مختلف مثل كارد و شمشير و چماق چهره او را تغيير دارده و به امام سيمائى عجيب و غريب بخشيده است.
جهانگرد با خود گفت ، بدون شك اين امام از مجاهدان فى سبيل الله است كه در جنگ عليه كفار و اعتلاى اسلام و امثال اين چيزها به اين وضع افتاده است. بنابراين جلو رفت و با اين امام عجيب و غريب مصافحه و معانقه گرمى كرد و از او درخواست دعا نمود، اما متوجه شد كه نماز گزاران با حالت عجيب و غريبى به او نگاه مى كنند. چند دقيقه بعد در هنگام صرف خرما و حلوا با يكى از اهالى شهر، گفت:ــ خوشا به سعادت شما كه يك چنين امام مومن و مجاهدى داريد كه تقريبا تمام اعضاى بدنش را در راه مبارزه با شرك و كفر از دست داده است.
مخاطب جهانگرد با تعجب گفت:ـــ اى بابا !خدا پدرت را بيامرزد اين امام جماعت ما در حرامزدگى و فساد نظير ندارد! كدام جهاد ! كدام مبارزه با شرك؟ اين مرتيكه قرمساق امان ما را بريده آقا! پدرمان را در آورده و از دست او آسايش نداريم!جهانگرد با تعجب گفت:
ــ پس چرا چشمش كور شده است؟
ـــ دليلش اين است كه به بچه اى تجاوز كرده بود و پدر بچه چشمش را كور كرده.
ـــ چرا يكى از دستهايش قطع شده؟
ـــ چون از دزدى دست بر نمى داشت و دائم مرغ و خروس و گوسفندهاى مردم را مى دزديد؟
ـــ چرا پا ندارد
ـــ چون شبها از ديوارها بالا مى رفت و به زنهاى بيوه تجاوز مى كرد.
ـــ چرا اىن همه آثار چوب و چماق بر صورتش پيداست و ىكى از شانه هايش شكسته است؟
ـــ از بس منکرات کرده است!
خلاصه جهانگرد حيرتزده هرچه سئوال كرد جوابهائى شنيد كه نزديك بود شاخ در بياورد، از چندين و چند نفر ديگر سئوال كرد و باز هم همين ها را شنيد آخر كار گفت :
ـــ والله من دارم ديوانه مى شوم !همه اينها درست! ولى مى توانيد بگوئيد چنين جانورى را چرا امام جماعت كرده ايد و پشت سرش نماز مى خوانيد.
پيرمردى كه ريش سفيد و بزرگ شهر بود دو دستى به سر خودش كوبيد و جواب داد:
ـــ براى اينكه اين فلان فلان شده نفر اول و در صف جلو باشد و ما مواظبش باشيم . براى اينكه جرئت نداريم كه او را پشت سر كسى بگذاريم كه نماز بخواند. براى اىنكه پشت سر هر كس كه اىستاده كار طرف را ساخته است و آخر الامر مجبور شديم او را امام جماعت بكنيم تا خيالمان راحت باشد.!!!


نمونه دیگر نمونه ای مشهور که نوشته اند:جوانی ساده دل و جوان را به امام جماعت شهر سپردند تا به او فقه بياموزد. جوان سيمائى زيبا داشت و دل و دين امام از كف رفت. شباهنگام امام او را به سراى خود خواند و پس از صرف طعام و سورسات لازم و محبت فراوان، كتاب را گشود تا به او فقه بياموزد. طلبه جوان ساده دل را گفت:
ـــ و اما بدان ای پسر كه گناهان بر سه گونه است! صغيره و متوسطه و كبيره! و اما گناه صغيره آنست كه مثلا من دقايقى چند نگاهى بر چشمان شهلا و رخساره زيباى تو انداخته و حظ بصرى(لذت از راه چشم) ببرم و در اثار صنع الهی غرقه شده و تبارک الله گویم .
امام دقايقى چند نظر بر رخسار شاگرد ميخكوب كرد و پس از آن گفت:
ـــ و اما گناهان متوسطه آن است كه با بعضى از اعضاى بدن مثلا دست يا پا يا گردن يا لب انجام گردد مثلا من عنق خود بر عنق (گردن بر گردن) بگذارم. يا قبله اى( به ضم قاف بوسه اى) از لب و گوش و رخسار تو بگيرم و يا تفخيذى انجام شود و يا با دست، بر و دوش و كاكل و سرو سينه تو را نوازشى بكنم.
امام براى اينكه طلبه خوب درس را بفهمد و شیر فهم شود چند دقيقه اى به معانقه و نوازش مشغول شد و بعد از آن طاقتش از دست رفت و همانطور كه كنده شاگرد مادرمرده را مى كشيد گفت:
و اما بدان و اگاه باش گناه كبيره كه بايد بطور على الاطلاق و در تمام عمر از آن پرهيز كرد به اين صورت است كه كه با بعضى از اعضاى مخصوص و ملعون انجام شود كه در انجام آن فاعل بايد از مكرو وسوسه شيطان رجيم به خدا پناه برده و دائم دعاهای لازم را زمزمه نماید و آنكه فعل بر او انجام شود. البته بايد در سختی ها صبر و تامل نموده و توكل پيشه كند و داد و فرياد به راه نياندازد که فرموده اند ان مع العسر یسرا ... ! به اين ترتيب جناب آخوند خرش را از پل گذرانيد و درسش را بطور عملى تمام كرد و جوانک بينوا اگر چه ناراحتى زيادى را متحمل شد اما با خود انديشيد كه بدون شك اينها مقدمات آموزش فقه است و لازم است.
صبح روز بعد امام شاد و شنگول و با ريش شانه زده و لبخند برلب حلقه درس خود را در مسجد تشكيل داد ونگاهش را بر صورت يكايك شاگردان گرداند تا شاگرد ديشب را در آخرين صف باز يافت و با مهربانى به او اشاره كرد و گفت:
ـــ شما چرا در آخر صف نشسته اى ! بيا جلو جانم، بيا در صف جلو عزيزم! بيا تا درس فقه را شروع كنيم. جوان بيچاره كه فكر مى كرد دوباره قرار است ماجر ی دیشب تكرار شود گفت.
ــــ حضرت شیخ مرا امروز از فقه معذور بداريد چون هنوز فقهم درد مى كند!!


