۱۶.۷.۰۰

آزادی بهتر است یا ثروت



پشه ای دراستکان آمد فرود
 تا بنوشد آنچه واپسمانده بود
کودکی از شیطنت بازیکنان
 بست بادستش دهان استکان
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
 جست تا از دام کودک وارهد
 خشک لب میگشت حیران، راه جو
 زیر و بالا، بسته هرسو راه او
 روزنی میجست در دیوار و در
 تا به آزادی رسد بار دگر
 هرچه برجست تکاپو میفزود
 راه بیرون رفتن از چاهش نبود
 آنقدر کوبید بر دیوار سر
 تا فروافتاد خونین بال و پر
 جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
 لیک آزادی گرامیتر، عزیز.

زنده یاد فریدون مشیری

۱۲.۶.۰۰

همه ما سزاوار همان روژگاری هستیم که دچارشیم


ازهر زاویه که بنگری، به این نتیجه میرسی که بیش از این شایستگی نیست. از زمینه علمی نابرده رنج، گنج میسر نمیشود، از نظر ربانی هم شاید این عقیده که میگوید: همه ما در حال گذران یکی از بیشمار سرنوشتها هستیم، درست باشد. 
 بیشمار سرنوشتهایی که نتایج دورانی ناشی از کردارهاست. مثلا خمینی بتعداد جوانهایی که کشته، بدنیا آمده و در عنفوان جوانی با وضعی فجیع کشته خواهد شد، بتعداد مادرانی که داغدار کرده بدنیا خواهد آمد و بشکلی حزین داغدار خواهد شد، بتعداد پدران، خواهران، برادران، کودکان، همسران و‌و و که زندگیشان را به اشک و خون آلوده بدنیاآمده و رنج خواهد برد. و اینهمان جهنم وعده داده شده است که پس از هر سوختن، دوباره حیات است و در پی آن دوباره سوختن.


هایده زندگی
n

۱.۶.۰۰

یا رب زباد فتنه نگهدار خاک پارس




منّت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و بشکر اندرش مزید نعمت.(۱) 
هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیاتست و چون برآید مفرّح ذات. پس درهر نفس دو نعمت موجودست و برهر نعمت شکری واجب. 
 
 ازدست وزبان که برآید 
کز عهده شکرش بدرآید 
بنده همان به که ز تقصیر خویش 
عذر بدرگاه خدای آورد 
 ورنه سزاوار خداوندیش 
کس نتواند که بجای آورد 
 
 باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده.
 پرده ناموس بندگان بگناه فاحش ندرد و وظیفه روزیخواران بخطای منکر نبرد.
 فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. درختان را بخلعت نوروزی قبای سبز ورق دربر کرده و اطفال شاخ را بقدوم موسم ربیع کلاه شکوفه برسر نهاده. عصاره نالی بقدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی بتربیتش نخل باسق گشته. 
 
 ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند 
تا تو نانی بکف آریّ و بغفلت نخوری 
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار 
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری 
 در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان..... 
 
 هرگاه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه خداوند برآرد, ایزد تعالی در او نظر نکند. بازش بخواند. دگر باره اعراض کند. بازش بتضرّع و زاری بخواند. حق سبحانه و تعالی فرماید: دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده, همی شرم دارم. 
 
کرم بین و لطف خداوندگار 
گنه بنده کرده است و او شرمسار 
عاکفان کعبه جلالش بتقصیرعبادت معترف و واصفان جمالش بتحیر منسوب که 
 گر کسی وصف او زمن پرسد 
بیدل از بینشان چه گوید باز 
 عاشقان کشتگان معشوقند 
برنیاید ز کشتگان آواز 
 
 یکی از صاحبدلان سر بجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. حالیکه از این معامله بازآمد, یکی از دوستان گفت: ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی, گفت بخاطر داشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گل چنان مستم کرد که دامنم از دست برفت. 
 
