۲۷.۷.۹۵

ذهنی باردار واژه ها


تاول زده پاهای خیال اش
ذهنی که باران غم
آب به آسیابش میریخت
وآسمانش
تهی ازخورشید امید بود
ذهنی باردار واژه ها
که ازآنها
گردابهای گیج میزایید
و بسمت آینده
عطسه‌های یأس میزد
...
واز کنارتخت
دستهای لرزان مرد
میله‌ها را بدندان میگرفت
و فرشته بیکار مرگ
برسینه اش
عشق را هجی میکرد.

از کتاب اشکهای شاعرانه فرامرز فرح مهر



بیچاره کسی‌ که برای رضایت دیگران زندگی‌ می‌کند


۲۶.۷.۹۵

Mario Sorrenti Captures Actor Shu Qi China September 2016


حاصل ۱۰۰ سال زندگی آدم امروزی چیست؟ چون نیک بنگری هیچ

رسالت آدمی ۳۰۰ سال پیش بپایان رسیده و اینکه هنوز زندهست پس مانده ناچیزی از آدمیست که پریشانحالی وسرگردانی و روزمرگی با اجزای وجودش عجین شده است.


دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد


از در یار گذر نتوان کرد
رخ سوی یار دگر نتوان کرد

ناگذشته زسر هردو جهان
برسر کوش گذر نتوان کرد

زان چنان رخ، که تمنای دل است
صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

باچنین دیده که پرخوناب است
بچنان روی نظر نتوان کرد

چون حدیث لب شیرینش رود
یاد حلوا وشکر نتوان کرد

سخن زلف مشوش بگذار
دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد

قصهٔ درد دل خود چه کنم
رازخود جمله سمر نتوان کرد

غم او مایهٔ عیش وطرب است
ازطرب بیش حذر نتوان کرد

گرچه دل خون شود از تیمارش
غمش ازسینه بدر نتوان کرد

ابتلایی است درین راه مرا
که ازآن هیچ خبر نتوان کرد

گفتم ایدل بگذر زین منزل
محنت آباد مقر نتوان کرد

گفت جاییکه عراقی باشد
زود ازآنجای سفر نتوان کرد.

عراقی


سلامتی تاجی است بر سر تندرستان که جز بیماران کسی آن را نمیبیند


ما را بخیال خود دفن کردند, نمیدانستند ما " دانه " ایم


۲۵.۷.۹۵

Binx Walton By Mario Sorrenti Fall 2016


تو شهری که تو نباشی تمام فصل هاش پائیزه


چند باشی عراقی ازپس دل


روی ننمود یار چتوان کرد
نیست تدبیرکار، چتوان کرد

بردرش هرچه داشتم بردم
نپذیرفت یار، چتوان کرد

ازگل روی یار قسم دلم
نیست جز خارخار، چتوان کرد

بوده‌ام بردرش عزیز بسی
گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد

برمراد دلم نمی‌گردد
گردش روزگار چتوان کرد

غم بسیار هست ونیست دریغ

با غمم غمگسار چتوان کرد

ازپی صید دل نهادم دام
لاغر آمد شکار، چتوان کرد

چند باشی عراقی ازپس دل
درهم و سوگوار، چتوان کرد.

عراقی


قصه بی برگ و باری های ما



تو که بما نمیای ,دستکم بخودت بیا


۲۴.۷.۹۵

Pooja Mor By Bharat Sikka India October 2016


هر کسیرا بهرکاری ساختند, میل آنرا دردلش انداختند


گردو: من شبیه مغزم
لیمو: من شبیه کلیه ام
بادام: من شبیه چشمم
گیلاس: من شبیه قلبم
انار: من شبیه سلول‌های خونم
انگور: من شبیه بافت‌های عصبیم
انجیر: من شبیه ریه هام
توت‌فرنگی: من شبیه مثانه ام
گلابی: من شبیه خایه ام