و نمونه دیگر هم ماجرای آخوند و شتر و شيطان واز لطيفه هاى قديمى است که نوشته اند:
آخوندی درحال سفر از بيابانى مى گذشت. شتر مادرمرده ای را درحال چرا ديد. سفر طولانى و مفارقت از اهل و عيال شهوت آخوند عرب را بجنبانيد و لب و دندان و ساق و سم شتر در چشم او جلوه اى چون حور العین يافت و طمع در شتر بست. اما مشكل آن بود كه شتر بلند قامت و آخوند عرب كوتاه قامت بود ولاجرم وصال ميسر نمى شد. آخوند ساعتى بكوشيد وبر شتر بالا و پائين رفت و ميسر نشد. بيلچه اى در توبره داشت آنرا بيرون كشيد و بكندن گودالى بزرگ مشغول شد. كار از صبح تا غروب بطول انجاميد. بهنگام غروب آخوند، شتر را بگودال كشانيد و خود در لبه گودال ايستاد و كار شتربینوا را بساخت. چون کار به پایان رسید از كرده خود پشيمان شد و شيطان را لعنت گفت. بناگاه شيطان با چهره اى اخم آلود در برابر او ظاهر شد وگفت:
ـــ لعنت بر تو و جد و آباء تو باد! از صبح تا بحال ترا مى نگريستم كه چگونه مى خواهى شتر را بزير كشى وچه خواهى كرد؟ و راهى بنظر من كه شیطان باشم نمى رسيد تا آخرالامر قصد ترا از كندن گودال دانستم. بخدا سوگند كه اين طريق بفكر من كه شيطان هستم نمى رسيد و تنها از آخوندا برمی‌آید.!


دو نمونه دیگر را که فقیر در عهد جوانی در جنگ خطی مرحوم دهقان خراسانی باز خوانده و بخاطر سپرده ام نمونه اول ماجرای فقیه و غلام محمود غزنوی است مى گويند:
سلطان مومن و كافر كوب محمود غزنوى (۱) نورالله مرقده و رحمت الله عليه!! بارها به هندوستان حمله کرده و شهر‌ها را ویران ساخت و به آتش کشید و جماعت عظيمى را بكشت و گنجهاى فراوان بدست آورد و پسران و دختران فراوان هند را اسير كرد و با خود به غزنين آورد. و شمارى از آنان را به اطرافيان خود بخشيد. در زمره آنان جوانی‌ زيبا صورت بود كه زيبائى جمالش هوش از همگان ربوده بود. سلطان او را به رئيس آیت الله ‌ها که امام جماعت شهر هم بود سپرد تا او را مسلمان كرده و از گمراهى خارج كند و دين بياموزد!!
آیت الله- جوان‌ زيبا صورت را بخانه برد و بهنگام ظهر ختنه گران را دعوت نمود و جشنى برپا نمود واسیر را به سنت اسلام ختنه نمود تا اسلامش كامل گردد! چون شب در رسيد وجشن به پايان آمد آیت الله او را بحجره خود خواند وبارها بحيرت در جمالش نظر كرد. و به دفعات فتبارك الله احسن الخالقين گفت و ان الله جميل و يحب الجمال(خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد) را برلب آورد و براى گريز از وساوس شيطانى و هواجس نفسانى قل اعوذ خواند و به خدا پناه برد. ولى عاقبت ديو نفس بر او غالب شد و عفو ورحمت اميد بست پس چون نره گاوى بيقرار و گسسته افسار عمامه بسوئى و عبا بطرفى افكند وزير لب زمزمه كرد:

عقل و دينم رفت اى ماه منير
اى جوان رحمى بكن بر حال پير

وسپس بجوان فلکزده هجمه برد و آن بى پناه زار تازه مسلمان و غريب دور از ديار را طعمه هوس خود نمود. چند ماهى بر اينحال سپرى شد و آیت الله خبيث دیو پیکر درشت شکم هرشب جوان بيچاره را اسیر خود داشت واسب مراد مى تازاند و شهوت مى راند و هربار كه سلطان محمود حال جوان مى پرسيد و طلب جوان مى كرد آیت الله مى گفت:
ـــ سلطان بسلامت باد! هنوز بايد اين هندى زاده كافر تبار چيزهاى بيشترى از اسلام بياموزد!! تا لايق مصاحبت سلطان گردد.
براين منوال يكشب جوان بيچاره را طاقت از تحمل وزن فقيه درشت پيكر و جور و تعبى كه همه شب از او مى كشيد بسرآمد پس در فرصتى مناسب كه فقيه خسته از كامروائى شبانه در خواب رفته بود اسبى تيز تك بربود و برآن سوار گشت و بگريخت و با رنج فراوان خود را به هندوستان رسيد. كسان جوان او را در برگرفتند و شادىها كردند و بگريستند و از غزنين و ديار و آداب مسلمانان بپرسيدند. او گفت:
ـــ آداب مسلمانان ندانم ولى شیخان مسلمان را سنتى عجيب است. آنان چون نامسلمانى را بدست آرند بهنگام ظهر رجولیتش را با كارد ببرند و چون شب در رسد ...ا.