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز 
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 
 این مدعیان در طلبش بیخبرانند 
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
 
 ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم 
وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم 
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما 
همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم 
 
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب جیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان, اتابک اعظم, مظفر دنیا و دین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده. لاجرم کافه انام از خواص و عوام بمحبت او گراینده اند(۲) 
 
 زانگه که ترا بر من مسکین نظرست 
آثارم از آفتاب مشهور ترست 
گر خود همه عیبها بدین بنده درست 
هر عیب که سلطان بپسندد هنرست 
 
گِلی خوشبوی در حمام روزی 
رسید از دست محبوبی بدستم 
 بدو گفتم که مشکی یا عبیری 
که از بوی دلاویز تو مستم 
همه گلهائ عالم آزمودم 
 ندیدم چون تو و عبرت نمودم 
بگفتا من گِلی ناچیز بودم 
و لیکن مدّتی با گل نشستم 
کمال همنشین در من اثر کرد 
وگرنه من همان خاکم که هستم 
 
 اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست 
تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا 
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک 
مانند آستان درت مأمن رضا 
بر تست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا 
 یارب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس 
چندانکه خاک را بود و باد را بقا 
 

۱۹.۵.۰۰

آدمی سربسر همه عیب است


آدمى يك اهورا و يك اهريمن در وجودش دارد كه با آنها بدنيا ميآيد. در برخورد آدمی با روزگار٫ آنکس که اهريمن وجودش را با پندار و گفتار و کردار پليد بزرگ ساخته، موجب روی گرداندن رورگار از خود ميشود و برعکس آنكس كه اهوراى وجودش را با پندار و گفتار و كردار نيك بزرگ و نيرومند گردانده است، روزگار را به تعظيم و تكريم و بزرگداشت نسبت بخود موجب است. و این بزرگداشت تنها درون آدمی را دربرمیگیرد٫ یک خیال راحت یک خوشبختی نهانی، یک رضایت واقعی و یک بینیازی که با پرواز کردن برابر است. 

آدمیزاده طرفه معجونیست
از فرشته سرشته وز حیوان
گر رود سوی این شود به ازاین
ورشود سوی آن شود کم از آن.

در تو هم دیوست و هم ملکی
هم زمینی و هم فلکی
ترک دیوی کنی، ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی، سنائی

۱۱.۵.۰۰

کیست کو آبی براین آتش زند


عالم ارزشمند ایران، زنده یاد علی اکبر دهخدا برای کردار بیهوده آدمی امثال و حکمی دارد آنجا که میفرماید:
آب با غربال پیمودن
باد در قفس کردن
آب به ریسمان بستن
خشت بر آب زدن
باد بچنبر بستن
نقش بر آب زدن
آب دریا بکیل پیمودن
مهتاب بگز پیمودن
آهن سرد کوفتن
باد پیمودن
در قفس دمیدن
سودای خام پختن
آب در هاون سودن
گره بباد زدن
تمام اینها کاری عبث کردن است ولی عبث ترین عبث ها، ظلم کردن است.

گل شهناز


 
گل شهناز، علف چای، هزار چشم و یا گل راعى (نام لاتين: ‏ ‪ Hypericum calycinum‬) گیاه بوته‌ای شکلی است که بصورت گسترده و بخاطر خواص گلهاى زرد آن کشت می‌شود. خاستگاه اصلى این گیاه ارزشمند شمال ايران بزرگ است و بدليل خواص طبى و زياد آن، در دو دهه اخير كشت اين گياه در اروپا و آمريكا و استراليا ركورد گذاشته است. 
 بوته گل شهناز یا گل هزارچشم تقریباً تا یک متربلندی دارد و بهمراه شاخه‌های جفتی ومتقابل رشد می‌کند. برگهای آن تا دوسانتی‌متر بلندی دارد و دارای نقاط غده ای و نیمه شفاف متعددی که در برابر نور پدیدار می‌شود . گلهای زرد آن دارای پنج گلبرگ، با پرچمهای بیرون زده است و بصورت مجتمع در بالای ساقه ها بچشم می‌خورد. 
گیاهی است علفی و دائمی به ارتفاع تا یک متر، با بوی معطر و در زمان گل دهی بسیار زیبا، زمان گلدهی گیاه برحسب ناحیه رویش از اردیبهشت تا مهرماه می باشد. محل رویش گیاه در کوهستان ها و ارتفاعات نواحی شمالی کشور می باشد. البته در ارتفاعات متوسط و کم بسیاری از نقاط از جمله کرج، راه چالوس، لاهیجان، ارومیه، بروجرد، گنبدکاووس، کلاردشت و اطراف تهران نیز رویش دارد. 
قسمت مورد استفاده دارویی گیاه سرشاخه های گلدار آن است . 
داروىى كه از گل شهناز توليد ميشود، در درجه اول بعنوان یک روش طبیعی برای از بین بردن علائم افسردگی شناخته شده است. این گياه براى درمان اضطراب، تغییرات خلقی، احساسات بد و علائم اختلال وسواس فکری است. مهم ترین اجسام موجود در گیاه شامل نیم تا سه درصد نفتودی آنترون ها از جمله هیپریسین، پزدوهیپریسین، ایزوهیپریسین، پروتوهیپریسین، هیپرفورین و ادهیپروفورین می باشند. میزان ۲ تا ۴ درصدی فلاونوئیدها از جمله هیپروزید، هیپرین، کورستین، ایزوکورستین و روتین؛ میزان ۷ تا ۱۵ درصد تانن های کاتشین؛ مقدار کمی اسانس؛ مقدار کمی پروسیانیدین؛ گزانتون ها؛ کاروتنوئیدها و فنل های اسید کربوکسیلیک از جمله کافئیک، کلروژنیک و فرولیک می باشند. 
 