خیار: دوستان میشه بحثو عوض کنیم؟




جرعه‌دان بزم خود هفت آسمان خواهیم کرد


می روان کن ساقیا کیندم روان خواهیم کرد
بهریک جرعه میت ایندم روان خواهیم کرد

دُردی درده کزینجا دردسر خواهیم برد
ساغری پرکن که عزم آنجهان خواهیم کرد

کاروان عمر ازین منزل روان شد ناگهی
چون روان شد کاروان، ماهم روان خواهیم کرد

چون فشاندیم آستین بی‌نیازی ب جهان
دامن ناز اندرآن عالم کشان خواهیم کرد

ازکف ساقی همت ساغری خواهیم خورد
جرعه‌دان بزم خود هفت آسمان خواهیم کرد

تا فتد درساغر ما عکس روی دلبری
ساغر ازباده لبالب هرزمان خواهیم کرد

درچنین مجلس که می‌عشق است‌ وساغربیخودی
نالهٔ مستانه نقل دوستان خواهیم کرد

تا درین عالم نگردد آشکارا رازما
ناگهی رخ را ازین عالم نهان خواهیم کرد

نزد زلف دلربایش تحفه، دل خواهیم برد
پیش روی جانفزایش جانفشان خواهیم کرد

چون بگردانیم رو زین عالم بی‌آبرو
روی درروی نگارمهربان خواهیم کرد

برسر بازار وصلش جان ندارد قیمتی
تا نظر درروی خوبش رایگان خواهیم کرد

سالها در جستجویش دست  پایی می‌زدیم
چون نشان دیدیم، خود را بی‌نشان خواهیم کرد

هرچه ماخواهیم کردن اوبخواهد غیرآن
آنچه آن دلبر کند ماخود همان خواهیم کرد

چون عراقی هیچ خواهد گفت اناالحق اینزمان
برسر دارش زغیرت ناگهان خواهیم کرد.

عراقی

هنرمندی که هنرش بدست باد است


داستان گلفروشی را تعریف میکرد که بیشتر شلوار میفروخت تا گًل! بویژه به داماد‌هایی‌ که برای بردن تاج عروس‌های سفارشی، می‌‌آمدند. و او در آمد هنگفت فروش شلوار را مدیون یک میخ سر تیز و بزرگی‌ بود که در کنار در مغازه ا‌ش نصب کرده بود!


من هميشه باور داشته ام كه در طبيعت، زيباتر از زن وجود ندارد


۲۳.۷.۹۵

Guinevere van Seenus By Vincent Peters Portugal November 2016


جدا گشت زو کودکی چون پری, به چهره بسان بت آذری


در کتاب تصویر دورایان گری محور اصلی‌ پیام داستان بر چگونگی‌ تاثیر گذاری کردار آدمی‌ و سیرت او بر چهره و صورت است. و نویسنده میخواهد اینرا به دیگران بگوید که ردّ پای آنچه که در طول عمر مرتکب میشویم در صورت می‌ماند و اثر میگذارد، و کردار زشت ما شیار‌های نفرت انگیزی را بر صورتمان برجا میگذارد و آنرا آنچنان زشت مینماید که در نهایت و درانتهای زندگی‌ وسالخوردگی، آدمی‌ کریه منظر میگردد. در این کتاب نویسنده بکمک یک تصویر تلاش دارد که اثرات کردار زشت آدمی‌ را بجای صورت او بیک تصویر منتقل کند. و نتیجه این کار بسیار هولناک است، چرا که بازیگر نقش اصلی‌ داستان بر اساس و پایه اینکه چهره‌اش بر اثر کردارش زشت نمیگردد، هم دیگران را بدین ترتیب فریب داده و هم در انجام پلیدی گستاختر میگردد. نویسنده میگوید، آدمی‌ در دوران کودکی و جوانی‌ صورتی‌ پاک و دوست داشتنی دارد که بمرور زمان و با انجام هر عملکرد نادرست، کم کم تبدیل بیک هیولا میگردد.

و من در دوران نوجوانی که این داستان را خواندم، فکر می‌کردم اگر واقعا چهره درونی‌ آدما در صورت بیرونی آنان آشکار بود، روابط آدما چگونه برقرار گشته و ادامه میافت و یا برعکس اگر کردار آدمی‌ در طول عمر شیار‌هایی‌ را بر صورت نمینشاند، تکلیف احساس واقعی‌ آدما در رابطه و در برخورد با یکدگر چگونه شکل میگرفت. و بعد‌ها به این نتیجه رسیدم که آدما تنها با چشم سر یکدیگر را نمی‌بینند، و نیروهای درونی ما، در برخورد با دیگران، آنان را از درون ارزیابی کرده و سپس احساس را به یکدگر منتقل میکنند.



گوش ودامن پرگهر خواهیم کرد


یادآن شیرین کان خواهیم کرد
کام جان را پرشکر خواهیم کرد

دامن از اغیار درخواهیم چید
سر ز جیب یار بر خواهیم کرد

آفتاب روی او خواهیم دید
گر به مه روزی نظر خواهیم کرد

بوی جان افزای او خواهیم یافت
گر بگلزاری گذر خواهیم کرد

درخم زلفش نهان خواهیم شد
دست با وی درکمر خواهیم کرد

چون کمان ابروان پرزه کند
پیش تیرش جان سپر خواهیم کرد

از حدیث یار وآب چشم ما
گوش ودامن پرگهر خواهیم کرد

ماجرایی رفت مارا بالبش
دوستان را زان خبر خواهیم کرد

تا عراقی نشنود اسرارما
ماجرا را مختصر خواهیم کرد.

عراقی