و سرانجام ماجرای پسر نجار است که:
نجارى پير پسرى تازه سال داشت و برآن بود تا او را نجارى بياموزد اما امام جماعت شهر، راى پسر زده بود تا فقه بياموزد و دين بدست آورد.
نجار پسر را گفت:
ـــ اى نور ديده ى پدر‍! نجارى بياموز تا درب و پنجره و ميز و كرسى و گاو آهن و درشكه و زورق بسازى وهم مردمان را سودمند باشى و هم از عرق جبين نانى به كف آورى و زن بستانى و فرزندان داشته باشى و خدا از تو رضايت حاصل كند كه در اين روزگار فقيهان گرگانند كه در كمين جان و مال و ناموس خلائق در لباس دين پنهانند.
پسر گفت:
ـــ از نجارى چه حاصل كه بايد فقاهت آموخت و دين بدست آورد تاهم دراينجهان باحشمت زيست و هم در آخرت بهشت بدست آورد.
هرچه نجار گفت سود نكرد و عاقبت پسر بخانه شيخ الاسلام رفت تا اسلام بياموزد. چند روزى گذشت . روزى امام خانه را خلوت يافت و در ميانه درس و حديث دستى بر سر وسينه و كاكل جوان كشيد و اندك اندك بر حدت و شدت نوازشها افزود و ناگهان چون نره پيلى دمان گردن و مچ پاى نجار زاده ى بدبخت بچسبيد و او را به رو در افکند كه نجار زاده بيچاره با تلاش بسيار وطلب كمك از نيكان و پاكان و نعره هاى جانسوز الله الله والامان الامان و اغثنى يا غياث المستغيثين( بفريادم برس اى يارى كننده كسانى كه طلب يارى مى كنند) خود را رها كرد و با حال زار و جامه دريده و رنگ پريده خود را نجات داد و دوان دوان خود را به كارگاه پدر رسانيد.

نجار پير چون پسر را ديد حال را دريافت و همانگونه كه اره بر چوب مى كشيد گفت:
ــ اى پسر! ترا گفتم ونپذيرفتى و رفتى تا دين بدست آورى ودين بدست نياوردى و نزديك شد تا فلان خود را هم از دست بدهى. با اين تجربت خدا را سپاسگذار واز اين پس پند پدر گوش كن و اره وتيشه بدست گير وديگر بدنبال دين مگرد!

این چند نمونه مشتی از خروار بود. می‌گویند شیطان اسلام و دین را آورد تا انسان را از خدا دور سازد.
نمونه ها در ادبیات طنز ایران باز هم بسیار است که از آن در می گذرم و خدمت دوستان عرض می کنم که تا جمهوری ولایت فقیه بر پاست از این نوع حوادث بازهم اتفاق خواهد افتاد.
اسماعیل وفا یغمائی.




۱۲.۵.۹۷

کره زمین بزرگ است ولی‌ حماقت غربی جنایتکار بزرگتر است



هفته گذشته سه فکر و اندیشهِ نشئت گرفته از سه واقعیت موجود حال حاضرِ دنیا، غالب گستره ذهن من بود که تلاش می‌کنم برای خودم آنها را تجزیه و تحلیل کنم.

۱- از نتایج برخاستن فتنه سال ۱۳۵۷(۱۹۷۹ غربی) در ایران و برچیده شدن نظام شاهنشاهی در ایران که در پی دسیسه غربی‌های جنایتکار و به کارگردانی اسراییلی ها صورت پذیرفت، و محمد رضا شاه پهلوی که صرفنظر از عدالت گستری او بعنوان یک شاه، یکی‌ از بهترین انسان‌هایی‌ بود که نه تنها در ایران بلکه در سراسر دنیای آنزمان یافت میشد، از ریاست و رهبری ملت ایران برکنار گشته و مشتی غیر ایرانی‌ِ اجنبیِ جنایتکارِ گدا صفتِ پست فطرتِ گشنهِ روانی‌ِ بیرحمِ نوکر غربِ ابلیس منش بر سرکار آمده و با هدف جاگیر شدن در ایران، بمنظور چپاول آباد‌ترین کشور دنیایِ آنروز ها، میلیون‌ها ایرانی‌ را کشته، دربدر ساخته و یا به اسارات دراوردند، ( و انتقام محمد رضا شاه را از ملتی ناسپاسِ بیخبرِ در رویا گرفتند که گفته ا‌ند خدا کار ظالم را به ظالم واگذار میسازد) علاوه بر ویرانی ایران، نابودی کره زمین هم را شامل میشود. بدین ترتیب که:

- اروپایی و امریکایی که به ذات و بطور نهادینه و ژنتیکی احمق و جنایتکار پیشه است، به تصور اینکه زرنگی کرده و به منبع ثروت رسیده است، خرطوم‌های مرگبار خود را در ذخائر نفت و گاز خلیج پارس و دریای مازندران فرو برده و شیره زمین را با ولع یک عرب عزب ِ ایستاده در مقابل درب حمام زنان، مکیده و به غرب برده و در آنجا سوزانده و در نتیجه سالانه هشت میلیون تن.... سالانه هشت میلیون تن!!!! گاز‌های سمی از جمله گاز‌های سمی دی‌اکسید کربن و متان را در جو زمین رها ساخته (حساب کنید حجم گاز‌های سمی رها شده در جّو کره زمین را در ظرف ۴۰ سال !!!!) و نه تنها موجب نازک شدن لایه ازون ۱ (و یا لایه نگاهدارنده زمین از تبادل گاز‌های کشنده) گشته ا‌ند، بلکه با کشیدن شیره زمین، باعث سبک شدن زمین نیز شده و آنرا بی‌ ثبات ساخته ا‌ند. و بدین ترتیب سفر زمین به طرف خورشید را موجب گشته و اگر بهمین ترتیب پیش برویم سال آینده چند پله دیگر به خورشید نزدیکتر خواهیم شد و زمین به تدریج به یک کوره سوزان تبدیل خواهد گشت.

