۱۱.۱.۰۳

حكايت شير و خرگوش بخش هفتم



آمدن خرگوش نزد شیر و خشم شیر بر وی
شیر اندر آتش و در خشم و شور
دید کان خرگوش می آید ز دور
شیر كه از عهد شكنى نخچيران و از فريبى كه از آنها خورده بود در آتش خشم و انتقام ميسوخت، ناگهان ديد، سر و كله يك خرگوش چاق از دور پيدا شد.
می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترش رو
خرگوش با قيافه اى حق بجانب، يعنى ترشرو و خشمگين و جدى و بدون ترس، مستقيم بسوى شير ميدويد.
کز شکسته آمدن، تهمت بود
و ز دلیری، دفع هر ریبت بود
١- هرجا خواستيد به شما شك نكنند، با قيافه حق بجانب ظاهر شويد. زیرا ظاهرى كه از شرم گناه، و از ترس مجازات، شكسته و نگران بنظر آيد، نشان دهنده تقصیر و گناه شخص است. ولی با حالت گستاخی و بی باک ظاهر شدن، هرگونه شک و اتهامی را از بين ميبرد.
چون رسید او بیشتر نزدیک صف
بانگ بر زد شیر، های ای ناخلف
همینکه خرگوش به كنام شیر رسيد، شیر غرش زد آهای بدعهد ناخلف!
من که گاوان را ز هم بدریده ام
من که گوش پیل نر مالیده ام
با من بدعهدى ميكنى؟ منى كه از تو بزرگترها را از هم دريده و مغلوب كرده ام.
نیم خرگوشی که باشد کو چنین
امر ما را افکند اندر زمین؟
تو اى ناچيز براى من نافرمانى ميكنى؟
ترک خواب و غفلت خرگوش کن
غره این شیر، ای خر، گوش کن
اى خر، خوب گوش كن، حالا كه كيفرت دادم، خواهى فهميد كه با كى طرفى!
عذر گفتن خرگوش به شیر از تاخير و لابه كردن:
گفت خرگوش، اى امان، عذریم هست
گر دهد عفو خداوندیت دست
باز گويم چون تو دستورى دهى
تو خداوندى و شاهى، من رهى
خرگوش گفت، اى خداوند و شاه بزرگ، اگر به اين حقير مهلت دهى، دليل و عذر دير كردنم را شرح ميدهم.
گفت، چه عذر ای قصور ابلهان؟
این زمان آیند در پیش شهان؟
شیر به خرگوش گفت، چه عذر و دليلى ميتواند، گناه يك ابله را براى يك شاه توجيح كند؟
مرغ بی وقتی، سرت باید برید
عذر احمق را نمی بايد شنید
٢- با احمق بحث كردن و دليل خواستن و به سخنانش گوش دادن جز ضرر، و پشيمانى سودى ندارد. شير به خرگوش گفت، تو مثل خروس بی محلی كه بی موقع آمدى و ميخواهى آواز بخوانى! تو را بايد لاى پلو گذاشت. چرا كه از قديم گفتند، گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم. مولانا، شير حكايت را فردى آگاه معرفى ميكند، ولى چرا اين فرد آگاه قصه، مرتبا گول ميخورد؟
عذر احمق، بدتر از جرمش بود
عذر نادان، زهر دانش کش بود
دلايلى كه يك احمق براى توجيح اشتباهش ميآورد، از گناهش بدتر و ناراحت كننده ترند. چرا كه بدون منطق و بى معناست و مستقيما به شعور و دانش آدمى توهين ميكند.
عذرت ای خرگوش از دانش تهی

من چه خر گوشم که در گوشم نهی؟
شير به خرگوش گفت، تو تصور كردى كه من دراز گوش و احمقم كه با دلايل و عذر بى معنا و منطق، قصد فريب مرا دارى؟
گفت، ای شه، ناکسی را کس شمار
عذر استم دیده ای را گوش دار
خرگوش به شیر گفت ، شاها، این ناكس بى سر و پا را چند لحظه اى قابل حساب كن، و به حرفم گوش كن.
