تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر زمی ناب کسی هیچ ندید
من درعجبم زمیفروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید.
خیام
برچشم تو عالم ارچه میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند
بربای نصیب خویش کت بربایند.
خیام
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد.
خیام
این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صدبار خود ترا میگوید
دریاب تو این یکدم وقتت که نهٔ
آن تره که بدروند و دیگر روید.
خیام
افسوس که نامهٔ جوانی طیّ شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم که کی آمد کی شد.
خیام
ای بس که نباشیم وجهان خواهد بود
نی نام زما و نینشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود.
خیام
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تا سررشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند سرگردانند.
خیام
آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هرکس بمراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند.
خیام
آن مدعیان که دُرِّ معنا سفتند
وز چرخ بگونگون سخنها گفتند
آگه چو نبودند زاسرار نهان
باخود زنخی زدند وآخر خفتند.
خیام