هزاران سال پیش پارس‌ها نفت و گاز را کشف کرده و آنرا مورد استفاده معقول قرار میدادند. هیچگاه لایه‌های زمین را از این مایع خالی‌ نکرده و بدین ترتیب موجب برهم خوردن بالانس لایه‌های زمین و همچنین آلودگی هوای کره زمین نگشتند. و با اینکه دانشمندان پارسی از جمله زکریای رازی‌ دانشمند ایرانی‌، نفت سپید، قیر، انواع مختلف مواد پلاستیکی را از نفت مشتق ساختند ولی‌ هیچگاه برای ساخت مواد خوراکی مصنوعی، وسائل زندگی‌ پلاستیکی و مصنوعی که در تماس مستقیم با آدمی‌ و زیستگاه کره زمین است، استفاده از پارافین در مواد خوراکی صنعتی (همبرگر‌های شرکت امریکایی مک دونالد که با دستور عمل ایرانی‌ و مواد مشتق از نفت تولید میگردد) ، ساخت پارچه‌های مصنوعی از مشتقات نفت، تولید سیمان در حجمی در حد تخریب لایه سنگ و خاک زمین و و و حماقت‌های دیگر غربی بربرِ تازه به دوران رسیده، موجب نابودی زیستگاه موجودات و جانداران روی کره زمین نگشتند. هزاران و یا شاید میلیون‌ها سال برای کره زمین طول کشیده است تا زمین مکان امنی‌ برای زیستگاه موجودات گردد، و تنها ۲۰۰ سال برای غربی و یا مجسمه بلاهت، طول کشیده است تا زمین را به جایگاهی‌ غیرقابل زیست تبدیل سازد!

۲- دومین نکته‌ای که هفته گذشته موجب تکدر خاطر گشت، مساله مربوط به ترک فوتبالیست به نام -مسعود اوزیل -که در تیم ملی‌ فوتبال آلمان میدود، است.

باز تا پیش از فتنه ۵۷ و بلند شدن ترک‌ها از خاک پیسی، تمامی ملت‌های دنیا، ترک‌ها را مشتی وحشی بیابان نشینِ قاتلِ بیسرا و پاِ راهزنی که بخاطر یک پاکت سیگار ماشین‌هایی‌ را که از مرز آن سرزمین اشغالی میگذاشتند لخت میکردند، میشناختند. که همه همتشان در این خلاصه میگشت که مردانشان را برای باربری به ایران بفرستند ، زنانشان برای قذافی و مصر و افریقای شمالی‌، فحاشی کنند، و زن و مرد برای کشور‌های اروپایی به پست‌ترین کار‌ها بپردازند. این ترکا به برکت ویرانی ایران و سوریه و عراق و افغانستان و لیبی و بالکان و همدستی با عملیات کشتار و تروریستی غربی ها، از حضیض ذلت برخاسته و بظاهر شبیه مردم گشتند. ولی‌ احمق را چه پالان ابریشمی بر دوشش فکنی‌ چه از نوع جل ، در نهاد همان موجود نفرت انگیزی که بوده، خواهد بود. این مقدمه کوتاه را که برای ثبت در تاریخ واقعی‌ برای آیندگان ایران نوشتم، بهانه خواهم ساخت تا عمق حماقت یک ترک را به اثبات رسانم.

اوزیل که در تیم ملی‌ فوتبال آلمان میدوید و اتفاقا کارش هم گرفته بود و آلمان‌ها هم او را دوست داشتند و هم هر جا که میرفت با احترام شایسته، با او برخورد میگشت، در سفری به کردستان اشغالی و یا ترکیه جعلی با جنایتکار ترین، نژاد پرست‌ترین و نفرت انگیز‌ترین موجودی که در تاریخ بشر تنها چند نمونه انگشت شمار وجود دارد، یعنی‌ دیکتاتور ترکا، رجب عردوغان، دیدار کرده و دست او را میبوسد. سپس تحت تاثیر افکار اهریمنی و شوم و جاهلانه او و سازمان جنایتکار اطلاعاتی‌ ترکا قرار گرفته و زمانی‌ که به آلمان برمیگردد، رجب قاتل را که دست‌هایش تا مفرق به خون زنان و کودکان کرد آغشته است، را "رهبر من"!!! خطاب کرده و در بازی‌های که برای تیم ملی‌ آلمان انجام میدهد، نه تنها نمیدود، بلکه در کمال ناسپاسی و نمک ناشناسی موجبات باخت تیم ملی‌ آلمان را هم فراهم میسازد.