خاصه از بهر شكوه و جاه خود
گمرهی را تو مران از راه خود
به ویژه به شكرانه بزرگى و خردمندى كه دارى، گمراه ناچيزى مثل مرا از درگاهت مران.
بحر، كاو آبی بهر جو میدهد
هر خسی را بر سر و رو مینهد
همانطورى كه دريا به شكرانه آبى كه به رود ها و جويبارها ميرساند، هر خس و خاشاكى را هم كه بر روى آب مينشيند، تحمل ميكند.
کم نخواهد گشت دریا زین کرم
از کرم دریا نگردد بیش و کم
اين لطف و كرم دريا، چيزى را از عظمت و بزرگيش كم نميكند كه هيچ، اثبات گذشت و جوانمرديش هم هست.
گفت دارم من کرم بر جای او
چامه هر کس بُرم بالای او
٣- با هر كسى مثل خودش رفتار كردن، همه جا جواب نميدهد. پس بهتر آن است كه همه جا مثل خودت رفتار كنى. شیر گفت، اينها درست است، ولى با هر فرد بايد مثل خودش رفتار كرد، چرا كه هر چامه اى را بايد اندازه هر كسى دوخت. و همگان جنبه محبت و احترام را ندارد. و من با هر کس به اقتضای وضع و حالش رفتار می کنم.
گفت بشنو گر نباشد جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف
خرگوش گفت، حالا حرف منو گوش كن، اگر بيراه گفتم، منو بزار جلوى توپ و به اژدرهای قهر و قدرت تسلیم کن.
من بوقت چاشت در راه آمدم
با رفیق خود، سوی شاه آمدم
خرگوش گفت، من و رفيقم، چاشت خورده نخورده، بطرف شبگاه تو دويديم.
با من از بهر تو خرگوشی دگر
جفت و همره کرده بودند آن نفر
گروه نخچیران بخاطر عهد و پیمانى كه با تو بسته بودند، من و خرگوش دیگری را برای تو گسیل کردند.
شیری اندر راه، قصد بنده کرد
قصد هر دو همره آینده کرد
ما در راه بودیم که ناگهان شیری به من و رفيقم حمله کرد.
گفتمش، ما بنده شاهنشهیم
خواجه تاشان که آن در گهیم
به او گفتيم كه ما خوراك امروز پادشاه بيشه هستيم و سلطان منتظر ماست. خواجه تاش يعنى غلام و به غلامان ترك دربار قاجارها، خواجه تاش ميگفتند. خواجه تاشان يعنى هم خواجه. دو غلام را گویند که یک صاحب و مولی دارند. دو بنده یک مولی.
گفت، شاهنشه که باشد، شرم دار
پیش من، تو یاد هر ناکس میار
شير بيشرم، گفت شاهنشاه كى باشد؟ سلطان منم، وقاحت كنار بگذار و در برابر من نام هر ناكس و بى سر و پايى را مبر.
هم ترا و هم شهت را بر درم
گر تو با یارت بگردید از درم
اگر از دستم فرار كنيد، هم تو، هم رفيقت و هم سلطانت را يكجا از هم خواهم دريد.
گفتمش، بگذار تا بار دگر
روی شه بینم، برم از تو خبر
من به شیر متجاوز گفتم، پس اجازه بده تا براى آخرين بار سلطانم را ديده و با او خداحافطى كرده و درضمن به او بگويم كه از اين ببعد سلطان بيشه نيست و تو بجايش حاكمى!
گفت، همره را گرو نه پیش من
ور نه قربانی تو اندر کیش من
شیر مهاجم گفت، پس رفیقت را پیش من گرو بگذار تا اگر تو برنگشتى، او را بخورم.
لابه کردیمش بسی، سودی نکرد
یار من بستد، مرا بگذاشت فرد
گريه و زارى و التماسها، پيش آن ظالم كرديم، ولى سودى نكرد، و او رفیقم را زير پنجه اش نگه داشت و مرا تنها رها کرد.