 خاصیت ضد افسردگی: 
هیپریسین موجود در گلهاى گياه، قادر است هر دو نوع A و B منوآمینواکسیداز (MAO) را مهار نماید. از این نظر می تواند در استفاده های کلینیکی بعنوان ضدافسردگی، ضداضطراب، بی خوابی، بدخوابی، احساس بی ارزشی، بی اشتهایی، خونسردی و بی احساسی، افسردگی های فصلی(مانند پاییز، زمستان و یا سستی در بهار و تابستان) کاربرد داشته باشد. همچنین تاثیر این گیاه در فعالیت های مغزی بسیار رضایت بخش بوده و این موضوع با آزمایشات الکتروآنسفالوگراف و بروش دوسوکور ثابت شده است. بیشتر از ۲۵ تحقق دوسوکور بر روی ۱۷۵۷ نفر که دارای افسردگی خفیف تا متوسط بودند نشان داد که علف چای بصورت عصاره استاندارد در درمان آنها بسیار رضایت بخش بوده است. در سال ۱۹۹۴ در آلمان معادل ۶۶ میلیون دوز روزانه از آن توسط پزشکان نسخه شده است. 
گیاه علف چای با گیاه چای معمولی ارتباطی ندارد و فقط گیاه علف چای بطور هرز در میان بوته های چای شمال کشور میروید و بدین نام مشهور گشته است. 
 

۲۴.۱۲.۹۹

براستى كه هيچ زندانى بکوچکی مغز نيست




Dancing Jerusalema all over the World 30min mix

مادرنزاید رضا شاهی دیگر

 
زاد روز بزرگ مرد تاريخ معاصر ايران بر تمامى عاشقان ايران زمين، نخستين جايگاه فرود آدم، و نخستين مهد تمدن بشرى، پيروز و فرخنده و خجسته باد.
 

 

هرچند ما مرد نیستیم



ما مرد نیستیم که اسبیم
اسبیم ، چوبین ، میان تهی
انباشته در شکم خود انبره مردهای تیغ آخته ای را
این تیغ بر کفان، اندیشه های ماست
اندیشه های ما
بگذار تیرگی در بند بند شهر بپیچید

ما مرد نیستیم که اسبیم
اسب شهر تراوای مردان تیغ بر کف و کف بر لب
آرام در نهفت ضمیر ما
در انتظار نشسته اند تا شهر گم شود در دودناک شب
و فاجعه به نطفه نشیند
بگذار تیرگی در بند بند شهر بپیچد
تا این حرامیان، از جان پناهشان بدرآیند
چون سنگ دانه های گلوبند، بند گسسته
در شهر شب گرفته، بپاشند

۲۱.۱۲.۹۹

آدمی خوارند اغلب مردمان

 آدمی از چهار چیز ناگزیر بود : 
اول نانی, 
دویم خلقانی, 
سیم ویرانی, 
چهارم جانی 
(اول خوراکی, دوم جامه یا لباسی, سوم خانه یا منزلی, چهارم همسر و یا یاری). و تا درگیراین ۴ است , بیگناه و معصوم و پیغمبر نیست.
سعید ابوالخیر

قفس بشکن کزین دام گلوگیر, چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر




بگو‌ای ماه تا ساقی ز می‌مجلس بیاراید
که خورشید جهان آرا بدولتخانه می‌آید
به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی
به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید.