و کاش موضوع بهمین جا بپایان میرسید و در نتیجه منهم فقط بتکان دادن سر - بعنوان تاسف- اکتفا کرده و به انگشتان نازنینم این رنج را تحمیل نمیساختم تا از او بنویسم و بدین ترتیب او را مفتخر سازم. ولی‌ متاسفانه، این ترک احمق، زمانی‌ که با انتقادات بجای آلمان‌ها و جوامع انسانی‌ مدافع حقوق بشر، مواجه میشود، در پشت شعار ترکیِ "ننه من غریبم" خود را پنهان ساخته و آلمان‌ها را به زیر انتقاد برده و آنان را نژاد پرست خوانده و از این صفت نفرت انگیز نالیده است!!!! یعنی‌ باور کردنی نیست که یکی‌ دست نژاد پرسترین قرمساق تاریخ را ببوسد و او را "رهبر من" بخواند و دریای خونی که او بخاطر نژادپرستی راه انداخته و راهزنی‌ها و اشغالگری‌ها و اعمال تروریستی او در کشور‌های دیگر را ندید بگیرد و سپس از نژاد پرستی بنالد!!! و پرسشی که اینجاست این است که این ترکی‌ که در آلمان بدنیا آمده، در محیطی‌ آزاد بزرگ شده و تربیت یافته، درس خوانده، جهان دیده، به بزرگترین منابع اطلاعاتی‌ و کتابخانه‌ای و و و دست رسی داشته، و در برخورد با دیگر انسان‌ها میبایستی حداقل‌ها را فرا گرفته باشد، ولی‌ همچنان دستان جنایتکار تاریخ را میبوسد و او را میستاید، آیا بجز حماقت و خریت نژادی و نهادینه شده، دلیل دیگری هم برای این سیرکی که راه انداخته، میتوان تراشید؟ مسلم است که پاسخ- نه - است.

۳- نکته آخر که بیشتر شبیهه یک جک است تا واقعیت، خبر مربوط به فرار از زندان یک زندانی از زندان موقت در دانمارک است. این زندانی که بعنوان یک سوریه‌ای ۴۶ ساله (۲) بجرم عملیات تروریستی در ایتالیا دستگیر و در زندان موقت دانمارک بسر میبرد، چهار شنبه شب با ملاقاتی خود لباسش را عوض کرده و به راحتی‌ از درب زندان خارج شده و ناپدید گشته است. و هر چه پلیس دانمارک و اروپا دنبالش میگردند از او خبری نیست. این شیوه فرار از زندان که بیشتر در دهه‌های ۲۰ تا ۶۰ اتفاق میفتاد، چند شب پیش در دانمارک رخ داد. و پرسش اینجاست که آیا این کار عمدی صورت گرفته است و پلیس دانمارک هم مانند سیستم بانکی دانمارک که در پولشویی برای کارتل‌های مخوف مواد مخدر دنیا رکورد زده و پس از سیستم پول شویی بانک مرکزی انگلیس در رده دوم جهان ایستاده، فاسد است و با گرفتن پول از جایی‌ او را رها ساخته و یا نه میبایست پلیس و نظام امنیتی دانمارک را نظام دهه بیستی نامید؟



۱۰.۵.۹۷

اگر سراغ من می‌‌آیید, پشت هيچستانم


از قدمت کره زمین و پیدایش موجودات زنده بروی آن کسی‌ بدرستی‌ آگاه نیست. آنچه که میدانیم تماماً از روی کتب پارسی و نیاکان خردمند ایرانیان است. مثلا برطبق شاهنامه فردوسی‌، اولین انسان پس از پیدایش کهکشانها و سیارات و کره زمین و ساخت طبیعت بر روی آن، از تکامل آبزیان پیدا شده و چگونگی‌ پراکندگی آدمیان بروی کره زمین هم درآنجا بخوبی شرح داده شده است. براساس تاریخ امپراطوری صفوی میدانیم که تا پیش از فروپاچی این امپراطوری که نزدیک به ۲۵۰ تا ۳۰۰ سال پیش میباشد، تنها ۷ جای آباد و یا کشور بروی کره زمین وجود داشته که بخش بزرگ آن زیر پرچم پارس‌ها موجودیت می‌‌یافته است . و میدانیم که تا ۲۰۰ سال پیش هنوز دنیا و کره زمین جای امنی‌ برای زندگی‌ و زیستگاه مطمئنی برای تمامی موجودات زنده محسوب میگشت. بطور تقریبی از ۲۰۰ سال پیش به اینطرف - که اشرار و قبایل بغایت بربر به اصطلاح غربی به دانش پارسها دست یافته و در نتیجه قدرت را دردست گرفتند تاکنون، نزدیک بهزاران گونه گیاهی‌، جنگل‌های عظیم و غیرقابل نفوذ، کوه‌های سر بفلک کشیده و قاف گونه، صد‌ها گونه حیوانی‌، و ده‌ها نژاد آدمی‌ نسلکشی شده و تمدن‌های بسیاری از روی زمین برچیده شده ا‌ند. و این روند همچنان ادامه دارد. تا پیش از ۲۰۰ سال پیش باغ‌های شگفت انگیز پارسی وجود داشت که برعکس آنچه که امروزه احمق‌های تازه بدوران رسیده میسازند، تنها مختص درختان و درختچه‌ها و گلها نبود، بلکه شامل تمامی موجودات زنده روی زمین میگشت. در این باغ‌ها آدم و حیوان و گیاه بطور مساوی از طبیعت لذت میبردند. از روی تمامی نقاشی‌هایی‌ که از دوران امپراطوری صفوی برجای مانده این همزیستی‌ بخوبی دیده میشود. رابطه آدمیان با طبیعت مانند امروز، برآساس خودخواهی و "ما از شما بهتریم" و "اشرف مخلوقات" و "نژاد پرستی" و روابط بدتر از دشمنی و کینه و نفرت برقرار نبود. در این باغ‌ها آدمیان همان اندازه سهم میبردند که یک گیاه و یا یک جاندار دیگر میبرد. روابط آدمیان هم براساس احترام به موجودیت یکدیگر استوار بود. در نتیجه هنوز تا ۲۰۰ سال پیش سرخپوستان شمال آمریکا در آرامش زندگی‌ کرده و کسی‌ به آنها تجاوز نمیکرد. بومیان استرالیا و نیوزلند فرهنگ و روش زندگی‌ خود را داشتند و کسی‌ به آنجا نرفته و آنان را کشتار نمیکرد. و آنان را به اسارت و بردهگی نمیبرد.