ماند آن همره گرو در پيش او
خون روان شد از دل بيخويش او
یارم از زفتی سه چندان بُد که من
هم بلطف و هم بخوبی، هم بتن
رفیق من در چاقی و درشتی سه برابر من بود و همچنین در لطافت و خوبی و مرغوبیت هم از من بالاتر بود.
بعد از این، ز آن شیر، این ره بسته شد
حال ما اين بود، كت دانسته شد
شرح حال ما اين بود كه گفتم، و من آمدم به تو بگويم كه بخاطر شير تازه وارد، نخچيران مجبورند، رشته پيمانى كه با تو بسته اند را پاره كرده و از اين پس به او خوراك برسانند و شما هم از من ميشنوى، بار سفر ببند.
از وظیفه بعد از این اميد بُر
حق همی گویم ترا، حق است مُر
و درسته كه حرف حق تلخ است، ولى بقول ما آذريها همينى است كه هست، بودور كه واردو!
گر وظیفه بایدت، ره پاک کن
هين بیا و دفع آن بیباک کن
اگر می خواهی مثل گذشته، هر روز خوراك و روزى بى دردسر داشته باشى، اين گوى و اين ميدان، اول جاده را پاك كن و رقيب مهاجم را از ميدان بدر كن.
جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او:
گفت، برخيز و بگو تا او کجاست؟
پیش رو شو،گر همی گویی تو راست
شیر گفت، اگر راست ميگى، پيش برو و مرا نزد آن شير ببر.
تا سزای او و صد چون او دهم
ور دروغ است این ، سزای تو دهم
تا او و صد تا مثل او را به سزاى تجاوز و بيشرميش برسانم. و خدا بدادت برسد، اگر دروغ گفته باشى.
اندر آمد چون قراول او به پیش
تا برد شير را بسوی دام خویش
در ايران كهن، به فوجی از سربازان که پیشاپیش سپاه حركت ميكردند و از سیاهی و آمار دشمن خبر ميدادند، و در باره سپاه دشمن، اطلاعات جمع كرده و آنرا به سرلشگر ميدادند، پیشرو لشکر و يا قراول ميگفتند. ميفرمايد، خرگوش مانند یک پیشرو و قراول جلوتر از شیر براه افتاد تا او را بسوی دامى كه برايش پهن كرده بود، ببرد.
سوی چاهی كاو نشانش کرده بود
چاه مُگ را دام جانش کرده بود
دامى كه خرگوش براى كشتن شير پهن كرده بود، چاه ژرف و عميقى بود كه پيش از رفتن به كنام شير، آنرا نشان كرده بود. مُگ، موگو( معرب مُغ )معنى ژرف و عميق است و معرب آن مُغ ناميده ميشود. همان گونه كه مگُوس را مجُوس مينامند و بدون درنظر گرفتن معناى مگُوس، آنرا به كل ايرانيان بسط ميدهند. همانگونه كه همه چيز را اشتباه تلفظ ميكنند و تمامى واژگان پارسى را كه حامل چهار حرف پ چ ژ گ است را گرفته آنرا بخاطر عدم توانايى تلفظ و ناقص بودن زبان خود، تغيير داده و اين نقص زبان خود را به ايرانيان هم تحميل كرده اند. و مثلا به: چين ميگويند صين. به گچ ميگويند جس به چراغ ميگويند سراج، به چغندر ميگويند، شمندر، به آماچ ميگويند آماج، به ژنگ ميگويند زنگ، به چامه ميگويند جامه، به ژن ميگويند جن، به پلاس ميگويند لباس، به گابريل ميگويند جبراييل، به چاچكند ميگويند تاشْکَنْد (پایتخت و بزرگ‌ترین شهر ازبکستان كه ايرانى تبار هستند) و و و … از اينها گذشته، طرفه كه به معنى يادگارى نفيس است و معمولا مسافر با خود از سفر ميآورد، و طرفه نطنز و طرفه بغداد و طرفه طراز از طرفه هاى معروف در ادبيات و فرهنگ پارسى است را به تحفه ٔ طراز، تحفه ٔ نطنز و تحفه ٔ بغداد برگرداندند. و هزاران پليدى ديگر… و من واقعا در تعجبم كه در زمان پهلوى ها حتى يك اديب پيدا نشد كه به اين تجاوز رذيلانه بيگانگان حتى اشاره كند! و شايد هم بودند و بهمين گناه، بطور گمنام، سرشان زير آب رفت!!(٢)
می شدند این هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آب زیر کاه
شير و خرگوش رفتند تا به نزديك چاه عميق و ژرف رسيدند. و خرگوش مانند آبى كه زير كاه جمع شود، با ظاهرى آرام و درونى پر از تشويش بود. سخن كوتاه و حكيمانه" آب زير كاه" كنايه از هر فرد و يا هر چيزى است كه ظاهر و باطنش با هم زمين تا آسمان فرق دارد، درست مانند تفاوت بين كاه و آب كه هيج وجه تشابه و يكسانى ندارند. در باره چگونگى بوجود آمدن اين مثل، داستانهاى گوناگونى نقل شده، از جمله اينكه، مردم نابكار روى چاهى را كه كنده بودند با كاه ميپوشاندند، و بدين ترتيب ديگران را در چاه آب مى افكندند. اينت، به معناى "چنانچه ميگويند" است و اينجا اشاره دارد به مثل آب زير كاه.