سلمان ساوجی



پوران - گل اومد بهار اومد






۲۲.۱۰.۹۹

درساخته نگر, سازنده را بشناس



پیش از آنکه دست روزگار ترا نرم کند, و با پتک خود موجودیت ترا بروی سندان زمان خرد کند, تو خود بچشم عقل بر سخن من نگر و ازاین پند ها فزونی یاب تا آرامش دو جهان حاصل کنی.

هرچند سرشت آدمی برآنست که هیچ , پند بکار نبندد , چرا که حماقتی در باطن او نهفته است
که از روی غفلت, پنداشت خویش را برتراز دانش پیران ببیند.
بهرحال من شرط انسانیت بجای آورده و آنچه باید گفت را میگویم که گفته اند: بر گوینده بیش از گفتار نیست, اگر شنونده خریدار نبود, جای آزار نیست.

- خودکام نباش و از ناشایست پرهیز کن و بروشی زندگی کن که سزای اصل پاک توست که تورا اصل شریفست
و پیوسته اجداد تو ملوک جهان بوده اند.

- بدان که این جهان کشتزاریست از نیک و بد, آنچه بکاری بدروی, و دروده خویش را هر کسی در کشتزار خود خورد,
آدمیان نیک طبع در این کشتزار, همت شیران و خوی آتش دارند, و نخچیر گاهشان این سرای سپنج است و نخچیرشان دانش و نیکی کردن. خدای خود را جویند و چون آتش , هرچند نگونشان سازی, برتری و فزونی جویند.

باب اول: شناخت ایزد یکتا
- خدای تو یکتاست چه هیچ چیز از بودنی و نابودنی مانند او نیست و هیچکس را یارای شناسایی او نیست بجز تو,
همه کس در شناخت آفریدگار تو عاجزند, بجز تو که خادم اویی.
بغیر از تو همه ناشناخته و در وی راه ندارند.
و تو زمانی شناسنده خدایت شوی که شناس شوی. او را بشناسی , مانند نقاشی که در منقوش خود مینگرد.
و تو در خود نگری , در آفریدگار نگریسی.
درساخته نگر, سازنده را بشناس.

او با توست درهمه حال, در شادی با تو شاد است, درحال گریستن مانند تو میگرید, در ناامیدی با تو ناامید است و در ظلم مانند تو ظالم میشود و حتی بتو هم رحم نمیکند.

خدایت را توانا و دانا میخواهی, توانا و دانا باش.

و تا عمرباقیمانده درخود نگر تا درنگ شناخت, راه را از تو نرباید , که همه درنگی از زمان بود و زمان گذرنده است و گذرنده را آغازوانجامی است.
اگر جهانت را تنگ و بسته میبینی, از او مدان و گمان مبر که او جهان را بر تو تنگ کرده, آنچه خود کرده ای را از روی نادانی از او ندان. برعکس او یاوری بند گشاست و ترا براه باز میگرداند, جایی که بیراه رفتی.

-و ایمان داشته باش که تو مجازی, او حقیقت, تو جسمی او روح, تو صورتی, او ذات, تو فرعی او اصل, تو مکان و زمانی او ابدیت, تو عرضی او جوهر, تو عنصری او هیولی , تو گمانی او نشان, تو نیستی و او هستی.

ادامه دارد.

۳۰.۹.۹۹

که آخری بود آخر شبان یلدا را


در شبهای یلدای ظلم که آفتاب ملک من بمغرب زوال افول نماید چراغ فراغ چگونه افروزند.
 

بادرود رقص زیبا به مناسبت شب چله. طولانی ترین شب سال برهمگان خجسته باد

۱۷.۸.۹۹

ما خودمان رئيس جمهور انتخاب ميكنيم ما تو دهن ملت ميزنيم


 
آنچه جورج فلويد و كرونا نتوانستند ١٠٠ ميليون راى تقلبى توانستن كرد !
 