و هرگوشه کره زمین میرفتی میدیدی که مردم فرهنگ و آئین و ظاهر و لباس و رفتار و شیوه و ویژگی‌‌های مخصوص بخود را دارا هستند و مانند قالی ایرانی‌ رنگ بارنگ و زیبا زندگی‌ میکنند. و مانند امروز همه کت و شلوار به تن نمی‌کردند، که حتی همین لباس امروزی هم یک تقلید ناشیانه از جامه دوران صفوی است که غربی‌ها آنرا بنام خود زدهاند. و بدینگونه زمین بهشت دوست داشتنی بود که هرکس‌ به آزادی و بنابه ویژگی‌‌های خود با آسودگی میزیست. و کسی‌ آنها را مسخره نکرده و با شمشیر و اسلحه گرم و سرد، بی‌ فرهنگی‌ خود را به آنان تحمیل نمیکرد. و پارس‌ها در حالیکه آنچنان قدرتمند بودند که میتوانستند شگفت انگیز‌ترین بناها ( کانال و یا آب‌راهی به طول ۱۹۲ کیلومتر که دریای مدیترانه را به دریای سرخ وصل می‌کند و آنرا به غلط کانال سوئز مینامند یک نمونه کوچک از هزاران شاهکار مهندسی‌ پارسی است که هنوز که هنوزه کسی‌ نمیتواند نمونه ش را بسازد و یا اهرام سه گانه مصر و و و ) را ساخته و یا بر روی قالیچه‌ای پرواز کنند( خوشبختانه غربی وحشی تاکنون نتوانسته به علم خنثی کردن جاذبه زمین که پارس‌ها به آن دست داشتند، برسد و آنرا برای جنایات بیشتر استفاده کند. ) و کشتی‌‌هایی‌ که باز هنوز که هنوز نمونه‌هایش ساخته نمیشود، با اینحال هیچگاه بمردم دیگر حمله نکرده و آنان را با زور بشکل خود درنیاورده بودند.

از قدمت کره زمین و آغاز هستی‌ موجودات روی آن کسی‌ بدرستی آگاه نیست ولی‌ همگان اینرا میدانند که از ۲۰۰ سال پیش، روند به پایان رسیدن زندگی‌ بروی کره زمین آغاز گشته و روزبروز شدت میابد. و باز همگان میدانند که تشکر آنرا هم میبایستی از انگل احمق و جنایتکار غربی کرد.

۳۱.۴.۹۷

ترامپ و دیگر هیچ



یکی‌ از دلایل عصبانیت انگلیسی‌‌ها نسبت به ترامپ رفتار بسیار تحقیرآمیزی بود که ترامپ در سفر به انگلیس نسبت به "الیزبتِ بدون نام خانوادگی"، به اصطلاح کونین انگلیس داشت. انگلیسی‌‌ها بشدت دنبال ترامپ هستند تا او را تحقیر کنند.



ترامپ و پوتین در خیلی‌ از موارد به توافق رسیدند که نتایج آن ناخرسندی اروپایی‌ها را دربر داشت.




۳۰.۴.۹۷

و حکایت همچنان ادامه دارد



بجای اینکه بگم چطور می‌شه گفتم چطور نمی‌شه

ترامپ گفته خود، مبنی بر اینکه حق با پوتین است را پس گرفت.


در دیدار پوتین و ترامپ در هلسینکی پایتخت فنلاند، در کنفرانس خبری که در پایانی ملاقات بین این دو ، ترتیب داده شده بود، ترامپ گفت: وزارت اطلاعات ما در مورد دخالت روسیه در انتخابات آمریکا مدارکی را ارائه داده ولی‌ پرزیدنت پوتین اینجاست و منکر هرگونه دخالات روسیه در انتخابات آمریکا شده و چگونه میشود حرف‌های این مرد نازنین را قبول نکرد! پس از این گفتارِ بسیار جالب که منو بسی‌ شاد کرد، در آمریکا قیامتی بپا شد و نوکران اروپایی نفوذی در دستگاه حکومتی آمریکا که اکثرا در حزب دمکرات جا خوش کرده ا‌ند- ترامپ را روی منقل نشانده و ادعا کردند، ترامپ یک خود فروخته و خائن به آمریکا است و بجای اعتماد به وزارت اطلاعات آمریکا و قبول کردن حرف خودی به یک مرد غریبه اعتماد دارد و خلاصه ترامپ را نقره داغ کردند. در نتیجه ترامپ طبق معمول وقتی‌ که حرفی‌ نسنجیده و از سر شکم میزند و بعد که حالیش میکنند، خراب کرده، آنرا پس می‌گیرد، در انظار عمومی‌ آشکار شد و گفت من بجای اینکه بگویم چگونه میشود حرف پوتین را قبول کرد گفتم چگونه نمیشود قبول کرد. و بدین ترتیب بخیال خود یک ماله اساسی‌ کشید و با احمق فرض کردن ملت آمریکا، تلاش نمود غلظت احمق سازی را بالا برده و آشکارا به ملت خود دروغ گفت. که همین امر موجب جوک و خندهِ بیشترِ دشمنان و بد و بیراه مجدد دوستان شد.


اولین رئیس جمهوری رنگی‌، و اولین رئیس جمهور رنگ شده!

۲۸.۴.۹۷

دانستنی‌های ترش و تلخ

برای اروپایی‌ها زجر بزرگی‌ است که ترامپ
عاشق پوتین است و او را میستاید.
بهمین دلیل توسط عواملی که در دستگاه
حکومتی آمریکا دارند و به مدد شبکه مخوف
رسانه‌ای خود، مرتبا مانند خار در تن ترامپ فرو میروند
 و او را وادار به غلط کردم میکنند.