آب کاهی را به هامون میبرد (١)
آب، کوهی را عجب چون میبرد
رودخانه عظيم هيرمند كه معروف به رودخانه جاودان است و آبش به دريا و يا درياچه افسانه اى هامون و يا درياچه اى كه زرتشت خود را در آن شستشو ميداد، در سيستان ميريزد، با خود خس و خاشاك زيادى را حمل ميكند و اين جاى تعجب ندارد. آنجا چشمها گرد ميشود كه آب، كوهى را با خود حمل كند. و فريب دادن سلطان جنگل و بيشه توسط يك نخچير و يا خرگوش چرنده، مانند حمل كوه توسط آب است.
دام مکر او، کمند شیر بود
طرفه خرگوشی که شیری ربود
خرگوش كه در ميدان مبارزه تن به تن با شير، بازنده و ناكام بود و توان گرفتن شير با كمند را هم نداشت، متوسل به مكر و حيله شد و بر سر راه او دام نهاده و خرگوش طرفه(تحفه)، شير را دزديده و با خود بكام مرگ ميبرد.
پاورقى
(١) در ايران سه درياچه معروف وجود داشت/دارد كه در دنيا بينظير هستند. درياچه خزر، كه بزرگترين درياچه دنياست و يك گنج واقعى براى ايران بود، كه آنرا دزديده و ضمن غارت منابع آن از جمله گاز و نفت موجود در آن، بخاطر رعايت نكردن مقررات و موازين حفظ محيط زيست، و چون مال مفت بود با دل بيرحم، محيط زيست بينظير آنرا آنچنان آلوده كردند كه صدها گونه هاى گياهى و جيوانى بينظير آن بطور كلى منقرض شدند. همانكارى را كه ضمن غارت نفت و گاز و منابع خليج پارس، با محيط زيست خليج پارس و درياى پارس و صحراى پارس كردند. دومين شگفتى طبيعت ايران، درياچه نمك رضاييه واقع در آذرآبادهگان است كه بزرگترين درياچه آب شور دنيا و در دنيا بينظير بود، چه از نظر وسعت و بزرگى و چه از نظر داشتن موجودات آبزى بينظير در دنيا، هم گياهى و هم حيوانى، كه نسلشان تماما توسط جحودا منقرض شد و براى هميشه از بين رفت. و جحودا با همكارى تورگهاى اشغالگر آناتولى، اين جنايت را پس از فتنه سال ٥٧ و با خشك كردن عمدى اين درياچه شگفت انگيز انجام دادند. سومين درياچه بزرگ و افسانه اى ايران، كه از بزرگى مانند درياچه خزر، آنرا درياى زر ميناميدند، دریاچه ٔ مقدس هامون در شمال شرقی سیستان است. آب آن از رودهای هیر مند و فراه رود و خاش و شوررود تأمین می شود. وسعت دریاچه هامون ۵۶۶۰ کیلومتر مربع است. نیمی از آن در استان کرمان و نیم دیگر در سیستان و بلوچستان جای گرفته است. دشت های جیرفت، فاریاب و رودبار جنوب در استان کرمان، و دشت‌ های ایرانشهر، بمپور، سردگان، دلگان، سرتختی و اسپکه در استان سیستان و بلوچستان در نزدیکی منطقه هامون قرار دارند. درون دشت ها امکان کاشتن گیاهان مناطق گرمسیری وجود دارد. ۳۴ هزار کیلومتر از زمین های هامون منطقه کوهستانی است، ۳۲ هزار کیلومتر دیگر