 ما خودمان رئيس جمهور انتخاب ميكنيم ما تو دهن ملت ميزنيم ...... اين اراجيف را ما از حنجره چركين و نفرت انگيز نوكر جنايتكارغربيها درنخستين روزهاى فتنه ١٣٥٧ شنيديم. فتنه اى كه منجر به اشغال ايران توسط بيگانگان شد و يكى از هزاران دستاورد شوم آن كشتار و هولاكاست دهها باره ايرانيان كه از جنگ جهانى اول بنا نهاده شده بود تا به امروز شد. ولى شايد كمتر كسى تصور ميكرد كه اين جملات قصار خمينى لعنتى را دوباره و آنهم در مهد و مركز دموكراسى! (فرض محال كه محال نيست، ما هم فرض را بر اين ميگذاريم كه شيادان راستگو شدند و ايالات متحده واقعا مهد آزادى است) بشنويم و ببينيم. 
 
مردى كه در مبارزات انتخاباتيش بجز فاميل و دوستان و خبرنگاران كس ديگرى رغبت شنيدن هذيانات خواب آلود و بيسر و ته اش را نداشت بر مرد ديگرى كه هرجا پا ميگذاشت آمريكاييها براى ديدنش سر و دست ميشكستند، پيروز شده و به كمك ١٠٠ ميليون راى نوشته شده در زيرزمينهاى مخوف و تنگ و تاريك شهرى در چين كه از طرف اروپاييها بطور ويژه سفارش داده شده بود، به كاخ كسرى و يا خانه سپيد راه یافت و تو دهان ملت زد. 
 
ابتدا سناريو جنايتكارانه كشتن يك مرد رنگين پوست توسط يك پليس بيرنگ و نفرت انگيز درست در جلوى دوربين نيمه حرفه اى ، آمريكا را بشورش واداشت، ساختمانهاى زيادى تخريب و به آتش كشيده شد و مردم تحريك شده، زدندو شكستند و فرياد كشيدند و عده اى هم با برنامه و يا جوگير غارت كردند. و مدتى جنايتكاران تاختند ولى چندى بعد اوضاع از حدت خود فروكش كرد و عده زيادى بخانه هاى خود بازگشتند. جنايتكاران اروپايى كه از روز ورود ترامپ سر رشته ها را -يكى يكى -در حال از دست دادن ميديدند، اينبار با كمك چينيها ، سناريو پندمى را راه انداختند و كشورهاى زيادى را بدروغ و يا با ويروسهاى آزمايشگاهى آلودند.
 
درست يكسال پيش از انتخابات رياست جمهورى آمريكا، پندمى بيمارى كرونا در امپراتورى رسانه اى اروپا بوقوع پيوست و آمريكا و آمريكاييها را كه چار نعل بطرف تمدن طلايى ميتاختند با سر زمين زد، ولى ترامپ از پا ننشست و بكار ادامه داد و با وجود نارضايتهايى كه رخ داده بود سكان را رها نكرده و كشتى طوفانزده را همچنان هدايت ميكرد. جانيان اينبار بجان خود او تاختند، اينهم گذشت و ترامپ جانبدر برده و جان سخت ميرفت تا براى بار دوم و براحتى و با اكثريت آرا پيروز شود كه به بهانه جلوگيرى از بيمارى كرونا و بيتوجه به واكسن روسى كرونا كه روسها طبق معمول كه واكسن ميسازند، آنرا ساخته بودند، طرح انتخابات و رايگيرى توسط نامه و پست داده شدو سپس تصويب و به اجرا درآمد. و بگفته اى ١٠٠ ميليون راى ساختگى به صندوقها ريخته شد و آمريكايى كه در ديگر كشورها در انتخابات ملتها دخالت كرده و عوامل خود را با تقلب سر كار ميآورد- همه عمر- ديديم كه چگونه تقلب آمريكايى را در خود آمريكا دربر گرفت. 
 