عربستان سعودی پیش از فتنه ۵۷ و پس از فتنه ۵۷. پیش از فتنه ۵۷ شاه ایران مثل شیر ایستاده بود و کسی‌ جرات نگاه به ذخائر نفت خلیج پارس را نداشت. پس از فتنه ۵۷ که با دسیسه و طراحی‌ سازمان‌های اطلاعاتی‌ اروپایی و آمریکا و همدستی تروریست‌های ترک و پلستینی انجام گرفت، تمامی ذخائر نفت خلیج پارس و دریای مازندران به طرف غرب راهی‌ گشته و اعراب و ترک‌ها هم چند درصدی نصیب‌شان شد که با همان چند درصد و چپاول ایرانی‌‌ها ، کویر‌های خشک و بی‌ آب و علف و سرزمین‌های ویران خود را مثل بهشت ساختند. و بجای سپاس و کمی‌ نمک شناسی‌، نهایت بیشرمی و جنایت و رذالت را مورد ایرانیان انجام دادند.

عربستان سال ۱۳۵۷ شمسی‌ برابر با ۱۹۷۹ میلادی

۲۷.۴.۹۷

مشک خالی‌ و مُشک بریز؟


در زبان مادر یعنی‌ پارسی امثال و حکم بیشماری وجود دارد که همگی‌ نشان از قدرت و توان شگفت انگیز نیاکان پارسی از درک هستی‌ و بود و نبود دنیا و مافیا دارد. یکی‌ از این مثل‌ها را در مورد کسی که بخواهد هنر نداشته و یا کار انجام نداده را برخ دیگران بکشد و بدین ترتیب سود و منفعتی ببرد، می‌گویند: مشک خالی‌ و مُشک بریز؟(مدل امروزه اش میگوید: جیب خالی‌ و پُز عالی‌؟)

از گذشته‌های کهن در ایران رسم بود، وقتی‌ مسافری از سفر بازمیگشت دوستان و آشنایان به پیشواز رفته و بر سر راه او مُشک میفشاندند تا بدین ترتیب نشان دهند که این عطر وجود مسافر است که از راه رسیده است.

داستان این مثل برمیگردد به این رسم کهن در ایران و دوران خان و خان بازی قاجار ها. در آنزمان هنوز این رسم وجود داشت ولی‌ به سبب فقیر شدن مردم (قاجار‌ها دست نشانده انگلیس و فرانسه بودند و کشور اشغال بود و ثروت‌های ایران به انگلیس و فرانسه برده میشد و در آخر هم با دسیسه و بربرمنشی انگلیس و فرانسه و توسط همین خاندان ننگین کشور تجزیه گشت و ایران به ده‌ها کشور تجزیه گشت.) مختص خان‌ها گشته بود و هر خانی که از سفر بازمیگشت به نسبت نفوذ و شخصیتی که داشت خویشان و آشنایان و اهالی که بدور کاخ او میزیستند، هرکدام از محل اقامت خود مشکی تهیه می کردند و آن را پر از مُشک میکردند و به پیشواز خان میرفتند و سر راه خان را تا کاخش را با مُشک معطر میساختند. البته هرچه تعداد افراد مشک بدوش‌ها بیشتر بود و راه بیشتر‌ی مُشک پاچی میشد براهمیت و شخصیت خان افزوده میشد. مثلاٌ میگفتند: این همان خانی است که جلو راهش دو فرش سنگ (فرسنگ) مُشک میپاچند!

از قضا یکمرتبه که یکی از خان‌های اسم و رسم دار از سفر بازمیگشت، یکی از آشنایان او که مجبور بود حتما مشکی تهیه کند و به پیشواز برود، با خودش فکر کرد که خان از آندست خان‌هایی‌ نیست که دورو برش خالی باشد و حتما چند تنی برای مُشک پاچی به پیشواز او میروند. پس چه بهتر من مشکم را از آب پرکنم و ببرم، و بدین ترتیب در خرید مُشک گرانبها صرف جویی کرده باشم.
همینکار را هم کرد و مشک خود را در خانه از آب پر کرد و گلوی مشک را محکم بست و براه افتاد تا بمحل مشک بدوشان رسید. و منتظر موقعیت شد تا مشک پر از آب را لابلای مُشکهایی‌ که پاچیده میشد خالی‌ کند.
کاروان خان با ‌علم و کتل از راه رسید. خدمه و مردمی که برای او کار میکردند هلهله کنان به پیشواز رفته و اطرافیان و فامیل نزدیک مشک‌ها را جلو برده و و هرکدام با مشکهای خود دست خان را بوسیدند. و سپس نوبت آن رسید که هر کدام مشک خود را باز کرده و مُشک فشانی کند. در اینوقت آنکسی‌ که مشک پر از آب بدوش داشت با سرو صدای زیاد خود را میان مشکیان انداخت و -مُشک بریز، مُشک بریز- گویان به تقلا افتاد. ولی‌ گلوی مشک را باز نکرد و منتظرشد تا مشک بدوش بغل دستی‌ سرِ مشک خود را باز کند تا بدین ترتیب مشتش باز نشود و رسوا نگردد. هرچه بیشتر انتظار کشید کمتر به نتیجه رسید و این انتظار طولانی شد تا اینکه از رفیقش پرسید: چرا سر مشکت را باز نمی کنی؟ آن طرف گفت: راستش را بخواهی میترسم رسوا شوم چون مشک من عوض مُشک از آب پر است. قربانت گردم اول تو سر مشکت را بازکن و نگذار آبرویم پیش خان بریزد و مرا پیش او روسیاه نکن. بیچاره آن مرد که مشکش را به امید دیگران از آب پر کرده بود گفت: رفیق حقیقت را بخواهی مشک من هم پر از آب است و از مُشک خبری نیست و باید فکری کرد که رسوا نشویم. تقلا بیشتر شد و از هرسو صدای "بریز مُشک، بریز مُشک" بلند بود. اما حتی یک قطره مُشک هم از مشکی سرازیر نشد که نشد. تا اینکه معلوم شد همه مشکیان در خانه خود همان فکر را کرده اند که باید مشکشان را عوض مُشک از آب پرکنند و خرج مُشک را به زخم دیگری بزنند.
از آنطرف خان هرچه انتظار کشید دید سرمشکی باز نشد و مُشکی هم پاچیده نشد و عطری هم در فضا پخش نشد" و باد" ورود خان را اعلام نساخت. با ناراحتی پرسید: پس چرا مشکیان کارخودشان را شروع نمی کنند؟ ملتزمین رکاب آقا پرسان پرسان رفتند و برگشتند و به آقا خبر دادند که مشکها عوض مُشک از آب پراست. و مثل اینکه خبری از مُشک نیست و بقیه راه را بایستی مُشک پاچی نشده برویم. آقا وقتی ماجرا را فهمید با ناراحتی مرتب میگفت : مشک خالی و مُشک بریز ، مشک خالی و مُشک بریز؟