آن را دشت ها و کوه پایه ها پوشانده اند و ۳ هزار کیلومتر دیگر باتلاق است. تنوع گياهى و جانورى در اين بخش از سرزمينمان آنچنان شگفت انگيز است كه اشغالگران ايران، بخشى از روى حسادت و بخش ديگرى بخاطر بردن منابع معدنى موجود در درياچه و كل منطقه، رود هيرمند را كه هزاران سال بود خروشان جريان داشت و به رود جاودان و يا رودى كه هيچگاه كم آب نميشود معروف بود را بر روى درياچه هامون بستند و درياچه را نيز از درون دچار انواع و اقسام پليديها نمودند، از جمله وارد کردن ماهی علف خواری بنام آمور بدون انجام تحقیق درباره سازگاری آن به منطقه كه پيامدهاى فاجعه باری در پی داشت. آمور به سرعت تکثیر شد و تمامی نیزارهای تالاب را بلعید و نابود کرد و به یکی از علت های مهم تغییر منطقه تبدیل شد. ایجاد سد بر روی زمین هایی از جنس گل رس باعث شد جریان آب رودخانه هیرمند کندتر حرکت کند و آب کم تری به دریاچه برسد، بستن سرچشمه هيرمند كه به هامون ميريخت و و و ديگر جنايات كه منطقه را محكوم به مرگ تدريجى ساخت. همان بلايى را بر سر درياچه رضاييه آوردند و پس از خشك كردن عمدى آن، تمامى كف درياچه كه معدنى از ليتيم بود را غارت كردند. (ليتيم فلزى است كه در صنعت موبايل سازى و موشك و ديگر دستگاههاى ديجيتالى كاربرد دارد و بسيار گران و ناياب است). يكى ديگر از دلايلى كه درياچه هاى عظيم و شگفت انگيز ايران را جنايتكارانه خشك ميكنند، اين است كه جحودان دنبال يك چيزى در ايران ميگردند كه هنوز آنرا پيدا نكردند و ٤٥ ساله تمامى ايران را بدنبال آن شخم زده و هنوز هم بهواى رساندن آب به مركز ايران، هم درحال نابودى طبيعت و سه نيم كردن ايران و هم جستجو آن چيزى هستند كه در كتب باستان ايران كه پيش از اين از ايران ربوده اند، نوشته شده است.
امروزه در منطقه اى كه هامون افسانه اى قرار دارد، گیاهان زیادی وجود ندارد و همین پوشش گیاهی ضعیف موجب شده این در هنگام بارش باران به سرعت سیلاب های ویران گر جاری شود و که نتیجه آن فرسایش خاک و هدر رفت آب است. دریاچه هامون منطقه اى ارزشمند در شرق ایران است که پرنده هاى بسيارى به آن مهاجرت می كردند. امروزه ۲۳۹ گونه مختلف جانوری در دریاچه زندگی می کنند که از پرتعدادترین آن ها می توان به پلیکان، فلامینگو، غاز، قوی گنگ، باکلان، کفچه نوک،‌اردک تاجدار، آنقوت، هوبره، کبک، تیهو، عقاب، شاهی، سنقر، شاهین، دال، جغد، پرستوی دریایی، عقاب دریایی دم سفید، عقاب تالابی، سارگپه، مار چلیپر، افعی پلنگی، افعی شاخدار ایرانی، مار جعفری،‌ چلپاسه و يا بزمجه، آگاما، ماهی گرگک، کپور ماهی، آمور سفید و سیاه ماهی اشاره کرد.