و او كه دماغش را بالا گرفته و ميگفت، چگونه ايرانيان نميتوانند كشورشان را پس بگيرند، خود با وجود داشتن رهبر بر سر كار و تمامى امكانات مالى و كارى، نتوانست كشورش را پس بگيرد و در نتيجه ميرود تا يك اوباماى ديگر را كه جلو دوربين تا كمر دولا شده و دستان عبدلله عربستان را بوسيد، تحويل بگيرد، 
 
و صد رحمت به او كه اين بنده خدا آنچنان پريشانحال است كه تخمين زده ميشود تا يكى دو سال آينده بر اثر بيمارى آلزايمر بدرود حيات گفته و يك اوباماى زن جايش نشسته و بكام اروپا و كمپانى حكمراند و بديگر كشورها در روز روشن تجاوز كرده و ملتهاى بيگناه را درگير جنگ و كشتار و ويرانى و دربدرى و فقر و نيستى نموده و درعوض جايزه صلح نوبل بگيرد!

۱۱.۸.۹۹

هست سرمایه احراق جهانرا, شرری

 

آنکس که نیامده میداند



در نخستین ورق از دفتر سوم مثنوی, مولانا جلاالدین بلخی, در اثبات جهان آخرت, مثالی میزند و میگوید: حکایت آدمی در مورد قبول دنیای آخرت مانند جنینی است که در رحم مادر خون میخورد و منکر چیز دیگری بجز آنچه میبیند و حس میکند میشود.

جلاالدین میفرماید : اگر به آن جنین بگویند که پس از مدتی تو به دنیایی وارد میشوی که چنین است و چنان است, (کوهها دارد و دشتها و دریاها و شگفتیها و و و ), جنین بطور کلی منکر شده و میگوید: دنیا همینی است که من در اویم , تنگ و تاریک و پر خون و چیز دیگری نیست.

پرسش اینجاست که وقتی بقول دانشمند دانشمندان, خیام کبیر:
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد.

و یا :
پیری دیدم به خانه خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری؟
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و کسی باز نیامد باری.

و یا :
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هرکس سخنی از سر سودا گفتند
ز آنروی که هست کس نمیداند گفت.(۱)

و یا :
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بند های مشکل به حیل (۲)
هر بند گشاده شد بجزبند اجل.


جلاالدین از زبان کسی به جنین میگوید که دنیا چنین است و چنان است, که دنیا را دیده و میشناسد و این توانایی را دارد که در گوش جنین چنین سخنی را بگوید, ولی چه کسی در میان ما آن دنیا را دیده, تجربه کرده و میداند دارای چه کیفیتی است که بتوان به گفته اش توسل جست و آنرا پذیرفت؟ حتی یک نفر از ۱۲۴ هزار پیغمبر هم جرات چنین ادعایی را نداشته و حتی آخرین آنها هم با صدای بلند و بصراحت گفته که معجزه نمیداند, از غیب خبر ندارد و بجز آنچه در عالم غش به او وارد میشود چیزی نمیداند . پس چگونه است که جلاالدین با چنین اطمینانی از جهانی دیگر سخن میگوید؟ مگر اینکه قبول کنیم:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال, شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند بروز
گفتند فسانه ی و در خواب شدند.

و یا بقول دانشمند ایران عطار کبیر
در حقیقت زین همه طاق و رواق
نیست کس آگاه جز از طمطراق
هیچکس از سر کار آگاه نیست
زانکه آنجا هیچکس را راه نیست
نیست کس را از حقیقت آگاهی
جمله میمیرند با دست تهی . عطار

و باز هم خیام بزرگ:
برتر ز سپهر خاطرم روز نخست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ میجست
پس گفت مرا معلم از رای درست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ با توست.

از دفتر سوم مثنوی:

گَر جَنین را کَس بِگُفتی در رَحِم
هست بیرون عالَمی بَسْ مُنْتَظِم

یک زمینِ خُرَّمی با عَرض و طول
اَنْدَرو صد نِعْمَت و چندین اَکول

کوه‌ها و بَحْرها و دشت‌ها
بوستانها، باغها و کَشتها

آسْمانی بَسْ بُلند و پُر ضیا
آفتاب و ماهْتاب و صد سُها

از جنوب و از شِمال و از دَبور
باغ‌ها دارد عَروسی‌ها و سور

در صِفَت نایَد عجایبهایِ آن
تو دَرین ظُلْمَت چه‌یی دراِمْتِحان

خونخوری در چارْ‌میخِ تَنْگنا
درمیانِ حَبْس و اَنْجاس و عَنا

او بحُکْمِ حالِ خود مُنْکِر بُدی
زین رسالت مُعْرِض و کافِر شُدی

کین مُحالست و فریبست و غُرور
زان که تصویری ندارد وَهْمِ کور

جِنْسِ چیزی چون ندید اِدْراکِ او
نَشْنَود ادراکِ مُنْکِرناکِ او

همچُنان که خَلقِ عام اَنْدَر جهان
زان جهان اَبْدال میگویندشان

کین جهانْ چاهیست بَس‌َ تاریک و تَنگ
هست بیرون عالَمی بی بو و رنگ

هیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفت
کین طَمَع آمد حِجابِ ژَرف و زَفْت