آشیانه سیمرغ , آنجا که جز بال و پر سوخته نشانی ندارد



دلبسته کفشهایش بود. کفشهایی که یادگار سالهای نوجوانیش بودند. دلش نمیآمد دورشان بیاندازد. هنوز همانها را میپوشید. اما کفشها تنگ بودند و پایش را میزدند. قدم از قدم اگر برمیداشت تاولی تازه نصیبش میشد. سعی میکرد کمتر راه برود که رفتن دردناک بود. مینشست و زانوانش را بغل می گرفت و میگفت:خانه کوچک است و شهر کوچک و دنیا کوچک. مینشست و میگفت:زندگی بوی ملامت میدهد و تکرار.می نشست و میگفت: خوشبختی تنها یک دروغ قدیمیست .
او نشسته بود و می گفت .... که پارسایی از کنار او رد شد. پارسا پابرهنه بود و بی پای افزار. او را که دید و شنید لبخندی زد و گفت :خوشبختی دروغ نیست. تلاش است، رفتن و رسیدن است. اما شاید تو هیچگاه خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است و زیباترین خطر، خطرِ از دست دادن، است. تا تو به این کفشهای تنگ آویخته ایی٬دنیا کوچک است و زندگی ملال آور . جرات کن و کفش تازه به پاکن. شجاع باش و باور کن که بزرگ شده ایی .اما او رو به پارسا کرد و به مسخره گفت: اگر راست میگویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا برهنه نباشی . پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم پای افزاری بود. هربار که از سفر برمیگشتم پای افزار پیشینم تنگ و کهنه شده بود و هربار دانستم که قدری بزرگ شده ام. هزاران جاده را پیمودم و هزاران پای افزار را دور انداختم تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد. که باید آنرا پرداخت. حالا پابرهنگی پای افزار من است، بهائ بزرگ شدن روز بروز من است.

قصه را که میدانی ؟ قصه مرغان و کوه قاف را. قصه رفتن و آن هفت وادی صعب را . قصه سیمرغ و آینه را؟ قصه نیست :حکایت تقدیر است که بر پیشانی ام نوشته اند . هزاران سال است که تقدیر را تاخیر می کنم . اما چه کنم با هدهد ٬هدهدی که از عهد سلیمان تا امروز هر بامداد صدایم می زند و من همان گنجشک کوچک عذر خواهم. که هر روز بهانه ای می آورد٬بهانه های کوچک بی مقدار - تنم نازک است و بالهایم نحیف ٬من از راه سخت و سنگ لاخ می ترسم . من از گم شدن می ترسم٬من از تشنگی٬من از تاریکی و دوری واهمه دارم .
گفتی قرار است بالهایمان را توی حوض داغ خورشید بشوییم؟ گفتی که این تازه اول قصه است؟ گفتی که بعد نوبت معرفت است و توحید؟ گفتی که حیرت ٬بار درخت توحید است ؟ گفتی بی نیازی ....؟گفتی فقر...؟ گفتی آخرش محو است و عدم ؟
آی هدهد! آی هدهد! آی هدهد بایست ٬ نه من طاقتش را ندارم ....! بهار که بیاید دیگر رفته ام . بهار بهانه رفتن است. حق با هدهد است که می گفت: رفتن زیباتر است. ماندن شکوهی ندارد٬آنهم پشت این سنگریزه های طلب .
گیرم که ماندم و باز بال بال زدم٬توی خاک و خاطره٬توی گذشته و گل.
گیرم که بالم را هزار سال دیگر هم بسته نگه داشتم ٬بال های بسته ... اما طعم اوج را کی خواهد چشید؟ می روم٬باید رفت٬در خون تپیده و پر پر. سیمرغ ٬مرغان را در خون تپیده دوستتر دارد. هد هد بود که اینرا بمن گفت. راستی اگر دیگر نیامدم یعنی آتش گرفته ام٬یعنی که شعله ورم! یعنی سوختم ٬یعنی خاکسترم را هم باد برده است. میروم اما هرکجا که رسیدم٬پری به یادگار برایت خواهم گذاشت میدانم این کمترین شرط جوانمردی ست.

بدرود رفیق روزهای بی قراری

قرارمان اما در حوالی قاف پشت آشیانه سیمرغ  
آنجا که جز بال و پر سوخته نشانی ندارد....!

بدرودی تلخ از ناشناسی که گم شده.
نویسنده: فرزانه عاشق هرمان هسه