دریاچه و تالاب هامون بعد از دریای خزر و دریاچه رضاييه سومین دریاچه بزرگ کشورمان است، همچنین هفتمین تالاب بزرگ جهان بشمار ميآيد. امروزه دریاچه خود از سه دریاچه کوچک تر تشکیل شده است. پيش از اين يك درياچه، دريا مانند را ميماند. امروزه نيز هنگامی که آب دریاچه ها بالا بیاید تشکیل یک دریاچه واحد را می دهند که در استان سیستان و بلوچستان قرار دارد. رودخانه عظيم هیرمند اصلی ترین منبع تامین کننده آب دریاچه هامون است.
در ارتفاعات کوهستانی هامون بارش گاهی به ۶۰۰ میلی متر می رسد اما در قسمت های کم ارتفاع جنوب آن میزان بارش به ۱۰۰ میلی لیتر کاهش می یابد. هامون و منطقه اطراف آن به خاطر ارتفاعی که از سطح دریا دارند در دسته مناطق بیابانی قرار می گیرند. مرتفع ترین ناحیه کوه شاه است که ۴۴۰۰ متر بالاتر از سطح دریا قرار دارد. کم ارتفاع ترین نقطه اطراف آن نیز چاله جازموریان است که تنها ۳۵۰ متر بالاتر از سطح دریا است.
منطقه هامون با این که در مرکز کشور ایران قرار دارد اما رطوبت زیادی از دریای عمان به آن می رسد که آن را متفاوت با دیگر بیابان های کشور می کند. در این ناحیه بارندگی کم و گرما و تبخیر زیاد است اما با وجود رطوبت بالای دریای عمان می توان از منابع تجدید پذیر آن استفاده کرد. در قسمت مرکزی هامون حفره ای بیضی شکل است که تمامی آب های سطحی منطقه به سمت آن جاری می شوند و دریاچه هامون نام دارد.
وسعت دریاچه در فصل های مختلف سال بشدت تغییر می کند هنگامی که در بهترین شرایط خود قرار دارد وسعت آن به ۵۶۶۰ کیلومتر مربع می رسد.
با توجه به تغییر بسیار سطح آب دریاچه، سواحل آن نیز تغییر می کنند. این زمین ها لجنزار و باتلاقی هستند و تنها گیاهان آن خارها و بوته ها هستند. دریاچه هامون در شرق ايران و در سیستان ، کنار دریاچه ٔ هامون سواران قرار دارد. این دو دریاچه ٔ بوسیله ٔ باطلاقی به نام نیزار بهم متصل شده اند. این دریاچه ها در مواقع پرآبی لبریز شده ، آب زائد آنها بطرف جنوب شرقی حرکت میکند و به دریاچه ٔ گودزره میریزد. اطراف این دریاچه را نیزارهای وسیعی فراگرفته که در مواقع بی آبی همه زرد میشوند، ولی در هنگام بهار که ساقه های آنها نرم است به مصرف تغذیه حیوانات و قدری که بزرگ شدند به مصرف بافتن حصیر و ساختن قایق و اسباب های دیگر میرسند. عبور و مرور از دریاچه بوسیله ٔ قایق هائی صورت میگیرد. خشک كردن عمدى بستر دریاچه هامون موجب شده است تا با وزش کوچک ترین بادی ریزگردها از بستر تالاب ایجاد شوند. قطع آب ورودی رودخانه هیرمند، و خشک شدن دریاچه هامون به همراه بادهای موسمی سیستان، مردم سیستان و بلوچستان را با مشکل های اقتصادی، اجتماعی و بهداشتی مواجه کرده است. توفان ها شن های روان را از بستر رودخانه و کشور افغانستان بلند می کنند و به خصوص در فصل تابستان به شهرهای سیستان و بلوچستان، زاهدان و زابل می وزند و زندگی مردم را با اختلالات جدی مواجه كرده است كه تماما بمنظور كوجاندن ايرانيان از اين منطقه زيبا و پر بركت است.