گوش را بَندَد طَمَع از اِسْتِماع
چَشم را بَندَد غَرَض از اِطّلاع

همچُنان که آن جَنین را طَمْعِ خون
کان غذایِ اوست در اَوْطانِ دون

از حَدیثِ این جهانْ مَحْجوب کرد
غیرِ خونْ او مینَدانَد چاشْت خَورْد.


(۱) آنقدر ادبیات و بویژه اشعار بزرگان ما به نفع غربی و ترک و عرب هزار باره نویسی شده, و در رفت و آمد چنین تاراج بزرگی کمرهیچ جنایتکاری هم نشکسته, دقیقا آدمی بعنوان یک وارث پارسی, مطمئن نیست, آنچه میخواند دقیقا همانی باشد که دانشمندش گفته , و یا دستکم همانی باشد که در روز نخست بر روی کاغذ آمده است. در نتیجه اگر کسی لغات و واژه ها را پس و پیش میداند , گناه را به گردان شکسته راهزنان بداند و نهمرد پارسی که تمامی کتابخانه هایش را دویست ساله یا میبرند یا میسوزانندو یا خمیر میکنند. و یا از روی ترجمه های عربی و غربی دوباره به پارسی ترجمه کرده و منبع را غربی و یا عربی مینویسند.

(۲)حیل= قوه . حول . توانائی

۱۰.۸.۹۹

شمر

 
اول بنا نبود که عاشق کشد کسی, 
آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد . 
 
شیعه گوید: 
اول بنا نبود که عاشق کشد کسی, 
آتش بجان شمر فتد کاین بنا نهاد! 
 
بنا برعلم آخوند شیعه, شمر کسی است که آب را بروی حسین امام سوم شیعیان بست و مزاح این گفته آنجاست که , معنای شمر به پارسی یعنی حوض آب! 
 
(شمر در نوشتن یکی است در تلفظ دگرگون.)
 
سواستفاده و تحریف از تاریخ, فرهنگ و ادبیات ایران تازگی ندارد, پیش از اینها فرانسه و انگلیس این راه را رهبر شدند, پس از آن هم برای نوکران ترک و عرب خود تاریخ نوشتند. امروز وقتی کتب قدیمی پارسی را که چند باره نویس شدهاند, را میخوانی و با ادبیاتی که پر از نفرات از ایران و ایرانی است و پر از تعریف از ترک و عرب و فرنگی است, روبرو میشوی از این همه حماقت بربرها خندهات میگیرد. 
 
 شمر= حوض خرد و کوچک حوض . حوض کوچک و تالاب . آبگیر خرد. آبگیر. آبدان . غفج . آبگیر خرد و شاید بمعنی آبگیر بزرگ هم اطلاق می شده . (از فرهنگ لغات شاهنامه ). ژی . آبکند. 
 
 چو آب اندر شمر بسیار ماند 
زهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی . شود طعمش بد ازآرام بسیار.
 
تو برکناره ٔ دریای شور خیمه زده 
شهان شراب زده بر کنارههای شمر. فرخی . 
 
گر هنر باید هست ار که سخا باید هست 
بقیاس عدد قطره ٔ باران به شمر. فرخی . 
 
پادشا باش و ولی پرور و بدخواه شکر 
پرکن از خون بداندیش وعدو هر شمری .فرخی .

طب اسلامی


 
اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه براو سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیشانی خر را بر کودکی بندند که می ترسد، دیگر نترسد و اگر مصروع با خود نگاه دارد شفا یابد.
کتاب طب اسلامی
 
ایکه بر مرکب تازنده, سواری, هشدار
که خر لاغر بیچاره درین آب و گل است. سعدی

جشن ارواح



Best Funny Videos of Arabic People - Idiot Person I LOL 2020