در تاریخ و ادبیات ایران بارها از دریاچه هامون یاد شده است. در اوستا بارها با آن اشاره شده و کوه اوشیدا که در جوار آن است محل نازل شدن وحی به زرتشت پیامبر بوده است. امروزه نام این کوه، کوه خواجه است. درباره آن گفته اند: « شهريار سیستان سوار برکشتی روی دریاچه هامون گردش ميكرد و ميگفتند که در دوره رستم وسعت این دریا بیش از این بود . مؤلف می‌نویسد:دریای زره (هامون)به سیستان است که درازاى آن سی فرسنگ است، و پهنای او هشت فرسنگ وگاه آب این دریا چندان بود که از رودی خیزد که از کرمان بگذرد و به دریای اعظم ریزد.» درياچه هامون آنچنان بزرگ بود كه گاهى مانند درياچه خزر، به آن درياى هامون ميگفتند. و اين البته به پيش از اشغال ايران توسط غرب و اسرائيل يعنى به پيش از فتنه سال ١٣٥٧ برميگردد.
این دریاچه در ایران قدیم از لحاظ مذهبی دارای جنبه ٔ تقدس بوده ، چنانکه معروف است كه پريان خود را در درياچه هامون ميشستند. و در دوازدهمین هزاره، دوشیزه ای از خاندان بهروز در دریاچه ٔ هامون خود را میشوید و آبستن میشود،. در آن روز خورشید در وسط آسمان بی حرکت میماندو آب تمامى كره زمين را دربر ميگيرد.
(٢) در گذشته به حكما و افراد با دانش علمى و معنوى بسيار، مُگ ميگفتند كه در زمان قاجار ها، اين واژه و كلمه به مغ تغيير يافت، چون جحودان عبرى و عربى بخاطر ناقص بودن زبانشان، توانا به تلفظ برخى حروف مانند، ژ، پ،چ و گ نبوده و نيستند، بنابراين در زمان ساخت لهجه هاى خود از زبان پارسى، (كه امروزه زبان عبرى و عربى و تورگى و و و ، و يا زبان مادرى مينامند!) تمامى واژگان و لغاتى كه اين چهار حرف را با خود داشتند، معرب شده و از روى آنها ١٥ كلمه جديد عربى و عبرى ساخته شده و بعنوان زبان مادرى بكار گرفته ميشود، و جالب اينجاست كه اين واژگان پارسى كه پس از ربوده شدن به آنها تجاوز هم شده، امروزه از طرف اجانب، مال ما ناميده ميشود و پارسى زبانان را از بكار گيرى آنها، منع ميكنند! واژه مُگ هم به همين سرنوشت دچار گشته و حكماى ايرانى را كه پيش از اين مگان ميگفتند، مغ و يا مغان ناميدند. بعدها اين كلمه ويژه ناميدن رهبران دينى زرتشتى شد، چرا كه بربر ها فرق بين حكيم و فرد معمولى را نميدانستند و اين انحراف و گمراهى بخاطر نداشتن آگاهى و بيسوادى مطلق جحودان عبرى و عربى اوليه بود كه به دربار قاجارها نفوذ كرده و با سمت ميرزا بنويس، مشغول بكار شده و موجب مخدوش شدن ادبيات و كتب ادبى و تاريخى ايران كه كتب تاريخى دنيا است، شدند و اين انحراف بعدها بطور عمدى و با جديت هرچه تمامتر، صورت گرفت و هنورز هم درياى ژرق زبان پارسى همچنان در معرض تجاوز و تخريب قبايل بغايت بربر است كه امروزه همه كاره هستند. تو گويى با خراب كردن اصل ميشود صاحب اصل و نسب شد. و قبايل بربرى كه كردار و اعمال وحشيانه اى كه امروزه در دنيا و برضد بشريت انجام ميدهند، نشانگر اصل و نسبشان است(هرچند با هزار ترفند و حيله گرى خود را به تاريخ تمدن بشر تحميل كنند) و هنوز صد سال نيست كه با كشتار گروهى مردم صلحجو، صاحب سرزمينهايشان شدند، در كمال وقاحت، همگى، ادعاى تاريخ كهن و امپراتورى ميكنند!

هیچ نظری موجود نیست: